عشق ژنتیکی (۱)

1401/09/11

این قسمتِ داستان حاوی صحنه های جنسی اندکیست،اما خوندنش خالی از لطف نیست،من رو از لایک کامنتتون بی نصیب نزارید تشکر.

صدای پای مراقب ک مدام بین ردیف های منظم صندلی راه میرفت بدجوری رو اعصابم رفته بود.دوباره من بودم و امتحان ژنتیکی ک دوبار افتاده بودمش. آخه ژنتیکم شد درس؟توی دلم به خاطر اینکه دیشب با مریم و شقایق بیرون رفته بودم و هیچی نخونده بودم،به خودم فحش میدادم البته بیشتر از خودم به آقای گرگیور مندل پدر علم ژنتیک فحش میدادم و تو گور پدرش میریدم.دوباره مراقب با اون کفشهای پاشنه بلندش از کنارم رد شد و اینبار ب خانواده محترم مراقب فحش دادم.هرچقدر بیشتر صورت سوالهارو میخوندم کمتر ازشون سردرمیاوردم.به یاد اخطار دانشگاه بابت افتادن های زیادم افتادم و گویا نوبت به رییس دانشگاه رسیده بود ک به فحش بکشمش.از شدت فشار عصبی چند قطره اشک از گوشه چشمام بیرون چکید،ترسیدم کسی اشکامو ببینه و زود پاکشون کردم ولی ریملی ک صبح زده بودم مالیده شد و گند زد به کل صورتم.درگیر تمیز کردن صورتم شدم ک زمزمه ای از بغل دستم توجهم رو جلب کرد،سرم رو به سمت زمزمه برگردوندم. یکی از همکلاسی های پسر بود ک درست حسابی نمیشناختمش،فامیلیش رضایی بود. داشت آروم و طوری ک مراقب، چیزی نفهمه زمزمه میکرد.با دقت روی لبهاش متمرکز شدم
+برگتو باهام عوض کن
یه نگاه به مراقب انداختم،پشتش به ما بود.آروم گفتم
-چی چی؟!
+من همه رو نوشتم ،برگه تو بده من برگه منو بگیر.
بالاخره منظورش رو فهمیدم.استرس گرفتم ولی بدجوری دوست داشتم از شر گریگور مندل خلاص شم،مراقب به اول سالن رسیده بود و داشت برمیگشت و صورتش به سمت ما بود.رضایی با اشاره بهم فهموند ک منتظر باشم تا دوباره پشتش رو به ما کنه.ته دلم از اینکه مراقب بفهمه یا بقیه بچه ها خایه مالی کنن میترسیدم ولی اون لحظه تمام فکر و ذکرم پاس شدن ژنتیک به هر قیمتی بود.مراقب، چند قدمی از کنارمون رد شد.رضایی سریع از روی صندلیش بلند شد و دستش رو دراز کرد و برگشو داد به من، با سرعت رعد برگه رو عوض کردم و به دستش دادم و اون خیلی سریع روی صندلیش نشست.مراقب چیزی نفهمید.به کسایی ک پشت سرمون نشسته بودن نگاهی کردم و با چشمای ملتمس گونه بهشون فهموندم ک چیزی به کسی نگن.برگه ای ک رضایی بهم داده بود پر از نوشته بود،لامصب حتی گوشه ها و سربرگ رو هم جواب نوشته بود ،اونقدر پر بود ک هیچی ازش سر درنمیاوردم ولی از اونجایی ک رضایی بدجوری مخ ژنتیک بود میدونستم ک همش درسته،اسمم رو بالای برگه نوشتم و با خوشحالی رضایی رو نگاه کردم.از اونجایی ک نصف وقت امتحان رد شده بود،داشت با عجله و تند تند جوابها رو مینوشت.بلند شدم و برگه جوابها رو باغرور خاصی به مراقب دادم و اومدم بیرون و روی نیمکت داخل حیاط دانشگاه طوری ک بتونم درب ورودی رو زیر نظر بگیرم منتظر بودم تا رضایی بیرون بیاد.به کاری ک کرده بودم فکر میکردم،رضایی بدون اغراق سردترین پسر دانشگاه بود.همیشه سرش تو کتاب بود و شاگرد اول کلاس محسوب میشد.توی کلاسی ک تقریبا همه پسرا دنبال نخ دادن به دخترا و دل دادن و قلوه گرفتن بودن رضایی بی تفاوت ترین ادم به دخترا بود.انگار ک توی وجود این پسر هیچگونه تستوسترونی ترشح نمیشد،برا همین باورم نمیشد ک رضایی بهم تقلب رسونده باشه.بعد از چند دقیقه ای با کوله پشتی ک فقط یه بندش رو به دوشش انداخته بود بیرون اومد.اولین بار بود ک به تیپش توجه میکردم،استایلش هم مث شخصیتش منظم بود.بدن لاغر و کشیده با صورت استخونی و یه عینک خلبانی .بلند شدم و به سمتش رفتم به چشمای قهوه ای روشنش نگاه کردم
-نمیدونم با چ زبونی ازت تشکر کنم خیلی لطف کردی.
+خواهش میکنم کاری نکردم.
این رو گفت و سرش رو انداخت پایینو به سمت درب خروجی رفت.اعجوبه ای بود برا خودش،من با یه مَن آرایش و چشمای شهلایی داشتم براش خایه مالی میکردم و اون عین خیالش هم نبود.پشت سرش راه افتادم،قد من ۱۶۸ سانتی متری میشد و رضایی ده سانتی متری از من بلند تر بود.از اینکه برخلاف بقیه پسرها بهم توجهی نمیکرد حرصم درمی اومد.من دختر خوشگلی بودم،چشم و ابروی مشکی،موهای خرمایی ،پوست سفید و مهم تر از همه بدجوری بچه مایه بودم؛اونقدر مایه دار بودم ک میتونستم خود رضایی ک هیچی،بابای رضایی رو هم بخرم و آزاد کنم به همین خاطر معمولا پسرا دنبالم بودن و کم پیش میومد پسری بهم کم محلی کنه و نگاهش رو ازم بدزده.قدم هام رو با قدمهاش تنظیم کردم
-وسیله داری؟
+ن اسنپ میگیرم
-خوب بزا من میرسونمت
+مزاحم نمیشم
نمیخواستم زیادی خودم رو کوچیک کنم ولی واقعا دوست داشتم ک برسونمش.
-بزار به حساب جبران کاری ک برام کردی!
+جبران؟برای جبران انجامش ندادم
توی دلم گفتم آره جون خودت.حرصم دراومد،میدونستم بی دلیل بهم تقلب نرسونده.صدام رو بالا بردم
-گفتم میرسونمت،خوشت میاد نازتو بکشن؟
ایستاد و برای اولین بار با چشمهای قهوه ایش به چشمهام نگاه کرد.سری تکون داد و دنبالم راه افتاد،پیش خودم به اقتدارم افتخار کردم.اولین بارم نبود یه پسر رو سوار ماشینم میکردم ولی هیجان خاصی داشتم.چند دقیقه ای بود راه افتاده بودیم و غیر از دادن آدرس حرف دیگه ای نزده بود،انگار نه انگار یه دختر کنارش نشسته بود.سکوت رو شکستم
-از هرکسی انتظار تقلب رسوندن داشتم جز تو!
حرفی نزد،انگار کمر بسته بود ک من رو کلافه کنه.
-نگفتی چرا اون کارو کردی؟مطمعنم ک پسرا هیچ کاری رو بی دلیل انجام نمیدن.
ته دلم میدوسنتم ک رضایی بدجوری تو کفمه و فقط خجالت میکشه به زبون بیاره.میخواستم بحث رو به سمتی ببرم ک راحت حرف دلش رو بهم بزنه.
+پسرارو نمیدونم ولی دخترا قطعا هیچ کاری رو بی دلیل انجام نمیدن.راستش اشکهات رو دیدم و هنوز اسمم رو روی برگه ننوشته بودم،همین
با خودم گفتم "همین؟رضایی من ک میدونم تو سرت چی میگذره اخههه."با لوندی گفتم:
-فقط به خاطر اشکهام بود یا …
نزاشت ادامه بدم و حرفمو قطع کرد
+فقط اشکهاتون،خانم افشار اگه بابت کمک کردنم سو تفاهمی براتون پیش اومده عذر میخوام ولی من اهل اینجور چیزا نیستم.
ناک اوت شدم،انگار ذهنم رو خونده بود،دوباره از اینکه یه پسر هیچ حسی بهم نداره حرص خوردم ولی دهنم بسته شد و فقط به رانندگی ادامه دادم. ولی نتونستم سکوت رو تحمل کنم و چند لحظه بعد دوباره گفتم
-اسمت چیه؟
+امید
-منم نگارم،خوشبختم
+همچنین
-میگم،پایه ای بریم کافی شاپ یه چیزی بخوریم،مهمون من!
+پوزش میخوام ولی واقعا سرم شلوغه،انشالله یه وقت دیگه.
خورد تو ذوقم،ولی شنیدن جمله “انشالله یه وقت دیگه” بدجوری امیدوارم کرد؛تا رسیدن به خونشون هیچ حرفی نزدیم.نمیدونم چرا دوست نداشتم آخرین دیدارمون باشه.باهاش خداحافظی کردم و به سمت خونه خودمون رفتم.صورت استخونی و ته ریش کم پشتش از جلو چشمم کنار نمیرفت.به خونه رسیدم و مثل همیشه تنها بودم، مانتو و شلوارم رو دراوردم و با تاپ و شرت مشکی رنگم روی تختم ولو شدم و گوشیمو دراوردم و توی گروه تلگرام کلاس رفتم و پروفایلش رو باز کردم،سه چهارتا عکس بیشتر نداشت،خواستم بهش پیام بدم ولی دیدم خیلی ضایعس و باید سر سنگین تر رفتار کنم،باورم نمیشد همیشه من بودم ک ب پسرا محل نمیزاشتم ولی حالا یکی پیدا شده بود ک بدجوری بهم محل نمیزاشت ،به خودم ک اومدم،شرتم خیس شده بود و داغ داغ بودم.نوک ممه هام سیخ سیخ شده بود،از روی تاپ نوکشون رو نیشگون گرفتم و مالیدمشون.کم پیش میومد ک جق بزنم ولی اون لحظه اصلا تو حال خودم نبودم.به پشت خوابیده بودم و پاهای سفید کشیده مو از هم باز کردم و با یه دستم کصم رو از روی شرت میمالیدم و با یه دست ممه سمت چپم رو.تاپ و سوتینم رو دراوردم و انگشتم رو با آب دهن خیس کردم و افتادم به جون ممه هام،چشمهام رو بسته بودم و توی ذهنم امید رو تصور میکردم.شرتم رو دراوردم و شروع کردم به مالیدن کصم،ترشحاتش اونقدر زیاد بود ک روتختی هم خیس شده بود.همزمان با بیشتر شدن سرعت مالیدنم صدای آه و اوهم بیشتر و بیشتر میشد و روی ابرا بودم،نوک ممه هام سفت سفت شده بود و کص صورتی رنگم بدجوری نبض میزد،سه چهار دقیقه ای خودم رو مالیدم ک بدنم منقبض شد و ارضا شدم.چند دقیقه ای بی جون روی تخت دراز کشیدم و بعد بلند شدم و دوش گرفتم.فقط به این فکر میکردم ک چجوری میتونم با امید گرم بگیرم و بیشتر بهش نزدیک بشم.آب رو باز کردم و از شدت داغ بودن قطره های اول ک روی سرم ریخت جیغ کشیدم و همزمان فکری توی سرم جرقه زد و بلند گفتم:یافتم!ژنتیک؛ژنتیک راه حل دوستی من با امیده!

ادامه...

نوشته: صاحاراچان


👍 20
👎 1
11201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

905017
2022-12-02 01:55:26 +0330 +0330

چقدر کم😐

0 ❤️

905071
2022-12-02 14:15:50 +0330 +0330

خوب بود ولی کم بود

0 ❤️

905096
2022-12-02 18:08:50 +0330 +0330

بد نبود.

0 ❤️

905103
2022-12-02 20:06:01 +0330 +0330

ادامشو زودتر بنویس

0 ❤️

913427
2023-02-03 01:41:55 +0330 +0330

این نوشته قابل قبولی بود.فقط یک جا یه کلمه ایی بود. جق نمیزدم.این کلمه بیشتر برروی مردان بکارمیره و وقتی شخصیت داستان و راوی خانم هست بهتربود مثلا بجاش، هیچوقت خودارضایی نمیکردم ‌…باشه زیباترمیشد بنظرم.
موقع امتحان وفحش دادن توی دلتون هم ازاونجایی که خانما بیشتر مراعات فحش رومیکنن بکاربردن الفاظ ریدم سرقبرباباش هم به چشم میاد.البته اینجاسایت سکسی هست ولی فحش ها هم به اصطلاح خانمی ترباشه واقعا ادم طالب خوندن قسمت بعدی میشه.هرچندمنم الان واقعا دوست دارم برم ادامه اشو بخونم.
اینایی که گفتم درحدنکته بود ایرادگزاشتن نیست

0 ❤️