پارتی (۱)

1401/08/03

(ساخته ی ذهن نویسنده)

وارد ویلا شدم، با اونایی که میشناختم سلام علیک کردم و رفتم پیش محمد (رفیقم) که صاحاب پارتی بود، بهم یه اتاقی رو نشون داد و گفت اینجا اتاق توعه شب اینجایی، موافقت کردم و وسایلمو جا دادم تو اتاق، رفتم پایین، مثل همیشه ویلا رو سر و صدا ی اهنگ و رقص نور پر کرده بود، دو سه تا شات زدم و به گندایی که این آخریا زده بودم فکر میکردم، کات کردن با دختری که دیوونش بودم، بگا دادن همه ی پولام تو سایت بت و…
محمد اومد پیشم و گفت چرا تنهایی؟
پس زهره(دوست دخترم) کجاس؟
براش توضیح دادم که کات کردیم، یکم خودشو ناراحت نشون داد و گفت درست میشه نگران نباش.
دعوتم کرد به یک میزی که خودشو دوتا دختر دیگه بودن، دوتا دختر لاغر و قد بلند و کاملن جذاب که بدنشون توی لباسشون برق میزد، محمد مارو باهم آشنا کرد:
بچه ها ایشون علیرضا هستن، دوست قدیمی و دبیرستانم
اسم یکیشون اتنا و اون یکی اتوسا بود، خواهر بودن و…
بهشون سلام کردم و شروع کردم به دو سه تا شات دیگه زدن، محمد فهمیده بود که اصلن توی حال خودم نیستم و ازم خواست یک یکم برم تو جمعیت برقصم ولی من مخالفت کردم که یهو آتوسا ازم خواست باهاش برقصم، یه نگاه به محمد انداختم که داشت بهم چشمک مینداخت که آتوسا یه نیشخندی بهم زد و دستمو گرفت برد تو جمعیت، دیگه نمیتونستم چیزی بگم، غرق آهنگ و زیبایی آتوسا شده بودم و باهم میرقصیدیم، مشروبا کار خودشونو کرده بودن، واقعن حس و حالم داشت عوض میشد و غرق رقص با آتوسا بودم زندگی روی سرم خراب شده بود ولی انگار اصلا برام مهم نبود و خوش میگذروندم، یه نگاه به میز خودمون انداختم، دیدم محمد و فاطمه دارن باهم پچ پچ میکنن، هر چند که برام مهم نبود و انقد رقص با آتوسا بهم حال میداد که میخواستم اون لحظه هیچوقت تموم نشه، آهنگ داشت رمانتیک میشد، دستمو بردم دور کمر آتوسا، اونو کشیدم سمت خودم و باهم میرقصیدیم، واقعن داشت بهم خوش میگذشت که یک سرگیجه ی عجیب حالمو بد کرد، مجبور شدم برم سر میز بشینم، محمد پرسید پس چرا اومدی؟!
آتوسا گفت: فکر کنم خیلی خورده بود حالش بد شد، محمد گفت:
عمرن اگه اینجوری باشه! علیرضا قبلن یه بطری کاملو… پریدم وسط حرفش:
محمد من دیگه اون آدم سابق نیستم، خودتم میدونی چه بلاهایی سرم اومده، من دیگه اون آدمی نیستم که یک هفته ی پیش سر همین میز باهات میگفتم میخندیدم، تو هیچوقت جای من نبودی که درکم کنی!
آتنا: زیادی سخت نگیر، بلاخره اتفاقه دیگه رخ میده، شاید بهتر باشه یکم…
محمد پرید وسط حرفش و گفت: درکت میکنم علیرضا کاملن درکت میکنم، تو مثل برادر من میموندی همیشه، حالا این حرفارو بیخیال، برو یکم تو اتاق بگیر بخواب تا حالت بهتر شه.
سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم و راه افتادم سمت اتاقم که دیدم یه دستای نرمی داره دستمو لمس میکنه، برگشتم دیدم آتوساست
آتوسا: نگران نباش منم، میخوام کمکت کنم تا اتاق ببرمت.
من: ولی خودم میتونم
آتوسا: اگه میتونستی وسط رقص چپ و راستو قاطی نمیکردی!
من: چرا؟
آتوسا: چی چرا؟
من: چرا باید بیام مهمونی، بعد با دختری که هیچوقت ندیدمش برقصم و جوری رفتار کنه که انگار ده ساله میشناسمش؟
آتوسا: بعدن میفهمی الان هم خیلی حرف نزن دوباره آب روغن قاطی میکنی
من سکوت کردم و تا اتاق چیزی نگفتم، وقتی رسیدیم تو اتاق خواست خدافظی کنه که دستشو کشیدم و بردمش تو اتاق بهم گفت: چیکار میکنی؟!
من فقط لباشو بوسیدم و گذاشتم بره
خیلی حس خوبی بهم دست داد انگار اونروز بهترین حس زندگیمو تجربه کرده بودم…

همه جا سفید بود
من بودمو خودم
انگار یه صدایی توی ذهنم بهم میگفت رسیدی به آخر خط و دیگه کارت تمومه!
با صدای محمد از خواب بیدار شدم
محمد: نترس همش خواب بود، حالت چطوره؟
من: هم خوبم هم خوب نیستم نمیدونم چه مرگمه
محمد نشست کنارم روی تخت
محمد: پسر این دختره آتوسا جدی جدی عاشقت شده ها!
من با خنده: تو از کجا میدونی؟
از وقتی خوابیدی هی میگه محمد تا الان
من: ینی اینقد باهاشون صمیمی هستی که نزاشتی برن؟
محمد: اره تقریبن😅 اصن به تو چه؟ پاشو بیا پایین بچه ها منتظرن
من: باشه برو من خودم میام
رفتم دستشوی بعدشم رفتم پایین، فقط من مونده بودمو آتوسا و آتنا محمدم که صاحب خونه بود
آتنا: عه بلخره بیدار شدی
من: مگه چیشده
آتنا: تو خواب بودی محمد با یکی از پسرا دعواش شد زدن همو لت و پار کردن
من رو به محمد: دوباره خودش بود؟!
آتوسا: کی بود؟ راجع به چی حرف میزنید؟
محمد: فعلن بیخیالش آقا علیرضا تازه از خواب بیدار شده دلش استخر میخواد
من:ای که حرف دلمو زدیا!
محمد: حدس میزدم بخاطر همین استخرو برات اماده کردم، یچیزی کوفتت کن بعد استخر مال تو
یکم ساندویچ خوردم بعدش رفتم تو استخر تا یکم شنا کنم
خیلی سر حال بودم انگار نه انگار که با دختری که عاشقش بودم کات کردم، خاطره هاش لحظه به لحظه تو ذهنم مرور میشد، ازونورم بدن آتوسا تو فکرم بود که یه صدایی رو شنیدم
صدا: کجایی دیوونه؟
آتوسا بود که با مایو بالا سرم وایساده بود و بچه ها هم پشت سرش و همشون اومدن تو آب
ممه های ۸۵ آتوسا دیوونم کرده بود و فقط دوست داشتم تنها گیرش بیارم
بعد از اینکه شنا کردیم محمد و آتنا رفتن که واسه ناهار مواد بگیرن، خیلی ضایع بود که محمد با آتنا رابطه داره
آتوسا: چقدر دوستش داشتی؟
من: کیو؟
آتوسا:اکستو دیگه
من:دیوونش بودم
آتوسا که یواش یواش داشت میومد سمتم: منو چی؟
من:نمیدونم شاید بخوام برای یه لحظه داشتنت بمیرم
همدیگه رو سریع بقل کردیم و لبامونو گذاشتیم رو هم ازونجایی که هنوز مایو تنمون بود بدنش کامل برجسته شده بود و این داشت دیوونم میکرد
از روی مایو دست انداختم روی کصش و شروع کردم به مالیدنش
صدای نفساش بلند و بلند تر میشد
از روی زمین بلندش کردم و بردمش توی اتاقم و پرتش کردم روی تختم
مایومو دراوردم و کمکش کردم اونم لخت شه
هردومون کامل لخت شده بودیم و منم کیرم سیخ شده بود
آروم روش خوابیدم و شروع کردم به خوردن لباش
آروم آروم شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن گردنش
رسیدم به ممه هاش
ممه های نوک کوچولو و صورتیش که داست دیوونم میکرد
با زبون با نوک سینش بازی میکردم و اون یکی سینش هم توی دستام بود، ممشو گاز گرفتم که از روی شهوت یک آخ بلندی کشید
آتوسا: وای دیگه دارم دیوونه میشم اون کیر لامصبو بکن توی کصم
من آروم کلاهک کیرمو روی کصش کشیدم و یهویی کیرمو کامل کردم تو کصش که جیغش توی کل خونه پیچید
آتوسا: وای من دیوونه ی کیرتم همیشه منو بکن
شروع کردم تلمبه زدن توی کص خیس و صورتیش
آخ و اوخ هردومون کل اتاقو ورداشته بود
که یکدفعه جیغ آتوسا بلند شد و بندش شروع کرد به لرزیدن منم که داشت آبم میومد کیرمو دراوردم و کل آبمو ریختم رو ممه هاش
روی تخت توی بغل هم خوابیدیم
من: میخوامت
آتوسا: بخدا تو دیوونه ای، دیوونه ی خودم
من: دیشب چرا یهو ازم خواستی که باهات برقصم؟
آتوسا: حس عجیبی بهت داشتم انگار نمیخواستم ناراحتیتو ببینم
من: ینی اینقد ضایع بود؟
آتوسا: ضایع واسه یه ثانیت بود

نوشته: امید


👍 11
👎 3
22301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

900206
2022-10-25 07:27:28 +0330 +0330

تخیل خوبی نبود . من دوست نداشتم همش تو یه ویلا و حول هوش کات کردن و رل حدید و مشروب و …
باید جذاب ترش میکردی ،

1 ❤️

900356
2022-10-26 12:01:22 +0330 +0330

خودش علیرضا هستش نویسنده اش امید ، خواعر آتوسا ، آتنا بود بعد محمد با فاطمه ؟؟ فاطمه کی بود باز آتنا چه زود تغییر نام داد رفیق یکم دقت کن تخیلی و داستان هم میخوای بنویسی یکم واقعی روش وقت بزار نه که هم اسم شخصیت ها رو خودت نمیدونی کیا هستن

1 ❤️

922364
2023-04-07 17:23:07 +0330 +0330

ادامه بده دوست داشتم داستانتو

0 ❤️