مُنفَعِلِ قربانی ...

1399/12/06

رقص نور روی سقف ، انگار داشت چاقو فرو میکرد تو چین خوردگیایِ مغزم! صدای بلند آهنگ، انقدری ویبره داشت که میتونستم باهاش پرواز کنم… مردم می رقصیدن،تو بغل هم می خندیدن،می نوشیدن، و من یه گوشه نشسته بودم،هنوز شاتِ الکلمو تموم نکرده بودم،بی حوصله بودم،و حس میکردم دارم بالا میارم.همهمه یِ زیادی بود … هرکسی یه گوشه داشت کار خودشو میکرد،سر و صدا رو مخم بود،اصلا نمیدونم چرا اومده بودم اونجا ! افشینِ کصکش همیشه ایده های کیری میداد از خودش.یکی از ایده هاشم همین بود : شرکت تو این پارتیِ طُخمی… جایی که آدماش به نظرم فِیک میومدن،حتی نمی تونستم دست بزنم برایِ دی جی اشون،حتی نمیتونستم برقصم با آهنگشون،خوشحال نبودم،یه گوشه نشسته بودم واسه خودم،و افشینم نمیدونستم کجا زده بود به چاک! لابد توی یکی از اتاقای اونجا،یه دختریو زیر گرفته بود، هوم…شایدم یه باباییو پیدا کرده بود و ازش کوکائین گرفته بود… چه میدونستم! … اصلا چه اهمیتی داشت.
دو سه ساعتی گذشته بود و فکر کنم نصفه شب بود،ساعت مچیمو صبح تو خونه جا گذاشته بودم! نمیدونستم ساعت چنده … کم کم داشت خوابم میگرفت،رو کاناپه دراز کشیده بودم،گوشه یِ سالن،هیچ کس بهم کاری نداشت،از این قسمتش خوشم میومد! داشتم جدی جدی چرت میزدم که یه صدا مثلِ پارازیت اومد وسط : ببخشید !
چشامو باز کردم،تار می دیدم،تصویرِ تارِ یه پسر … : هوم ؟
لبخند زد و داشت سعی میکرد رو کاناپه برا خودش جا باز کنه و بشینه،یکمی پاهامو تو شیکمم جمع کردم که جا براش باز شه،ولی خسته تر از اونی بودم که پاشَم و برای یه غریبه کاناپه رو خالی کنم… نمیدونستم چی میخواد. گفتم : چیزی شده؟
نشست … :نه … نه ،فقط تنها بودم اینجا،و یکم چشم چرخوندم تا بتونم یکی مثل خودمو پیدا کنم و باهاش گپ بزنم و … ( خندید ) و لعنتی! انگار سینگل بودن توی این جمع بی معنیه. همه جفتن با هم … دیگه داشتم ناامید میشدم که تورو پیدا کردم،ولی انگار از خواب بیدارت کردم هوم؟
حوصله ی گپ زدن باهاشو نداشتم،آدم اجتماعی ای نیستم،اخیرا به حدی از کرختی رسیدم که حتی حوصله ی جر و بحثم ندارم،واسه همین وقتی افشین پیچید تو اتوبان همت،و گفت : میخوام ببرمت یه پارتیِ خفن ! … هیچی بهش نگفتم، حتی حال نداشتم بهش بگم که : من از پارتیا متنفرم! . منفعل شده بودم و برام اهمیتی نداشت. فقط میخواستم یه جوری سرمو گرم کنم… حالا تاری دیدم از بین رفته بود و میتونستم پسره رو کامل ببینم،یه تینیجر 18 _ 19 ساله شاید،موهاشو طوسی رنگ کرده بود،گوشواره های مشکی قشنگی گوشش کرده بود،تیپیش به متالهدا میخورد،بهش گفتم : خواب نبودم ولی داشتم می خوابیدم،و اینم بگم که حال و حوصله ی گپ زدن ندارم.پس خوشحال میشم اگه اجازه بدی به چرت زدنم برسم.
خندید و یه بطری ویسکی جلوم گرفت : با صاحبِ اینجا رفیقم،ویسکیاش اصله،از ترکیه میاره.
با تعجب نگاش میکردم : فکر کنم گفتم میخوام بخوابم هوم؟
بیشتر خندید : بس کن پسر! آخه کی تو این سروصدا میتونه بخوابه؟بگیرش … ویسکیِ اصلو رد نکن.
پوکر نگاش میکردم،حوصله ی یه تینیجرِ متالهدو واقعا نداشتم : ببین بچه ! واقعا حوصله ندارم بیشتر از این ، این گفت و گورو کِش بدیم،اخیرا اتفاقای خیلی کیری ای برام افتاده،از شرکتی که توش هفت سال کار میکردم اخراج شدم و الان بیکارم،زنم درخواست طلاق داده،و احتمالا دادگاه حضانت پسرمو به زنم میده… ( خندیدم ) … نمیدونم چرا اینارو بهت گفتم،به هرحال …( پاهامو از تو شیکمم در آوردم و سعی کردم از کاناپه پرتش کنم بیرون ! ) خوشحال میشم بزنی به چاک.
از جاش بلند شد و خندید : فکر کنم اولین نفری باشی در تاریخِ اینجا، که وسط پارتی،از مشکلات شخصیش پرده برداری میکنه، بهت نمیخورد متاهل باشی،فکر کردم یکی هم سن خودمی ، من یکم بیبی فیسم البته،با اینکه 23 سالمه ولی همه فکر میکنن سه چهارسال کوچیک ترم (بازم خندید)… خیلی خب حتی اگه بخوای استراحتم کنی،اینجا جای مناسبی نیست،بیا بریم تو یکی از اتاقا،با کسی اومدی اینجا؟ … میتونی شب اینجا بخوابی تا صبح دوستت بیاد دنبالت برید،یا اگه تنها اومدی خودم می رسونمت،رفاقتای زیادی تو پارتیا شکل میگیره،چرا دستِ رد به سینه م میزنی؟هوم؟( بعد یه قلپ ویسکی از بطریِ خودش خورد،دوتا بطری دستش بود)
از جام بلند شدم،پسره بد نمی گفت … به هرحال من به اندازه ی کافی داغون و بی حوصله بودم،و اونم میخواست یکم خوش باشیم با هم … بلند که شدم بطری ویسکیمو داد دستم و گفت : پشت سرم بیا، یه اتاق وی آی پی بهت نشون میدم .
تقریبا اون اتاقای آخریِ راهرو،جایی بود که رفتیم … خونه ی بزرگی بود کلا،دوست افشین اونجارو معرفی کرده بود،گرچه دوستش خودش نیومده بود،ولی افشین میگفت که جای خوبیه،یه خونه ی بزرگ و دوبلکس،تو یه منطقه ی خلوت و سرسبز،جایی بود که هزارسالَم اگه کار میکردم نمیتونستم حتی از پس پول اجاره ش بربیام!
روی تخت دراز کشیدم… بطری ویسکیو برام باز کرده بود،چند قلپ ازش خوردم،سرم درد میکرد… بهش گفتم : خودت چی کار میکنی؟
_ احتمالا میرم بیرون تا یکی دیگه رو پیدا کنم و باهاش گپ بزنم! از تو که چیزی در نیومد واسمون،تازه من کوکائینم داشتم،میخواستم باهم بزنیم.
سرمو با بی حوصلگی به نشونه نه تکون دادم : اهل مواد نیستم.
با دستش به بازوم ضربه زد و گفت : اوه ! از این بازوهای سکسیت، مشخصه که ورزشکاری،همون اولش فهمیدم.
پسرخاله شده بود !.. گفتم : خب دیگه نمیخوای تشریف ببری؟ … (خیلی خوابم گرفته بود.)
_ چرا چرا! … همین الان میزنم به چاک ( خندید بازم ) خوب بخوابی. راستی اسمت چیه؟
_ البرزم.اسم رفیقمم افشینه،اگه احیانا دنبالم میگشت راهنماییش کن. مرسی
_ عا منم فرزینم،خیالت تخت باشه…(بعد یکم مکث کرد) مزاحمت نمیشم دیگه ، به نظر خیلی خسته میرسی.( اینو که گفت از در رفت بیرون… منم چشام سنگین شد و بقیه ماجرا ؟ … چیزی یادم نیست ، فقط سیاهی ! )


_ البرز!
از خواب که بیدار شدم،بدنم درد میکرد و خیلی کوفته بود،شونه هام بیشتر از همه جای بدنم درد میکرد، یه نگاه انداختم و چند تا جای کبودی رو شونه هام دیدم ! افشینو دیدم که داشت صدام میکرد.
_ ساعت چنده ؟
_ طرفای دَه ،پاشو ،دیرمونه.
_ بدنم انقدر درد میکنه انگار با باتوم و چماق کل شب کتکم زدن! کیرم تو این پارتی پیدا کردنت.
_ تو ماشین فحشم بده،الان پاشو سریع،همه رفتنا،فقط جنابعالی موندی.
_ عَی،یه حسی دارم انگار کونم گذاشتن ! … چه کیری بود تو این پارتی که اینجوری ریده بهم!
_ چقَد کص میگی،پاشو صورتتو بشور،دریا ( زنم ) زنگ زده بود به من ، میگفت چرا دادگاه نیومدی… امروز وقت دادگاه داشتی کصخل؟
_ اَه ، کیر! … آره داشتم لعنتی،داشتم… یادم رفت،به کل یادم رفت،دیشب یادم بودا! وای لعنتی … ( سریع بلند شدم از جام ) … کیرم تو این رفاقتت ناموصن.( به سمت در رفتم ) … دستشوییِ این جنده خونه کجاست؟ … ( تو راهرو با سرعت راه میرفتم و افشینم پشتم میومد ) … حالا دیگه عمرا حضانت پولاد ( پسرم ) رو بهم بدن … عَی کیر،نکنه دریا استخدامت کرده که کمکش کنی پولادو ازم بگیره؟… میگم دسشویی این کیرستون کجاست لعنتی؟!


یک هفته بعد،افشین زنگ زد بهم و بهم گفت که کار واجبی داره و بعد آدرس کافه ی دوستشو داد، عصر یکشنبه بود… افشین مثل همیشه ریلکس نبود،پشت میز نشست و بعد از احوال پرسی گفت : اون پارتیه که رفته بودیمو یادته که ؟
داشتم سیگار میکشیدم… : نکنه میخوای دوباره بری پارتی؟ … رو من یکی حساب نکن ناموصن،هنوز نتونستم کار پیدا کنم، دریااَم که خودت در جریانی اعصابمو گاییده با این دادگاه رفتناش،یه هفته س پولادو ندیدم …( سیگارمو پرت کردم رو جاسیگاری رو میز و از جام بلند شدم ) فکر کنم گفت و گومون همینجا تمومه افشین!
افشین صداشو برد بالا یکم و گفت : نه ! یه لحظه بشین محض رضای خدا.
صداش زیاد بلند نبود ولی به حدی بود که دو تا میز کناریمون برگردن ببینن چی شده !.. نشستم و یه سیگار دیگه روشن کردم : بنال! حتی یه کلمه چرت و پرتم حوصله ندارم بشنوم.
_ اوکی،فقط سعی کن منطقی رفتار کنی و آروم باشی .
نمیدونستم چی میخواد بگه که قبلش چنین حرفیو زد! به هرحال برا آدمی با وضعیت من ، هیچ حرفی نمیتونست زیاد سورپرایز کننده باشه ! این چیزی بود که فکر میکردم با خودم … : خب، بگو ببینم.
_ دوستمو که یادته آدرس پارتیو داد بهم؟… دیروز بهم زنگ زد و یه قضیه ایو بهم گفت.
سیگارِ خوبی بود ! داشتم کام میگرفتم که گفتم : خب تهشو بگو .
_ پسرعموی بهراد، صاحب همون خونه که توش پارتی رفتیم،با بهراد روابطش خراب شده بود و مشکل داشتن باهم.
_ واسه چی؟
_ مثل اینکه بهراد با دوست دخترِ پسرعموش ریخته بودن رو هم و خوابیده بودن و این جور چیزا خلاصه …
_ آها، خلاصشو بگو افشین،حال ندارم ناموصن. ( یه سیگار دیگه روشن کردم )
_ خلاصش اینکه پسرعموی بهراد،چند تا از بچه های اکیپشو فرستاده بوده پارتی،بچه های اکیپشونم،به ملت ویسکی میدادن،تو ویسکیااَم قرص خواب ریخته بودن،ویسکیو که دادن بردنشون اتاق خواب،به ملت تجاوز کردن و فیلم گرفتن و فیلمشو تو پورن هاب پخش کردن .
سیگارم از دستم افتاد،میز داشت میسوخت که افشین سریع سیگارو جمع کرد،حتی یادم رفت که پلک بزنم! …
افشین ادامه داد : نگران نباش،بهراد خودشم قربانیه ، مثل اینکه مستش کردن بردن تو اتاق،فیلمشم بعد از یه هفته برا خودش فرستادن،بیچاره خودش شوکه شده غش کرده تا فیلمو دیده .
نگران نباشم ؟! … چرندترین جمله ای بود که افشین تو اون موقعیت میتونست بگه.بهش گفتم:فیلمشو داری؟
_ تموم فیلمایی که گرفتنو برا بهراد فرستادن،مثل اینکه فقط مشکلشون بهراد و آشناهای بهراد بوده،بقیه براشون مشکلی پیش نیومده،لعنتی ! نمیدونم از کجا فهمیدن که ما با دوستِ بهراد، دوستیم! کیریا تا کجا اومدن.
سوالمو تکرار کردم: فیلمشو داری ؟
گوشیشو از جیبش در آورد،رفت تو گالریش ، گوشیشو داد دستم و گفت : اینا تقریبا یه 20 تایی میشن،همه ی کلیپایین که گرفته شده!
با عجله بین کلیپا دنبال کلیپ خودم می گشتم، که پیداش کردم… " روی تخت کاملا بیهوش،دمر افتاده بودم و یه نور قرمز و سبزرنگی تو اتاق بود،همون پسری که بهم ویسکی داده بود،روم نشسته بود،دستاشو گذاشته بود رو شونه هام و فشار میداد،و داشت به معنای واقعی بهم تجاوز میکرد! به سرعت تلمبه میزد … و با هر تلمبه ای که میزد دستاشو بیشتر رو شونه هام فشار میداد . "
اشک تو چشمام جمع شده بود و با بُهت داشتم اون کلیپ 10 دقیقه ایو نگاه میکردم،تقریبا وسطاش بود که حالت تهوع گرفتم و گوشیو پرت کردم رو میز و به سرعت رفتم سمت دستشویی! و تمام سیگارایی که کشیده بودمو بالا آوردم! افشین پشت سرم اومد تو دسشویی . گفت : البرز! تو تنها کس نیستی،19،20 نفر دیگه ام به جز تو فیلمشون پخش شده رو سایت… .
در حالی که اشک دیدَمو تار کرده بود با بغض گفتم : خودِ مادر جنده ت چی؟! … فیلمِ خودت چرا نبود؟
افشینم ناراحت بود!چشماشو هیچ وخ اون حالت ندیده بودم…( اصلا چرا بهم گفته بود؟؟) : الان وقتِ این حرفا نیست.(داشت سعی میکرد بغلم کنه .)
آغوششو پس زدم ، صدامو بردم بالا: گفتم خودِ مادرجنده ت چی؟چرا فیلمِ خودت نبود؟ها؟
_ اون شبی مادرم قندش رفته بود بالا، بردنش بیمارستان،حدود یه ساعت بعد از اینکه رسیدیم پارتی،خواهرم زنگ زد قضیه رو گفت،منم که میدونی چه قدر مادرمو دوست دارم،سریع ماشینو برداشتم و رفتم بیمارستان.( اشکو تو چشای افشین میتونستم ببینم .) باور کن حاضرم جای تو بودم ولی تورو اینجوری نمی دیدم البرز! … به خدا هیچ کس فکر چنین چیزیم نمی کرد،خود بهراد،فیلمی که از بهراد گرفتن انقدر منزجر کننده س که وقتی دیده پس افتاده،الانم تو بیمارستانه،به خدا نمی خواستم اصلا قضیه رو بهت بگم،ولی اینجوری ظالمانه تره اگه نمی دونستی و اینکه همه ی اونایی که بهشون تجاوز شده میخوان شکایت کنن از طرف،و تو ام باید شکایت کنی ، به هرحال می فهمیدی قضیه رو … فکر کردم بهتره خودم بهت بگم.
_ شکایت؟( میونِ هق هقِ گریه،پوزخند زدم ) چه شکایتی؟ … شکایت کنن اول از همه خودشون پاشون گیره.
افشین دیگه چیزی نمیگه،انگار راس میگن که حرف حق جواب نداره ،شایدم سکوتش به خاطر اینه که سرمو کردم تو روشویی دسشویی کافه،و دارم با شدت بالا میارم!

نوشته: میم_الف


👍 2
👎 1
10201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

793404
2021-02-24 00:44:59 +0330 +0330

کلید اسرار: پارتی نرید! کونتون میزارن! 😁

3 ❤️

793563
2021-02-25 00:32:25 +0330 +0330

جا طوسیا و رفقا خالی بوده پس 😀

0 ❤️

793663
2021-02-25 10:10:20 +0330 +0330

امیدوارم که فقط داستان بوده باشه…

0 ❤️