شروع عاشقی

1402/02/22

سرم توی گوشی بود و داشتم عکس دوستمو توی اینستا لایک میکردم، شمارمو خوندن و رفتم قهوه رو تحویل گرفتم، بیرون منتظر نشسته بود، سوار ماشین شدم، هوا گرم بود، عصر بعد یه روز شلوغ کاری اومده بود دنبالم، سه ماه بود که آشنا شده بودیم، نماینده فروش ماشین بود، خوش برخورد بود و خوش پوش بود، یه قیافه معمولی و ته ریش داشت و خوش هیکل بود… از هفته پیش وقتی نگاهش میکردم یه حس قلقلکی توی دلم میومد، انتظار نداشتم رابطمون سریع پیش بره، هر روز بعد کار میومد دم شرکت دنبال من، منم سعی میکردم مرتب و متین باشم، چون تو شرکتمون آدم عوضی زیاد بود، خیلی به خودم نمیرسیدم. پشت چراغ قرمز بودیم، هردوتا لیوان قهوه توی دستم منتظر بودم خنک بشن، یک لحظه برگشتم توی چشماش نگاه کردم و اون حس احتیاج رو از عمق چشماش خوندم… خودم قدم روبه جلویی برنداشته بودم تا اون روز… قهوه رو یک نفس سر کشیدم و لیوان اونو گذاشتم رو جا لیوانی داشبورد، چراغ سبز شد و داشتیم قدم به قدم توی ترافیک جلو میرفتیم، دستشو گرفتم و به سمت لبم بردم و یه بوس محکمش کردم، انتظارشو نداشت انگار، یه نگاه شیطنت آمیز بهم کرد و گفت خوب امروز چطور بود، من همینطوری دستشو نوازش میکردم و غرق افکارم بودم، رسیده بودیم به فرعی نزدیک خونه من، اونجا معمولا خلوت بود و همیشه چن دیقه قبل خداحافظی نگه میداشت و همونجا از هم لب میگرفتیم و اون با موهام بازی میکرد و بغل میکردیم همو. از اون جای همیشگی رد شدیم، راست رفت دم آپارتمان من و پارک کرد، گفتم مثل اینکه امروز خیلی خسته ای و زود میخوای بری… راستش واقعا ناراحت شدم که برای لب گرفتن نگه نداشته بود… خدافظی کردم و پیاده شدم، کلیدمو دراوردم، دیدم پشت سرم داره میاد، گفت که میاد که در مورد چیز مهمی باهام صحبت کنه، من یک سالی میشد از نامزدم که جلوی چشمم و توی آپارتمان خودم بهم خیانت کرده بود جدا شده بودم… واسه همین سعی میکردم این رابطه خیلی آروم جلو بره ولی واقعا دلم میخواست طعم بدنشو بچشم…
رسیدیم جلوی در خونه، کلیدو انداختم و درو باز کردم، خونه نسبتا مرتب بود، درو پشت سرش بست و مهلت نداد،  دستشو انداخت به لباسم، برگشتم و بغلش کردم، گفتم بریم توی اتاق، چهارتا دکمه مانتومو باز کرد و دستشو انداخت به سینه هام، منم ناخودآگاه دستمو بردم به سمت شلوارش و باسنشو مالیدم، گفت خیلی وقته منتظره، سریع لباسامونو دراوردیم، میدونستم صدا میره واحد بغلی، سعی کردم هدایتش کنم به روی کاناپه جلوی تی وی، فقط تو فکرش این بود سریع بکنه تو و خالی بشه، نمیدونم اون از کی بوده رابطه نداشته ولی من یه سالی میشد که با کسی سکس نداشتم و فقط گاهی وقتا خودمو دسمالی میکردم، نمیخواستم انقدر سریع جلو بره، درسته خیالات اینکه باهاش باشم رو از همون اول تو ذهنم تجسم میکردم ولی خوب بازم غیر منتظره بود، کامل لخت بودیم هر دو روی کاناپه تخت شو دونفره، با ولع خودشو به من میمالید، سینه هامو چنگ میزد و ازم لب میگرفت، منو کشید زیر خودش و دراز کشیدیم، میخواست بکنه تو که گفتم آروم باشه و من هنوز آماده نیستم، گردنمو بوسید، لبامو بوسید، سرشو فشار دادم روی سینه هام و زبونش رو دور سینه هام کشید، نمیخواستم بار اول مجبورش کنم که برام لیس بزنه و واسه همین گذاشتم خودش به دلخواهش پیش بره، من داشتم به اندازه کافی لذت میبردم، لاله گوشمو گرفت بین لباش و دستشو برد سمت کسم، گفت فکر میکنم دیگه حسابی خیس شدی و کیرشو فرو کرد داخل، باسنمو اوردم بالا، آه کشیدم و لبمو روی لبش گذاشتم، با هربار تلمبه زدن تقریبا کیرشو خارج میکرد از کسم و باز فرو میکرد، همیشه دوست داشتم این حالتو توی سکس و صدایی که تو این حالت میاد اون چالاپ و چلوپ دیوانم میکنه، حالا اینکه پاداش کدوم کار خوبم بود که پارتنر به این واردی گیرم اومده بود رو نمیدونم، خیلی طول نکشید که ارضا شدم و اونم داشت ارضا میشد که خودش کشید بیرون و آبشو ریخت روی کاناپه، دراز کشید کنارم، گفت که حتی کاندومم اورده بود با خودش… گفتم خوب نچرال خیلی لذتش برام بیشتره و باید برای تمیزکاری البته کمکم کنه… لب گرفتیم از هم و بعد چرخیدم و از پشت بغلم کرد، خودشو میمالوند به باسنم، من توانشو داشتم یه بار دیگه تکرارش کنیم ولی ترجیح دادم از بغل لذت ببرم و بذارم برای یه روز دیگه…

نوشته: تینا


👍 7
👎 2
9101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927632
2023-05-12 12:37:18 +0330 +0330

درون هر زنی یه کس زندگی میکنه که دوست داره به من بده.تو همون زن هستی معطل نکن.فقط یه پیام بده بقیش با من… 😍 🌹 😏

1 ❤️

927682
2023-05-13 00:37:14 +0330 +0330

این داستانی که شما نوشتی فقط لذتش برای خودت بود در اون لحظه و خواننده نه از موضوع داستان نه از به قلم کشیدن صحنه های سکست لذتی نمیبره . هیچ چیز جالب توجه ای نداشت‌. یه روند عادی و روتین اشنایی و یه سکس عادی بدون هیچ هیجان خاصی .
به قول یکی از راحلان تاریخ.
داستانی که داستان نباشد داستان نیست

2 ❤️

927720
2023-05-13 03:09:34 +0330 +0330

این قسمتی ازیک داستان خارجی هست که ترجمه شده اشتباه نکنم.

0 ❤️