سیمین دختری که شوهر زنم شد (۴)

1402/05/14

...قسمت قبل



چند هفته گذشت و من و زینب تصمیم گرفتیم با شوهر زینب تریسام بکنیم که متاسفانه جمشید تو یک حادثه تصادف رانندگی کشته شد و زینب عزادار و بیوه شد رو من هم تاثیر گذاشت زینب ترک تحصیل کرد و من تنها شدم . دیگه رفته رفته به تنهایی عادت می کردم . آخرین ترم دانشگاه بودم که یک استاد جهت یکی از درسهای من تازه وارد دانشگاه شده بود یک آقا جنتلمن و خوشتیپ و خوش پوش از هر نظر برای هر دختری ایده آل بود تیپ و قیافش به هنرپیشه های هالیوود می خورد . من ردیف جلو نشسته بودم و استاد حین درس دادن نیم نگاهی به من می کرد آخه اون روز منم تحولی تو تیپم داده بود یه مانتو کوتاه سبز رنگ و شلوار سفید کوتاه بالای مچ و مقنعه سیاه که موهای فر و رنگ هویجیم رو با روبان سفید بسته بودم و میکاپ کرده بودم .
بیشتر همکلاسی هام خصوصا پسرها دوست داشتن با من دوست بشن و تو تلگرام پیشنهادهای دوستی زیادی به من میدادن ولی من بدون استثنا همشون رو بلاک می کردم. ولی اون روز استاد درس آمار آقای فرزین مطلبی
خیلی برام آشنا بود نمی دونم کجا دیده بودمش ولی همش دوست داشتم نگاهش کنم آرنج دستم رو روی صندلی و کف دستم رو زیر چونم ستون کرده بودم با حالت تبسم بهش نگاه کردم اصلا حواسم به صحبت‌هاش و درسش نبود به صورت خوش ریختش با چشمهای عسلی با موهای پرپشت خرمایی که از یک طرف به طرف دیگه شونه کرده شلوار جین و یک کت چرمی قهوه ای قد صد و هشتاد و خورده ای و چهار شونه ،نگاه می کردم حس زنانه بیش از حدی بهش داشتم . ولی حیف که یه زن نبودم
استاد فرزین از نگاه‌های زل زده ام به خودش متوجه شده بود حین درس از گوشه چشم به من نگاه می کرد و منم با لبخند جواب نگاهشو میدادم . درس تموم شد و همه از کلاس خارج شدن فکر کردم حین خارج شدن از کلاس یه چراغ سبزی بده ولی از کلاس خارج شد و بدون توجه به من بطرف اتاق استادها راه افتاد.
سیمین یه مکثی کرد و به فکر رفت لیلا پرسید چی شده یاد چیزی افتادی؟
سیمین ادامه داد: نه هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمی کنم
گفتم: چه لحظه ای مگه اتفاقی افتاد
سیمین گفت: دیدم رفت اتاق استاد و رفتم کنار در منتظرش موندم تا از اتاق بیرون بیاد که ده دقیقه بعد اومد با کیف لب‌تاپی داشت راهرو رو طی می کرد نصف پله ها پایین رفته بود و من تو پاگرد پله بهش رسیدم و با اسم فامیلیش صداش کردم و گفتم: ببخشید آقای مطلبی؟
ایستاد و به طرف عقب برگشت و گفت: بله امری داشتید گفتم : من سیمین از دانشجوهای شما هستم
در حالی که کیفش رو به دست دیگش داد گفت: بله تو کلاس دیدم جانم بفرمایید.
هیچ حرفی نتونستم پیدا کنم فقط تو چشمهای عسلی و خوشگلش خیره شدم . گفت: بگید گوش می کنم؟
گفتم من چند تا ایراد داشتم می تونم به کافی شاپ دعوتتون کنم ؟
با تعجب نگاه کرد و گفت: کافی شاپ ؟ چرا تو کلاس نمی پرسین؟ گفتم : آخه استاد بچه ها فضولن نمی خوام…
حرفم و قطع کرد و گفت: آها فهمیدم باشه بریم هرجا که دوست دارید من در خدمتم
کنار هم راه افتادیم و یه خیابان بالاتر به یه کافی شاپ خلوت بود رفتیم و سفارش دوتا قهوه دادیم
فرزین گفت: خب کجای درس اشکال دارید
کتاب رو درآوردم و چند تا سوال ازش پرسیدم و اونم با متانت همشو توضیح می داد ولی باز من بهش خیره شده بودم یاد درس دادن افسانه معلم شیمی افتادم که اون توضیح می‌داد و من هیچی نمی فهمیدم
ما قهوه خوردیم و من از استاد فرزین تشکر کردم .
ازش خداحافظی کردم حین خداحافظی دستش رو به طرفم دراز کرد و من باهاش دست دادم .
فرزین یه مرد مغرور بود که به هیچ عنوان نمی خواست پیشم کم بیاره ولی از نوع نگاهش حدس میزدم که میخواد پیشنهاد بده .
تو راه برگشت به خونه تو فکر بودم که اگه هم رابطه ای پیش بیاد آخرش چی؟ یه طرف عشق و یک طرف دوجنسه بودنم منو تو دو راهی قرار داده بود تا حالا با دیدن کسی قلبم تند نزده بود ولی به نوعی با اون…
لیلا دست سیمین رو گرفت و گفت: الهی برات بمیرم چه سختی کشیدی
سیمین اشک چشماشو پاک کرد و با بغض ادامه داد: داشتم با این افکار میرفتم خونه یه شماره ناشناس به گوشیم زنگ خورد
جواب دادم از صداش فهمیدم که فرزینه
گفت: یه حرفی دارم که خجالت کشیدم رو در رو بهت بگم گوشی رو نزدیک تر به گوشم چسبوندم و گفتم : بفرماید
گفت: من میدونم چه حسی به من دارید و شما هم میدونید من چه حسی به شما دارم
گفتم: چه حسی از کجا حس منو می فهمید
با صدای لرزان گفت: چون من عاشق شما شدم و میدونم که این عشق دو طرفه هست اگه اینطوره…
گفتم: چرا تو کافی شاپ نگفتید منتظرش بودم اگه شما می گفتید بهتر جواب می گرفتید،؟
فرزین گفت: الان جوابتون چیه
گفتم: باید رو در رو بهم بگی و منم جوابت رو میدم پشت خط جواب نمیدم خداحافظ قطع کردم
از شادی تو پوستم نمیگنجیدم سی چهل متر ناخودآگاه دویدم. یعنی اون مال من میشه یا نه؟ باید همه رو بهش می گفتم.
یه اس ام اس اومد و قرار ملاقات رو تو همون کافی شاپ برای فردا بعد از کلاس برام ارسال کرد
فرداش بعد از کلاس رفتم کافی شاپ زودتر از من اومده بود وقتی وارد شدم بلند شد و صندلی رو از کنار میز کشید و اشاره کرد که من بشینم.
نشستم تو صورتم خیره شده بود و لبخند میزد منم بهش لبخند زدم دستاشو بطرف دستام آورد و توی دستاش گرفت . گفت: خوشحالم که دوباره می بینمت سیمین.
از لحن صدا و رفتارش خوش آومد میخواستم یه کم بهش ناز کنم وگرنه جواب من معلوم بود.
گفتم :خب یه حرفی می خواستید بزنید
یه منو من کرد و با استرس گفت دوست دارم خیلی دوست دارم می خوام یه کمی باهم آشنا بشیم
سرمو پایین انداختم و گفتم: ممنون بابت حسی که بهم داری ولی ممکنه لایقت نباشم آخه تو استاد هستی و من هنوز دانشجو
گفت: این چه حرفیه تو عشق و عاشقی جایگاه و شغل معنی نمی ده مگه نه؟
گفتم: منم همینطور منم دوستون دارم تاحالا به کسی ابراز علاقه نکرده بودم شما اولین نفرید .
از خوشحالی اشک چشماشو دیدم که هم اشک بود و هم خنده دستام هنوز تو دستاش بود و گفت : چی چشمهای سبز و قشنگی داری
از کافی شاپ زدیم بیرون تو پیاده رو دستم رو تو بازوش فرو برده بودم و با غرور راه می رفتیم جلو چند تا مغازه و بوتیک متوقف شد که می‌خواست برام لباس بخره که با اصرار من منصرفش کردم .
ما سه چهار ماه با تماس تلفنی و مجازی با هم صحبت‌های عاشقانه می کردیم و چند بار باهم با ماشین فرزین به اطراف شهر رفتیم ولی فرزین هیچ دست درازی یا منو دستمالی نمی کرد پیشش امنیت فوق العاده ای داشتم . یک شب اونو برای شام به خونه دانشجوییم دعوتش کردم و پذیرفت
عصر بود زنگ زده شد رفتم در باز کردم با دسته گل وارد خونه شد وقتی دسته گل رو گرفتم ناگهان خودم رو تو بغلش حس کردم آغوش گرم و سفتی داشت سرمو رو سینش گذاشتم و احساس آرامش خوبی به من داد اولین بار بود که بدن فرزین رو لمس می کردم
رفتیم داخل نشستیم و من از گذشته فرزین پرسیدم که اونم تعریف کرد که بعد از مرگ پدر مادرش به فرانسه رفته بود و اونجا دکتری رشته آمار گرفته و به ایران برگشته بود. فرزین شخصیت خیلی خوبی داشت و از هر نظر ایده آل من بود. از اونجایی که زینب رفته بود و تو اتاق فقط یک تخت داشتم اومد لبه تخت نشست و منم کنارش نشستم دستش رو دور کمرم حلقه کرد و تو چشمام خیره شد . اون نگاه کردن رو دوست داشتم می دونستم که چند دقیقه بعد اتفاقاتی بین ما خواهد شد برای همین استرس داشتم
نمیدونم چی شد که لبهامون به هم چسبید و ما طعم عشق رو از لب هم چشیدیم دست فرزین به سینه هام رفت و اونارو مالش داد از مالیدن فرزین حسابی لذت می بردم ولی خواست دستشو وسط پاهام ببره محکم از دستش گرفتم و مانع شدم
فرزین گفت: بهم اعتماد کن
گفتم: صحبت اعتماد نیست نمیخوام به این زودی از دستت بدم ولی اگه خواستی جور دیگه ای می تونم آتیشت رو خاموش کنم
فرزین حالت نشسته بغلم کرده بود شروع به خوردن و میک زدن گردن و چونم شد دیگه منم تو شهوت غرق بودم
دستم به کیرش بردم حسابی شق کرده بود دوباره خواست دستشو وسط پام ببره مانعش شدم و دستش رو به طرف باسنم هدایت کردم از لمبه های باسنم سفت گرفته بود آروم تو گوشم گفت: دارم میترکم بهت نیاز دارم
لبه تخت خوابیدم زانوهام رو رو زمین گذاشتم و سینم رو روی تخت گذاشتم و قمبل کردم شلوار و شورتم رو تا زیر باسنم پایین کشیدم و از پایین دستم رو روی تخمام و کیرم گذاشتم و زیر کف دستم قایمشون کردم
فرزین سریع کمربندشو باز کرد شلوار و شورتش رو تا مچ پاش پایین آورد کیر قرمز و صافش زد بیرون ،پشتم به زانو نشست و کیرشو یه تف زد و فشار داد رفت توم.
یه حس دردی داشتم ولی از اینکه دیدم فرزین توکیف و حاله دردشو تحمل کردم . فرزین مثل کون ندیده ها بدون توجه به من تو کونم تلمبه میزد و آه و ناله می کرد و هر از گاهی یه سیلی محکم تو کونم میزد و از کمرم محکم گرفته بود تلمبه میزد پنج شش دقیقه که تلمبه زد آبشو تو کونم خالی کرد و روم افتاد و نفس نفس میزد . و دائما تشکر می کرد و لب و لوچه هامو می بوسید. بهش گفتم هرچی آب داری داخل بریز بکش بیرون تا برم دستشویی اونم چند بار به کیرش نبض داد و بیرون کشید . شورت و شلوارم رو بالا کشیدم و به طرف دستشویی دویدم .تا نشستم کلی آب منی غلیظ از کونم سرازیر شد و بعد کونم رو شستم بیرون اومدم
سیمین این حرفهای سکسی رو خوب تعریف می کرد باعث می‌شد کیرم حسابی شق بشه ولی لیلا به دقت به حرفاش گوش می داد
سیمین ادامه داد: وقتی برگشتم منو رو زانوهاش نشوند و کلی ازم تشکر کرد و منم جهت احتیاط دستم رو روی کیرم گذاشته بودم که یهو سوتی ندم.
اون شب بعد از شام فرزین از من خداحافظی کرد و رفت .
آخرهای ترم بود و من امتحاناتم رو تموم کردم و باید به شهرم برمیگشتم فرزین بامن تماس گرفت و من رفتم سوار ماشینش شدم و از آینده و خواستگاری حرف می زد و مدام از آدرس و پدر مادر پرس و جو می کرد هنوز تصمیمی نداشتم چون واقعیت رو هنوز نمی دونست .ما به یه راه فرعی بیرون شهر رسیدیم جاده خاکی بود و کسی اطراف نبود .
تو فکر بودم که نفهمیدم کی منو بغل کرد و به طرف خودش کشید لباش تو لبام چفت شد دستام شل شد دستش رو وسط پاهام برد . دیگه مانع نشدم باید با واقعیت روبرو می شد
وقتی دستشو زد مثل برق گرفته ها به عقب کشید فکر کرد اشتباه کرده دوباره دست برد ولی اون اشتباه نمی کرد خایه هام تو دستش بود.
با تعجب پرسید: چرا اینجوریه ؟ این چیه؟
گفتم: من دو جنسه هستم زنم ولی آلت مردانه دارم شرمنده نتونستم زودتر بگم چون نمی خواستم به این زودی از دستت بدم.
رنگ صورتش عوض شد و داد زد: گمشو برو بیرون
گفتم: تو که خارج از ایران درس خوندی باید بهتر وضعیت منو بفهمی
دراز شد در سمت منو باز کرد و منو بیرون پرتاب کرد و گفت : گمشو عوضی من خیلی از امثال تو رو تو فرانسه دیدم تو دختری هستی که پیوند کیر زدی تا به اهداف کثیفت برسی .
وقتی به ماشین گاز داد پاهامو سریع جمع کردم تا زیر لاستیک‌های ماشینش نمونه . فرزین رفت و من رو زمین خوابیدم و گریه کردم.
لیلا هم داشت گریه می کرد و به سیمین دلداری میداد ولی سیمین هم به حرفهای خودش هم گریش گرفته بود .
من رفتم آشپزخونه و یه لیوان آب براش آوردم و خورد با ساعد دستش اشک چشماشو پاک کرد.
ولی باز گریه امونش نمی داد و مدام گریه می کرد.

بعد از اتمام دانشگاه تصمیم گرفتم تو همین شهر بمونم و بعد از کلی تلاش وارد بانک شدم و با لیلا آشنا شدم .
لیلا تنها کسی بود که به من انرژی میداد و ما خیلی زود دوست شدیم و بقیشو خودتون فهمیدید.

بعد از رفتن سیمین من با لیلا مشورت کردم که سیمین رو هم برای همیشه پیش خودمون بیاریم .
واسه همین ما یه دسته گل گرفتیم و به خونه اجاره ای سیمین رفتیم از اون چیزی که تعریف می کرد هم کوچکتر و محقر تر بود .
سیمین با روی باز از ما پذیرایی کرد و لیلا جریان خواستگاری من رو به سیمین پیشنهاد داد سیمین شوکه شده بود ولی من و لیلا خواهش کردیم .
لیلا گفت: تو هم زن رسمی بهنام میشی و هم شوهر غیر رسمی من . ما اینطوری تا آخر عمر با هم زندگی می کنیم . و قراره دو سه تا بچه‌ای که آینده بیاریم یکیشو به سرپرستی تو بدیم .
سیمین یه مهلت یک هفته ای خواست که قرار شد جوابشو به خود من بده

نوشته: جمشید. ب

ادامه...


👍 77
👎 2
79501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

940914
2023-08-06 00:08:31 +0330 +0330

عالیه

0 ❤️

940918
2023-08-06 00:24:52 +0330 +0330

خدایا قبول نکنه کیر بشید


940927
2023-08-06 00:51:08 +0330 +0330

با شیوه نگارش و روایت داستانت حال میکنم. همزمان که طنز داره هم جدیه هم تلخ هم شیرینه. امیدوارم قسمت‌های بعدی رو زودتر برسونی دست مشتریان 😁😁

2 ❤️

940939
2023-08-06 01:36:02 +0330 +0330

هرکی که وارد زندگیت شد رو گاییدی به جز استاد فرزین خوش شانس 😂 ولی جالب بود خسته نباشی داداش.

4 ❤️

940948
2023-08-06 02:26:20 +0330 +0330

اینجوری میشه شوهر جفتتون

3 ❤️

940955
2023-08-06 02:47:00 +0330 +0330

قسمت یک بد نبود بعدش دیگه کاملا فانتزی و غیر واقعی شد و چرت

1 ❤️

940964
2023-08-06 03:52:59 +0330 +0330

شيوهً نوشتارت جديد و روان و خوبه ولى باور پذيرى هاشو خراب ميكنى
مثلا سيمين و فرزين ٤/٥ ماه باهم در تماس و چت بودن ولى سيمين بعدش ميفهمه كه فرزين خانوادشو از دست داده و خارج رفته واسه تحصيل🤔

1 ❤️

940995
2023-08-06 11:03:14 +0330 +0330

کاش کون استاد فرزین هم گذاشته بودی این استادا خیلی پررو هستن

4 ❤️

940999
2023-08-06 12:19:04 +0330 +0330

کس شعر محض ولی خوب نوشتی

1 ❤️

941258
2023-08-08 07:19:44 +0330 +0330

قشنگ و عالی تمام شد

1 ❤️

941327
2023-08-08 21:58:06 +0330 +0330

چقدر دوست داشتم با یه شیمیل باشم 🥺

0 ❤️

941328
2023-08-08 21:58:37 +0330 +0330

کاش نویسنده این داستان میدید پیاممو منو با سیمین آشنا میکرد …

0 ❤️

941623
2023-08-10 18:05:00 +0330 +0330

لذت بردم.
خیلی خوب بود.
ولی سیمین همرو کرد جز فرزین. یه سیخ هم به اون میزد همرو گاییده بود

0 ❤️