روزگار دانشجویی فرخنده (۲)

1401/10/18

...قسمت قبل

امتحانات تموم شده و یه تابستون داغ دیگه شروع شد. طبق روتین هر ساله‌ام کلاس شنا ثبت نام کردم، تصمیم گرفتم نقاشی رو هم شروع کنم، طراحی و نقاشی همیشه جزو علایقم بود.
یک ماه اول تابستون بدون هیچ اتفاق خاصی و یا ارتباطی با هم‌کلاسی‌های دانشگاه گذشت. تصور می‌کردم تا انتها به همین روال پیش بره، اما با پیامی که درست روز سوم مرداد، ساعت ۱۴:۴۷ دقیقه روی گوشیم ظاهر شد، تعطیلات من وارد مسیری شد که هرگز پیش‌بینیش رو نمی‌کردم.
پیام از طرف پیمان بود، یکی از هم‌کلاسی‌هایی که یک کراش ریز روش داشتم. برای تولدش که چهار روز بعد بود دعوتم کرده بود. با پرس و جویی در گروپ‌چت‌های دوستی تلگرام متوجه شدم که تقریبا تمام بچه‌های ورودی ما دعوت هستند، به جز تعداد معدودی که یا مذهبی بودند و یا به همه اثبات کرده بودند که به جز درس و کتاب به هیچ چیز دیگه‌ای فکر نمی‌کنند. البته بین این دو گروه هم بچه‌های پایه‌ی زیادی وجود داشتند، ولی ظاهرا پیمان اینطور فکر نمی‌کرد.
گشتن دنبال لباس و کادوی مناسب باعث شد سه روز در چشم به هم زدنی سپری بشه. کل روز چهارم هم به آماده شدن اختصاص داده شد. آرایشگاهی که رفته بودم موهای کوتاهم رو با اتو حالت داده بود و از جلوی موهام دو بافت کوچیک زده بود که پشت سرم به هم متصل می‌شدند. آرایشم نسبتا ساده بود، ولی برای منی که معمولا آرایش نمی‌کردم تغییر بزرگی محسوب می‌شد. لباسم، پیراهنی آستین حلقه‌ای سرمه‌ای رنگی بود که یقه‌ی به نسبت بازی داشت، و سوتینی که زیرش پوشیده بودم باعث شده بود خط سینه‌ام مشخص بشه. لباس توی کمر جمع می‌شد و باعث میشد کمر باریک‌تر و باسن و سینه کمی بزرگ‌تر نشان داده بشن. چاک کنار دامن که تا وسطای رون پام میومد لباس رو سکسی‌تر می‌کرد. کفشم به نسبت راحت بود و تنها پنج سانت پاشنه داشت.
کمی قبل از تایم شروع مهمونی بالاخره حاضر شدم و منتظر اسنپ شدم. حالت روی چهره‌ی پدر و مادرم چندان خوشایند نبود، حدس میزدم می‌دونستند ممکنه اتفاقی توی مهمونی بیفته. خانواده‌ی من سنتی و مذهبی نبودند، اما افکارشون انقدر هم باز نبود که راحت درباره این چیزا باهام صحبت کنند. با این حال چند سال قبل، موقعی که دبیرستان بودم مادرم سربسته بهم گفته بود که تو دانشگاه کاملا آزادم هرجور که می‌خوام زندگی کنم.
اسنپ رسید و به لطف ترافیک، نیم ساعت کامل طول کشید که به محل مورد نظر، که خیلی هم دور نبود، برسم. خونه‌ی پیمان، طبقه‌ی سوم آپارتمانی نوساز و شیک تو محله‌ای متوسط رو به بالا بود. از آسانسور که پیاده شدم صدای موزیک تند راهرو رو پر کرده بود. هر طبقه یک واحد بیشتر نداشت پس مستقیم رفتم سمت تنها در راهرو و زنگ زدم. صدای زنگ بین فریادهای خواننده گم شد، دستم رو بردم دوباره زنگ بزنم که دستگیره چرخید و چهره‌ی پیمان نمایان شد: سلام! خوش اومدی!
فریاد میزد تا صداش بهم برسه، منم همونطور جوابش رو دادم. رفتم داخل و هدایتم کرد سمت یکی از اتاق‌ها تا لباسام رو بزارم. روی تخت پر مانتو و روسری و کیف بود، گوشه‌ای پیدا کردم و لباسام رو گذاشتم. قبل از بیرون رفتن موبایلم رو چک کردم و پیامی به مادرم دادم که رسیدم. موبایل رو لا به لای وسایل آرایش داخل کیف جا دادم، برای احتیاط یه لباس زیر اضافه هم با خودم برداشته بودم.
از اتاق که رفتم بیرون نگاهی به اطراف انداختم بلکه چهره‌ی آشنایی ببینم. خونه بزرگ و دلباز بود، اتاق‌ها داخل راهرو قرار داشتند و از پذیرایی دید نداشتند. تمامی مبل‌ها کنار دیوارها قرار داده شده بودند و فضای بزرگی برای رقص ایجاد کرده بودند، بچه‌هایی که قبل از من اومده بودند وسط مشغول رقص بودند و یا روی مبل‌ها نشسته و نوشیدنی می‌خوردند.
لیوان پلاستیکی قرمزرنگ و بزرگی مقابلم ظاهر شد، پیمان که یه لیوان هم برای خودش داشت با لبخند و چشمایی که خمارتر از حد معمولش بود کنارم ایستاده بود. لیوان رو گرفتم و کمی خوردم، طعم تلخ الکل با آبمیوه‌ای که قاطیش شده بود قابل تحمل شده بود. پیمان سرش رو آورد کنار گوشم: امشب خیلی سکسی شدی!
ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد و چند قلپ دیگه از نوشیدنیم رو خوردم. وقتی برگشتم پیمان ناپدید شده بود، من هم رفتم سمت چند تا دختری که از اون جمع می‌شناختم و باهاشون راحت‌تر بودم.
هر دقیقه که می‌گذشت به جمعیت وسط سالن اضافه می‌شد، دخترها و پسرها اکثرا تو حال خودشون نبودند. خونه شلوغ بود، ولی نه اونقدر که جا کم بیاد. تعدادی زیادی از بچه‌های دانشگاه نیومده بودند و تعدادی از دوستان خارج دانشگاه پیمان جاهاشون رو پر کرده بودند.
روی میز ناهارخوری کنار پذیرایی سه تا کاسه‌ی بزرگ پر نوشیدنی با سه تا مزه‌ی متفاوت قرار داشت. چند تا بطری هم برای پر کردن کاسه‌ها گوشه‌ی میز بود. من رو یاد پارتی‌هایی انداخت که تو فیلم‌های خارجی دیده بودم.
ملاقه‌ی داخل یکی از کاسه‌ها رو برداشتم و لیوانم رو پر کرد. با همون لیوان پر رفتم وسط و مشغول رقص شدم. با هر قلپ نوشیدنی که می‌خوردم بیشتر گرمم می‌شد. تصمیم گرفتم سومین لیوان رو هم پر کنم، اینجوری رقصیدن برام راحت‌تر میشد.
حساب ساعت و تعداد نوشیدنی‌هام از دستم در رفته بود، به دیوار تکیه دادم تا سرگیجه‌ام کمی بهتر بشه. سمت راستم، تو فضای کوچکی که بین دیوار و مبل قرار داشت، دختر و پسری مشغول بوسیدن همدیگه بودند. یکی از دست‌های پسره از زیر تاپ دختر رد شده و سینه‌اش رو گرفته بود. با دیدن این صحنه لب پایینم رو گاز گرفتم، تصور کردم که دستی هم سینه یا کص من رو گرفته، فکرش هم تحریک‌آمیز بود.
رفتم‌ سمت اتاقی که موقع ورود رفته بودم، امید نداشتم که خالی باشه، ولی واقعا نیاز داشتم جایی پیدا کنم و حس داغی درونم رو تخلیه کنم. قبل از این که به در اتاق برسم دستی بازوم رو کشید: هی! حالت خوبه؟
با چشم‌هایی که به زور باز می‌شدند به پیمان نگاه کردم. چشمای اون هم خمار بود. وقتی جوابی ندادم من رو دنبال خودش کشید. خونه سه تا اتاق داشت که در دوتاش باز بود و افراد داخلش مشغول بوسیدن و مالیدن و احتمالا کارهای دیگه بودند. رفتیم سمت سومین اتاق راهرو که درش بسته بود. در رو که باز کرد، اولین چیزی که به چشمم خورد تخت دو نفره‌ی بزرگ و مرتبی وسط اتاق بود. ظاهرا اتاق پدر و مادرش بود.
پیمان در رو بست و قفلش کرد: فکر کنم خیلی مشروب خوردی. چند دقیقه اینجا استراحت کن.
نمیدونم چقدر خوردم بودم، قبلا چند بار مشروب خورده بودم اما کم، نمیدونستم تحمل الکلم چقدره.
روی تخت دراز کشیدم و پاهام رو آویزون کردم، پیمان هم کنارم نشست. از احساس حرارت بدنش، دوباره پایینم داغ کرد. شهوت درونم بالا زده بود و در اون لحظه فقط به سکس فکر می‌کردم، این فکر که طرف مقابلم پیمان بود شهوتی‌ترم هم می‌کرد.
یکی از پاهام رو آوردم بالا و دامنم رو از روش زدم کنار، ساق پای برهنه‌ام افتاد بیرون. پیمان اول با تعجب به پام و بعد به صورتم نگاه کرد. خودش هم مست بود، ولی ظاهرا کنترل بیشتری نسبت به من داشت. کفشم رو کندم و پام رو روی رون پاش قرار دادم، پیمان همچنان با شک به من نگاه می‌کرد، انگار می‌خواست مطمئن بشه که منظورم رو درست گرفته. برای تیر آخر، اول کمی دامنم رو کشیدم تا کل پام و قسمتی از شورتم معلوم بشه، و بعد یکی از دست‌هام رو روی سینه‌ام کشیدم. همین برای پیمان کافی بود که خیلی ناگهانی تمام بدنش رو بندازه روم و لب‌هام رو ببوسه. اولین بوسه‌ی من بود و بلد نبودم، اما پیمان خیلی حرفه‌ای لب‌هاش رو حرکت می‌داد و تنها چند لحظه کافی بود تا منم یاد بگیرم و ناشیانه همراهیش کنم. یکی از دست‌های پیمان سینه‌ام رو فشرد و دست دیگه از لای چاک دامنم روی شورت خیسم کشیده شد. با برخورد انگشت سردش به حساس‌ترین نقطه‌ی کصم، آه آرومی از دهنم خارج شد. پیمان خندید: انگار خیلی داری تحمل می‌کنی!
چشمام رو بستم و لبم رو گاز گرفتم. پیمان بوسه‌ی دیگه‌ای رو لبم زد و سرش رو برد پایین‌تر. زیپ پشت لباسم رو کمی باز کرد تا لباس از روی سینه‌ام بیاد پایین، سوتینم رو زد بالا و یکی از سینه‌هام رو کرد تو دهنش. دوباره آه کشیدم، پاهام رو به هم فشار دادم و تو ذهنم بهش التماس کردم که دوباره کصم رو لمس کنه. انگار ذهنم رو خوند، چون دستش دوباره روی رون پام حرکت کرد سمت بالا، ولی این دفعه از زیر شورت به کصم رسید. با لمس مستقیم چوچوله‌ام، آه بلندی کشیدم که اگه به خاطر صدای آهنگ نبود شاید از بیرون هم شنیده میشد. ناله کردم: پیمان… لطفا… لطفا منو…
نیازی نداشت جمله‌ام رو تموم کنم. پیمان بلند شد و با یه حرکت تیشرتش رو در آورد. بدنش کم‌موتر از اونی بود که انتظار داشتم. در مرحله‌ی بعد دستش رفت سمت کمربند و شلوارش. از فرصت استفاده کردم و لباسم رو در آوردم. من درباره‌ی بدنم اعتماد به نفس نداشتم، اما در اون لحظه شهوت به قدری جلوی چشم‌هام رو گرفته بود که نمی‌تونستم بهش فکر کنم. پیمان شلوار جینش رو انداخت پایین و حالا فقط یک شورت پاش بود. با دیدن برآمدگی جلوی شورتش، دوباره برق تحریک تو بدنم دوید. طبیعتا به بزرگی کیرهایی که تو فیلم‌های پورن دیده بودم نبود، ولی خب من هم پورن‌استار نبودم.
پیمان دوباره لب‌هاش رو گذاشت رو لبم، دستش از کمرم اومد بالا و از پشت، سوتینم رو باز کرد. من هم دستم رو روی کمرش کشیدم و رفتم سمت پایین. مستی از سرم پریده بود و حالا فقط هوس و شهوت مونده بود. شورتش رو کشیدم پایین و بلافاصله برخورد کیرش به رون پام رو حس کردم. دست‌های پیمان روی سینه‌هام مشغول بودند، پس خودم شورتم رو که کاملا خیس شده بود کندم.
همچنان لب‌هامون مشغول بود، دستم رو از بین بدن‌هامون رد کردم و کیرش رو گرفتم. بلافاصله آه بلندی از دهن پیمان خارج شد، کیرش داغ و سفت بود. کمی دستم رو دور کیرش بالا و پایین کردم و با هر حرکت، آهی از پیمان به گوش می‌رسید. ناله‌هاش بیشتر تحریکم می‌کرد، سر کیرش رو روی کصم کشیدم که پیمان از جاش پرید: صبر کن! مطمئنی؟
چند لحظه به چشم‌هاش، که تازه متوجه شدم قهوه‌ای هستند، نگاه کرد و لبخند زدم: مطمئنم.
تمام اجازه‌ای بود که نیاز داشت. یکی از پاهام رو بلند کرد تا کصم کمی باز بشه. خیلی آروم کیرش رو واردم کرد. دردی تو کل اون نواحی پیچید و لحظه‌ای نفسم رو بند آورد. پیمان بلافاصله ایستاد: خوبی؟
چند لحظه چشم‌هام رو بستم و آروم گفتم: آره. فقط شوک شدم.
کمی بعد، ازش خواستم که حرکت کنه. بعد از این که دوباره اطمینان حاصل کرد حالم خوبه، کیرش رو کمی کشید بیرون و این دفعه کمی سریع‌تر کرد تو. دوباره درد پیچید، انگار داشتی به ناخن روی زخم می‌کشیدی، اما لذتی که تو دیواره‌هام پیچید درد رو به کناری راند، و آهی از لذت از گلوم خارج شد. ضربه‌ی بعدی کمی محکم‌تر اومد، با لذت‌تر: محکم‌تر… پیمان! محکم‌تر!
این دفعه میدونست حالم خوبه. باسنش رو برد بیرون و ضربه‌ای محکم‌تر از قبلی‌ها وارد کرد. آه این دفعه به ناله تبدیل شد، هر ضربه محکم‌تر از قبلی میومد و خیلی زود ناله‌هام به فریاد تبدیل شد. دستام رو دور گردنش حلقه کرده و سرم رو تو گودی گردنش فرو بردم‌‌. بوی عطری که از گردنش به بینیم می‌خورد دیوونم کرد، گازی از گردنش گرفتم که جاش موند. برای جبران گاز، پیمان محکم‌تر ضربه زد. با هر حرکت، کیرش به دیوار‌های داخلیم کشیده می‌شد و موج دیوانه‌کننده‌ای از لذت رو به کل بدنم می‌فرستاد. کمی مونده بود که ارضا بشم، یهو پیمان کیرش رو کشید بیرون: برگرد.
اطاعت کردم، هرکاری می‌کردم که اون کیر دوباره برگرده داخل. به شکم روی تخت دراز کشیدم و صورتم رو تو ملافه فرو بردم. پیمان کمی بدنم رو کشید پایین تا پاهام از تخت بیاد بیرون و کصم نمایان بشه. پاهام رو باز کرد و کیرش رو گذاشت جلوی کصم، ولی این دفعه وحشیانه و بدون رحم همه رو کرد داخل. حس کردم یک بار دیگه پاره شدم، درد باعث شد اشک تو چشم‌هاش پر بشه، اما لذتم هم چند برابر شد. ضربه‌های سریع و محکم چند دقیقه ادامه پیدا کرد، ناخودآگاه دیواره‌ی کصم دور کیرش جمع شد و با این کار ناله‌ی پیمان بلند شد: من… دارم… میام.
با ضربه‌ی محکم بعدی، اولین ارگاسم واقعی زندگیم رو تجربه کردم. پیمان کیرش رو کشید بیرون و موفق شد به موقع خودش رو به جعبه‌ی دستمال کاغذی برسونه. صدای نفس‌های تندمون اتاق رو پر کرده بود. روی تخت افتاده بودم و توان تکون خوردن نداشتم. صورتم خیس عرق بود و مطمئن بودم آرایشم به فنا رفته. کص دردناکم نبض میزد و کامل خیس بود. نمیدونم چند دقیقه طول کشید تا بالاخره تونستم بلند بشم. متوجه شدم پیمان تیشرتش رو انداخته بود زیرم تا خون حاصل از باکرگیم تخت رو کثیف نکنه. خواستم روی تخت بشینم، اما درد بهم اجازه نمی‌داد. پیمان که گوشه‌ی اتاق نشسته بود، ایستاد و اومد سمتم. بدون حرفی اول لبم رو بوسید و بعد بغلم کرد. از برخورد بدن‌های برهنمون مور مورم شد، ولی منم بغلش کردم و چند دقیقه تو همون حالت موندیم. وقتی بالاخره جدا شدیم پیمان نگاهی به تیشرت خونیش انداخت: خب اینو که دیگه نمیشه پوشید.
آروم نشستم لب تخت، روی تیشرت. پیمان شورت و شلوارش رو پوشید و رفت سمت در: چیزی میخوای بیارم برات؟
روی تخت دراز کشیدم: کیفم رو بیار لطفا.
پیمان سری تکون داد و رفت بیرون و در رو پشتش بست. صدای موزیک که تا الان حواسم بهش نبود توجهم رو جلب کرد. یه آهنگ خارجی و آروم‌تر از قبلیا بود. مست از صدای آهنگ و خسته از سکس، چشم هام روی هم افتاد و خوابم برد.

ادامه...

نوشته: فرخنده


👍 25
👎 1
31501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909823
2023-01-08 01:29:15 +0330 +0330

قشنگ بود

2 ❤️

909862
2023-01-08 08:08:38 +0330 +0330

هرسال تابستون کلاس شنا میری؟

1 ❤️

909890
2023-01-08 11:57:01 +0330 +0330

از دیواره های داخلیت چخبر؟ 🤣

2 ❤️

909917
2023-01-08 16:44:04 +0330 +0330

قلمت خوبه ولی خیلی باگ داری

2 ❤️

909929
2023-01-08 21:28:18 +0330 +0330

آقا من یه چیزی بگم‌ البته مربوط به این داستان نیست چون هنوز نخوندم ولی تو بعضی داستانها دوستانی که پسر هستن و حالا خودشون رو دختر جا میزنن عبارت درست تاپ رو تمیدونن و اونو تاب مینویسن تاب در واقع ابزار بازی بچه هاست درستش تاپ هست

1 ❤️

910138
2023-01-10 13:24:46 +0330 +0330

تیشرتش حیف شد

0 ❤️

910830
2023-01-15 17:45:24 +0330 +0330

با سلام من الان دو قسمت داستان رو خوندم و میتونم بگم خیلی متناقض نوشته بودی ، قسمت اول و قسمت دوم واقعا هیچ تناسبی نداشت تو قسمت اول سعی کرده بودی یه دختر ساده و معمولی رو معرفی کنی ، ولی تو قسمت دوم یه دختر رو دادی تحویل ما که ماشالله سه صور به دخترای اروپا و آمریکا زده بود
تو قسمت اول این حس به مخاطب دست میداد که شما دختر هستین ولی تو قسمت دوم شما اون حس و حال یه دختر رو در برخورد با چنین جو هایی رو نتونستین تشریح کنین یا دستکم‌ من اینجوری فکر میکنم ، ببینین اون دختری که شما تو قسمت اول معرفی کردین یقینا نمیتونه با یه ترم دانشگاه رفتن چنین تعییری کنه و از اون گذشته خانواده اون دختر هم نمیتونن چنین راحت اونو در اختیار خودش بزارن‌

دوست گلم اون دختری که خانواده اش با رفتن به پارتی و دور همی های مختلط موافقت میکنن یا کاملا از ایزوله بودن اون گردهمی و یا پارتی خبر دارن مثلا کل بچه های حاضر تو میهمانی از یک خانواده و فامیل هستن و یا اینکه اون خانواده از نظر فرهنگی اهمیت چندانی به بکارت دخترشون نمیدن

من خودم الان ۳۱ سالمه و سنی ازم گذشته تو خانواده ام خیلی هوامو دارن و هرچی که بخوام مگه دیگه تو توان خانواده ام نباشه که برام تهیه نکنن ، باکره هم نیستم ، ولی بی رودربایستی خانواده ام بهیچ وجه اجازه رفتن به چنین جایی رو بهم نمیدن و تنها در صورتی با میهمانی رفتن من بتنهایی موافقت میکنن که مطمئن بشن جو میهمانی سالم هست در اینصورت هم بابام یا داداشم منو میرسونن و سر ساعت مشخصی هم میان دنبالم ، از اون گذشته برای یه دختر ایرانی که هنوز هم قبل از عقد به همراه خواهر یا مادر داماد میبرن پیش ماما تا برگه تایید بکارت بهشون بده ، از دست دادن بکارت اینقدر سرسری نیست که به این راحتی از دست بده ، من بر اثر یه تجاوز خشن بکارتم رو از دست دادم ، اونقدر خشن که تا یک هفته بستری شدم ، همه خانواده و اطرافیان منو بی گناه میدونستن ولی با این وجود فقط امیدوارم هیچ دختری تو این شرایط قرار نگیره و تجربه ای که من داشتم رو هیچ دختری نکنه

در کل یه دختر عادی که تو خونه بزرگ شده و سرگرمیش کتاب خوندن و فیلم نگاه کردن بوده ، یه دختر که به دفعات مشروب خورده ، یه دختر که براحتی التماس میکنه باهاش وارد رابطه کامل از واژن بشن ، هیچ تناسبی باهم ندارن

0 ❤️