خانم رئیس (۱)

1395/03/05

تمامی اسامی مستعار است .
من اسمم امیده و الان ۲۵ سال سن دارم. ده سال پیش یعنی ۱۵ سالگی من اتفاق جالبی برای من افتاد که تعریف کردنش خالی از لطف نیست و بسیار اتفاق نادری هست.

من یه خواهر دارم که حدود ۵ سال از من بزرگتره. همون موقع ها که من نوجوون بودم اون تو یه شرکت بین المللی کار میکرد تو مرکز شهر تهران.
ما خانوادگی چهره های زیبایی داشتیم و من هم از این ارث خانوادگی بی نصیب نبودم . هم چهره ی زیبایی داشتم هم اندام خوبی و تو مدرسه خیلی ها اذیتم میکردند و میخواستن منو بکنن ولی من اصلا اجازه همچین کاری رو به کسی نمیدادم و نمیزاشتم کسی بهم تعرض کنه.
برم سر اصل مطلب.
خواهرم تو اون شرکت که کار میکرد صاحبش یه خانم ثروتمند بود که نماینده ی یکی از شرکتهای المانی تو ایران بود و تجهیزات پزشکی وارد ایران میکرد. حدود ۴۵-۵۰ سال هم سن داشت و جالبتر اینکه مجرد بود و شوهر نداشت. یعنی کلا ازدواج نکرده بود و به گفته ی خواهرم توی شرکت مثل سگ بود و کسی جرات نداشت تو اون شرکت خطایی کنه.
اسم اون خانم ، خانم مسعودی بود.

یه روز تو خرداد من یه کتاب کمک درسی میخواستم و به خواهرم گفتم اگه میشه برام بخره. خواهرم بهم گفت من هم یه کتاب میخوام و فردا بعد از ظهر بیا دم شرکت باهم بریم انقلاب.
من هم قبول کردم و فرداش که روز چهارشنبه بود رفتم دم شرکتشون دنبالش.
ساعت۴ بود و تا ۵ یک ساعت مونده بود. اون موقع موبایل هم نبود و یه کالای ثروتمندی بود و دست هر کسی نبود.
پیش خودم گفتم برم تو شرکت و سراغ خواهرمو بگیرم. رفتم به منشی گفتم من برادر خانم محسنی هستم. اون هم زنگ زد به داخلی خواهرم و گفت من تو شرکت منتظرشم. خواهرمم بهش گفته بود همونجا تو لابی بشینم تا ساعت پنج.
من نشسته بودم و داشتم مجله های پزشکی روی میز رو ورق میزدم و عکسای مسخرشو نگاه میکردم.
یه خانم چهل پنجاه ساله اومد از جلوم رد شد و نگاهشو دوخته بود به من . تا نگاه کردم بهش یه لحظه مکث کرد و نگام کرد. حدود سه چهار ثانیه چشم تو چشم شدیم که اون لبخند زد و من با لبخند مصنوعی و با تکون دادن سر سلام دادم و اون همینجور زل زده بود به من که بخودش اومد و جواب سلاممو داد و رفت پیش منشی.
اروم از منشی پرسید این اقا واسه چی اینجاست؟ من میشنیدم صداشون رو.
منشی گفت خانم مسعودی ، برادر خانم محسنیه منتظره کارش تموم بشه و با هم برن جایی.

خانم سن بالا رو به من کرد و این بار با لبخندی زیبا و کاملا محترمانه گفت حال شما چطوره آقای محسنی من هم گفتم خوبم مرسی . گفت منتظر خواهرتی؟ گفتم بله
گفت پس اینجا نشین حوصلت سر میره یک ساعتی مونده تا کارش تموم بشه بیا اتاق من عزیزم بیا اونجا تلوزیون هست حوصله ات سر نمیره.
گفتم نه ممنون مزاحم نمیشم.
اصرار کرد و من از رو رفتم . بلند شدم و همراهش رفتم . رفتیم سوار اسانسور شدیم و رفتیم طبقه بالا. توی راه رو رفتیم و جلوی یه در ایستاد و کارت کلیدی رو کشید و در باز شد.
من کنار در رو خوندم که نوشته بود اتاق مدیریت. فهمیدم این همون زن سگه صاحبه شرکته ولی پیش خودم میگفتم اینکه این همه مهربونه چرا بهش میگن عین سگه.

رفتیم توی اتاق و در رو بست . کلی با مهربونی و با احترام باهام برخورد میکرد و گفت بیا اینجا بشین عزیزم و منو سمت مبل راهنمایی کرد . اتاق بزرگی داشت که یه میز مدیریتی و یه میز کنفرانس و چند صندلی انتهای اتاق بود
کنار اتاق چنتا مبل راحتی بود که رو به روش به دیوار تلوزیون ال سی دی نصب بود.
اتاق خیلی شیکی داشت و دور تا دور اتاق کتابخونه و قفسه بود.
بعد از نشستن من رفت پشت میزش و زنگ زد به سلف و گفت من مهمون دارم سرویس کامل بفرستین.
بعد رو به من کرد و گفت اسمت چیه اقای محسنی گفتم امید.
گفت من هم اسمم مرجانه.
پرسید چند سالته و چندمی و کجا میخواید برید کمی باهم حرف زدیم تا از بیرون در رو زدن.
از روی میزش دکمه رو زد و در باز شد و دوتا خانم سرویس کار با میز چرخدار اومدن و مثل این خدماتیای هتل میوه و بشقاب و شربت و اب معدنی و … چیدن جلوم و رفتن بیرون.
دوباره گوشیشو برداشت و به منشی با حالت تندوخشن گفت کسی حق نداره بیاد پشت اتاق من در بزنه و فقط هر وقت خانم محسنی کارش تموم شد بهم اطلاع بدین.
بعدش کنترل تلوزیون رو برداشت اومد کنارم رو مبل نشست و تلوزیون رو از پخش دوربین زد به پخش تلوزیون و نشست سمت راستم و دستش رو اندخت دور گردنم.
من به شدت تعجب کردم و معنی این کارشو نفهمیدم .
شروع کرد چرت و پرت گفتن و سوال و جواب کردن و بعد میوه برام پوست کند و خرد کرد و با دستش میوه میذاشت دهنم و … هی دستشو مینداخت دور گردنم و گاهی انگشتاشو میزد به بازوم و گاهی یذره خم میشد و کنار سینه ش رو میمالید به بازوی راستم.
من خودم فهمیدم یا از قصد داره خوشو میمالونه و یا منظوری نداره و داره محبت میکنه.
خلاصه به من خوش میگذشت و من هم خوشحال بودم و هم حالی به حولی شدم. چون تا حالا نرمی سینه رو حس نکرده بودم و خودمم یکم میخاریدم.

خلاصه کمی که گذشت و مالش ها و بغل کردنها بیشتر شد و در حدی بود که من رسما تو بغلش ولو بودم. و من دیگه فهمیده بودم از قصد داره خودشو میمالونه به من و من جراتم بیشتر شده بود و دوست داشتم نرمی سینه اش رو بیشتر حس کنم و در این حین کلا چرت و پرت تعریف میکردیم و در مورد چه میوه ای دوس داری و مسافرت تا حالا کجا رفتی و ازین حرفا میزدیم و همزمان هم من تو بغلش وول میخوردم تا سینه هاشو بیشتر لمس کنم. و اون هم بازوی من تو دستش گرفته بود و لمس میکرد و گاهی فشار میداد و گاهی هم میوه میزاشت دهنم و هربار که خم میشد میوه برداره و بزاره دهنم یکم بیشتر بهم مالیده میشدیم .
یه نگاه به ساعت کرد و دید چهار و بیست دقیقه اس پا شد و گفت گرمم شد ، چقدر هوا گرمه و … (در حالی که ما زیر اسپیلت نشسته بودیم) و شروع کرد دکمه های مانتوشو باز کرد و اونو در اوارد. زیرش یه تاپ سفید رکابی تنگ و نازک تنش بود که از زیرش کاملا سوتین و سینه هاش دیده میشد. سینه های بزرگش توی سوتین مشکیش جا نمیشد و سوتین نصف سینه شو پوشونده بود و سینه های بزرگش داشت تاپش تنگشو پاره میکرد. از بالای یقه هم کاملا نصف سینه هاش بیرون بود .
با دیدن این صحنه من دیگه کیرم داشت منفجر میشد و داشتم میمردم.
اومد دوباره نشست کنارم و منو بغل کرد . پوست تنش تا بهم خورد من غر گرفتم و حسابی شهوتی شده بودم و مطمئن بودم خودش از من بدتره.

من سنی نداشتم و فقط یکی دوبار عکس لختی زنها رو دیده بودم و تا بحال هم حتی فیلم سوپر ندیده بودم. تو مدرسه هم الکی بچه تعریف میکردن که جنده کردن و از این حرفا ولی همه میدونستیم دارن کسشر میگن و من خودم هم تا اون موقع فقط خود ارضایی کرده بودم.
خلاصه دوباره منو بغل کرد و شروع کرد میوه میداد به من، من با بازوی راستم داشتم کنار سینه شو میمالیدم و اون با دست چپش که دور گردنم انداخته بود بازوی چپ منو میمالید و سرگرم هم بودیم و جفتمون تلوزیون رو نگاه میکردیم که اخبار جوانه ها رو میداد!

ذهنم به شدت درگیر سینه هاش بود و میخواستم به سینه هاش دست بزنم.
یدفعه به ذهنم رسید این که میذاره بغل سینه شو بمالم حتما میزاره به سینه اش دست بزنم.
ولی میترسیدم این کارو بکنم. گلوم خشک شده بود.
بی اختیار همونطور که چشم دوخته بودم به تلوزیون دستمو بردم گذاشتم رو سینه اش که یه دفعه سرشو برگردوند بطرف من. من هم نگاهش نکردم و فقط چشم دوختم به تلوزیون. شروع کردم به کشف سینه اش و دست مالی. اولین بارم بود به سینه ی یه زن دست میزدم . خیلی نرم بود و برام خیلی جالب بود.
دیدم هیچ حرفی نمیزنه . برگشتم نگاهش کردم دیدم سرشو گذاشته رو مبل و چشماشو بسته.
من جراتم بیشتر شد و دستم رو برم تو یقه و از رو سوتین مالیدم. و بعدش دو دستی شروع کردم به مالیدن سینه های بزرگش و در مرحله نهایی دستم رو کردم تو سوتینش و سینه هاشو گرفتم و مالیدم . جفتمون داشتیم لذت میبردیم .
بهم گفت خوشت میاد؟ گفتم اره خیلی نرمه
گفت اولین بارته؟ گفتم اره اولین بارمه دست میزنم به سینه، خیلی نرمه و خوبن ، مرسی گذاشتی به سینه هات دست بزنم. اونم خندید و سرشو گذاشت رو مبل و چشماشو بست.
گفتم میشه دربیاری راحت ببینمشون
گفت به یه شرط
گفتم چی؟ گفت به شرطی که هیج جا حرف نزنی و به کسی چیزی نگی. گفتم قبوله. گفت اگه از اعتمادم سو استفاده نکنی افتادی تو دیگ عسل. گفتم یعنی چی؟ گفت اگه به کسی حرفی نزنی همه جامو میتونی ببینی و حسابی حال کنی ولی اگه به ابجیت یا کس دیگه ای چیزی بگی هم ابجیتو اخراج میکنم هم پول میدم تو و ابجیتو بکشن. حالا انتخاب کن اگه دهنت لقه بشین تلوزیون ببین.
گفتم قبوله من به هیچکس چیزی نمیگم.
گفت من ادم پولداریم اگه بخوای به کسی چیزی بگی مطمئن باش پول میدم جفتتون رو بکشن جدی میگم.
انقدر تهدید کرد که شهوت من از ترس خوابید . گفتم نخواستم بابا میزنی فردا ما رو میکشی.
گفت نه اگه دهن لق نیستی نترس.
گفتم من دهن لق نیستم. گفت باشه. پس نگاه کن.
من رو مبل موندم و اون پا شد سر پا وایستاد. یه نگاه به ساعت کرد . ساعت یه ربع به پنج بود.
من کیرم خوابیده بود و شهوتم افتاده بود. پاشد جلوم ایستاد و خیلی اروم و سکسی تاپشو کشید بالا و در اوارد. با سوتین جلوم شروع کرد حرکات سکسی کرد و حالت این جنده های ماهواره رو دراوارد و من کیرم دوباره راست شد. بندای سوتینشو انداخت کنار بازوهاش و با حرکات سکسی اروم سوتینشو کشید پایین و سینه های بزرگش افتاد بیرون.
من چشمام چهارتا شده بود و حسابی داشتم لذت میبردم . گفتم میشه بیای نزدیکم؟
اومد پیشم و نشست کنارم
کمرش رو سمت من کرد و گفت بازش کن. قفل سوتینشو میگفت.
باز کردم و جدا شد. شروع کردم به مالیدن سینه هاش. گفت بخورشون.
من خم شدم و شروع کردم نوک سینه هاشو خوردم . بهم گفت لای سینه هامو لیس بزن منم اطاعت کردم و شروع کردم لیس زدم. اونم رو هوا بود و سرشو گذاشته بود رو مبل و چشماشو بسته بود. من هم سینه هاشو لیس میزدم و نوک سینه هاشو با زبونم بازی میدادم.
یدفعه ساعت نگاه کرد و دید ده دقیقه به پنجه.
با دستش اشاره به کیرم کرد و گفت درش بیار.
من واستادم جلوش و دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرمو در اواردم . کمی لبخند زد ( فکر میکنم به سایز کیر یه پسر پونزده ساله خندید) و با دستش یکم مالش داد. یکم اومد جلو و من هم کشوند سمت خودش و گفت بمال به سینه هام. من هم کیرم میمالیدم به سینه هاش و سر کیرمو میمالیدم به نوک سینه هاش. یه تف زد و شروع کرد واسم جق زد . یکم که مالید گفت بیا بمال لای سینه ام هروقت ابت خواست بیاد بپاش توی صورتم . گفتم باشه.
دو دستی سینه هاشو بهم چسبوند و من شروع کردم لای سینه هاش میکردم. کمی تند تند مالیدم تا حس کردم ابم داره میاد. کیرمو گرفتم جلو صورتش و کامل رو صورتش خالی کردم و کمی هم رو موهاش و سینه هاش پاشید.
با زبونش دور لبشو لیس زد و با دستش صورتش رو تمیز میکرد و دستشو لیس میزد. بعد دستشو کرد تو شلوارش و شروع کرد کسشو مالید . چشماشو بسته بود و همینطور مالید و پیچید بخودش و بی حال اروم گرفت.
بعد با دستمال کاغذی دستشو پاک کرد و من هم خودمو پاک کردم و شلوارمو پوشیدم و اون هم لباساش و مانتوشو پوشید.
رفت پشت میزش و پرسید : گفتی با ابجیت کجا میخوای بری؟ گفتم میخوایم بریم انقلاب کتاب بخریم.
گفت بیا اینجا.
رفتم جلو و یه تراول پنجاه تومنی گذاشت رو میز. اون موقع پنجاه هزار تومن حکم پونصد هزار تومنه الان رو داشت و من چشمام گرد شد.
گفت بدون اینکه به خواهرت از قبل چیزی بگی فردا میای اینجا پیشم. شرکت ساعت ۱ تعطیل میشه و تو ساعت ۲ ظهر میای اینجا تا باهم نهار بخوریم.
گفت این جایزه ی امروزته و دوباره دست کرد تو کشو و یه تراول دیگه گذاشت رو میز.
گفت اینم جایزه ی فرداته. اگه فردا راس ساعت ۲ اومدی جفت جایزه هاتو باهم میگیری.
ادامه دارد…

نوشته:‌ impish


👍 5
👎 5
50555 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

542398
2016-05-25 21:07:07 +0430 +0430

زمانی که موبایل همه گیر نشده بود، خبری از تلویزیون ال ای دی نبود، مدتها بعد، اول ال سی دی اومد و چند سال بعد ال ای دی!! سالها بعد از همه گیر شدن موبایل، کولر اسپلیت وارد منازل و محل کار شد و اون موقع هنوز خبری ازش نبود!! یعنی قشنگ داری ماجرای یه فیلم پورن رو که دیدی به جای فانتزی خودت به عنوان خاطره مینویسی!! ولی اشکال نداره، به هر حال زحمت کشیدی و نوشتی!! اما بهتر بود تو یه قسمت تمومش میکردی!!!

2 ❤️

542423
2016-05-25 23:23:23 +0430 +0430

وسط داستان کیرم به خنده افتاد :)) . خاک تو سرت که با اون داستان فیلم هندیت خخخخخخخخخ

0 ❤️

542433
2016-05-26 04:54:56 +0430 +0430

۱) اسپیلت خیلی دستگاه قدیمی هستش و حداقل برای ۲۰-۲۵ سال پیش هستش. کوارهای اوجنرال از ۲۵ سال پیش تو ایران هست ، اگر ندیدین تحقیق کنید.
۲) من هم از ال سی دی حرف زدم نه ال ای دی که حداقل ده سال وپیش وارد ایران شد.
۳) موبایل حداقل ۱۵ ساله تو ایرانه ولی قبل از ایرانسل هر ننه قمری موبایل نداشت.
داستان مثلا ۱۰ سال پیش هست و همه ی وسائل اون موقع به همین ترتیبی که گفتم موجود بود.

0 ❤️

542443
2016-05-26 06:10:29 +0430 +0430

داستانت خوب بود.خوندم …اینجا هرچی بزاری باز منتقدین خودش رو داره…تو این دنیا هیچ چیز محال نیست حتی غیرمحال…درضمن خدمت اون عزیزی که گفتند 10 15 سال قبل موبایل نبوده عارضم که داداش اون موقع که خط موبایل بود 1950 شما سنتون قد نمیده سال 81بود…یکم اطلاعاتت رو ببر بالا.

1 ❤️

542455
2016-05-26 08:12:04 +0430 +0430

^تمامی اسامی مستعار است^
تا اینجا خوندم ابم اومد

0 ❤️

542459
2016-05-26 08:31:52 +0430 +0430

10 سال پیش نمیدونم هنوز بچه بودم ولی الان خیلی عادیه خیلی خیلی عادیه حتی تقریبا واسه خودمم اتفاق افتاد ولی بگذریم خوب بود!

0 ❤️

542460
2016-05-26 08:49:22 +0430 +0430

تو که زرت و زرت خالی میبندی اوسکول جان اون تراول و قاب بگیرن با قابش افقی توی کونت کنند که این طور دروغ نگی چطور آنزمان تراول پنجاه تومنی چاپ کرده بود که این خانم رییس چاپ کرده بود؟

2 ❤️

542471
2016-05-26 10:48:56 +0430 +0430

قشنگ بود!
کلا قلم impish رو هم قبول دارم هم دوست دارم ?
خدمت اون دوست به اصطلاح محترمsadra.vy که گفته بود مگه اون زمان تراول چاپ کرده بودن و مگه بود و … باید بگم که:گل پسر حتما سنت قد نمیده،بله خیلی وقته تراول بود،تازه تروال صدهزار تومنی هم بود که بعدش جمع کردن تراول صد تومنیو،الان باز یکی دوساله که تراول صدی رو وارد بازار کردن
خواهشا دیگه حرف زور نزنین وقتی سر از ک…ن خر در نمیارین

0 ❤️

542481
2016-05-26 12:11:59 +0430 +0430

منم قیافم خوبه و هیکلم رو فرم
اما چرا رئیس ما نمیاد بده
فک کردی اینجا لاس وگاسه بچ کونی

0 ❤️

542503
2016-05-26 15:41:09 +0430 +0430

اخه کیری مجبوری دروغ بگی مطمعنی انگشت تو کونت نکرد شاید میخواسته ترتیبت رو بده یا شایدم داده لو نمیدی با دودولت بازی کرد دوست داشتی خوشت اومد

0 ❤️

542506
2016-05-26 16:40:29 +0430 +0430

من خوشم نیمد ، کلا با موضوعش مشکل داشتم و بدم میومد

اما زحمت کشیدی نوشتی ممنون

0 ❤️

542512
2016-05-26 17:13:27 +0430 +0430

من یه خانوم باورشم برام سخته

0 ❤️

542515
2016-05-26 18:01:42 +0430 +0430

من فکر کنم خواهرت منشی مدیر بوده طرف از کونش خسته شده بوده میخواسته اخراجش کنه که گفته اخراجم نکن برات کون جدید میارم!! بعد یکروز بردتت دفتر و به رئیس معرفیت کرده و از ماه بعد اخراجش که نکردن هیچ اضافه حقوق هم گرفته!!! اون تراول ها رو هم معلومه برای چی داده!!!

0 ❤️

542520
2016-05-26 18:39:50 +0430 +0430

I agree with “shahx2”

1 ❤️

542627
2016-05-27 07:58:16 +0430 +0430

خوب سعی داری بگی راست میگی اثبات کنی؟
ینو توجیه کن:
بعد رو به من کرد و گفت اسمت چیه اقای محسنی گفتم امید.
گفت من هم اسمم مرجانه.

شاید جای مردو زن عوض شده تو داستان :)

0 ❤️

542668
2016-05-27 13:12:09 +0430 +0430

خخخ این دوست نویسنده فک کرده این پایین جلسه نقده اومده از داستانش دفاع هم میکنه خخخ نه عزیزم این پایین جلسه فحش کشیه بیای اونوقت تو قسمت بعدی باید ماجرای کون دادنتو تعریف کنی خخخ ادمین یه نوبت براش بزار بیاد تعریف کنه

0 ❤️

542678
2016-05-27 15:53:45 +0430 +0430
NA

با هیچ جای داستانت کاری ندارم و اصلا میگم حق باتوست …چیزهای که راجب موبایل و اسپیلت و تلویزیون و چک پول گفتی …دربست قبول …! الان هم اینجا نیومدم نظر بدم که بگم داری دروغ میگی !..اومدم بهت بگم اون اتفاق نادری که ازش حرف زدی ، درسته که برای بعضی ها ممکنه پیش بیاد اما بازهم تهش رو نگاه کنی …یه اصول و قواعدی داشته ومهمتر از همه یه منطقی پشتوانه اش بوده که بر اساس آن میشه به درک درستی ازش رسید و در نهایت قبول کرد و پذیرفت. فقط اومدم بهت بگم چرا اینقدر اصرار داری به شعور خوانندگان توهین کنی ؟! والا حماقت هم حدو مرزی داره !
حالا اجازه بده دلایل خودم رو بهت بگم .
خب …بنا به تعریفی که از شخصیت خانم رییس از قول خواهرت برامون داشتی …ایشون یه خانمی میانسال …40 / 50 ساله
موفق در بیزینس …دارای نمایندگی یک شرکت آلمانی . اونطور که فهمیدیم ساختمان شرکت مال خودشه …دارای کلی کارمند و منشی و دفتر و دستک…! پس طبیعتا خیلی هم پولدار!
اما در کار جدی …بحدی که خواندیم مثل سگ پاچه میگیره ! این یعنی چی ؟ خب نقطه سر خط…
اولا چنین خانمی باید یک موقعیت اجتماعی بسیار خوب و نسبتا خاص و همچنین بسیار متشخص باید باشه . چه دلیلی داره که اقلا 100 نفر از همتاهای خودش ، کشته مرده نداشته باشه ؟ایا همه زشت هستند ؟
زنی با داشتن چنین موقعیتی با این سن …
هیچوقت دنبال طوفان نمیره …ازش استقبال هم نمیکنه …تو این سن ارامش خیال میخوان و موقعیت مناسبی براش پیش بیاد ازدواج هم میکنه ! پول داشتن دلیل بر اورت خرج کردن نیست …چه بسا همه میدونیم خیلی هر چقدر پولدار ترند …بهمان نسبت گدا ترند … واگر قرار بود از این ناپرهیزی ها بکنند اصلا پولدار نمیشدند. خب این دلائل اولیه خودم…
بعد از اون میرسیم به ماجرای اون یکساعت !
از وقتی که شما در لابی نشستی و خانم رییس ، شمارو دید… منطق و تجربه میگه خانم رییس فقط از منشی میتونه بپرسه این بچه کیه !؟ جواب بگیره و بره. ! آیا چیزی شما ادعا کردی تمام وجه همین خانم رییس رو خودت زیر سوال نبردی؟ یعنی چنان شیفته چهر ه شما شدن …همانقدر که زلیخا شیفته جمال یوسف شد !!! حالا خوبه نگفتی شاشید شلوارش…بگذریم …اینقدر هیجان زده شد که قید ابروی چندین ساله و باضافه مخلفاتش رو زد جلوی منشی یوسف مارو برداشت برد تو اتاق …تازه به منشی هم غیر علنی میگه اگر کسی بیاد تو جرش میدم…! اصلا همان عمل داخل بردن جنابعالی جلوی منشی میتونه پایان زندگی تجاریش بشه …!
خرجش فقط یه دهن لقی بود!
خانم رییس در بیست دقیقه اول …یکضرب بی مقدمه …اینکه بدونه چه جور بچه ای هستی …ریسک میکنند مانتو دراورده میخوان رو آنتن اقا بنشینن؟ انهم انتی که برای خانم مثل برنج خوردن با قاشق مربا خوری میمونه !!
چه جوری میشه درمحل کار همچین زنی به محض دیدن حشری بشه در مرگ که همچی یادش بره !بعد از بیست دقیقه …یواش یواش معامله جنابعالی به سرعت برق رو زبان خانم …مشغول فرچه خوردن بود …تو که 15 سالته …سابقه سکس هم نداشتی …یدفعه همچین چیزی رو خر مرادت افتاده …میشه تجسم کرد بعد نیم ساعت بعد که تشریف میبرین بیرون …با چه ریخت و وضعی وحشتناک و بهم ریخته و با صورت سرخ شده ای که امکان نداره سرخی اش تا 5 ساعت بعدش از بین بره …! منشی و سایر کارمندان هم که همه از پشت کوه اومدن …حالیشون نیست …! گمونم کافی باشه …دیگه با خزعبلات پایانی داستانت کاری ندارم و پیشکش خودت.! امیدوارم قانع شده باشی …! اما بدون اصرار به حماقت یعنی چی ؟ ببخشید یعنی خریت ! انتخاب با خودته.

0 ❤️

543310
2016-06-01 21:59:14 +0430 +0430

زودتر قسمت 2 رو بنویس

0 ❤️

543557
2016-06-03 22:05:20 +0430 +0430

به راست یا دروغ بودنش کار ندارم ولی قسمت بعدیشو هم بزار

0 ❤️

584483
2017-03-18 12:07:33 +0330 +0330

تخیلات خوب بود

ادامه بده گلم

0 ❤️