خاله ی خوردنی من

1401/08/12

خاله خوردنی من
سلام به همه . قبل از همه چیز لازمه اینو بگم که این خاطره یکم طولانیه و دوستانی که حوصله ندارن نخونن که آخرش فحش بدن که وای چقدر طولانی بود . من سیاوش هستم ۲۵ سالمه و ساکن تهرانم . قدم ۱۷۸ و وزنم ۸۰ هستش و تیپ و قیافه ی معمولی و قابل تحملی دارم . این اتفاقی که براتون تعریف میکنم مربوط به دو سه ماه پیش میشه . یه خاله دارم به اسم مژگان که سه سال از خودم بزرگتره . تقریبا پنج سال پیش یه ازدواج سنتی کرد که بعد از سه چهار سال به علت نازایی از شوهرش جدا شد و چند ماهی دپرس بود و بعدش به روال عادی برگشت . مژگان خیلی بدن خوش فرم و تراشیده ای داره . قد تقریبا ۱۷۰ و وزنش هم حدودا ۷۵ میشه . رون های توپر و بهم چسبیده و باسن نسبتا برجسته اش وقتی توی خونه ساپورت میپوشه ، دهن من که خواهرزاده ش هستم رو آب میندازه چه برسه به غریبه ها .
بعد از اینکه خاله مژگان از دپرسی بعد از طلاقش رها شد تصمیم گرفته بود به خودش برسه و یکم خوش بگذرونه ولی از اون زن هایی نبود که بعد از طلاق شروع میکنن به رابطه با هر مردی و از آبروش میترسید و واسه خودش یه باید و نبایدهایی داشت . روحیه اش شادتر شده بود و توی خونه با بقیه شوخی میکرد و دیگه خبری از اون برج زرهرمار قبلی نبود . لباس پوشیدنش هم عوض شده بود و یکم بازتر لباس میپوشید . یه روز که سرزده رفتم خونه پدربزرگم دیدم خاله یه تیشرت تنگ و یه شلوار جذب کوتاه تا زیر زانو پوشیده بود که قشنگ میشد سایز سینه هاش و باسنش رو فهمید . سینه هاش که ۷۵ یا ۸۰ به چشم میومد و باسنش هم گرد و قلمبه که آب از دهن من راه افتاد . اون روز واقعا به چشم خریدار نگاش کردم و بدجوری هوس مالیدن اون بدن سکسی و خوش فرم به سرم زد ولی آخه چجوری ؟؟ با خودم گفتم بهتره به یه بهانه ای شب رو اونجا بمونم و وقتی خاله خوابید برم کنارش دراز بکشم و دستمالیش کنم . شب شد و پدربزرگ و مادربزرگم خوابیدن و من و خاله مشغول تماشای فیلم بودیم و وقتی تموم شد خاله رفت و دوتا پتو آورد و یکیش رو داد به من و خودش هم رفت دو سه متر بالاتر پتو رو کشید رو خودش و شب بخیر گفت و خوابید . پدربزرگم داخل اون اتاق میخوابید ولی مادربزرگم یکم بالاتر از خاله خوابیده بود .
یک ساعتی خودمو با گوشی سرگرم کردم تا خاله بخوابه بعد آروم آروم رفتم کنارش و دستمو دراز کردم سمت ساق پاش که از پتو بیرون افتاده بود و ساق پاش رو با دستم گرفتم . خیلی احساس خوبی داشتم و میخواستم قسمت های بالاتر پاهاش رو هم لمس کنم ولی تا دستمو روی پاش حرکت دادم خاله یه تکون خورد و بیدار شد نشست . من که از ترس داشتم قالب تهی میکردم سریع خودمو به خواب زدم . خاله بدون اینکه چیزی بگه پاشد و رفت کنار مادربزرگم سمت دیوار دراز کشید . اون شب گذشت و من دیدم این راه حل جواب نمیده . چندبار توی خونه به بهانه های مختلف خودمو بهش میمالوندم ولی هیچی به هیچی . یه بار که خونه ی خاله ی مامان شام دعوت بودیم قرار شد پدربزرگ و مادربزرگ ظهر برن اونجا و بقیه غروب بریم . غروب که میخواستیم بریم مامانم به بابام گفت بریم سمت خونه مامان و مژگان رو هم ببریم . بابا پشت فرمون بود و مامان جلو بود و من خواهرم هم عقب نشسته بودیم . رفتیم سراغ خاله و خاله که یه تیپ خفن زده بود اومد عقب کنار من نشست و من وسط خاله و خواهرم بودم . توی راه ناخودآگاه پام چسبید به پای خاله و برخلاف انتظارم خاله اصلا جابجا نشد و من سعی کردم بیشتر پامو به پاهاش بچسبونم که همین کار رو هم کردم ولی خاله که غرق صحبت با مامان بود اصلا خودشو جمعتر نمیکرد . دیگه خیلی تابلو پامو به پاش فشار میدادم و مطمئنم متوجه شده بود ولی عجیب بود که اصلا به روی خودش نمی آورد . بازوم رو هم چسبونده بودم به بازوش و یه جا که دستشو دراز کرد از مامان یه چیزی بگیره ، قشنگ احساس کردم که بازوم به سینه ی خاله چسبید و توی همون حالت بازوم رو نگه داشتم و خاله که دستشو برگردوند هم هنوز بازوی من به سینه ش چسبیده بود . یکم که توی همون حالت بودیم بازوم رو بیشتر به سینه ش فشار دادم و نرمی سینه اش رو قشنگ حس میکردم . کیرم بدجوری سیخ شده بود و تا اومدم بیشتر به سینه اش فشار بدم ، به مقصد رسیدیم و پیاده شدیم . توی مهمونی همش به این فکر میکردم که چرا خاله هیچ عکس العملی نشون نداد به حرکات من . مهمونی تموم شد و وقتی میخواستیم برگردیم اونا اصرار میکردن که آقا جون و مادرجون شب اونجا بمونن و وقتی اینا تنهایی خاله رو واسه نموندن بهانه کردن ، من پریدم وسط و گفتم من و افسون (خواهرم) شب رو پیش خاله میمونیم و اینجوری شد که آقا جون اینا موندن و من و افسون واسه خواب رفتیم پیش خاله . توی راه برگشت مامانم قبل از من نشست عقب و من از نشستن کنار خاله محروم موندم . بعد از رسیدن خونه آقا جون سه تایی مشغول فیلم دیدن شدیم و یهو خاله رفت یه مقدار میوه آورد و بدون اینکه خم شه به افسون گفت اینا رو بگیر از دستم من که کمر ندارم خم شم . من گفتم کمرت چی شده خاله ؟ گفت خم که میشم درد میگیره . بعد از چند دقیقه افسون خوابش گرفت ولی من و خاله تا آخر فیلم رو دیدیم . من که وقتی داشتم فیلم میدیدم فقط فکر و ذکرم پیش این بود که چجوری خودمو به خاله بچسبونم . بعد از اتمام فیلم یه فکری به سرم زد و به خاله گفتم من یه دوره هیپنوتیزم درمانی آنلاین دیدم و میتونم با هیپنوتیزم کمرت رو خوب کنم . خاله گفت جدی میگی؟گفتم آره بخدا خاله گفت مگه میشه با هیپنوتیزم دردکمر رو خوب کرد ؟ گفتم شما امتحان کن ضرر که نداره . گفت باشه حالا باید چکار کنیم؟گفتم باید مکانی باشه که سکوت مطلق باشه گفت خب اینجا خوبه دیگه . گفتم نه اینجا صدای خرناس های افسون الاناس که کلافه مون کنه خاله گفت خب بریم اتاق آقاجون .گفتم آره اونجا سکوته منتها خاله باید لباسهایی تنت باشه که توش راحت راحت باشی و هرچی راحت تر و ریلکس تر باشی بهتر هیپنوتیزم میشی خاله گفت تو برو تو اتاق تا منم بیام . من رفتم و بعد از چند لحظه خاله اومد . یه دامن بلند گشاد و یه پیراهن مردانه گشاد تنش کرده بود و موهاشو از پشت بسته بود اومد و نشست و گفت خب شروع کن . من که هیپنوتیزم اصلا بلد نبودم و فقط یه چیزایی توی فیلما دیده بودم شروع کردم و گفتم خاله چشماتو ببند و سعی کن به هیچی فکر نکنی بعدش چندتا نفس عمیق بکش . بعدش گفتم من هرصحنه ای رو برات تعریف کردم تو تجسمش کن و بعدش شروع کردم به تعریف یه منظره چرت و الکی و وسطاش هی میگفتم خاله هر لحظه داری بیشتر توی عمق خودت فرو میری و بجز صدای من هیچ صدایی رو نمیشنوی و یه جایی بهش گفتم حالا دیگه فقط کارهایی که من میگم انجام میدی و اگه به این مرحله رسیدی دست راستت رو بالا ببر . اگه خاله دستشو بالا میبرد یعنی میخواست همکاری کنه . یهو دیدم خاله دست راستشو برد بالا و این یعنی اوکی به من . دل تو دلم نبود و حس عجیبی داشتم . گفتم خاله حالا دمر دراز بکش تا با ماساژی که به کمرت میدم تمام دردهای کمرت رو بیرون بکشم . خاله دمر دراز کشید و من شروع کردم به ماساژ شونه هاش . بعد گردنش رو ماساژ دادمو دستمو از یقه پیرهن فرستادم زیرش و گردن رو به سمت پایین بدون اینکه دستمو از زیر پیرهن بیرون بکشم ادامه دادم . رفتم پایین تر تا دستم به کش سوتین رسید. گیره سوتین رو باز کردم و میخواستم به سمت پایین تر ادامه بدم که نمیشد و دستم توی یقه گیر میکرد . دستمو کشیدم بیرون و گفتم خاله پیرهنت نمیذاره ادامه بدم و دیدم خاله به پهلو شد شروع کردم دکمه های پیرهن رو باز کردن و یه دستشو از پیرهن بیرون کشیدم و دوباره دمر شد و خلاصه به سختی پیرهن رو کندم و خاله حالا با یه دامن و سوتین به صورت دمر جلوم دراز کشیده بود . کیرم بدجوری راست شده بود و داشت شلوارمو سوراخ میکرد آروم سوتین رو هم از زیر خاله بیرون کشیدم و شروع کردم به ماساژ کمر مثل پنبه ی خاله . دستام یکم میلرزید ولی بهترین حس دنیا رو داشتم تجربه میکردم . همینجوری اومدم پایین تا به گودی کمر خاله رسیدم و دستم خورد به کش دامن . این مرحله خیلی حساس بود و ممکن بود اگه دستمو ببرم زیر دامنش ،ممانعت کنه و همه چی خراب شه . پس از روی دامن ادامه دادم و حالا دستم قشنگ به مرز باسن و کمر رسیده بود . با استرس و خیلی آروم دستمو به سمت باسن حرکت دادم و وقتی دیدم خاله هیچ واکنشی انجام نمیده ، خیالم راحت تر شد و قشنگ دوتا لپ کونش رو توی دستام گرفتم . وای خدای من چقدر نرم و باحال بودن هنوز حس و حالش رو یادم میاد . یکم هر دو لپ باسن مثل ژله ش رو مالیدم و به سمت رون هاش رفتم و اونا رو هم خوب مالیدم و رفتم پایین تر تا به مرز دامن و ساق پاش رسیدم . دستم که به پوست بدن خاله برخورد کرد انگار دنیا رو بهم داده بودن . یکم ساق هاشو بدون مزاحمت دامن مالیدم و دوباره به سمت بالا برگشتم ولی اینبار از زیر دامن این کار رو کردم .بازم خاله واکنشی نداشت و انگار توی کون من عروسی بود از خوشحالی . رفتم بالاتر و به رون های توپر و گوشتی خاله رسیدم و اینبار مستقیم و پوست به پوست داشتم لمسشون میکردم .توی اوج شهوت بودم که احساس کردم آبم میخواد بیاد . سریع دستمو از روی اون رون های بلوری برداشتم و یکم صبر کردم ولی فایده ای نداشت و مجدد که رون های خاله رو گرفتم و یکم دیگه مالیدم ، آبم با شدت هرچه تمام تر توی شورتم خالی شد و این بدترین اتفاق توی اون لحظه بود . به خاله گفتم الان برمیگردم و رفتم دستشویی و شورتمو درآوردم انداختم توی یه پلاستیک و خودمو شستم و اومدم بیرون و شورت رو بردم توی حیاط یه جا پنهون کردم و برگشتم توی اتاق ولی دیگه حسم مثل چند دقیقه پیش نبود . میخواستم تمومش کنم داستان رو ولی باخودم گفتم پسر دیگه همچین موقعیتی شاید گیرت نیاد . نشستم کنار خاله که هنوز توی همون موقعیت بود و دستامو فرستادم زیر دامنش و شروع کردم به مالیدن رون هاش . رون های خاله خیلی توپر بودن و از یه جایی بهم چسبیده بودن و راه نمیدادن بالاتر رفت . اومدم پایین و پاهای خاله رو از مچ گرفتم و سعی کردم یکم از هم بازشون کنم . این کار رو انجام دادم و برگشتم سمت رون ها و حالا وضعیت بهتر شده بود .دستمو فرستادم قسمت های داخلی رون هاش . وای خدای من مثل تنور بود و حرارت کوسش از فاصله ی دو سه سانتیمتری قشنگ احساس میشد .همین حرارت دوباره کیرمو مثل سنگ سفت کرد و دستمو بردم بالاتر تا با برخورد دستم به شورت خیسش ممتوقف شدم . دستما بردم سمت پهلوهاش و دوطرف کش شورتش رو گرفتم و کشیدم پایین و از پاش درش آوردم . دیدم خیس خیسه . شورتش رو گذاشتم کنار و اینبار دوطرف کش دامنش رو گرفتم و اونم کشیدم پایین و از پاش کندمش . حالا خاله مژگان خوردنی من لخت لخت جلوم دراز کشیده بود . سریع شلوار خودمم کندم و رکابی رو هم کشیدم بیرون و خودمم لخت لخت شدم . دوتا قلمبه ی باسنش رو با دستام گرفتم و فشار دادم . بعد از هم بازشون کردم و صورتمو بردم جلو و دماغم رو گذاشتم روی سوراخ قرمز کونش و یه بو کشیدم و دماغم رو چسبوندم به سوراخش و دهنمو به کوسش رسوندم . میخواستم بخورمش ولی خیس بود و اول با رکابیم کشیدم روی کوسش تا خیسی رو بگیره بعد خم شدم روش و با دستام دوتا لپ کونش رو خوب باز کردم و کوسش هم نمایان شدو لبامو رو گذاشتم روش .
یکم با لبام با کوسش بازی کردم و زبونم رو کشیدم روش و یه لیس جانانه از کوسش زدم . خاله مژگان به نفس نفس افتاده بود و ناله های ریزی هم میکرد که شهوت منو تا آسمون بالا میبرد گفتم خاله به پهلو شو و خودم هم برعکس اون به پهلو شدم و حالت 69 گرفتیم . خاله کیرم رو با دستاش گرفت و یه جون گفت و گذاشت دهنش . منم کوسش رو شروع کردم به خوردن . روی ابرا بودم و باورم نمیشد این کوس هلویی که زیر دستمه همون خاله مژگان خودمه . پاشدم و خاله رو صاف خوابوندم خم شدم رو سینه هاش و حالا نخور و کی بخور . سینه هاش خیلی خوش فرم بودن و نوکشون سربالا بود و قشنگ گرد بودن . وقتی که خووب سینه هاشو خوردم پاشدم و رفتم نشستم بین پاهاش و پاهاشو خوب از هم باز کردم و کوسش قلمبه شد بیرون و کیرم گذاشتم دم کوسش که فرو کنم ولی خاله با دستش کیرمو گرفت و گفت نه نمیخوام اینو . هرچی اصرار کردم راضی نشد و یه ضدحال اساسی خوردم . خاله که دید حالم گرفته ، بالش رو از زیر سرش درآورد و گذاشت زیر کمرش و کیرمو گرفت و گذاشت روی سوراخ کونش . وااای خدا جون خاله ازم میخواست ازکون بکنمش . منم از خدا خداسته هرچی آب دهن داشتم ریختم رو دستم و مالیدم به سوراخش و کیرمو گذاشتم دم سوراخ و فشار دادم و به سختی سرش رفت تو که خاله گفت صبر کن سیا . معلوم بود درد زیادی تحمل کرده ولی خب قبلا هم با شوهرش از کون سکس کرده بود و اولین بارش نبود . یکم که مکث کردم آروم آروم فشار رو زیاد کردم و کیرم رو تا ته کردم تو کون خاله ی رویایی خودم و آروم کشیدم بیرون و دوباره فرو کردم . از آب کوسش واسه لغزندگی کونش استفاده کردم و شروع کردم به عقب و جلو زدن . خاله که نفسش رو حبس کرده بود یهو نفس رو آزاد کرد و گفت اووف و من سرعت ضربات رو بردم بالاتر . دو سه دقیقه توی کونش تلمبه زدم که احساس کردم دارم میام و خم شدم رو سینه هاش و یکیشون رو گذاشتم دهنم و اون یکی رو تو مشتم گرفتم و کیرمو تا جایی که میتونستم فشار دادم توی کون خاله و با تمام توان آبمو توی کونش خالی کردم و همونجوری افتادم روش که خاله هم با یه انقباض ارضا شد و در گوشم گفت وااای خدااااا .
چند لحظه توی همون حالت موندیم و بعد پاشدم و شلوار و رکابی رو پوشیدم و خاله هم دامن وپیرهن رو پوشید و سوتین و شورت رو گرفت دستش و رفت حموم . وقتی رفتم توی هال دیدم صدای خرخر افسون تمام هال رو برداشته و رفتم یه لگد بهش زدم که ساکت شد و دراز کشیدم روی مبل و نفهمیدم کی خوابم گرفت .

نوشته: سیاوش


👍 14
👎 18
110101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

901272
2022-11-03 02:51:18 +0330 +0330

اول

0 ❤️

901273
2022-11-03 02:54:52 +0330 +0330

کصشعرررررررر

0 ❤️

901289
2022-11-03 05:31:58 +0330 +0330

دروغ بود واضح

0 ❤️

901292
2022-11-03 07:16:36 +0330 +0330

هیپنوتیزم آخه پوفیوز انقدر زدی به جای چشمات مخت گوزیده دیوث
قبلا هم کفتم بازم میگم راه گشای سکس محارم ماساژ ، مستر سیاوش ماساژ و هیپنوتیزم و جندگی خاله رو ترکیب کرد شد این کسدان
ننویس دیوث

1 ❤️

901325
2022-11-03 11:24:47 +0330 +0330

خواستم‌بکنم‌کسش نزاشت و گفت بکن تو کونم اره جون خودت

1 ❤️

901380
2022-11-03 23:02:01 +0330 +0330

یک خدایی داریم که به بعضی کیردادبه بعضی کوس
وگفت باهمین دوتا آدم آفریده می شود
وبرای من سوال شده که نکنه همین کیروکوس خداباشه
ولی بعضی یا محترمانه اش کردند وگفتند " عشق " همان خدا است
من که کاملا" گیج شدم
خدایا تو خودت بگو کدامی
ومارابه راه راست هدایت کن آمین یارب العالمین

1 ❤️

901461
2022-11-04 12:06:38 +0330 +0330

با جدیت تمان نشسته بودم میخوندم یهو رسید ب هیپنوتیزم درمانی ترکیدم از خنده🤣 دیوث بهونه و دروغ بهتری نبود؟ 🤣 این داستان باید میرفت تو بخش طنز 😂

0 ❤️

901469
2022-11-04 12:38:58 +0330 +0330

خالت جندس کصخل

0 ❤️

946335
2023-09-08 21:29:05 +0330 +0330

داستانت خوب بود فقط بگو از کجا فهمیدی خاله ت قبلا کون داده به شوهرش اونم بارها؟🤣🤣🤣🤣🤣

0 ❤️