آغوش گرم (۲)

1401/02/17

...قسمت قبل

تازه از دست نگاه های هیز و دستمالی های پژمان راحت شده بودم که با ناز کردنش مامان گلی رو پیش خودش کشوند،،
هفت هشت روز از رفتن مامان گذشته بود که با مامان تماس گرفتم که نتش رو روشن کنه و بیاد تماس تصویری،
خیلی طول کشید تا آنلاین شد، وقتی تماس رو جواب داد، چراغ ها خاموش بود و با نور صفحه موبایل تونستم مامان رو ببینم، احوالپرسی پژمان رو کردم که گفت خوابه، یکم عجیب بود که پژمان سر شب خواب باشه، متوجه استرسی در مامان شدم و میدیدم که خیلی ریز تکون می‌خورد،به پهلو افتاده بود. پتو رو تا نصفیه سرش کشیده بود و بازوهاش لخت بود، توجهمو شونه اش جلب کرد که لخت بود و نه بند سوتینی نه تاپی رد نشده بود، حرفامون رو قطع کردم و پرسیدم مامان چیزی تنت نیست؟ مامان دستپاچه شد و تماس قطع شد، بعد از ده دقیقه تونستم تماس بگیرم، مامان با دستپاچگی در حالی که توی آشپزخونه بود و تاپ آستین کوتاهی تنش بود گفت ببخشید دخترم نت قطع شد، چیزی گفتی؟
گفتم نه و تماسو بعد از مکالمات قطع کردم،
من بیشتر از مامان دستپاچه شده بودم،
یعنی ممکن بود پژمان توی جلدش رفته باشه و راضیش کرده باشه با پسرش بخوابه؟!
این کارا از پژمان میومد، اینقدر به این موضوع فک کرده بودم که آمپرم بالا رفته بود و خودمو جای مامان زیر پژمان تصور می‌کردم، تا نیمه شب فکرش نذاشت بخوابم و آرزوی کیر میکردم، هواسم سمت کیر موجود یعنی کیر بابام رفت و اینقدر تحریک شده بودم سینهام داشتن میترکیدن، با خواب و خیال کیر بابام خوابم برد و صبح با حال خراب بیدار شدم، میخواستم کلاس رو کنسل کنم و گوشی رو بردارم و با دوست پسر قبلیم تماس بگیرم و با معذرت خواهی به خونه دعوتش کنم ولی نتونستم این کار رو انجام بدم و با بابا صبحانه رو خوردیم و راهی مدرسه شدم، اون روز به زور همه رو تحمل کردم،
اومدم خونه و منتظر بابا شدم که ناهار رو از بیرون بیاره و بخوریم،

ده دقیقه ای به تایم اومدنش مونده بود، خودمو قوی کردم و دل رو به دریا زدم و لخت شدم و منتظر صدای در پارکینگ شدم، همین که صدای در پارکینگ اومد آهنگ گوشیمو پلی کردم و ولمشو زیاد کردم و رفتم حمام، ده دقیقه ای گذشت که مطمئن شدم اومده، قبل از اینکه صدام بزنه که نقشه ام خراب بشه با حوله دور سرم و تن لخت لباسای کهنه رو توی سبد رخت کهنه ها گذاشتم و سریع رفتم سمت ماشین لباسشویی که توی آشپزخونه بود وقتی وارد هال شدم و ندیدمش مطمئن شدم توی آشپزخونست، تپش قلب گرفته بودم، وقتی وارد آشپزخونه شدم در حین چیدن میز دیدمش به نشانه اینکه شوکه شدم سبد رو انداختم و با تعلل دستامو بردم یکی به سمت واژن و دیگری به سمت سینه هام و بدنمو چرخوندم و پشت به بابا موندم و به نشانه دستپاچگی خم شدم،
بابام جلوی نگاهش رو با دستش گرفت و گفت عیب نداره دخترم برو لباس بپوش،
برگشتم سمت اتاق و در رو بستم و توی آينه موفقیت خودمو با خودم جشن گرفتم و لباسامو که شامل ی شلوار خواب و ی پیرهن بود، پوشیدم و اومدم بیرون، با خوشروئی و بدون حرفی وارد آشپزخونه شدم و بعد از سلام لباسام رو انداختم داخل ماشین و نشستم سر میز و مشغول صرف ناهار و صحبت شدم،
+بابا خونه خیلی دلگیر شده، خیلی دلم برا مامان تنگ شده، دوست دارم گریه کنم،
_خوب نپرسیدی کی میاد؟
+به نظرت پژمان میزاره بیاد، مطمئناً تا پایان دانشگاه مامان پیشش میمونه
_دخترم پژمان رو میشناسی بدون مامان نمیتونه نفس بکشه،
+ولی گناه من چیه (نصف غذامو خورده بودم و دیگه اشتها نداشتم) قاشق و چنگال رو با ناراحتی انداختم روی میز و دست کشیدم (فردا پنجشنبه بود و من تعطیل بودم)
_دخترم غذاتو بخور شاید فردا مرخصی گرفتم و صبح حرکت کردیم رفتیم پیششون
+چه فایده بابا، مامان که نمیاد،
رفتم سمت هال و به نشانه ناراحتی و قهر نشستم روی مبل و تلویزیون رو روشن کردم،
بعد از چند دقیقه بابام رفت سمت اتاق ولباس خونگی پوشید واومد روی مبل سه نفره کنارم و ی کم دلداریم داد و شروع کرد به زمینه چیدن برای خواب ظهرانه، یواش یواش داشت پاهاشو می‌کشید و نیم نگاهی به تلویزیون داشت،
ی بالشت برداشتم و رفتم بهش دادم که بزاره زیر سرش و خودم نشستم جلوش روی زمین و تکیه دادم به مبل سه نفره،

بابا فهمیده بود به محبت احتیاج دارم، دستش رو گذاشت روی سرم و نوازشم می‌کرد، کمی بعد دستش رو گرفتم و بوسیدم و قربون صدقش میرفتم و خودمو بیشتر لوس میکردم،
+بابا میشه بیام بغلت؟
_بیا دخترم
بلند شدم و بابام جا باز کرد و رفتم توی بغلش و کامل بغلم کرد و به پشتم به جلوی بابام اتصال پیدا کرد، دستش حلقه شد به دور من و گذاشت روی شکمم، بابا خونسرد داشت استراحت می‌کرد و من تو آغوشش مضطرب بیدار بودم و خوشحال،، کم کم بابام خوابید و من یک ساعت تمام توی بغلش از بدن مردونش لذت می‌بردم،
شب شد و هر کدوم سمت اتاق خواب خودمون رفتیم که باز هوس بغلش رو کردم، آیا به بابا رسیدن ممکن بود؟
در اتاقش باز بود رفتم و صداش کردم و گفتم بابا میشه بیام بغلت بخوابم؟
_بیا دخترم
رفتم و کنارش و دراز کشیدم و گوشیمو دستم گرفتم، تماس تصویری با مامان گرفتم، بوق می‌خورد ولی جواب نمی‌داد، ده دقیقه بعد در حالی که مامان باز توی آشپزخونه بود جواب داد منو بابا باهاش صحبت میکردیم و سراغ پژمان رو ازش گرفتیم، که باز گفت خوابه هر چقدر اسرار کردم نه دوربین رو سمتش میبرد نه بیدارش می‌کرد، یقین داشتم که خبرایی هست، تماس تموم شد، به بابا گفتم تو دلت برا مامان تنگ نمیشه؟ خیلی گذرا گفت آره دلم تنگ شده، من گفتم ولی من خیلی دلم براش تنگ شده مخصوصا برای بغل کردناش، این در حالی بود که پشت به بابا خوابیده بودم و تمام دکمه های پیرهنمو باز کرده بودم و آهسته با نوک سینم بازی می‌کردم، بابا اومد و دستشو انداخت دور بدنم و گفت اگه مامان نیست من هستم، قسمت کمی از بدنم لخت بود و دست بابا اتصال به بدنم نداشت، دستمو روی دستش گذاشتم و دستش رو هول دادم سمت قسمت لخت زیر سینم و نگه داشتم،
+ممنون بابا که پیشمی ولی ی حرفایی هست و ی نوازش هایی هست که فقط با مامان راحتم و
_دخترم منم باباتم، تو جگر گوشه منی، باهام راحت باش،
+بابا میگی راحت باش ولی شدنی نیست، شاید ناراحت بشی،
_نه دخترم چرا ناراحت بشم، هر چی میخوای از خودم بخواه،
+ولی بابا روزایی که ناراحت بودم مامانم بدن لختمو دست می‌کشید و نوازشم می‌کرد و باهاش درد و دل میکردم،
صدای بابا عوض شد و گفت اگه مامان این کار رو کرده منم میتونم،
+یعنی میتونم باهات راحت باشم؟!!
_آره دخترم چرا نتونی،
با خوشحالی از کسب رضایتش، نیمه بالایی پیرهنم رو عقب انداختم و گفتم پس بدنمو نوازش کن تا بگم چه بلایی سرم اومده،
بابا از تعجب حرکتم و علامت سوال اینکه منظورم از جمله چه بلایی سرم اومده صداش تغییر کرد و گفت بگو دخترم!!!؟
دستش به روی شکمم حرکت کرد و من داستان ساختگیمو شروع کردم و دستمو روی دست بابام گذاشتم و دستش رو بیشتر به بالا هول میدادم،
+ی دوست پسر داشتم و دو سالی هست که با هم بودیم و مامان از این قضیه با خبر بود و من براش کم نمیذاشتم و هرچی ی مرد از زنش میخواست من بهش میدادم (قیافه بابا دیدن داشت) با خانوادش کامل آشنا بودم و گاهی خونشون میرفتم، همه چیز خوب بود تا اینکه چند روز پیش ازم چیزی خواست که میونمون بهم خورد ولی الان میگم کاشکی براش انجام می‌دادم،
_دخترم چرا تا حالا به من نگفتی؟! حالا اصلا چی ازت خواست؟!
دست بابام رو به سینه هام رسوندم و گفتم میشه مثل مامان سینه هامو نوازش کنی؟و نذاشتم حرفی بزنه و شروع کردم به صحبت کردن،
+ازم خواست کاری که برای اون انجام میدم رو برای باباش هم انجام بدم،
_منظورش چکار بود ؟!
+همون کارایی که زن ها برای شوهرشون توی رختخواب انجام میدن
_وای دخترم مگه برای پسره انجام میدادی!!؟
+آره بابا این روزا همه دخترا برا دوست پسراشون انجام میدن
_دخترم نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی، من هنوز تو رو همون آرزو کوچولو میدیدم، ولی الان هم تصمیمات بزرگ و اشتباه گرفتی و هم بدنت بدن ی زن کامل شده،
+بابا به نظرت اشتباه کردم خواستشو قبول نکردم؟
_منظورت پیش باباش خوابیدنه؟
+آره
_یعنی ممکنه قبول میکردی؟!
+آره من که به ی مرد توی زندگیم احتیاج دارم، تازه اگه اون روز وقت عادت ماهیانم نبود شاید قبول میکردم،
_دخترم مگه تو از اونجا… منظورم اینه مگه تو دختر نیستی؟!!!
+ببخشید بابا اگه تا الان نگفتم ولی میخواستم بعدا عملش کنم
_وای دخترم همه خط قرمزا رو رد کردی،

+بابا بلاخره ی جور باید نیازهامو برطرف میکردم
_آره درست میگی سن کمی نداری ما هم هم سن تو بودیم احساس نیاز میکردیم ولی اینقدر راحت نبود
+بابا راسته که سن که میره بالا آدم سرد میشه، مثلاً چطوری نبود مامان رو تحمل میکنی؟!
_نه دخترم عادی میشه ولی سرد نه منظورم هنوز نه ولی بیست سال دیگه شاید
+یعنی الان دلتنگ مامان هستی؟ منظورم اینه برای رابطه دلتنگ شدی؟
_آره دخترم ولی تحمل میکنم
+پس چرا من نمیتونم تحمل کنم؟
_آخه تو جوونی، ولی باید تحمل کنی
+بابا میشه کمکم کنی به نبودش عادت کنم؟
_چجوری؟
+همینجوری که الان داری انجام میدی با نوازش بدنم
_اگه کمکت میکنه که بهش احتیاج نداشته باشی باشه
+مرسی بابا، پس اجازه بده شلوارمو در بیارم که همه جامو نوازش بدی
بابام نزدیک بود سکته کنه و جایی برای منکر شدن نزاشتم،
سریع لخت شدم و رفتم بغلش و دستش رو گرفتم و گذاشتم روی کُصم، و تکونش دادم، فک کنم سکته کرده بود،

+بابا نمیخوای دخترتو از این عذاب نجات بدی؟
_دخترم من باباتم تا همین جا هم خیلی پیش رفتی
+به نظرت بابای خودم بهتر نیست تا بابای دوست پسرم؟
_کاشکی راحت بود،
+بابا راحته فقط منو جای مامان تصور کن و امشب رو هر کاری میخوام انجام بده، منم هرچی بخوای انجام میدم،
_دخترم من چیزی نمیخوام ولی برای اینکه به اون مرتيکه احتیاج نداشته باشی باشه انجام میدم،
+مرسی بابا پس منم برای اینکه راحت بشی مال تو رو نوازش میدم،
تا اومد بگه نه دستم زیر شورت و شلوارش به دور کیر نیم خیزش حلقه کردم
_نکن دخترم
+بابا بزار امشب رو راحت بخوابیم، فقط بخاطر دخترت،حالا به جای صحبت کردن چیزی رو که بلدی رو نشونم بده،
کیرشو توی دستم حس میکردم که داره رشد میکنه، خشکِ خشک بود،، آب دهنمو جمع کردم و دستمو بیرون کشیدمو دستمو پر از تُف برگردوندم توی شورتش، تا چند ثانیه کاملاً روان با کیرش بازی کردم و اونم با کُصم بازی می‌کرد، کش شورت و شلوارش توان دستمو گرفت
+بابا میشه شورت و شلوارتو در بیاری دستم خسته شد،
بابام بدون هیچ حرفی دستشو از کُصم برداشت و شورت و شلوارشو درآورد، بدن جوانم چشم بابامو کور کرده بود راضی شده بود،
از حس سایز کیر بابام فهمیدم نمیتونست از کیر دوست پسرم بیشتر باشه و توان کون دادن بهش رو داشتم، وقتی دوباره نزدیکم شد و دستشو روی کُصم گذاشت اینبار دستمو با تُف بیشتری دور کیرش گذاشتم وکامل خیس و کلفتش کردم و قبل از اینکه خشک بشه باسنم رو بهش چسبوندم، کمی بعد متوجه شد دخترش میخواد کیر باباش بره داخل کونش، مقاومتی نشون نداد و بعد از یک دقیقه تلاش موفق شدم کلاهک کیرشو داخل کونم کنم، بابام حشری و منم حشری تر شده بودم، بابام ی زوری به کیرش داد و تا نصفه کیرشو داد داخل و شروع کرد به عقب جلو کردن، تا همین جا هم برام کافی بود ولی جفتمون اکتفا نکردیم و سرعت تلمبه زدن بابام اوج گرفت و کامل کیرشو داخل کونم حس میکردم که طولی نکشید از لذت کار با دستش روی کُصم و کیرش توی کونم ارضا شدم و شل شدم، بعد از نیم دقیقه بابا کیرشو بیرون آورد و شورتشو جلوش گرفت و خالی کرد توی شورتش،

برگشتم سمت بابا و صحنه خالی شدن آخرین قطرات آبش رو میدیدم که شورتش رو پر می‌کرد، نگاه شاد و شاکی بهش کردم گفتم بابا چرا داخل کونم خالی نکردی؟!
_چرا دخترم؟
+آخه این کار رو دوست دارم، شورتش رو زیر کیرش برداشتم و با لبخند گفتم میخوام خودم با دست بشورم و کنارش گذاشتم، بلند شدم و در حالی که بابا فقط زیر پیرهن تنش بود رفتم نشستم روی شکمش و باهاش چشم تو چشم شدم وگفتم بابا مرسی که امشب کنارم بودی، خیلی بهت احتیاج داشتم،
_دخترم فک کنم منم به این کار احتیاج داشتم،
رفتم لباش رو بوسیدم و گفتم حالا که داخلم خالی نکردی باید جریمش رو بدی و جای کـاندوم هاتو نشونم بدی،
_دختر خوشکلم فک کنم باید فردا رو به بهانه مریضی غیبت کنم،حالا برو کشوی پایینی تختخواب رو باز کن و ته کشو کارتنش رو در بیار،
با اینکه بابا خیلی آدم زیرکی بود ولی توی مشت من بود،
وقتی کـاندوم رو بعد از راست کردن کیرش روی کیر بابا کشیدم ی تُف بزرگ روش گذاشتم و نشستم روش و سرش وارد کُصم که شد دست و پاهام شل شده بود از ترس، به خودم جرات دادم و آهسته تا نصفه جاش دادم، از درد به خودم میپیچیدم و سعی می‌کردم بابام متوجه نشه، با سوزش زیادی که داشتم چندبار بالا و پایین کردم و سعی می‌کردم بیشتر جا بدم وقتی چکیدن قطرات خون و سوزش حس کردم، نگاهی به کیر و کـاندوم بابام انداختم که قطرات خون ازش پایین میومد، بی‌حال شدم و فشارم داشت میوفتاد، به خودم زن شدنمو تبریک گفتم و از روی بابا افتادم تا ببینه،
،
،

  • بابا امشب آخرین شبیه که راحت کنار هم میخوابیم میخوام تا فردا که مامان و پژمان میرسن سنگ تمام بزاری و کُص و کونمو جر بدی،
    _دخترم ی جوری میکنم که تا روزی که مامان و پژمان برمیگردن به کیر احتیاج نداشته باشی،
    ،
    ،
    همونطور که میدونید و میخونید داستان ساخته ذهن حشری نویسندست و بی شک ادامه هیجان انگیزی داره

نوشته: خواهر هیچکاک


👍 28
👎 17
121401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

872635
2022-05-07 01:50:28 +0430 +0430

واگذارت میکنم به دوستان از خجالتت در بیان

1 ❤️

872638
2022-05-07 01:52:55 +0430 +0430

ادامه هیجان انگیز؟!
داستانا تو شهوانی فقط به یه سمت پیش میرن، بگایی!
اسپویلر آلرت! قراره کل خانوادشون جنده هم شن

0 ❤️

872640
2022-05-07 01:54:29 +0430 +0430

وحشتناک بود و سوزناک

0 ❤️

872680
2022-05-07 06:50:32 +0430 +0430

ذهن حشری یه چیزه ذهن کسشعر و احمق یه چیزه هیچوقت این دوتا رو یکی ندون

0 ❤️

872798
2022-05-08 01:34:59 +0430 +0430

چه خانواده خوبی هستن هیچکاک ها

0 ❤️

872923
2022-05-08 15:11:28 +0430 +0430

عجب خر تو خری

0 ❤️

872999
2022-05-09 01:51:06 +0430 +0430

❤️👌

0 ❤️

875109
2022-05-20 19:41:33 +0430 +0430

بعدی؟!!!

0 ❤️