آغوشِ مرگ

1401/09/07

نکته‌ی اول: این فقط یک داستان خیالی است و نه یک خاطره!

نکته‌ی دوم: داستان حاوی مطالب تابو می‌باشد. تابوهایی که ممکنه منزجر کننده، ناراحت کننده و شاید هم منحرف کننده باشد. پس اگه به این موضوعات علاقه‌ای ندارید لطفا مراقب سلامت روح و روانتون باشید.

نکته‌ی سوم: این داستان اولین قسمت از یک مجموعه‌ی پنج قسمتی به نام “فراتر از تابو” است. اگه مورد پسند قرار بگیره و خواننده‌ها‌ی عزیز مایل باشن، قسمت‌های بعدی هم ارسال می‌شن. قسمت‌ها به همدیگه مرتبط نیستن.


تموم خاطرات بچگی من تو خونه‌ی خاله‌م و بازی با امیر خلاصه می‌شه. امیر پسر خاله و هم‌سن و سال منه. ما به دور از بقیه‌ی اقوام تو یه شهرستان نقلی زندگی می‌کنیم. ما، منظورم خونه‌ی ما و خونه‌ی خالمه. مادرم و خاله‌م رابطه‌ی خیلی خوبی دارن و به شدت به همدیگه وابسته هستن‌. همین وابستگی باعث شده بود که از همون اوایل تا همین الان ما هر روز به خونه‌ی همدیگه رفت و آمد داشته باشیم. به قول گفتنی خونه یکی شده بودیم. همین وابستگی خاله و مامانم، به من و امیر هم سرایت کرده بود و عینِ دوتا داداش با همدیگه بزرگ شده بودیم و تموم شیطنت‌ها و جنایت‌هامون با همدیگه بود. ما اونقدر به هم نزدیک بودیم که حتی با همدیگه حموم می‌رفتیم! البته تنهایی نه. همراه با مامان هامون!
اون اوایل و تو شش یا هفت سالگی و حتی تا دو سه سال بعدش، شهرک ما آب نداشت و تو بیست‌وچهار ساعت، فقط چند ساعت آب داشتیم که اونم فشارش کم بود و فقط می‌رسیدیم که تانکر‌هامون رو پر کنیم. همین باعث شده بود که برای استحمام مجبور بشیم بریم حموم عمومی.

یه حموم قدیمی تو شهر بود که هر هفته یه بار چهار نفری به اونجا می‌رفتیم. حموم یه در کوچیک رنگ و رو رفته‌ی درب و داغون داشت که وقتی واردش می‌شدی، قبل از هر چیز مسئول حموم رو می‌دیدی. مسئول حموم یه پیرمرد چشم هیز بود که تو همون سن کم متوجه آویزون شدن آب لب و لوچه‌ش برای مادرم و خاله‌م می‌شدم. شک ندارم که تو ذهنش له‌‌له می‌زد که بتونه مامان و خاله‌م رو لخت ببینه! چیزی که من و امیر هر بار می‌دیدیم.

خاله‌م خواهر بزرگه و سه سال از مامانم بزرگتر بود. البته این بزرگی فقط به سن مربوط نمی‌شد و تو ابعاد هم از مامانم چاق‌تر بود. ولی این نه تنها چیزی از جذابیتش کم نمی‌‌کرد، بلکه جذابترش هم می‌کرد. از لحاظ قیافه هم که قطعا تو رده‌ی زن‌های خوشگل قرار می‌گرفت.
مادرم اما به تپلی خاله‌م نبود. از نظر بقیه‌ی زنها مادرم یه زن خوش اندام و توپر بود. نه خیلی لاغر و نه خیلی تپل. چهره‌ش هم تقریبا شبیه خاله‌م بود، منتها با یه صورت استخوانی‌تر.

اولین باری که رفتیم اون حموم عمومی رو هیچوقت یادم نمی‌ره. اون روز، بعد از لاس زدن ناشیانه‌ی مسئول حموم با مادرم و خاله‌م به سمت انتهای حموم رفتیم. طبق گفته‌ی مسئول، حمومِ انتهای سالن بزرگتر بود و دوتا دوش آب داشت. وارد حموم که شدیم یه رختکن چند متری داشت برای عوض کردن لباس‌ها و بعد یه سکوی بزرگ می‌خورد و وارد حموم می‌شد. همونجوری که مسئول گفته بود حموم بزرگی بود.
تو رختکن، مامان‌هامون اول لباس‌های مارو در آوردن و بعد شروع کردن به در آوردن لباس‌های خودشون. اول مانتو، بعد تاپ و بعد شلوار. تو اون لحظه من دقیقا رو به روی خاله‌م بودم. خاله‌م بدون اعتنا به من، سوتینش رو درآورد و ممه‌هاش آویزون شدن. ممه‌هاش بزرگ بودن و هاله‌شون قهوه‌ای پررنگ. برعکس ممه‌های مامانم. ممه‌های مامانم کوچیک‌تر بودن با هاله‌هایی روشن‌تر و متمایل به صورتی. با این‌حال دیدن ممه‌های خاله‌م برام جذابتر بودن و برام تازگی داشتن.
هنوز یه دل سیر ممه‌هاش رو دید نزده بودم که خم شد و شورتش رو در آورد…
وای که چقدر تپل بود. به اندازه‌ی سر من کص وسط پاهاش بود. اونقدر مات و مبهوت کص خاله‌م شده بودم که اصلا نفهمیدم مامانم کی لخت شد. کص مامانم رو بارها دیده بودم. ولی این اولین باری بود که کص خاله‌م رو می‌دیدم. ولی بعد از لخت شدن مامانم ناخودآگاه نگاهم سمت کص مامانم رفت و ذهن سمت مقایسه!
کص مامانم هم تپل بود. ولی نه به تپلی کص خاله‌م. ولی جفتشون خوش فرم بودن و درز و تپلی جذابی داشتن.

بعد از اینکه چهارنفری لخت شدیم، وارد حموم شدیم. من و امیر سراغ دوش اولی رفتیم و مامان‌هامون سمت دوش دومی. اونقدر سرگرم آب بازی با امیر شدم که کلا ذهنم از کص دور شد. تا اینکه خاله، امیر رو صدا زد و مامانم به سمت من اومد. یه چهار پایه زیر دوش گذاشت و گفت بشین تا سرت رو بشورم. من نشستم و مامانم ایستاده رو به روم ایستاد. اونطرف خاله دوش رو پایین داده بود و شیر رو باز کرده بود. خودش رو چهار پایه نشسته بود و امیر رو زمین زیر شیر آب.
مامانم به سرم شامپو زد و شروع کرد به شستن سرم. تو اون حالت گاهی چشم‌هام رو باز می‌کردم و کص مامانم رو تو چند سانتیمتری صورتم می‌دیدم. تو اون فاصله تپل تر بود و درزش نمایان تر. نمی‌دونم چی‌شد که تو اون لحظه دلم می‌خواست به جای مامانم، خاله سرم رو میشست و می‌تونستم کصش رو از نزدیک ببینم.
تو همین افکار بودم که صدای امیر در اومد و گفت: اییییی مامانم یکم آروم. پوست سرم رو کندی. اصلا من نمی‌خوام تو سرم رو بشوری و خودم می‌شورم.
خاله هم می‌گفت نه نمیشه و تو تمیز نمی‌شوری و از این حرف‌ها. اینجوری شد که مامانم خطاب به خاله گفت: نرگس اذیتش نکن. بذار بیاد من سرش رو می‌شورم.
بعد به امیر گفت: بیا خاله جان، بیا خودم سرت رو می‌شورم.
امیر که منتظر این جمله بود، از زیر دست‌های خاله جست زد و به سمت ما اومد. من بلند شدم و امیر رو چهار پایه نشست. منم از فرصت استفاده کردم و به سمت خاله رفتم و گفتم پس تو هم سر منو بشور.
رو زمین زیر شیر و رو به روی خاله، که رو چهار پایه نشسته بود و پاهاش رو تقریبا باز کرده بود نشستم. تو اون حالت کصش کاملا معلوم نبود. ولی همین که شروع کرد به شستن سرم، مجبور شد یکم بیاد جلوتر و پاهاش بازتر شد. با اینکه شامپو رو سرم بود و اگه چشم وا می‌کردم چشم‌هام می‌سوخت ولی با اینحال هرازچندگاهی به امید دیدن کص خاله‌م چشم‌هام رو باز می‌کردم. اونجا بود که برای اولین بار لای کص و مخلفات کص یه زن رو دیدم. پاهاش باز شده بود و درزش نسبت به حالت عادی بازتر شده بود‌. یه تیکه گوشت کوچولوی قرمز لای درزش بود که باعث تعجبم شد. با خودم گفتم اون گوشت اضافه لای کصش چیه؟ یعنی کص مامان منم از اون گوشت‌ها داره؟ ولی من تا حالا کص مامانم رو با لای باز ندیده بودم.

بعد از شستن سر و لیفه کشیدن، خاله‌م پشت به ما شد و دستش رو به دیوار تکیه داد‌. و از مامانم خواست که پشتش رو کیسه بکشه. مامانم هم پشت خاله ایستاد و شروع کرد به کیسه کشیدن. تو اون شرایط من و امیر جفتمون پشت سرشون بودیم. اونجا بود که متوجه نگاه امیر رو کون مامانم شدم. فهمیدم که فقط من نگاهم رو خاله نیست و امیر هم مثل من نگاهش دنبال کص و کون مامانمه.
بیخیال نگاه امیر شدم و زووم کردم رو کون خاله. هر طرف کونش، عرضش به اندازه‌ی عرض کل بدن من بود. خیلی بزرگ بود و وقتی کیسه رو تنش تکون می‌خورد، کونش به لرزه میفتاد. این طرف هم که مامانم سفت خاله رو کیسه می‌کشید کونش تکون تکون می‌خورد. کون مامانم به بزرگی کون خاله نبود، ولی نسبت به بدن خودش بزرگتر بود و نسبت به کون خاله خوش فرم‌تر.
نمی‌دونم چرا، ولی اون صحنه به شدت برام تماشایی بود و نمی‌تونستم نگاهم رو از رو کون مامانم و خاله‌م بردارم…

بعد از کیسه کشیدن، مارو آبکشی کردن و خودشون هم رفتن زیر دوش. زیر دوش دستشون رو به بدنشون می‌مالیدن و خودشون رو آبکشی می‌کردن. اول ممه‌ها و بالا تنشون، بعد به سمت پایین‌تنه اومدن. مامانم به پایین تنه که رسید، روش رو به سمت دیوار کرد و دست‌هاش رو سمت کصش برد. با اینکه کصش معلوم نبود، ولی معلوم بود که داره کصش رو می‌شوره و می‌ماله. چند لحظه بعد برگشت و اینبار دستش رو سمت کونش برد و کونش رو شست.
اما خاله‌م برعکس مامانم به سمت دیوار برنگشت. و تو همون حالت شروع کرد به شستن کصش. اول دستشو رو تپلی کصش کشید و بعد چند بار تندتند و پشت سر هم لای کصش رو مالید. برخورد دستش رو کصش و مالیدن کصش حس عجیبی بهم می‌داد.

بعد از آبکشی، همه به سمت رختکن رفتیم. اول مارو خشک کردن و بعد شروع کردن به خشک کردن خودشون. خاله‌م حوله‌ش رو لوله کرد و لای پاهاش برد. یه سر حوله رو از جلو و سر دیگه‌ش رو از عقب گرفت. زانوهاش رو یکم خم کرد و پاهاش رو بازتر کرد. بعد شروع کرد به عقب و جلو کردن حوله و کص و کونش رو خشک کرد. بعد از خشک کردن خودشون، شورت و سوتین‌های تمیزشون رو پوشیدن. شورت و سوتین خاله‌م سفید بود و یه تیکه از شورتش توری بود. و تقریبا شورتش ساده بود. ولی برعکس خاله، شورت مامان ساده نبود. صورتی رنگ بود و رو قسمت جلوش یه چیزایی به انگلیسی نوشته شده بود. قسمت پشتش هم نصفش توری بود و یکم از درز کونش از زیر توری نمایان بود. بقیه لباس‌هاشون رو پوشیدن و دوباره اون تیکه گوشت جادویی و عجیب و پر رمز و رازی رو که لای پاهاشون داشتن رو از چشم‌هامون مخفی کردن.
اون روز تو راه برگشت به خونه ذهنم کاملا درگیر بود. تو ذهنم با خودم می‌گفتم کاش تموم زن‌های دنیا لخت بودن و می‌تونستم کص همه‌شون رو ببینم.
مثلا همین زن خوشگلی که الان از کنارمون رد شد. یعنی کصش چه شکلیه؟ احتمالا کصش هم مثل صورتش خوشگله. کاش می‌شد کصش رو می‌دیدم. یا می‌شد بهش دست بزنم. همونجوری که خاله به کصش دست می‌زد. یعنی دست زدن به کص چه حسی داره؟ کاش میشد با دست لاشون رو باز کنم و ببینم توشون چه شکلیه. یا به اون گوشت صورتی دست بزنم. یا لای کونشون رو باز کنم و به سوراخ کونشون دست بزنم. اصلا چرا اون چیزی که بین پاهاشونه اینقدر دوست داشتنیه؟ یعنی الان امیر هم مثل من شده و فکرش درگیر این چیزاست؟ کاش می‌شد کص عمه و زندایی رو هم می‌دیدم. زندایی خیلی خوشگله. احتمالا کصش هم خوشگله. وااای کاش می‌شد کص الناز خانوم همسایه‌مون رو هم می‌دیدم. اونم خوشگل و مهربونه. احتمالا کص زن‌های مهربون قشنگ‌تره…

تو همین افکار و سوال‌ها غرق بودم که به خونه رسیدیم. اون روز تا شب ذهنم درگیر بود. حتی قبل از خواب هم اتفاق‌های تو حموم رو تو ذهنم مرور می‌کردم و در مورد لمس کص خاله و بقیه‌ی زن‌هایی که می‌شناختم خیال بافی می‌کردم. روزهای بعد کم‌کم ذهنم از این چیزا دور می‌شد. ولی دوباره وقت حموم رفتن می‌رسید و همین آش و همین کاسه.
این ماجرا نزدیک به دو سال ادامه داشت و من تو این دو سال هرچند مدت یه بار خاله و مامانم رو لخت می‌دیدم. ولی دید زدن کص و کونشون نه تنها تکراری نمی‌شد بلکه هرچی که میگذشت، جذاب و جذاب‌تر می‌شد. به صورتی که مثل عادت شده بود و برای حموم رفتن لحظه شماری می‌کردم.
تو اون دو سال حتی شیو کردن و جیش کردن مامان و خاله رو هم دیدم. حتی شیو کردن و جیش کردنشون هم برام جذاب بود. وقتی که رو دو زانو مینشستن و پاهاشون رو باز می‌کردن، و جیششون فیششش از لای پاهاشون بیرون میومد. تو اون حالت کصشون قشنگ تر می‌شد. البته نه به قشنگی موقع هایی که خم میشدن و من از پشت و از نمای زیر خط کص و سوراخ کونشون رو نزدیک به هم می‌دیدم.

چند سال گذشت و من و امیر چهارده سالمون شده بود. تو اون سن دیگه کم و بیش با مسائل ابتدایی جنسی آشنایی پیدا کرده بودیم و با همدیگه در موردش حرف می‌زدیم. اولین جق زدنمون رو خوب یادمه. امیر از یکی از دوستهاش یه سی‌دی فیلم سوپر گرفته بود و یه روز که تنها شدیم سی‌دیو رو دستگاه انداخت. فیلم اینجوری شروع شد که توپ یه پسر نوجوون افتاد تو حیاط یه خونه‌ی بزرگ. رفت که توپش رو بیاره و دید در خونه بازه. وارد حیاط خونه شد و حیاط پر از گل و درخت بود. هرچی گشت توپش رو پیدا نکرد و به سمت ضلع شمالی حیاط رفت. اونجا استخر بود و یه زن کنار استخر و جلو آفتاب با شورت و سوتین خوابیده بود. پسره از دیدن همچین زنی کف کرد و چشم‌هاش چهار تا شد و با دهن باز به زنه خیره شد. زنه متوجه حضورش شد و با لوندی صداش زد. یکم انگلیسی حرف زدن و زنه کم‌کم دستش رو به سمت شلوار پسره برد. کیرشو از تو شلوار در آورد و شروع کرد به خوردن کیرش.
اونجا بود که کز‌کز کردن و خیس شدن سر کیرم رو حس کردم و تصور کردم یه زن داره کیرم رو میمکه و زبون می‌زنه.
کمی بعد زنه لخت شد و پاهاش رو از هم باز کرد. پسره رفت بین پاهاش و شروع کرد به لیس زدن کصش و اون تیکه گوشت کوچولویی که رو کصش بود! اونجا اولین باری بود که لیس زدن یه کص رو می‌دیدم و تا قبل از اون فکر نمی‌کردم چیزی به اسم کصلیسی وجود داره. حس خوبی از اون سکانس گرفتم و خودم رو جای پسره گذاشتم و ناخودآگاه به جای اون زن، خاله‌م رو تصور کردم! اصلا دست خودم نبود و تنها زن لختی که بجز مامانم دیده بودم خاله‌م بود. و هنوز تصویر کص و چوچوله‌ش تو ذهنم بود. دقیقا همون لحظه بود که تو ذهنم از خودم پرسیدم یعنی الان امیر هم داره مامان منو تصور می‌کنه؟!

بعد از اینکه پسره کاملا کص و کون زنه رو لیس زد، سر کیرش رو گذاشت لای کصش و تا ته فرو کرد. اون صحنه رو هم با خاله‌م تصور کردم و تو تخیلاتم کیرم رو تا ته کردم تو کص تپل خاله‌م. لذت عجیبی کل وجودم رو گرفته بود. شورتم خیس شده بود و دوست داشتم کیرم رو لمس کنم. امیر هم مثل من کیر سیخ شده‌ش زیر شلوارش معلوم شده بود و با چشم‌های خمار و دهن باز به صفحه‌ی تلویزیون خیره شده بود.
چند دقیقه بعد به من نگاه کرد و گفت: حسین، حرف‌های اون روز سامان تو مدرسه رو یادته؟
+کدوم حرفا؟
-همون حرفایی که در مورد جق و آب کیر و این چیزا می‌زد.
+خب؟
-میای امتحانش کنیم؟
+یعنی جق بزنیم؟
-آره.
+جلو چشم هم؟
-آره.
+نه. زشته. تنهایی بزنیم.
-پس تو برو تو اتاق، من همینجا پای فیلم می‌زنم.
+پس من چی؟ منم میخوام پای فیلم بزنم.
-پس ناز نکن و همینجا بزن. نگات نمی‌کنم.

از هم یکم فاصله گرفتیم. امیر شلوارش رو کاملا درآورد و دراز کشید. دستش رو تُفی کرد و به کیرش مالید. بعد درحالی که به فیلم خیره شده بود شروع کرد به تکون دادنش کیرش.
منم دراز کشیدم و شلوارم رو تا زانو پایین دادم. کیرم رو تفی کردم و شروع کردم به مالیدن. اولین کلمه‌ای که از دهنم بیرون اومد اییییی بود. خیلی لذتبخش بود و کل تنم داغ کرده بود. به فیلم خیره شده بودم، ولی تو ذهنم داشتم خاله رو می‌کردم. و فرض می‌کردم که کیرم داره تو کصش عقب و جلو می‌شه. چند لحظه بعد حس عجیبی گرفتم و احساس کردم کل جونم می‌خواد از سر کیرم بیرون بیاد. به نفس‌نفس افتادم و چشم‌هام ناخودآگاه بسته شد. یه حالِ باحالِ عجیب و غریب گرفتم و کیرم تو مشتم شروع کرد به نبض زدن و تکون خوردن و بی‌حال شدم. طبق گفته‌ی سامان، احتمالا ارضا شده بودم، ولی خبری از آب منی نبود و فقط کیرم از اون آب شفاف و تف خیس شده بود. ولی امیر چند قطره آب از کیرش بیرون اومده بود و تو مشتش ریخته بود. آبش رو بهم نشون داد. اونم تقریبا شفاف بود و خیلی کم بود. ولی دفعه‌های بعد، هم آبمون بیشتر میومد و هم به مرور پررنگ‌تر و خمیری شکل تر می‌شد.

بعد از اون روز کارمون شده بود جق زدن. هر روز با همدیگه جق می‌زدیم. جدا از جق مشترک، من قبل از خواب هم جق می‌زدم. گاهی حتی سه بار در روز جق می‌زدم. تو تخیلاتم هم کص و کون و ممه‌های زن‌های اطرافم رو تصور می‌کردم. ولی بخش عمده‌ای از تصوراتم مربوط به خاله‌م بود. گاهی اوقات هم به مامانم فکر می‌کردم، ولی خیلی معدود. چون به کردن مامانم فکر نمی‌کردم، ولی به کردن خاله چرا. تو همون سن کم کردن خاله ملکه‌ی ذهنم شده بود و دست از سرم بر نمی‌داشت. از طرفی هم هر روز خاله‌م رو می‌دیدم و هر روز برای کردنش تحریک می‌شدم. خاله هم که طبق معمول با من راحت بود و جلو چشم من لباس‌های باز و راحت و تنگ می‌پوشید. اونقدر با من راحت بود که گاهی حتی جلو من لباس‌هاش رو عوض می‌کرد و من رسما دیوونه‌‌ش شده بودم.

از طرف دیگه هم تو مدرسه با بچه‌ها و تو خونه و محله با امیر همیشه بحث مسائل جنسی به راه بود. با امیر خیلی راحت بودیم و از هر دری حرف می‌زدیم. بجز مامان‌هامون! یعنی امیر می‌دونست من تو کف مامانشم؟ اگه اونم تو کف مامانم باشه چی؟ دوست نداشتم اون تو کف مامانم باشه. بهم برمی‌خورد. ولی بیشتر که فکر کردم دیدم مهم نیست. منم تو کف مامان اونم. این به اون در.
یه مدت نگاه و رفتار های امیر رو زیر نظر گرفتم. ببینم اونم مثل من چشمش دنبال مامانمه یا نه. همون چند روز اول کافی بود که متوجه رد نگاهش رو کص و کون مامانم بشم. کافی بود مامانم یکم خودشو خم کنه، یا پشت به امیر راه بره، امیر سریع رو کون مامانم زوم می‌شد و لذت می‌برد. یا کافی بود مامانم یه کم پاهاشو باز کنه موقع نشستن، یا موقع جارو کشیدن به حالت داگی بشه، نگاه امیر سریع سمت کص و کون مامانم می‌رفت و حسابی روش زوم می‌کرد.
یه بار هم که مامانم و خاله‌م ساپورت جدید خریده بودن، طبق معمول بدون هیچ عبایی از ما، جلو چشم ما شلوارشون رو درآوردن و ساپورت‌های تازه‌شون رو پوشیدن. اونجا بود که بیشتر از قبل متوجه نگاه امیر رو مامانم شدم. مامانم پشت به ما و رو به آینه شلوارش رو پایین کشید. یه شورت بنفش سکسی پاش بود و به محض اینکه شلوارش رو در آورد نگاه امیر رو کونش قفل شد. بعد ساپورت تازه‌ش رو پوشید و یکم جلو آینه مانور داد. بعد به سمت ما برگشت و گفت: چطوره؟
ساپورت خیلی تنگ بود و مامانم هم اونو کاملا بالا کشیده بود. همین باعث شده بود که کص تپلش کاملا زیر ساپورت نمایان بشه و به شدت تحریک کننده باشه. و دوباره نگاه‌های شهوتی امیر رو کص مامانم قفل بشه. امیر که سهله، اون روز منم سیخ کردم و تحریک شدم. البته دیدن کص و کون دوباره‌ی خاله‌م هم زیر اون شورت قرمز سکسی بی‌تاثیر نبود.


یه روز عصر که مثل همیشه تو خونه‌ی ما پای فیلم سوپر بودیم، از امیر پرسیدم: تو تصوراتت برای جق چه کسایی رو تصور می‌کنی؟
-همین پورن استارا دیگه.
+یعنی تا حالا نشده کردن یه زن تو واقعیت رو تصور کنی؟
یکم فکر کرد و گفت: چرا شده.
+کی رو تصور کردی؟
-چند تا از همسایه‌ها، زن عمو، دختر عمه‌هام و چند باری هم زندایی. تو چی؟
خندیدم و گفتم: منم به زندایی فکر کردم. کص خوبیه. منم به همسایه‌ها و چند از دختر عموهام. و چند نفر دیگه!
گفت: اون چند نفر کیان؟
+نمی‌شه بگم اخه.
-بگو بابا. مگه من و تو چیز پنهون داریم از هم.
+آخه از محارمن! تو به محارم فکر کردی تا حالا؟
با تعجب گفت: محارم؟ یعنی عمه و خاله؟
گفتم: یعنی عمه و خاله و مامان!
گفت: نه.
ولی “نه” گفتنش شل بود و فهمیدم دروغ می‌گه. گفتم: دروغ می‌گی عین سگ. می‌دونم که فکر کردی. بگو دیگه. بگی منم می‌گم.
زیر بار نمی‌رفت و نمی‌خواست بگه. اونقدر اصرار کردم که گفت: آره به عمه‌هام فکر کردم.
گفتم: فقط عمه؟
گفت: آره.
مکث کوتاهی کردم و گفت: یعنی می‌خوای باور کنم که به مامان من فکر نکردی؟
از حرفم جا خورد و ترسید. فکر کرد می‌خوام مچ‌گیری کنم. و شروع کرد به قسم خوردن که من همچین کاری نمی‌کنم و از این خالی‌بندیا. بهش گفتم: نمی‌خواد بترسی بابا. من نگاه‌هاتو رو کص و کون مامانم دیدم. و بهت حق هم می‌دم.
دوباره جا خورد و چیزی نگفت. خاطرات بچگی و دفعاتی که با همدیگه کص لخت مامان من رو دیدیم بهش یادآوری کردم و در موردشون حرف زدم. وقتی فهمید من مشکلی ندارم و دنبال مچ گیری نیستم، یخش باز شد و خجالت رو کنار گذاشت. و اعتراف کرد که حسابی تو کف مامانمه و اکثرا به یاد مامانم جق می‌زنه! حتی گفت یه بار که تو خونه‌مون تنها شده، رفته سراغ کمد لباس‌های مامانم و با شورت و سوتینش جق زده. در مورد دفعاتی هم که من نبودم و مامانم رو لخت دیده حرف زد. آخرش هم حسابی از کص و کون مامانم تعریف کرد. وقتی حرف‌هاش در مورد مامانم تموم شد، کیرم راست و شورتم خیس شده بود. تعریف کردن امیر از خصوصی ترین جاهای مامانم و اشتیاقش برای کردن مامانم حس عجیب و در عین حال لذتبخشی داشت. حرفاش که تموم شد گفت: تو چی؟ اون محارمی که گفتی بهشون فکر کردی کیا هستن؟!
گفتم: مامان‌هامون!
تعجب کرد. ولی تعجبش بخاطر مامان خودش نبود. چون دیگه متوجه شده بود که منم به مامانش فکر می‌کنم. پرسید: به مامان خودت هم فکر کردی؟
+به کردنش نه. ولی اون صحنه‌هایی رو که کص و کونش رو دیدم رو تو ذهنم مرور می‌کنم و جق می‌زنم. تو همچین کاری نکردی؟
-این مدلی نه. ولی منم به مامانم فکر کردم. مثلا فکر کردم که داره برام جق می‌زنه یا جلوم کص و کونش رو می‌ماله!
+چه جالب‌.
-من در مورد مامانت و احساسم حرف زدم. تو هم بگو.
گفتم: منم مثل تو خیلی وقته تو کف مامانتم و به اندازه‌ای که کص مامانم رو دیدم، کص مامان تورو هم دیدم. و تا حالا صد بار موقع جق زدن بهش فکر کردم. سیزده به در پارسال یادته؟
-آره. چطور؟
+من و مامانت رفتیم دستشویی صحرایی. مامانت جلو چشم من شلوارش رو تا زانو پایین کشید و نشست جیشش رو کرد. هرچند اون اولین باری نبود که کصش رو می‌دیدم، ولی تو این سن، اینجوری جلو من جیش کنه خیلی تحریک کننده‌ست. جدا از تحریک کننده‌ بودنش، عجیب نیست؟
-عجیب؟ یعنی فکر می‌کنی مامانم بهت پا می‌ده که بکنیش؟
+آره.
-اینجوری نیست. نه مامان تو، نه مامان من هیچکدوم نمی‌خوان به ما کص بدن. اونا فقط مارو به چشم پسر خودشون می‌بینن و بهمون اعتماد دارن. برای همینه راحت جلومون لخت می‌شن.
+آره راست می‌گی. ولی فکر کنم این زیادی راحت بودنشون کار دست ما داده.
-نگو که دوست نداری کصشون رو ببینی که باور نمی‌کنم.
+من که دیگه عاشق کصشون شدم و به دیدن کصشون عادت کردم.
-پس کص نگو و شل کن و لذت ببر.
+من خیلی تحریک شدم امشب.
-منم… اممم من یه فکری دارم حسین.
+چی؟
-بیا دوباره در مورد مامان‌هامون حرف بزنیم و جق بزنیم!
+چه فکر خوبی…

شلوار هامون رو در آوردیم و شروع کردیم به حرف زدن و جق زدن. خیلی حال می‌داد و دیوونه کننده بود. وسطاش بود که خیلی تحریک شده بودم، دستم رو سمت کیر امیر بردم و گرفتمش. شروع کردم به مالیدنش و گفتم: دوست دارم کیرت بره تو کص مامانم و جلو من کص تپلش رو جر بدی و اونم بی پروا ناله کنه و جلو چشم من بهت کص بده.
امیر با حرفم خیلی تحریک شد و اونم کیر منو تو دستش گرفت. من برای اون جق می‌زدم و اون برای من. چند دقیقه بعد اول آب امیر با شدت پاشید و بعدش آب من. رو دست‌ها و شکم‌هامون پر شده بود از آب منی. امیر آب منو رو دستش نشونم داد و گفت: دوست دارم آبتو رو کمر و لای کونِ تپل مامانم ببینم.
گفتم: فرض کن جفتشون جلومون داگی بشن. تو، کص مامان منو بکنی و من کص مامان تورو. بعد آب‌هامون رو بپاشیم لای کون‌هاشون…

بعد از اون روز، حرف‌های این مدلی من و امیر بیشتر و بیشتر شد. به طوری که فیلم‌های پورن با تگ Swamp mom (ضربدری دوتا مادر و پسر با همدیگه) دانلود می‌کردیم، می‌دیدیم و برای همدیگه جق می‌زنیم. اونقدر تو این حرف‌ها و کارها غرق شدیم که دیگه فانتزیمون شده بود. اونقدر غرقش شده بودیم که وقتی مامان‌هامون می‌رفتن حموم، تو اتاق گوشی جاساز می‌کردیم و دزدکی از لباس عوض کردنشون فیلم می‌گرفتیم. بعد به همدیگه نشون می‌دادیم و باهاشون جق می‌زدیم. دیگه کوچک‌ترین خجالتی تو وجودمون نمونده بود و کاملا برامون عادی شده بود. اونقدر عادی که دیگه تصورش حال نمی‌داد. دلمون می‌خواست واقعیش رو تجربه کنیم! ولی می‌دونستیم نمی‌شه و غیر ممکنه. اصلا همچین چیزی امکان نداشت و خیال باطل بود.

۱۸ سالمون که شد، امیر رفت یه شهر دیگه برا دانشگاه و منم رفتم سربازی. اون دوری از امیر و خانواده باعث شده بود که ذهنم از اون فانتزی کثیف دور بشه و روز به روز تو ذهنم کمرنگ و کمرنگ‌تر بشه.
دو سال گذشت. سربازیم تموم شد و حس می‌کردم دیگه به روال عادی برگشتم. تابستون بود و امیر هم برگشته بود. دیگه بحث‌هامون مثل قدیم حول و حوش مسائل جنسی نمی‌چرخید و بیشتر در مورد کار و سیاست و این کصشعرا حرف می‌زدیم. اینجوری شد که امیر گفت تو تهران یه آشنا دارم و یه کار خوب برامون داره. این تابستون رو بریم اونجا که هم بیکار نباشیم، هم یه چیزی یاد بگیریم و هم یکم پول به جیب بزنیم. منم دیدم پیشنهاد خوبیه و قبول کردم.

رفتیم تهران و مشغول کار شدیم‌. دو هفته که گذشت امیر پیشنهاد داد آخر هفته رو بریم جنده پولی بکنیم. منم که تا اون موقع کص نکرده بودم و نسخ کص بودم قبول کردم. اولین کص پولی‌ای که کردم حال نداد و حس و حال تخمی‌ای داشت. ولی خب بارهای بعدی به مرور بهتر شد و کم‌کم بهش عادت کردم. دیگه اینجوری شده بود که هر آخر هفته می‌رفتیم پولمون رو به کص جنده‌ها می‌زدیم و برمی‌گشتیم.
با امیر دوباره مثل قبل شده بودیم و زیاد در مورد مسائل جنسی حرف می‌زدیم. یه شب امیر بعد از دوسال مسائل گذشته رو پیش کشید و دوباره ذهنمون رو درگیر فانتزی کثیفمون کرد. دوباره اونقدر در موردش حرف زدیم که غرقش شدیم. اونقدر غرق که تصمیم گرفتیم با دوتا جنده پولی، با تصورِ مامان‌هامون فورسام بزنیم!
مثل همیشه، آخر هفته به سمت جنده خونه رفتیم. دوتا جنده برداشتیم و رفتیم تو اتاق. امیر جنده‌ش رو به اسم مامان من صدا می‌زد و من جنده‌م رو به اسم مامان اون. تو کصشون تلمبه می‌زدیم و تو ذهنمون اونارو مامان همدیگه تصور می‌کردیم… خیلی حال داد و جفتمون خوشمون اومد.

یه مدت کارمون همین شده بود و کل تابستون اینجوری گذشت. ولی آخراش دیگه اون هیجان دفعات قبلی رو نداشت و امیر می‌گفت هیچکس مامان‌های خودمون نمی‌شه! من کاملا بیخیال عملی کردن اون فانتزی شده بودم و می‌دونستم نمی‌شه و غیر ممکنه. ولی امیر بدجور رفته بود تو مخش می‌گفت تا مامانت رو نکنم آروم نمی‌گیرم. و مدام داشت رو این موضوع فکر می‌کرد و می‌خواست راهی پیدا کنه. تا اینکه بالاخره راهش رو پیدا کرد!

چند روز قبل از اینکه برگردیم شهرستان، امیر از بیرون اومد و کبکش خروس می‌خوند. با ذوق و شوق بهم نگاه کرد و گفت: مژده‌گونی بده که راهش رو پیدا کردم!
+راه چی؟
-راهِ ضربدری با مامان‌های سکسی‌مون!
تعجب کردم و گفتم: چه راهی؟
راه حلش رو با آب و تاب برام تعریف کرد و گفت: خب نظرت چیه؟
خیلی جدی گفتم: نه!

-چرا نه؟ این تنها راهیه که باهاش می‌تونیم به آرزو و فانتزی چند سالمون برسیم.
+این تجاوزه امیر.
-تجاوز؟! این کجاش تجاوزه حسین؟ ما قبل از خواب این قرص‌هارو به خوردشون می‌دیدیم و اونا تا خود صبح تخت می‌خوابن. ما تو طول شب هرکاری که دلمون می‌خواد باهاشون می‌کنیم، بدون اینکه اونا متوجه بشن. فردا هم همه چیز عادیه. نه خانی اومده نه خانی رفته. ما به اون چیزی که می‌خوایم می‌رسیم بدون اینکه کسی چیزی بفهمه.
+امیر هرچی باشه اونا مادرهامونن. ما اونارو بی‌هوش می‌کنیم و بهشون تجاوز می‌کنیم! این چیزی نیست که ما می‌خوایم.
-مگه ما چی می‌خوایم؟ نکنه توقع داری باهاشون حرف بزنیم و بگیم ما می‌خوایم شما رو بکنیم، اونا هم با آغوش باز قبول کنن و لنگاشون رو برای پسراشون باز کنن و ما هم بکنیمشون و همه‌چی گل و بلبل تموم بشه. بعدشم یه جوری می‌گی اونا مامان‌هامونن و جوری شعار می‌دی که انگار تا حالا در مورد کردنشون فکر نکردی.‌ هرکی ندونه من که می‌دونم دیگه. برا من شعار نده.
+به هر حال این تجاوزه امیر. این کار فقط تصورش قشنگه و شک ندارم اونی که ما می‌خوایم نمی‌شه و بعدش عذاب وجدانش کمرمون رو می‌شکنه.
-اگه تجاوزی هم باشه، تجاوز اونا به ماست!
+منظورت چیه؟
-بیخیال… ببین حسین این تنها راه و تقریبا آخرین راه ماست. مامان تو الان ۴۲ سالشه و مامان من ۴۵ سال‌. چند سال دیگه جذابیتشون رو از دست می‌دن و باید این آرزومون رو به گور ببریم. خر نشو. یه باره فقط‌. انجامش می‌دیم و تموم. دیگه نه بهش فکر می‌کنیم و نه در موردش حرف می‌زنیم. فقط همین یه بار.

اونقدر گفت و گفت و گفت و اونقدر به انجام دادنش فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم تا رفت تو مخم و راضی شدم که انجامش بدیم. هرچند این‌کار جدا از خیانت به مادرهامون، خیانت به پدرهامون هم بود! پدر امیر که چند سال بود مرده بود، ولی پدر من هنوز زنده بود. با اینحال اونقدر مغز و ذهن و شهوتمون درگیر این مسئله بود که دیگه چیزی برامون مهم نبود. تنها چیزی که مهم بود این بود که این کیرهای لعنتی‌مون رو بکنیم تو کص‌های مامان‌هامون. حتی تصورش هم دیوونه کننده بود…

از تهران برگشتیم و چند روز بعد تصمیم گرفتیم نقشه رو عملی کنیم. اون شب برای شام خونه‌ی امیر اینا بودیم و قرار بود شب اونجا بخوابیم. چون پدرم خونه نبود و سرکار بود. از شانس خوب یا بدمون اون شب، مامان و خاله حسابی خوشگل کرده بودن و سکسی‌تر شده بودن.
اونقدر هیجان داشتم برای کردنِ کص خاله، که از سر شب تا آخر شب لحظه شماری می‌کردم. استرس عجیبی هم داشتم و نمی‌تونستم درست و حسابی شام بخورم. ولی امیر خیلی عادی رفتار می‌کرد. متوجه استرس من شده بود و مدام تاکید می‌کرد که استرس نداشته باشم و گاف ندم. از این می‌ترسید که یا گاف بدم یا پشیمون بشم و نذارم نقشه رو عملی کنیم.

بالاخره آخر شب شد و کم‌کم می‌خواستیم بخوابیم که امیر ایده‌ی شربت خوردن رو داد و خودش هم زحمت درست کردنش رو به عهده گرفت.
امیر رفت تو آشپزخونه مشغول شد. چند دقیقه بعد من رو صدا زد و گفت بیا کمک کن. منم رفتم تو آشپزخونه و کنارش ایستادم. قرص‌های پودر شده رو درآورد و تو سه تا از لیوان‌ها ریخت. از عمد دوتا از لیوان‌ها رو سرپُر کرده بود که قاطی نشن با بقیه. سینه‌ی شربت رو بهم داد و رفتیم تو پذیرایی. دوتا لیوان سرپُر رو برای خودمون برداشتم و نشستم.
مامانم لیوان رو برداشت و شروع کرد به خوردن. رسما قبلم تو دهنم اومده بود. اون چند دقیقه اونقدر استرس داشتم که به اندازه‌ی چند ساعت طول کشید. رسما داشتم تو سناریوی کردن مامانم همکاری می‌کردم. وقتی به این فکر می‌کردم که قراره چند ساعت دیگه کیر من تو کص خاله باشه و اون طرف امیر کص مامانم رو جلو چشم خودم جر بده ضربان قلبم بالا می‌رفت و کیرم سیخ می‌شد.
بعد از خوردن شربت، مامانم و خاله رفتن تو اتاق خاله که بخوابن. من و امیر و داداشش هم رفتیم تو اتاق امیر و آماده شدیم برای خواب. ساعت یک شده بود. امیر چراغ‌ها رو خاموش کرد و خوابیدیم.
نیم ساعت گذشت که به امیر پیام دادم: کی می‌ریم سراغشون؟
جواب داد: ساعت ۲ شد می‌ریم. باید قبلش مطمئن بشیم که خوابشون برده و قرص‌ها اثر کرده.
با پیام دادن به هم و حرف زدن در مورد اتفاقی که قرار بود بیفته خودمون رو سرگرم کردیم که وقت زودتر بگذره.
کیرم سفت‌سفت شده بود و هیجانم به بالاترین حد خودش رسیده بود. ساعت ۱:۵۹ دقیقه شد. آب دهنم رو قورت دادم. چند ثانیه بعد امیر بلند شد. چند باری داداشش رو صدا زد. بعد چند بار تکون‌تکونش داد. ولی داداشش بیدار نشد. وقتی مطمئن شد خوابه، به من گفت پاشو. بلند شدم و از اتاق خارج شدیم. برای اطمینان در اتاق رو قفل کرد و به سمت اتاق خاله رفتیم.
امیر در زد، ولی جوابی نشنیدیم. چند بار دیگه در زد و وقتی دوباره جوابی نشنیدیم، آروم در رو باز کرد و وارد اتاق شدیم. امیر چراغ رو روشن کرد. مامان و خاله با فاصله‌ی کمی کنار همدیگه خوابیده بودن. خاله دمر و مامانم به پشت. امیر چند باری مامانم و خاله رو صدا زد. بعد به سمت مامانم رفت. دستش رو گذاشت رو شکمش و چند باری تکونش داد و صداش زد. ولی مامانم بیدار نشد. امیر دستشو رو به سمت پایین برد و به کص مامانم رسوند. از رو ساپورت کصش رو تو مشتش گرفت و فشارش داد و گفت: خاله؟ بیداری خاله؟
ولی مامانم تکون نخورد و بی‌هوش شده بود. لبخند رو لب امیر نشست و گفت بی‌هوش شدن. در رو بستم و به سمتشون رفتم و کنار مامانم نشستم. امیر گفت: معطل چی هستی؟ تا من لباس‌های مامانت رو در میارم تو هم مامان من رو لخت کن.
گفتم: نه. با همدیگه مامانم رو لخت کنیم. بعد مامان تو.

اول تاپش رو بالا دادیم. بعد ممه‌هاش رو از زیر سوتین درآوردیم. امیر ممه‌های مامانم رو تو دستش گرفت و گفت: اوووف. چقدر تو تصوراتم این ممه‌های خوشگلش رو تو دستم گرفته بودم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روزی بتونم واقعیش رو تجربه کنم.
بعد سرش رو به سمتشون برد و خواست بخوره، که جلوش رو گرفتم و گفتم: نه. ممکنه قرمز بشه و تف‌مالیش کنی بوش بمونه. بیخیال ممه خوردن شو.
ولی انگار نمی‌خواست بیخیال ممه خوردن بشه و گفت فقط چند مک آروم به نوک ممه‌هاش می‌زنم. بعد آروم نوک ممه‌های مامانم رو تو دهنش گرفت و مک زد. بعد سرش رو بلند کرد و با حشر گفت: وااای چه خوبه این لعنتی.
بعد از اینکه حسابی ممه‌هاش رو مالید، به سمت ساپورتش رفت. ضربان قلبم بالا رفت. دستشو زیر کش ساپورتش برد و تو یه حرکت پایینش کشید و کاملا از پاش درش آورد.
حالا مامانم فقط با یه شورت زرد توری جلو من و امیر بود. امیر خیلی عجله داشت و سریع شورتش رو هم در آورد و کص مامانم بدون هیچ پوششی نمایان شد. هنوزم تپل و جذاب بود. ولی من هنوز لاش و چوچوله‌ش رو ندیده بودم! خودم پاهاش رو باز کردم و لای پاهاش رفتم. یکم پاهاش رو بالا دادم و کاملا کصش نمایان شد. امیر گفت: وااای وااای که مامانت چه کصی داره.
دستم رو سمت کصش بردم و برای اولین بار لمسش کردم. داغ و نرم بود. چوچوله‌ش کوچولو و صورتی پررنگ بود. در حالی که نفس‌نفس می‌زدم شروع کردم به مالیدن کصش. باورم نمی‌شد یه روزی بتونم اینجوری کص مامانم رو دست‌مالی کنم.
غرق مالیدن کص مامانم بودم که امیر گفت: بسه حسین. دارم برای لیسیدنش دیوونه می‌شم. برو کنار.
گفتم: اول مامان تورو هم لخت کنیم و بعد همزمان کص‌هاشون رو لیس می‌زنیم.
به سمت خاله رفتیم و خاله رو هم لخت کردیم. باورم نمی‌شد. انگار داشتم خواب می‌دیدم. پاهای خاله رو باز کردم و لای پاهاش دراز کشیدم. بعد با ولع شروع کردم به لیسیدن کصش. حس عجیبی داشت و بوی خاصی می‌داد. بعد از مکیدن و زبون کردن تو کص داغش سرم رو از بین پاهاش در آوردم و به مامانم و امیر نگاه کردم. امیر پاهای مامانم رو باز کرده بود و با ملچ‌وملوچ و ولع مشغول لیس زدن کصش بود.
بلند شدم و شلوارم رو درآوردم. امیر هم بعد از من شلوارش رو در آورد. کیر جفتمون عین سنگ سفت شده بود و آماده‌ی کردن کص‌های مامان‌هامون شده بود.
امیر دیگه طاقتش تموم شده بود و بین پاهای مامانم قرار گرفت. با آب دهنش کیرش رو خیس کرد. به سمتش رفتم و گفتم: صبر کن.
کنار مامانم نشستم و سرم رو به سمت کصش بردم. آب دهنم رو کردم رو کصش و با دستم حسابی رو کصش مالیدمش. بعد به امیر گفتم: حالا بکنش.
امیر یه نفس عمیق کشید و سر کیرشو رو کص مامانم گذاشت. چندباری کیرش رو لای کصش کشید و کرد تو. یه اییییی بلند کشید و گفت: واااای خاله…
و شروع کرد به تلمبه زدن. صحنه‌ی دیوونه کننده‌ای بود‌. جلو چشم‌های خودم کیر کلفت امیر تو کص مامانم عقب و جلو می‌کرد.
دیگه طاقتم تموم شد و به سمت خاله رفتم. بین پاهاش نشستم و با یه حرکت کیرم رو تا ته کردم تو کصش. از شدت لذت لبم رو گزیدم و گفتم: اووووف.
ناله‌های امیر هم بیشتر شد و گفت: بگا حسین‌. کص مامانم رو بگا.
کاملا رو خاله خوابیدم و شروع کردم به تلمبه زدن تو کصش. تک‌تک سلول‌های بدنم غرقِ لذت شده بود. هیچوقت همچین حالی رو تجربه نکرده بودم. حتی نزدیک به این حال رو هم تجربه نکرده بودم. یه چیزی فراتر از حال بود. کیر من تو کص خاله‌م بود. خاله‌ای که چندین سال با فکر اون جق زدم و رویای کردنش رو داشتم. قضیه به همین ختم نمی‌شد. مامانم هم لخت کنارم خوابیده بود و امیر داشت تو کصش تلمبه می‌زد.
امیر که دیگه صداش می‌لرزید گفت: اییی حسین… من دارم میام.
گفتم: منم… در بیار لای کونشون بریزیم.

ازشون جدا شدیم و به حالت دمرشون کردیم. لای کون خاله رو باز کردم و به سوراخش خیره شدم. بعد کیرم رو لای کونش گذاشتم‌. امیر بعد از اینکه چند باری زبونش رو لای کون مامانم کشید، رو کونش نشستم و کیرش رو لای کونش گذاشت.
بعد جفتمون شروع کردیم به تکون دادن کیرمون لای کون‌هاشون. چند تا تلمبه کافی بود که آبم با شدت و حجم زیادی لای کون و رو کمر خاله خالی بشه.
چند ثانیه بعد امیر نعره‌ی بلندی کشید و آبش پاشید لای کون مامانم. لای کون خوش‌فرم مامانم پر شده بود از آب منی امیر.
جفتمون ساکت شده بودیم و فقط نفس‌نفس می‌زدیم‌. با اینکه ارضا شده بودیم، ولی دیدن کون‌های آغشته به آب منی مامان و خاله به شدت تحریک کننده بود.
چند دقیقه کنارشون دراز کشیدیم و سکوت بینمون حکم فرما شد. حس ضد و نقیضی داشتم. یه طرف وجودم عذاب وجدان داشت و طرف دیگه‌ش از لذتی که تجربه کرده بودم خوشحال بود. تو “نمی‌دونم ترین” حالت ممکن بودم و نمی‌دونستم چی درسته و چی غلط‌. نمی‌دونستم چه حسی دارم. نمی‌دونستم حالم خوبه یا بد. تنها چیزی که می‌دونستم این بود که بهش نیاز داشتم. به اینکه کص خاله‌م رو بگام نیاز داشتم. من چند سال در حسرت اون کص بودم و اگه نمی‌کردمش انگار یه خلا عمیق تو زندگیم به وجود میومد.

با صدای امیر به خودم اومدم که گفت: نمی‌خوای گندی رو که زدیم رو تمیز کنیم؟
از صداش معلوم بود که پشیمونه از کاری که کردیم. شونه‌م رو بالا انداختم و گفتم: این گندیه که خودت خواستی و خودت هم نقشه‌ش رو کشیدی. پس الان لازم نیست قیافه‌ی آدم‌های پشیمون رو به خودت بگیری. امشب همه‌چی رو فراموش می‌کنیم و تموم. حله؟
سرش رو به علامت تاسف تکون داد و گفت: حله.

بعد شروع کردیم به تمیز کردن مامان و خاله و لباس‌هاشون رو تنشون کردیم. بعد به سمت اتاقمون رفتیم و خوابیدیم.
کل شب رو نتونستم بخوابم و ذهنم درگیر بود. ولی بزرگترین نگرانیم این بود که فردا بلند بشیم و مامان‌هامون متوجه اتفاقی که افتاده بود بشن.
ولی صبح شد و همه‌چی عادی بود. دیرتر از اون چیزی که فکر می‌کردم بیدار شدن و خیلی هم کسل بودن. خیلی عادی صبحونه و ناهار رو خوردیم و همه‌چی خیلی عادی پیش رفت…

چند روز گذشت. تو اون چند روز نه امیر رو دیدم و نه باهاش حرف زدم. اون چند روز سعی می‌کردم به اتفاقی که افتاده فکر نکنم. ولی بعد از چند روز دیگه نمی‌شد بهش فکر نکرد. مدام تو ذهنم رژه می‌رفت. با این تفاوت که روز به روز بیشتر دلم می‌خواست دوباره اون اتفاق تکرار بشه! دیگه کوچیک‌ترین عذاب وجدانی تو وجودم نبود و حتی با فکر کردن به اتفاقات اون شب جق می‌زدم.
دو هفته گذشت و رابطه‌ی من و امیر به حالت عادی برگشته بود. بگو و بخند و شوخی و مسخره‌بازی. انگار نه انگار چند روز پیش، جلو چشم همدیگه با محارمِ هم سکس داشتیم. طبق معمول آخر تموم حرف‌هامون به حرف زدن در مورد مامان‌هامون و اون شب رسیدیم! و از لذت و حس و حال اون شب گفتیم و دوباره رسیدیم نقطه سر خط… انگار راه فراری نداشتیم و این انحراف تو وجودمون رخنه کرده بود. تصمیم گرفتیم یه بار دیگه انجامش بدیم. ولی فقط همین یه بار باشه و دیگه تموم. و دیگه حتی در موردش حرف هم نزنیم.

ولی… بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد! این خزونی که ما توش گیر افتاده بودیم بهاری نداشت. بار دوم و سوم و چهارم رو هم انجام دادیم! دیگه برامون عادی شده بود و مثل آب خوردن و جق زدن شده بود برامون. هر یکی دو هفته یه بار مادرهامون رو بیهوش می‌کردیم و کصشون رو جر می‌دادیم. انگار نه انگار محارم‌مون بودن…


امیر مامانم رو دمر خوابونده بود و از پشت داشت کصش رو جر می‌داد و تندتند تلمبه می‌زد. منم همزمان داشتم میشنری خاله رو می‌کرد. ناله‌هامون و صدای شالاپ‌شلوپ کل خونه رو گرفته بود. که با حرف امیر سکوت کل خونه رو گرفت!
با تعجب گفتم: چییی؟
گفت: بیا جاهامون رو عوض کنیم!
+دیوونه شدی؟! می‌خوای مامان‌ خودمون رو بکنیم؟
-آره.
+امیر بس کن. بس کن لامصب.
-تو نمی‌خوای نکن. من می‌خوام لذت کص مامان خودمم حس کنم. چرا تو کص مامانم رو بکنی خودم نکنم؟!
خیلی جدی از رو مامانم بلند شد و به سمت من اومد و گفت پاشو. باورم نمی‌شد که می‌خواد همچین کاری بکنه. بلند شدم و بهش خیره شدم. لای پاهای خاله قرار گرفت. کیرش رو خیس کرد و رو درز کصش گذاشت. و تو حرکت بعدی کیرشو تو کص مامانش فرو کرد و آیییی بلندی کشید. چند تا تلمبه زد و در حالی‌که نفس‌نفس می‌زد گفت: آههه چه خوبه. واااییی مامانی چه کصی داری‌.
و تلمبه‌هاش رو تند‌تر کرد. بعد از دیدن اون صحنه کیرم مثل سنگ شد و از هیجان دهنم خشک شد. ناخودآگاه نگاهم به سمت مامان رفت! کون خوشفرمش از آب دهن و کیر امیر خیس شده بود. یه نگاه به امیر و خاله کردم و یه نگاه دیگه به مامان.
نمی‌دونستم انجامش بدم یا نه. ولی با خودم گفتم: همین یه باره! ببینم کردن کص مامان خودم چه حسی داره.
به سمتش رفتم و تو همون حالت رو پاهاش نشستم. هیجان و استرس زیادی وجودم رو گرفته بود. امیر از حرکت ایستاده بود و به من خیره شده بود. با حرکت سرش و لبخندش بهم گفت که انجامش بده.
نگاهم رو از امیر گرفتم و دوباره به کص و کون مامان خیره شدم. کیرم رو تو دستم گرفتم و چندباری لای کون مامان کشیدم. لذت جنسیش به کنار، لذت روانیش داشت دیوونه‌م می‌کرد. دیگه طاقت نیاوردم. سر کیرمو رو کصش گذاشت و کیرم رو تا ته فرو کردم. وااااییی…
داغ و خیس بود. از کص خاله تنگ‌تر بود و کیرم کاملا پرش کرده بود. کاملا خوابیدم روش و شروع کردم به تلمبه زدن‌های آروم. من داشتم تو کص مامانم تلمبه می‌زدم. اولین کصی که دیده بودم. تابو ترین و دور از دسترس‌ترین کصی که می‌تونستم بکنم. عین خواب بود. لذت غیر قابل وصفی داشت و حال روانیش دیوونه کننده بود. اونقدر دیوونه کننده که بعد چندتا تلمبه حس کردم کل آب بدنم از تو لمبرهای کونم به سمت کیرم میان و چند لحظه بعد با شدت و حجم خیلی‌خیلی زیادی آبم لای کون تنگ و خوش‌فرمش خالی شد…
ناله‌هام قطع شد و به نفس زدن افتادم. بدنم بی‌حال شد و همونجا شل شدم. خودم رو کنار کشیدم و به پشت دراز کشیدم. به سقف خیره شدم و چشم‌هام رو بستم‌. حس خجالت و حقارت کل وجودم رو گرفته و یه ندای درونی مدام ازم می‌پرسید: تو چی‌کار کردی؟


ده سال بعد…

الناز (همسرم) به حالت اسکات رو کیرم بالا و پایین می‌کرد و با صدای حشری ناله می‌کرد و پشت سر هم می‌گفت بکن‌… بکن…
دستم رو از پشت به کونش رو رسوندم. لمبرهای رو مالیدم و انگشتم رو به سمت سوراخش بردم. انگشتمو رو سوراخ کونش فشار دادم. یهو کل حرف‌های امیر تو ذهنم مرور شد و حشری‌تر شدم. با دست دیگه‌م الناز رو به سمت خودم خم کردم و کنار گوشش گفتم: دوست داری وقتی کیرم تو کصته یه کیر دیگه بره تو کونِ تنگت؟!
چیزی نگفت. شدت تلمبه‌هام رو بیشتر کردم و دوباره گفتم: دوست داری الان یه کیر دیگه بره تو کونت و دوتا کیر همزمان کص و کونت رو بگاد؟
یه آه عمیق کشید و گفت: آره دوست دارم.
انگشتم رو فشار دادم و تا ته کردم تو کونش. ناله‌هاش بلندتر و چشم‌هاش خمارتر شدن. کنار گوشش گفتم: اوووففف… دوست داری این کیری که الان تو کونته مال کی باشه؟
گفت: آیییی… نمی‌دونم.
سرعت کیر و انگشتم رو تو سوراخاش بیشتر کردم و گفتم: دوست داری کیر امیر الان تو کونت باشه؟
چیزی نگفت. ولی از بیشتر شدن ناله‌هاش و چشم‌های خمارش فهمیدم که دوست داره. حرکتم رو ادامه دادم و گفتم: آره امیر بگاش. کون زنم رو بگا. کیر کلفتت رو تا ته بکن تو کونش.
ناله‌های جفتمون به اوج خودش رسید و اول الناز و بعد من ارضا شدیم…

بعد از سکس در مورد حرف‌هایی که تو سکس زدیم حرفی نزدیم و الناز مستقیم به سمت حموم رفت. منم به سمت گوشیم رفتم و تلگرامم رو باز کردم. دوتا پیام از امیر داشتم. اولیش عکس بود. تو کپشن عکس نوشته بود اینم از سکس امشب ما!
عکس رو باز کردم. زنش داگی ایستاده بود و کیر امیر تو کصش بود. می‌دونست من عاشق کون زنشم و از قصد یه جوری عکس می‌گرفت که کونش معلوم باشه و من رو دیوونه‌تر کنه‌.
چند دقیقه مات عکس بودم و بعد پیام بعدی رو خوندم: “چی‌شد؟ با الناز حرف زدی؟ راضی شد؟ مژده دیگه کاملا راضی شده و الناز رو راضی کنی تمومه.”
جواب دادم: “مستقیم باهاش حرف نزدم. ولی تو سکس امشبمون از تو حرف زدم و اونم خوشش اومد. همین روزاست که باهاش حرف بزنم و راضیش کنم…”

عکس‌هایی رو که از سکسمون گرفته بودم چک کردم. بهترینش رو انتخاب کردم، برای امیر فرستادم و تو کپشنش نوشتم: “همین روزاست که این کص رو جلو چشم‌های خودم بکنی و همزمان به گاییده شدن کون مژده جونت نگاه کنی…”

پایان

نوشته: هم‌آغوشِ شیطان


👍 52
👎 4
130601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904535
2022-11-28 10:43:15 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

904551
2022-11-28 14:09:03 +0330 +0330

قشنگ بود 👌🏿
منتظر قسمت های بعدی هستیم

1 ❤️

904567
2022-11-28 19:32:50 +0330 +0330

😒😳

1 ❤️

904587
2022-11-28 21:13:09 +0330 +0330

عالیه منتظر ادامه اش هستیم

1 ❤️

904665
2022-11-29 13:52:57 +0330 +0330

عالی دمت گرم باحال ترین داستانی بود که تو این 2ماه خوندم
ادامه بده

1 ❤️

904706
2022-11-29 22:28:06 +0330 +0330

خیلی عالی و تقریبا بی نقص نوشتی، خیلی وقت بود داستان به این خوبی اینجا نخونده بودم، پر قدرت و بدون تردید ادامه بده

1 ❤️

913490
2023-02-03 10:47:18 +0330 +0330

سکس خوبه ولی محارم اصلا خوب نیست بی غیرتی رو دوست ندارم مخصوصا رو بهترین و عزیزترین موجود روی زمین مادر نمیدونم چرا خوندم این داستان رو حتی از خوندنش هم عذاب وجدان گرفتم و عذاب کشیدم

0 ❤️

919309
2023-03-17 23:40:34 +0330 +0330

داستان بسیار اروتیکی بود ،
داستانی نوشتم به نام کص قلمبه مامان دوست کونیم که بالا ۱۵۰ تا لایک گرفته برای قسمت اول
من این داستان رو‌نخونده بودم ، ولی واقعا خیلی از قسمتهای این داستان می تونه برای قسمت دوم بعنوان سوژه برام بشه
بعنوان یک نویسنده قدیمی ، کلاه تعظیم بر می دارم به نویسنده این داستان . عالی بود ، من از داستان خودم بیشتر دوستش داشتم
در نظرم بود برای قسمت دوم داستانم ، همین سوژه رو برم ، ولی این خیلی زیبا نوشته شده بود و نمی دونم اصلا می تونم بهتر بنویسم و کپی کاری نکنم ؟

به هر حال افرین ، خیلی خوب بود‌

0 ❤️

929485
2023-05-23 20:32:40 +0330 +0330

چند ماه پیش یه داستان نوشتم به اسم کص قلمبه مامان دوست کونیم، کمتر از دو هفته ۱۸۰ تا لایک گرفت سی صد هزار نفر هم خوندنش ، قسمت اولش بود و‌اصلا فکر نمی کردم اینقدر استقبال بشه
خیلی سورپرایز شدم چون به نظر خودم ، نه با نگارش خوبی نوشته بودم، نه داستانش خیلی آس و جدید بود . تو این فکر بودم که قسمت دومشو چی بنویسم که خراب نشه هر چی فکر کردم اخرش رسیدم به یجای جالب . سوژه نوشته شده در این داستان

وقتی این داستان امد ، کف کردم ، اصلا انگار من نوشتمش در ادامه داستان قبلیم . واسه همین اون داستان دیگه قسمت دو نخواهد داشت چون این داستان سوزوندش
من فکر می کنم تنها دلیلی که این داستان اینجا لایک بالا نگرفته و مورد استقبال واقع نشده ، انتخاب یک اسم بسیار بد برای داستانه که اصلا برای مخاطب سایت داستان سکسی جذاب نیست و‌کلیک نمی کنه

0 ❤️

951933
2023-10-09 08:28:19 +0330 +0330

محشر بود
یه چیزی از عالی بالاتر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها