جنده یعنی من (۱)

1402/05/09

سلام
ماجرا برمیگرده به ۱۰سال قبل اون زمان من تازه ازدواج کرده بودم
من در یک خانواده نسبتا مذهبی به دنیا اومدم دو تا برادر داشتم با یک خواهر الان براتون سوال شده چرا گفتم داشتم در ادامه داستان تعریف میکنم که چه اتفاقی برای من افتاد و من چگونه همه فامیل نزدیک خودمو از دست دارم.
نرگس هستم ۳۲ساله ،لیلا خواهرم از من ۴سال بزرگتر بود هر دو برادرم از من بزرگتر هستن من ته تغاری خونه مون بودم
با اینکه در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم اما یک شیطنت خاصی داشتم ، میدونستم پدرم ببینه منو در جا می‌کشه ولی با این حال دوست پسر های زیادی داشتم برای من مهم نبود چه اتفاقی می‌تونه بی افته فقط دنبال عشق و حال و شیطنت بازی بود .
بیچاره لیلا همیشه مجبور بود شیطنت های منو روپوشی کنه چندین بار بخاطر دیدن دوست پسرم دیر می آمدم خونه ،لیلا به پدرم همیشه می‌گفت کلاس تقویتی داره .
لیلا خیلی سر به زیر ،ساده و ترسو بود . حتی تا موقع ازدواج دوست پسر هم نداشت ولی بخاطر اینکه پدرم منو تنبیه نکنه مجبور میشد به پدرم دروغ بگه ، همیشه منو سرزنش میکرد می‌گفت نرگس نکن این کار ها رو یکی ببینه به بابا بگه هر دوی ما رو می‌کشه .اما من همیشه حرفهای لیلا رو پشت گوشم می انداختم .
زمان سپری شد دوران دبیرستان به سختی تونستم تموم کنم .
نه لیلا و نه من نتونستیم کنکور قبول بشیم برای همین ادامه تحصیل برای ما امکان نداشت . در این دوران یک روز مادرم خبر داد قراره به خواستگاری لیلا بیان اون شب همه خونه تمیز کردیم و صبح منتظر خواستگار نشستیم . وقتی اومدن خیلی از لیلا خوششون اومد خانواده خوبی بودن طی یک ماه مراسم خواستگاری تموم شد و لیلا با امیر ازدواج کرد.
امیر اون زمان ۳۲سال داشت قدش متوسط بود، کمی از موهاش سفید شده بود در کل قیافه جذابی داشت البته ناگفته نماند به مرور زمان امیر بیشتر شناختم امیر آدمی محکم و خوبی بود اصلا کار های جلف و حرف های الکی نمی‌زد ، یک جورایی همه فک و فامیل مون از امیر خوششون می اومد .
بعد از حدودا یک سال منم دوست پسر خودمو راضی‌کردم بیان خواستگاری من ، اوایل علی (دوست پسرم)قبول نمی‌کرد ولی بعداً راضی شد خلاصه منم ازدواج کردم علی آدم خوبی بود هیچی برای من کم نمیزاشت . ولی من دست خودم نبود شیطنت دوست داشتم وقتی میرفتم جای حتما با راننده تاکسی لاس میزدم یا فروشگاه یا هر جای دیگه .
انگار هنوز اون شیطنت های دوران نوجوانی توی سرم بود کم کم این شیطنت ها کار دست من داد دیگه به لاس زدن راضی نمی‌شدم گروه های تلگرام با مرد ها آشنا میشدم کم کم کار میکشید سکس چت ولی با هیچ کدوم قرار نمی گذاشتم نمی‌خواستم بیشتر پیش برم .
یک سالی این طور گذشت پسرم به دنیا اومد اوایل با اون سرگرم بودم و ذهنم درگیر چیزی نمیشد .اما کم کم وسوسه هام بیشتر شد و دوباره برگشتم دنبال همون کار هام ولی این بار پامو بیشتر بردم جلو یک روز پسرمو بردم خونه مامانم ،گذاشتم پیشش و تنها اومدم برم بازار کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که یک ۲۰۶نگه داشت ، راننده نگاهی به من کرد ، یک جوان حدودا ۲۵ساله .
با خودم گفتم بزار سوار بشم کمی تا بازار لاس میزنم بعدش تموم میشه
سوار شدم بلافاصله راننده سلام داد انصافا با ادب بود .در نگاه اول کمی ازش خوشم اومد کم کم شروع کردیم به حرف زدن ، گفت من بابک هستم منم گفتم نرگس هستم ، تمام مسیر کلی حرف زدیم تا اینکه به مقصد رسیدم شماره ها رو رد و بدل کردیم و من پیاده شدم این بود شروع ماجرای جدید من
با بابک خیلی وقت میگذروندم مدام تلگرام یا واتساپ با هم در تماس بودیم انکار وابسته بابک شده بودم ، تا اینکه یک روز قرار گذاشتیم بریم خونه بابک ، صبح همون روز که قرار گذاشته بودیم رفتم خونه لیلا پسرمو گذاشتم پیشش گفتم میرم آرایشگاه علی زنگ زد بگو رفته آرایشگاه ، یک لحظه لیلا مکث کوتاهی کرد و گفت نرگس مگه هفته قبل نرفته بودی چطور شد دوباره میخواهی بری یک لحظه زبونم بند اومد لیلا رو هوا زد خب خواهرم بود و منو خوب می‌شناخت، نرگس نکنه کار های دبیرستان تکرار کنی تو دیگه متاهلی بچه داری .
نه لیلا باید برم آرایشگاه برای ترمیم موهام آخه هفته قبل کراتینه کردم گفته بیا ترمیم . خلاصه ماجرا به خیر گذشت خودمو رسوندم جای که با بابک قرار داشتم بابک اومد و دوتای رفتیم طرف خونه بابک ،
بابک مجرد بود و برای خودش خونه مجردی داشت اینو در لابلای حرف هامون گفته بود.
خونه بابک طبقه اول یک آپارتمان هشت طبقه بود . رفتیم داخل به محض ورود بابک منو بغل کرد به سرعت لبمو گذاشتم رو لبهاش وای چه خوب لب میخورد همراه با لب بازی همدیگرو لخت کردیم تا رسیدیم جلوی تخت .
بعد از ازدواجم اولین بار بود جلوی مردی به جز علی لخت میشدم واقعتش کمی خجالت می‌کشیدم ولی شهوت جلوی منو گرفته بود دوست داشتم بابک سریع منو بکنه ، بابک خیلی حرفه ای تر از اینها بود منو انداخت رو تخت و شروع کرد به در آوردن شورتم وقتی کشید پایین گفت اوففف عجب کوس خوردنیه شروع کرد به لیس زدن عجیب تند لیس میزد خیلی حالم بده شده بود آه و ناله میکردم اونم محکم‌تر لیس میزد تا اینکه یک لحظه سر بابک به کوسم فشار دادم و ارضاع شدن بابک ول کنم نبود داشت لیس میزد ، بهترین ارضاع من بود بعدش بابک کیر شو داد دستم تا ساک بزنم منم برای اینکه کم نیارم حرفه ای براش ساک میزدم کمی گذشت منو خوابوند و کیرشو کرد تو کوسم پنچ دقیقه ای تلمبه زدن و آبشو ریخت رو شکمم ولی سیر نشده بودیم یک دور دیگه رفتیم دوباره ارضاع شد ریخت رو شکمم ، ساعت نگاه کردم حدودا نیم ساعت بود با بابک بودم سریع گوشیو نگاه کردم ، دیدم کسی زنگ نزده کمی دلم آروم شد بابک آروم پشت گوشم گفت میدونی الان چی میچسبه یک دوش دو نفره ،رفتیم با هم دوش گرفتیم یک دور هم داخل حموم منو کرد بعدش اومدیم بیرون خودمونو خشک کردیم و لباس پوشیدیم زدیم بیرون،
بابک یک خیابان مونده به خونه خواهرم منو پیاده کرد خداحافظی کردیم اومدم خونه لیلا ،لیلا درو باز کرد یک نگاهی بهم انداخت ولی چیزی نگفت رفتم داخل کمی حرف زدیم بعدش پسرمو برداشتم رفتم خونه خودم تمام راه ذهنم درگیر سکس بود که کمی قبل انجام دادیم ، وای بابک خوب لیس میزد .
در طول یک ماه چندین بار با بابک قرار سکس گذاشتیم منم هر بار یک دروغی به لیلا، یا وقتی پسرمو میگذاشتم پیش مادرم به مادرم تحویل میدادم .
یک روز بابک تماس گرفت و گفت یک باغچه سنتی خوب سراغ دارم میتونی بیایی بریم یک ناهار بخوریم . بدون معطلی و فکری گفتم آره سریع پسرمو برداشتم بردم خونه مامانم دیدم لیلا هم اونجاست .
دوباره یک دروغی سر هم بندی کردم زدم بیرون ، بابک یک خیابان پایینتر منتظر من بود سوار شدم راه افتادیم به طرف باغچه سنتی.
رسیدیم باغچه سنتی جای دنج و آرومی بود خودشم جایی بود که فک و فامیل ما اونطرف ها نمی اومدن چون دور بود خلاصه تو ذهن پر از شهوت خودم قبول کردم اینجا کسی مارو نمی بینه.
شاید بهتره اعتراف کنم که من وابسته بابک شده بودم چون نمی‌خواستم ناراحتش کنم، با خودم میگفتم نه بگم شاید منو ول کنه برای همین هر خطری به جون می‌گرفتم . خوب میدونستم کسی ببینه زندگی من از دستم میره، آخه من دلیلی برای این کار ها نداشتم علی همه جوره آدم خوبی بود نه در زندگی نه در وضعیت مالی نه در سکس کم نمیزاشت ،این من بودم که زیاده خواه شده بودم فکر میکردم بابک و امثال اون آدمها از علی بهترن غافل از اینکه این ها فقط دنبال لذت بودن چه لذتی بهتر از یک زن متاهل نه می‌تونه بره جای بگه و نه می‌تونه پا پس بزاره .

با اینکه بابک آدم خوبی بود ولی خیلی از آدمها رو میشناسم که با یک اخاذی پسر مجبور شده تن به هر کاری بده فکرشو بکن عکست یا بدتر فیلمت موقع سکس دست یک پسر لات باشه دیگه کار آدم تمومه .

یک گوشه ای نشستیم و ناهار خوردیم بابک می‌گفت من میگفتم بگو به خند بود ، به هر دو ما خوش گذشت البته بابک یک قرار سکس از کون هم از من طلبکار شد. البته علی چندین بار منو از کون کرده بود برا همین ادای تنگ ها رو نمی‌تونستم در بیارم .

بابک بعد اینکه حساب ناهار پرداخت کرد دستمو گرفت گفت بیا عشقم بریم ، دست تو دست هم داشتیم می‌رفتیم به طرف ماشین بابک که در یک آن یک نفر دستشو گذاشت رو شونه من ، تا برگشتم دیدم امیر شوهر لیلاست یک لحظه مثل گچ سفید شدم زبونم بند اومد بابک تا خواست حرفی بزنه امیر هلش داد عقب گفت تو برو عقب بعداً باهات کار دارم .

دست و پام شل شده بود نمی‌تونستم کاری بکنم کاملا شوکه بودم ، با سیلی که امیر تو گوشم زد به خودم اومدم، داد میزد سرم نرگس چه غلطی می‌کنی هان خاک تو سرت چیه علی ازاین الدنگ کمه خدا لعنتت کنه .
بابک که مثل من شوکه شده بود انگار دهنش بسته بودن
امیر: نرگس واقعا نمی‌دونم چی بگم آخه زن این چه کاریه ؟
من: صبر کن توضیح بدم ما فقط دوستیم دوست ساده.
امیر: منو خر حساب میکنی کدوم دوست ساده ای اینجور دست تو دست هم دلبری می‌کنه .
امیر: تمام مدت تو باغچه سنتی زیر نظرم بودین اونجا نخواستم چیزی بگم تا آبرو ریزی نشه خر خودتی.
یک لحظه عقلم از سرم پرید از یک طرف درد سیلی که خوردم از طرف دیگه حرفهای سنگین امیر انگار زیر حرف هایش داشتم خفه میشدم. .دوست داشتم بزنم زیر گریه ولی جلوی خودمو گرفتم ،منم داد زدم به تو چه آخه کوس خودمه میدم بکنن تو برو گمشو .
امیر رسماً شوکه شده بود حرفی نزد کمی رفت عقب
امیر: زنی که اینقدر با حماقت بخواد زیر خیانتش مخفی بشه دیگه جنده شده برو بسلامت هر غلطی میخوای بکن من فکر کردم تو داری به اشتباه می افتی خواستم کمکت کنم . ولی نه داداش تو دیگه جنده شدی رفته .
تف کرد تو صورتم و رفت طرف ماشینش تازه حالم بهتر شد و فهمیدم چه اشتباهی کردم وای اگر امیر بره چیزی به خانواده من بگه منو میکشن قبل از همه علی منو دار میزنه، سریع دویدم طرف ماشین امیر درو بسته بود داشت حرکت میکرد، با دستم گفتم وایسا ، امیر شیشه ماشین پایین آورد گفت هان چیه میخواهی از جندگی های که کردی بگی .
من: امیر خواهش میکنم به حرفم گوش کن به من حق بده
امیر :چی داری میگی چه حرفی چه حقی؟
من:امیر خواهش میکنم به کسی چیزی نگو برات توضیح میدم .
امیر: ببین نرگس ایکاش من الان اینجا نبودم ای کاش این صحنه رو نمی‌دیدم ولی حیف دیدم و شاهد این اتفاقات شدم به کسی چیزی نمیگم فکر نکن بخاطر تو نه داداش کار تو تمومه فقط خدا خدا میکنم علی خودش بفهمه ،تو رو طلاق بده حیف آبروی علی که افتاده دست جنده ای مثل تو ، نمیتونم به کسی بگم اول از همه پدرت سکته می‌کنه حال برادرت هم که میدونی نمیتونن سرشونو بلند کنن مجبورم این اتفاقات از ذهنم بیرون کنم .
نزاشت حرفی بزنم شیشه رو داد بالا و سریع حرکت کرد
بغضم ترکید زدم زیر گریه بابک سریع اومد جلو .
بابک :نرگس اون کی بود
من: شوهرخواهرم
بابک :واویلا الان میره میگه بدبخت میشیم
من : تو که راحتی میزاری میری من بدبخت زندگیم از دست میدم
بابک : عزیزم من پیشتم نگران نباش اصلا طلاق بگیر خودم با تو ازدواج میکنم
یک لحظه انگار آب ریختن رو آتیش برگشتم طرف بابک وای بابک راست میگی یعنی تو منو اینقدر میخواهی که با من ازدواج کنی .
بابک مکثی کرد و گفت اره عشقم الان بیا بریم تو ماشین گریه هم نکن فقط راه چاره چیه بگو تا کمکت کنم .
هیچی امیر خودش گفت چیزی به کسی نمیگه البته می‌دونم دلیلش چیه مجبوره چیزی نگه
بابک ماشین استارت زد راه افتادیم تمام مسیر حرفی نمی‌ زدم ساکت بودم البته داشتم توی ذهنم هزاران حرف میزدم ، از این اخلاق بابک خوشم می اومد این مواقع اونم ساکت میشد اجازه میداد آروم بشم .
فکر سیلی امیر و حرف هایش از ذهنم بیرون نمی اومد دوست داشتم خفه‌ اش کنم ، تا حالا کسی حتی پدرم روی من دست بلند نکرده بود از همه بدتر به من گفت جنده ، فکری به سرم رسید تو دلم گفتم صبر کن امیر جنده رو بهت نشون میدم .
سرمو برگرداندم طرف بابک دیدم اونم منو نگاه می‌کنه . بابک تو‌ جدا میخواهی با من ازدواج کنی یا اونجا الکی گفتی که آروم بشم خواهش میکنم راستشو بگو .
بابک لبخند زد و گفت نه عشقم من دوست دارم با تو ازدواج کنم ازاین شهر میریم یک جای دیگه جای که خانواده تو هم ندونن فقط من و تو البته اگر خانواده ام موافقت کنند که فکر نکنم چیزی بگن.
باخودم گفتم پس دیگه برام مهم نیست طلاق میگیرم با بابک ازدواج میکنم . ولی باید اول نقشه ای که تو ذهنم بود اجرا میکردم و بابک باید همکاری می کرد یا شاید نمی‌کرد نمی‌دونم ولی به امتحانش می ارزید ، دو نفس عمیقی کشیدم و گفتم بابک من میخواهم انتقام این کار امیرو بگیرم و تو باید کمکم کنی ، میخواهم زن امیر که میشه خواهرم جنده اش کنم تا بدونه جنده کیه. بابک یک لحظه بهم نگاه کرد انگار منگ شده بود ، چی میگی نرگس شوخی میکنی ؟

ادامه دارد…

نوشته: Anymore

ادامه...


👍 26
👎 18
87601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

940224
2023-08-01 00:28:16 +0330 +0330

کصکش تو که میخاستی کصتو بدی چرا کصلید کردی پسره بیاد خاستگاریت؟
امیر بهت میگفت جنده بعد میگفت نه داداش؟؟

6 ❤️

940225
2023-08-01 00:29:27 +0330 +0330

حقیقتش بعد عمری اومدم یه مثلا داستان بخونم،که پشیمون شدم،همین
شهوانی و مخصوصا قسمت داستانهاش دیگه ارزش وقت گذاشتنو نداره،باز خود سایت گاهی آدم با موضوعات و مطالب و عکس و فیلمای جالبی برخورد میکنه که نمیشه مدت زیادی ازش دور موند،اما قسمت داستانها…به نظرم بایستی یا بازنگری کلی بشه یا به کل تعطیل،خلاص!
معمولا یه داستانو که شروع میکنم ادامه میدم اما البته این یکی از اون موارد نبود…فکر میکنم از بهترین کلمات بجای فحش و بدوبیراه استفاده کرده باشم!


940247
2023-08-01 01:35:15 +0330 +0330

ناموصا جق خیلی ریده تو مغزاتون

3 ❤️

940257
2023-08-01 01:57:18 +0330 +0330

کار جالبی نبود‌ باید بیشتر بنویسی

0 ❤️

940259
2023-08-01 02:10:30 +0330 +0330

جفنگ
داغون
و مسخره

3 ❤️

940261
2023-08-01 02:17:50 +0330 +0330

کیرم تو خودتو اون بابک فرضیت
خواهشا خیانت رو گسترش ندید جنده ها

6 ❤️

940263
2023-08-01 02:20:28 +0330 +0330

نه داداش تو گوش کن ، حالا جنده ای ، کونی ای هرچی هستی ، هستی دیگه از دستم رفتی ، به نظرت مثلاً یکی که جنده هست بهش بگن جنده ، باید بره خواهر خودشم مثل خودش کنه داداش ؟!
داداش تو ، تو خزعبلات و چرت گفتن و تخیل هم بیماری مریضی ، بهتره به یک روانشناس چیزی مراجعه کنی و یا تیمارستان بستری شی.
حالا داداش بگذریم بگیم که راست میگی ، خب جنده ای دیگه اونم از نوع خطرناک و متوهم گونه تو رو چه به شوهر داداش .

5 ❤️

940281
2023-08-01 05:05:44 +0330 +0330

داداش دیگه ننویس اگه نینویسی هم خودتو جا دختر جا نزن شاید باتر نوشتی داداش)کصکش کم جغز بزن مغزت کار کنه(

2 ❤️

940302
2023-08-01 09:30:07 +0330 +0330

خیلی آشغالی

1 ❤️

940303
2023-08-01 09:36:38 +0330 +0330

خیلی خری

1 ❤️

940309
2023-08-01 11:15:13 +0330 +0330

عجب سناریوهایِ خیالی چیدی کنارهم

1 ❤️

940315
2023-08-01 12:58:24 +0330 +0330

ادامه نده، بگذار مزخرفاتت توی ذهنت باقی بمونه

1 ❤️

940326
2023-08-01 15:07:39 +0330 +0330

چرند ، مزخرف ، دم دستی ترین سناریوی ممکن واسه نوشتن . حیف وقت ، حیف حجم اینترنت که به فاک رفت .

1 ❤️

940345
2023-08-01 17:35:10 +0330 +0330

داداش کص شعر ننویس

1 ❤️

940350
2023-08-01 18:19:23 +0330 +0330

درسته داستانه ولی واقعا وحشتناک و غیر قابل تصور. با این پیش زمینه میتونم تا قسمت سوم داستانت رو حدس بزنم

0 ❤️

940358
2023-08-01 22:09:42 +0330 +0330

سلام داستان بعدشو کجا گذاشتی؟

0 ❤️

940359
2023-08-01 22:19:30 +0330 +0330

این سطح از بیشعوری و مادر جندگی رو فقط تو سریال ترکی ها دیده بودم فقط امیدوارم این جنده نامه ای که خوندم فقط یه داستان باشه وگرنه هیچ حرفی واسه گفتن ندارم

1 ❤️

940360
2023-08-01 22:33:14 +0330 +0330

خفه شید شما رو به خدا ! یه داستان نویس هم که پیدا میشه گوه خورهای سایت کامنت میزارن. خدا شهوانی رو نگیره ازتون اگر نه این همه عقده رو کجا خالی میکردید

1 ❤️

940490
2023-08-02 11:41:19 +0330 +0330

خیلی مسخره است واقعا
شاید یه جاهایی از داستانت واقعیت داشته باشه ولی خیلی هم توی داستانت دورغ گفتی
لطفا با صداقت داستانتون رو بنویسید

0 ❤️

940502
2023-08-02 13:09:03 +0330 +0330

Very good

1 ❤️

940543
2023-08-02 20:06:50 +0330 +0330

جمع کنید این کثافت کاری هاتونو.
صد شرف به جنده. هرزه بازی و حروم آزادگی هم حدی داره.
اگه واقعی باشه روی بی شرفا رو سفید کردی.
حروم آزادگی در آوردی پیشمونم شدی باز پشت سرش به فکرت رسید بخاطر جندگیت طلاق بگیری؟ خواهر خودت جنده کنی؟ چون شوهر فهمید حروم زاده ای؟
بدبخت اون بچه ای که به تو میگه مامان.

0 ❤️

940600
2023-08-03 02:38:52 +0330 +0330

هرچی گند و کثافت کاریه مال شما ها مذهبی ها و مذهبی نماهاست زیر چادر هزار گوه کاری می کنید بعد دختر نجیبی مثل مهسا امینی را می‌زنید می کشید من خودم با یه فاطی کماندو دوست بودم اواخر کرونا شوهر کرد
اوایل انقدر از کثافت کاریهای پرسنل گشت عفاف برام تعریف می کرد که دیگه یه بار باهاش دعوا کردم
گفتم من همینجوری ازینا حالم بهم میخوره بعد تو هم میای از تجاوز به زن شوهردار داخل ون ارشاد برا من تعریف می کنی
نمیخواد اینارو بمن بگی بی خیال

1 ❤️

940627
2023-08-03 08:54:30 +0330 +0330

فقط اون مرتیکه کثافت ک زد تو صورتت رو بشون سر جاش

1 ❤️

940680
2023-08-04 00:24:51 +0330 +0330

عالی بود عزیزم ادامه بده 👍👍👍👍👍👍

2 ❤️