خب داشتم میگفتم آقای کوهی، سجاد هم مثل آقا محمد دانش آموز مستعد و باهوشی هستند؛ حتما برای سال آخر،سجاد رو بفرستید شهر تا کلاس کنکور و آزمون هارو حداقل برای چندماه هم که شده شرکت کنه.
تنها چیزی که از مکالمه پدرم با آقای عسگری،مدیر دبیرستان مون بخاطر دارم همین جمله بود. اون روز از شوق اینکه با معدل 20 امتحانات نهایی رو پشت سر میذارم تو پوست خودم نمی گنجیدم.
دو روز بعد ازاین ماجرا، بابام گفت زنگ زدم به داداشت محمد و قرار شد آخرهفته بری تهران خونه داداشت. هرچی اصرار کردم که اجازه بده برم خونه آبجی اونجا راحتترم اما پدرم حرفش یک کلام بود و می گفت خوب نیست بری خونه داماد.
به اجبار پدرم و پیشنهاد مدیر مدرسه مون،راهی تهران شدم. وقتی از اتوبوس پیاده شدم دیدم داداشم منتظر منه. به محض اینکه منو دید گفت این دبه ها چیه دستت گرفتی؟
گفتم اینا ماست و یکم وسیله است که مامان فرستاده.سرشو تکون داد و گفت بذارشون همونجا نمیخاد با خودت بیاری. حالم گرفته شد و همه وسیله ها بجز ساکِ لباس و کتابامو باخودم آورم داخل ماشینش.
محمد مثل بیشتر مردای روستامون،چشمای آبی و موهای بوری داشت. درسش خیلی خوب بود و کنکور انسانی با رتبه 109 منطقه سه وارد دانشگاه تهران شد و حقوق خوند. بعد از فارغ التحصیلی به اجبار پدرم با دختر شورای شهر که رفیق گرمابه و گلستان پدرم بود ازدواج کرد.
محمد بر خلاف من تو برقراری ارتباط با جنس مخالف مهارت خیلی خوبی داشت و تقریبا با بیشتر دخترای روستامون رابطه داشت. حتی یادمه زمانی که ابتدایی بودم،دختر میاورد خونه و به من میگفت سرکوچه وایستم و هرموقع کسی اومد سریع بیام بهش بگم.
اغلب اوقات کارم همین بود. یبار یکی از زندایی هام که با محمد اختلاف سنی کمی داره اومد خونه مون،محمد بهم گفت برو سرکوچه اگه دیدی مامان اینا دارن میان سریع بیا بهم بگو. من گفتم چرا مگه زندایی غریبه است من میخام برنامه کودک ببینم که زنداییم یه بیسکوبیت از کیفش درآورد و گفت سجاد پسر حرف گوش کنیه و الآن به حرف داداش بزرگترش گوش میده.منم با ناراحتی رفتم سرکوچه که نگهبانی بدم. بعد از چند دقیقه یکی از بچه ها که هیکل درشتی هم داشت اومد بیسکوبیت رو ازم گرفت و منو زد. منم گریه رو ول دادم و سریع برگشتم خونه تا به داداشم بگم که بره بزنتش.
اما ماجرای اصلی ازینجا شروع شد.وقتی درو بازکردم دیدم داداشم داره سینه های زندایی مو میخوره و اونم با دستش سرشو به سمت خودش فشار میده تو همین حین بودکه یهو منو دیدن.داداشم تا میخوردم منو زد و هرچی دهنش درمیومد بهم گفت.
ازاون ماجرا مدتها گذشت و محمد به واسطه شغل خوبش،وضع مالی فوق العاده خوبی پیدا کرده بود جوری که شده بود الگوی دانش آموزای روستامون.
از ماشین که پیاده شدیم درب آسانسور رو زد و گفت برو کوثر خونه است بهش گفتم مگه شما نمیایید؟
آخرای شهریور رسیده بود و آماده شدم که برگردم روستا برای شروع سال چهارم دبیرستان. محمد گفت باهم میریم و کوثر هم چند وقتی خانوادشو ندیده و منم دلم برا بابا تنگ شده.
محمد و کوثر چند روزی روستا بودن و وقتی آماده رفتن به تهران شدن؛زندگی من وارد مسیر جدیدی شد.
نوشته: سجاد
سلام به نویسنده و دوستان خواننده . این داستان احتمالا باید موضوع اجتماعی داشته باشه و یک رابطه با زن داداش که مشخص هست این حقیقت مسایل فقر فرهنگی و تفاوت های درون خانواده ها رو میخواد هدف قرار بده باید منتظر بود تا ادامه داستان و هم ببینیم چگونه ادامه پیدا میکنه ولی چون در واقعیت جامعه با چنین افرادی مواجه میشویم که زنی را بناحق در معرض ستم قرار میدهند و یا دختران و زنانی از ناچاری یا شخصی مجبور به زندگی میشوند که دلم به درد میاد وقتی میبینم یک عمر یک انسان باید تباه بشه برای تصمیمات اشتباه و یا شرایط مالی دختر و یا زنی که ناجار باید عمرش را تباه کند .
یا داستان نویسی نکنید، یا کامل پشت هم بنویس بفرست، الان مثلا ما از کجا بدونیم ۲ رو کی وقت میکنی بنویسی،
به جور داستان ها میگن تابو، یعنی بر گرفته از ذهن،
نمیدونم کی به شماها نوبل ادبیات داده؟
یه جوری نشسته داستان رو از تمام زوایا نقد و تحلیل کرده هرکی ندونه فکر میکنه اینجا یه آکادمی سوپر معتبره و اینم داور بینالمللیشه. نویسنده هم کتاباش میلیونی فروش داره. تو کی هستی اصلاً که داری نقد میکنی؟ از خودت پرسیدی تا حالا؟ جقتو بزن بابا.
تابو یعنی برگرفته از ذهن؟ اونوقت فانتزی یعنی چی؟
تابو = ممنوعه
من ریدم تو مغز هر خانواده ای که با خودخواهی به جای بچه شون تصمیم میگیرن و آینده شو با تعصبات احمقانه شون به گُه میکشن
متاسفانه این موضوعیت همچنان درد جامعه ی ماست در خیلی از نقاط…
سکس با محارم رو نیستم به هیچ عنوان که خب کاملاً قابل پیش بینیه تو داستانت، به نظرمم در مورد زن بارگی شخصیت محمد بیش از حد اغراق کردی
با اینحال باید بگم نوع نوشتنت بدک نبود به نظرم و اگر داستانت جوری پیش بره که اون دوتا از هم جدا بشن و تو بخوای رابطه ی جنسی و عشقی برقرار کنی دوست دارم بخونمش :)