مرز جنون (۲)

1403/02/20

...قسمت قبل

از فرط خوشحالی نمیدوستم چیکار کنم آخه متن پیامش رو که دیدم گل از گلم شکفت. متنش این بود:
سلام به دوست قدیمی دوست دارم ساعت 7 عصر توی کافه که آدرسشو میفرستم ببینمت داستانو اونجا بهت میگم.
منم یه اوکی فرستادم و سریع زنگ زدم به دوستم مهرداد و یه نوبت پیرایشگاه(آرایشگاه) گرفتم و سریعا به اون سمت حرکت کردم.
علی: خب ببین کی پیداش شده چه خبر؟
من:خداروشکر هیچی فعلا درگیر یه مسئله شدم.
علی: نکنه خبریه شیطون!
من: شاید!!
علی با یه لبخند ملیح که نصف صورتشو گرفته بود مثل خلو چلا داشت منو نگاه میکرد.
گفتم چته بزمجه مگه فحش گذاشتن هرکی نخنده که نیشت بسته نمیشه.
علی: آخه تو که میگفتی قلبت از سنگه و هیچوقت عاشق نمیشی و دنبال دختر بازی نیستی.
من:اولا به تو ربطی نداره دوما به خودم مربوطه سوما تو کارتو انجام بده میخوام یه طوری خوشگلم کنی که همه دخترا خودشونو واسم بکشن.
علی: تو نهایتش حاج آقا طوسی خودشو واست بکشه نگرانش نباش.
بعد از یکم کل کل و شوخی کارش تموم شد و حرکت کردم سمت مغازه. کار های اون روز رو انجام دادم رفتم یه دوش گرفتم.اومدم بیرون یکم با گوشی ور رفتم ساعتو که دیدم یکم به خودم اومدم ساعت 6 شده بود. سریع تیپ اسپرت زدم( چون میدونستم هانیه لباس اسپورت بیشتر دوست داره)
عطر اسپرت جگوار رو به مقداری که بوش احساس شه زدم. داشتم میرفتم بیرون که مامانم رسید.
مامان: شال کلاه کردی کجا میری
من:با دوست میرم بیرون
مامان:خب مواظب باش
مامان کلا آدم گیری نبود و سنم هم اونقدری شده بود که واسه خودم تصمیم بگیرم.
اومدم بیرون و اسنپم رسیده بود .
وقتی رسیدم ساعت 7 و 5 دقیقه شده بود رفتم داخل . اونجا نشسته بود و یه کیک که نصفش خورده شود .
واسه همون 5 دقیقه معذرت خواهی کردم چون کلا آدم با نظمی بودم. با لبخند خوشگلش و لحن کش دار صداش گفت خواهش میکنم.
یکم احوال همو پرسیدیم.
سریع رفت سر اصل مطلب.
گفت: تو همیشه مثل یه دوست خوب بودی واسم . همیشه هوامو داشتی( فکر کنم با حرفاش میخواست خرم کنه منم که خر حرفاش بودم)میخوام یه بار دیگه هم کمکم کنی.
من توی دلم داشتم آتیش میگرفتم آخه عمل پیوند قلب هم می خواست واسش انجام میدادم .حاضر بودم جونمو واسش بدم. ولی نمیتونستم خیلی تابلو کنم.
گفتم: چه کمکی از دستم بر میاد؟
گفت: چند وقته با یه پسره دوستم( آخ آخ انگار بهم برق فشار قوی وصل کردید بهم رفتم یه دنیا دیگه) همو دوس داریم( وای نگو ترو خدا) حتی میخواست این اواخر بیاد خواستگاری ( کاش اون پسره اینجا بود جوری میزدمش که فکر هانیه رو از سر بپرونه) ولی ( آخ توروخدا بگو همون چیزی که بهش فکر میکنم میخوای بگی)
من: ولی چی؟
هانیه: ولی جدیدا بهش مشکوک شدم رفتارش عجیب شده.
من: مثلا چیکار میکنه.
هانیه: خیلی بهم توجه نمیکنه یا اینکه کلا تایم نداره واسه من همش میگه سرم شلوغه.
من: خب چه کاری از دست من بر میاد
هانیه: میخوام تعقیبش کنی ببینی کجا میره. قبول میکنی؟
من:( توی دلم: آخه چرا قبول نکنم مگه کسخل شدم) اجازه میدی تا شب فکر کنم؟
هانیه با همون لحن ناز و کش دار صداش که دلمو روی ویبره می برد گفت. هممم نمیشه زودتر بهم خبر بدی؟
راستش دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم مقاومت خیلی سخت بود.
گفتم باشه قبول میکنم. یه جیغ ریز زد و دستشو به نشانه پیروزی برد بالا گفت هورا . مرسی عزیزم که هوامو مثل همیشه داری.
( خداا این چه امتحانیه آخه . دلم میخواست پاشم بچلونمش . یک ساعت محکم بغلش کنم و به خودم بچسبونمش و به هیچ چیز دیگه فکر نکم)
من: هیس چته همه دارن نگامون میکنن.
هانیه: عکس و آدرس و مشخصاتش رو واست میفرستم . فقط حواست جمع کن بویی نبره.
از هم خداحافظی کردیم و من رفتم سمت خونه.
ساعت 10 شده بود منم بعد از یه روز خاص و خسته کننده و لذت بخش روی تخت ولو شدم و بالشتمو بغل کردم و هانیه رو جای اون تصور کردم.
کم کم داشت خوابم میبرد .دیدم یکی در میزنه. اشکامو پاک کردمو گفتم بیا تو . وای خدا چی میدیدم . هانیه بود. اینجا آخه؟ خونه ما چیکار میکرد.
هیچ دیالوگی بین ما شکل نگرفت. فقط مات و مبهوت همو نگاه میکردیم.
مثل حیوون های وحشی حمله کردم سمتش . بغلش کردم . لپشو بوسیدم. اینقدر به خودم فشارش دادم که شاکی شد که داره خفه میشه ولی من نمیخواستم تموم شه .لبشو که رژ قرمز سکسی زده بود رو بوسیدم . دیگه از بوسیدن گذشت و فقط داشتم میخوردمش تمام صورتش خیس شد. بدنش نرم و لطیف بود. توی یه حرکت ناگهانی لباسشو از تنش کندم . خدا چی میدیدم. یه بدن بی نقص . تن بلورین و سفید که حتی قبل از اینکه باهاش کاری میکردی ارضات میکرد. دیگه قدرت تحلیل هی چیزو نداشتم فقط به دنبال بدست آوردن تنش بودم. شلوارکمو از پام بیرون آووردم . کیرم رو حالت انفجار بود داشت از پوست خودش خارج می شد با دستم آروم هدایتش کردم سمت کسش ؛لزج بود آروم رفت داخل . اصالا مهم نبود کسی اون بیرون میشنوه صدامونو یا اصلا متوجه میشن. من فقط داشتم بهترین لحظه زندگیم رو رقم میزدم.
سر کیرم داخل بود . روبروی هم بودیم . چهره به چهره . اون چشمای خوشگلشو داشتم نگاه میکردم . دستامو انداختم پشت کمرش و به سمت آغوشم هدایتش همزمان کیرم هم تا ته رفت داخل و یه آه خفه کشید. داشت میگفت یه عمر با حسرت کیر من شبارو سپری می کرده ولی منتظر بوده من پیش قدم شم یه عمره منتظر این لحظه بوده. یکم تلمبه زدم . از شدت داغ بودنش آبم زود اومد. کشیدم بیرون ریختم روی نافش.
همون لحظه که ارضا شدم . سرم گیج رفت و خوردم زمین.
صدای آلارم گوشیم میومد. چشمامو باز کردم دیدم صبح شده . خبری از هانیه نبود
گیج و سردرگم بودم . سرم داشت از درد میترکید . شلوارکمو نگاه کردم . همون لحظه احساس تنفر بهم دست داد فهمیدم هرچه اتفاق افتاده همه خواب بوده. نقش جنب( ارضا شدنم تو خواب) تو خواب افتاده بود روی شرت و شلوارکم .
آره دیگه از یه جقی بیشتر از این توقع نمیشه.
خودمو لعنت کردم و 10 بار به خودم گفتم بی عرضه بی عرضه…
همونطوری که مامانم نبینه رفتم حموم و لباسامو شستم.
آب از بالا به سرم میخورد مثل این بود که پتکی رو هر بار به سرت بزنن. از اینکه اون همه اتفاق توی خواب بود .ولی خواب هانیه رو دیدن هم خودش یه نعمته . درسته اتفاقی بین ما نیفتاده بود ولی من حسش کرده بودم با تمام وجودم و این منو واسه ادامه دادنم قویتر و مصمم تر میکرد.
آب رو بستم و رفتم سمت اتاق . اینترنت گوشی رو روشن کردم . هانیه از طریق واتساپ پیام داده بود. رفتم دیدم مشخصات یارو رو داده.پایینش هم نوشته بود فقط تورو خدا مواظب باش
منم با لبخند کجی که روی صورت داشتم نوشتم {حتما}
دستامو مشت کردم و به خودم قول دادم که بدستش میارم.
من: الو رضا میتونی واسه یه روز موتورت رو به من قرض بدی؟
ادامه دارد…
درود بر شما پایان قسمت دوم داستان تخیلی مرز جنون
لطفا برای بهتر شدنم کامنت بزارید.
دوستدار شما یه آدم معمولی

نوشته: یه آدم معمولی


👍 0
👎 4
3601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

983123
2024-05-10 17:37:06 +0330 +0330

درخواست کردی برای بهتر شدنت کامنت بزارم
ننویس دیگه مرسی

0 ❤️