معشوق حقیقی من

1401/08/26

سلام من مهرزاد هستم و 25 سالمه و این خاطره که دارم براتون می‌نویسم برای ترم اول دانشگاهِ .

اون سال تازه از پشت کنکور اومده بودم و با فضایه دانشگاه زیاد آشنا نبودم و هیچ رفیقی هم نداشتم خلاصه که سرم تو لاک خودم بود . حدود یک ماه اینطوری گذشت تا بلاخره یه دوست پیدا کردم به اسم حمید که سال دومی بود. خیلی باهم گرم گرفته بودیم و شده بودیم دو دوست خوب. باهم بیرون می‌رفتیم تا اینکه یه شب گفت من دوست دخترمو می‌خوام بیارم توم دوست دخترتو بیار. بهش گفتم باشه و قطع کردم با خودم گفتم من که دوست دختر ندارم و تا حالا نداشتم الان باید چیکار کنم دو ساعت با خودم کلنجار رفتم و تصمیم گرفتم تنها برم . فردا شد و آماده بودم برم همون کافه ای که حمید آدرس داده بود .
وقتی رسیدم گفت :«‌ عه پس چرا تنها اومدی مگه نگفتم با دوست دخترت بیا ». من با دست پاچگی گفتم :« عه خب خب امروز کار داشت و نتونست بیاد ». حمید گفت اشکالی نداره در عوضش بیا با عشقم آشنا شو مژگان خانوم عزیزه من بعد از اینکه با مژگان خانوم احوال پرسی کردیم نشستیم و باهم چند ساعتی حرف زدیم در مورد مسائل مختلف و بعدش حمید و مژگان خانوم با ماشینشون رفتن و منم با تاکسی رفتم به سمت خوابگاه . تو راه به حمید زنگ زدم و گفتم :« حمید بهت گفتم دوست دخترم کار داشت نیومد دروغ گفتم من اصلاً دوست دختر ندارم ».
گفت:« خب چرا همون موقع نگفتی که بهت زنگ زدم حالا اشکال نداره فردا بعد دانشگاه بیا پارک اونور خیابون تا برات یه فکری بکنم ». و خداحافظی کرد. و منم که رسیدم خوابگاه و گرفتم خوابیدم.
بعد کلاس آخر دانشگاه سریع رفتم و رسیدم به پارک و حمیدو دیدم تا اومدم سلام کنم گفت چه مدل دختری مد نظرته گفتم نمی‌دونم والا هرچه خودت می پسندی گفت خب ببین من دو تا سوژه مد نظرمه
اولیش ماراله :
سال دومیه ، ورزش کاره ،قدش حول حوش 170 ، سینه 65، باسن متوسط ، خیلی کیوت اما نق نقو
دومی حدیثه :
سال اولیه ، حیکله متوسط ، قدش 174 ، سینه 70 ، باسن نسبتاً بزرگ ، خوش اخلاق کم حرف درس خون
حالا کدومو می پسندی قرار ملاقات بزارم بهش گفتم حالا به ترتیب اول مارال بعد حدیث گفت عی به چشم خلاصه قرار گذاشت ولی با مارال اونقدرخوب پیش نرفت اما با حدیث خیلی خوب پیشرفت چون تقریبا اخلاق هامون مثل هم بود و اون قرار شروع یه رابطه خوب بود اینکه بعد چند ماه دیدم اخلاقش فرق کرده و از سرد شده تا فهمیدم با یکی داره بهم خیانت میکنه و منو دیگه نمیخواد . همون روز از هم جدا شدیم و افسردگی من شروع و پیشتر از قبل تنها شده بودم و منزوی و کمتر به گشتو گذار میرفتم . اما بعد از دو سه ماه یکدفعه وقتی تویه غذا خوری بودیم اون رو دیدم خوش اندام موی خرمایی چشما های آبی و به قول حمید سینه 80 و باسنه خوش فرمه متوسط رو به بالا . یک دل نه صد دل عاشق پیشش شدم و وقتی از حمید آمارش رو خواستم فهمیدم اسمش مهتابه . آه ای مهتاب زیبایم نور زندگی به من ببخش . سعی کردم که با مهتاب دوست بشم اما. موقعیت خوبی گیر نمیومد و کم کم داشتم تا امید می شدم که قشنگ یادمه تو روزه سه شنبه ساعت 3:20 خیلی ناخواسته تو کتابخونه دانشگاه دیدمش و با خودم گفتم ایندفعه نشه هیچ وقت نمیشه عزمم رو جزم کردم و‌ رفتم رو صندلی رو به روش نشستم و به بهانه اجازه هست اینجا بشینم سر صحبت را باز کردم و گفتم ببخشیدا اگه مزاحم برم جای دیگه ای بشینم که با لحن محبت آمیز و آرامش بخشی گفت نه بشینید اتفاقاً داشت از تنها درس خوندن حوصلم سر می‌رفت الان کسی هست باهاش حرف بزنم و شروع کردیم در رابطه با درس حرف زدن و گرم صحبت بودیم کتاب به هم معرفی میکردیم و خلاصه از این جور حرف ها که موقع رفتن بهم گفت میخوای شمارم را برات بزار که اگر اینجا بودم بیای تا صحبت کنیم یا کتاب درسی یا جزوه خواستی برایت بیارم. منم که از خدا خواسته گفتم چشم حتماً و این شد شروع آشنایی من و مهتاب دلم. دو ماه به همین منوال گذشت و تقریباً آخر سال بود و منو مهتاب با هم دوست شده بودیم و فهمیده بودم اونم مثل من سال اولیه و درس خون . یکروز اومدم و دلمو زدم به دریا و دعوتش کردم کافه تا بهش بگم که عاشقشم خیلی استرس داشتم وقتی اومد دلم آروم شد باهم خوشو بش کردیم و در باره همچی حرف زدیم و وقتش شد که بهش احساسم رو بگم شروع کردم :« راستش مهتاب یه چند هفتست می‌خوام یه چیزی رو بهت بگم راستشو بخوای فکر میکنم عاشقت شدم و ای حس از ته قلبمه و می‌خوام تا همیشه کنارت بمونم پس قبول میکنی که با من باشی ». راستش سبک شده بودم که کل احساسمو بهش گفته بودم . بعد یک دقیقه مکث مهتاب گفت :« خب خب ببین مهرزاد می‌دونم این حرفا رو از سر احساس درونی زدی ولی به نظرت هنوز زود نیست آخه میدونی من ، من کار دارم با باید برم خدا حافظ ».و سریع از کافه رفت سریع رفتم دنبالش تا بهش برسم دویدم تا موقعی که بهش رسیدم و دستش رو گرفتم نفس نفس زنان گفتم :« خواهش میکنم بهم فرصت بده تا بهت ثابت کنم قول میدم پشیمونت نکنم». یک دقیقه به چشم های هم زل زدیم که یهو لبم را بوسید و رفت و من سر جام خشکم زد . بعد این قضیه یک هفته از مهتاب خبری نشد تا اینکه بهم پیام داد و گفت باید ببینمت بیا پارک کنار دانشگاه سریع پوشیدم و خودمو سریع رسوندم دیدم روی یک نیمکت نشسته رفتم کنارش نشستم بدون حرف اضافه ای بهم گفت قبوله بهت فرصت میدم و کنارت میمونم موقعی که این حرف رو شنیدم نا خواسته بقلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم و ما یک سال اینجوری زندگی کردیم تا بلخره رفتم به خواستگاریش و باهم نامزد کردیم الان شیش ماه از نامزدیمون میگذره امروز روز عروسیمونِ .

نوشته: Mehrzad


👍 11
👎 7
10301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903139
2022-11-17 03:32:08 +0330 +0330

کس کش اینجا سایت سکسیه نه این کسشرا

2 ❤️

903148
2022-11-17 06:52:26 +0330 +0330

خیلی خوبه حرف دلت رو نوشتی…
خوشبخت بشید پسر خوش قلب …
یادت باشه عشق، نگهداری میخواد.
توی این سایت ها هم نیا. عاقبت خوبی نداره.
مسائل سکسیت رو به مهتاب جان بگو.
رو راست باشید با هم.

1 ❤️

903200
2022-11-17 16:18:55 +0330 +0330

به کوری چشم آخوند و هر چی فوضوله
خوشبخت باشین

1 ❤️

903205
2022-11-17 19:11:47 +0330 +0330

قشنگ بود ولی چون همه منتظر سکسن اولین بار که خواستید سکس کنیدو برامون شرح بده تا بیشتر لذت ببریم

0 ❤️

903226
2022-11-18 00:04:36 +0330 +0330

مبارکه به پای هم پیر بشین

0 ❤️

903467
2022-11-19 23:08:55 +0330 +0330

فضایه دانشگاه = فضایِ دانشگاه ،
خانوم عزیزه من = خانم عزیزِ من ،
حیکله متوسط = هیکلِ متوسط ،
تویه غذا خوری = تویِ غذاخوری ،
چشما های آبی = چشم های آبی ،
باسنه خوش فرمه = باسنِ خوش فرمِ ،
میخوای شمارم را برات بزار = ؟
بلخره = بالاخره ،
واقعاً شما دانشجویی ؟ دانشجوی نهضت سواد آموزی حتماً ؟!!! برو از کلاس سوم ابتدایی مجدداً شروع به خوندن کن که حداقل درست نوشتن لغات رو یاد بگیری .

0 ❤️