عشق ژنتیکی (۳ و پایانی)

1401/09/21

...قسمت قبل

اگه حوصله خوندن قسمتهای قبلی رو ندارید مشکلی نداره،این قسمت رو بخونید،چیزی رو از دست نخواهید داد.خوندن این قسمت حدود پانزده دقیقه طول میکشه.لایک و کامنت شما موجب خشنودی ماست :x

با دیدن نمره هام جیغ بنفشی از روی خوشحالی کشیدم.نه تنها هیچ درسی رو نیوفتاده بودم بلکه نمره هام اونقدر خوب بودن ک جزو شاگرد اول ها شده بودم.تو کونم ضیافتی برپا بود.همه این موفقیت هارو مدیون رضایی بودم. دوماه تمام بود ک با اطلاع و حضور پدرومادرم میومد خونمون و بهم ژنتیک درس میداد.البته باید اعتراف کنم ک رابطمون از معلم و شاگرد به دوتا دوست صمیمی تغییر پیدا کرده بود.چندین بار باهمدیگه بیرون رفتیم و شبا توی تلگرام باهمدیگه حرف میزدیم.با اینکه امید دیگه مثل روز های اول خجالتی نبود اما هنوز تقریبا تمام مرزهای بینمون استوار بود،انگار ک خجالتی بودن اون روی منم تاثیر گذاشته بود.توی این دوماه تنها حرفهای سکسی ای ک بینمون رد و بدل شده بود"خوشگل شدی" و “تو چقدر مهربونی بود” البته من خیلی بیشتر از اون حرفهای احساسی میزدم و ازش تعریف میکردم،اصلا همین اخلاقش بود ک منو جذبم کرده بود،هیچوقت بیخودی احساسات به خرج نمیداد و باعث میشد وقتی حرف دلنشینی میزد مطمعن باشم ک حرفاش از ته قلبشه و مث بقیه پسرا دنبال مُخزنی و کصلیسی نیست.یادمه یه بار ازش پرسیدم ک" دختری رو دوست داره یا نه؟"ک با یه صورت بیخیال به چشمام نگاه کرد و گفت “بغیر از تو؟!” همین نیمچه جملش کافی بود ک گونه هام سرخ شه و تو فکروخیالای عاشقانه غرق شم.حالا بعد از تقریبا دو ماه جواب سوال “چرا دنبال یه همچین پسری هستم؟” رو پیدا کرده بودم،رضایی منبع احساسات پاک و بدون دروغ بود و من لحظه به لحظه بیشتر بهش علاقه مند میشدم.
دوباره به نمره هام نگاه کردم،تو خوابمم نمیدیدم ک یه روز شاگرد اول بشم،انگار امید رضایی فرشته ای بود ک از آسمونها برام فرستاده شده بود،میدونستم ک باید براش جبران کنم و گزینه اولم فراتر رفتن از مرزهامون بود؛اما از ری اکشن امید میترسیدم.اونقدر دوستش داشتم ک میترسیدم اگه بهش پیشنهاد سکس بدم قبول نکنه و دیگه مثل قبل نشه.از طرفی من دختر بودم و غرور داشتم و اون باید برای رابطه پیش قدم میشد،از طرف دیگه میدونستم اونقد درونگراس ک حتی اگه دلش هم رابطه بخواد عمرا با من درمیون بزاره.گیر افتاده بودم ولی هرچی ک بود تصمیمم رو گرفتم،آخر هفته مامان و بابا مهمونی دعوت بودن و خونه چند ساعتی خالی بود.نمیدونستم اگه امید میدونست خونمون خالیه میومد یا نه،برا همین ریسک نکردم و بهش گفتم مادر و پدرم یه مهمونیِ شام ترتیب دادن ک ازش به خاطر کمک هایی ک بهم کرده تشکر کنن،اون بنده خدا هم از همه جا بیخبر با هزار جور تعارف و تشکر قبول کرد.

بالاخره پنجشنبه شد،روزی ک کل هفته رو منتظرش بودم،ساعت هشت شب بود ک خودم رو به دلدرد زدم و بی حوصلگیم رو بهونه کردم تا با پدر و مادرم به مهمونی نرم.مامان و بابام هم ک همیشه از اخلاق سگیم میترسیدن باهام مخالفتی نکردن و من رو تنها گذاشتن.یه ساعت تا رسیدن امید وقت داشتم،بدو بدو رفتم سمت کمد لباسهام،یه شورت و سوتین بندی قرمز،یه شلوار جین جذب و یه بلوز حریر سفید نازک پوشیدم ک از زیر بلوزم قرمزیه سوتینم به راحتی معلوم میشد. حالا من بودم و میز آرایشم،ترکیب رژ لب قرمزم با پوست سفیدم حتی حال خودم رو هم دگرگون کرد.موهام رو ک تا کمرم میرسید رو شونه کردم و با یه گل سرقرمزکششون کردم و گذاشتم تا کمرم آویزون باشه.لاک دست و پام رو هم با لب و گل سرم ست کردم تا ست قرمزم کاملِ کامل بشه. همه چیز داشت طبق نقشه پیش میرفت،شام رو هم از بیرون سفارش داده بودم و فقط دلشوره احساسات پیچیده امید رو داشتم.روی مبلِ سلطنتیِ جلوی تلوزیون نشسته بودم و پام رو روی پام انداخته بودم و با استرس تکونش میدادم و به شست پام و لاک قرمزش خیره بودم. درست راس ساعت نُه زنگ در به صدا دراومد،جز این هم از امیدِ به شدت منظم انتظار نداشتم.لباسم رو مرتب کردم و آیفون رو برداشتم با همون لحن پرروی خودم گفتم:
-چطوری رضایی!،بیا بالا!
امید با همون تیپ رسمی و خانمان برانداز همیشگیش با یه جعبه شیرینی وارد خانه شد،تا چشمش به من افتاد یه جوری شد،از چشماش خوندم ک بدجوری از تیپم خوشش اومده یا لااقل امیدوار بودم خوشش اومده باشه.بعد از اینکه خوب منو برانداز کرد و سلام احوالپرسی هامون تموم شد متوجه خالی بودن خونه شد و با چشمای تنگ شده ای ک میخواست از ماجرا سردربیاره
گفت:
+پس،پدرومادرت کجان؟!
استرس وجودمو گرفت و ضربانم بالا رفت و باعث شد به تته پته بیوفتم.
-را…راستش،خواستم ت…تنها باشیم.میترسیدم اگه راستشو بهت بگم قبول نکنی،واقعا معذرت میخوام.
با قیافه ای ک به خودش گرفت،با خودم گفتم الانه ک یه تیکه سنگین بارم کنه و بزاره بره ولی…
+خیلی خوشگل شدی.
با شنیدن این حرفش تمام استرسم فروکش کردو خیلی ذوق کردمو فهمیدم ک تلاش هام بیهوده نبوده.انگار حتی امید رضایی هم دربرار شهوتهاش کاملا بی دفاع بود.حالا عملیات رسما وارد فاز بعدی شده بود.

  • بفرما بشین،چای میخوری یا قهوه؟
    +هرچی خودت میخوری.
    روی همون مبل سلطنتی ای ک چند دقیقه پیش نشسته بودم نشست و به تلوزیون ک فوتبال پخش میکرد خیره شد.دوتا کاپ اسپرسو درست کردم و جلوش روی میز گذاشتم و کنارش نشستم.به چشمام نگاه میکرد،انگار جفتمون میدونستیم ازهمدیگه چی میخوایم و فقط دنبال یه جرقه برای شروع شدن ماجرا بودیم،همین مسعله باعث شده بود سکوت سنگینی بینمون حکم فرما بشه.چند لحظه بعد سکوت رو شکستم
    -سرد نشه قهوه ات
    تشکری کرد و جفتمون قوه مون رو خوردیم.واقعا از اینجا به بعدش نمیدونستم چیکار باید بکنم،توی فکرم داشتم دنبال یه استراتژی برای کشوندن بحث به سمت سکس میگشتم ک گفت:
    +نگار
    سرمو بلند کردمو به چشماش نگاه کردم.
    +یادته دوماه پیش تو ماشین گفتی دوستم داری؟
    -اوهوم
    +جدی بودی؟
    یه بار دیگه امید ذهنم رو خونده بود و داشت کار رو برام آسون میکرد.به چشمای قهوه ایش خیره شدم
  • نه راستش،دوستت ندارم؛ دیوونه واااار عاشقتم دیوونه
    جمله ام مث جرقه ای ک قرار بود انبار باروت رو منفجر کنه،مرز خجالتمون رو از بین برد؛مث تو فیلما بعد از جمله من لبهامون توی همدیگه گره خورد،با حرص تمام لبهای کسی رو ک دوماه آزگار تو کَفِش بودم رو میخوردم و اون هم همراهیم میکرد.اونقدر خوب لبامو میخورد ک دیوونه شدم.هلش دادم و روش افتادمو همچنان لبهاش رو میبوسیدم.دست به کار شد و رونم رو شروع به مالیدن کرد،به تبعیت از امید منم بیکار نموندم و دکمه های پیراهنش رو باز کردم.دستش همینطور بالاتر اومد و کونم رو مالشی داد و رسید به بلوزم و کمکش کردم تا از تنم درش بیاره.خوابیده بود روی مبل و با یه سوتین قرمز ک ممه های سایز متوسطم رو میپوشوند روی تنش افتاده بودم و به لبهای همدیگه امون نمیدادیم.بعد از دو سه دقیقه ک از خجالت لبهامون دراومدیم بلند شدم و دستش رو گرفتم و به سمت اتاقم بردمش.همینکه وارد اتاق شدیم دوباره لبهامون تو هم گره خورد،دستهای امید روی کون من بود و من بعد از دراوردن پیراهنش یک دستمو به سمت کیرش ک کامل شق شده بود بردم و دست دیگه ام رو روی بدن کم مو و ترکه ایش حرکت میدادم.لبهاش رو از لبهام دزدید و رفت سمت گردنم،آروم و عاشقانه گردنمو میبوسید و من هم توی گوشش نفس نفس میزدم و یواشکی آه و ناله میکردم.نفسهام حشری ترش کرد و دستاش رو به بند سوتینم رسوند و گرهش رو باز کرد،یه جفت ممه متوسط با یه نوک سیخ ک رنگ نیپلش یه چیزی بین قهوه ای و صورتی بودرو توی دستش گرفت.کمربند و زیپش رو باز کردم و دستم رو زیر شلوارش بردم و همینکه دستم به کیرش خورد تکونی خورد و اووفف آرومی گفت.سرش رو برد سمت ممه سمت راستم و زبونش رو دور نیپلم چرخوند،با این کارش دیوونه شدم
    -آییی،عاشقتم رضایی
    با شنیدن حرفم نوک سینم رو دندونی گرفت و بعدش شروع کرد به میک زدن،آه و ناله هام بلندتر شد و دستم رو روی کیرش بالا پایین میکردم.یک دقیقه ای از خجالت ممه هام دراومد و اونقدر مالید و میک زد ک قرمز شدن.خسته شدم و سرش رو بلند کردم و تو چشماش نگاه کردم و گفتم
    -بابت همه چیز ممنون
    نشوندمش رو تخت و شلوار و شرتش رو دراوردم،چشمم به یه کیر شیو شده خوش تراش افتاد و بدجوری آمپر چسبوندم و گفتم
    -امیدم فقط لذت ببر
    این رو گفتم و جلوی پاهاش زانو زدم و بوسه ای به سر کیرش زدم و زبونم رو چند دور دور سر کیرش چرخوندم و بعدش توی دهنم کردمش و شروع کردم به بالا پایین کردن دهنم روی کیرش،آه و اوه امید کل اتاق رو پرکرده بود همونجور پر تف براش میخوردم و هرازگاهی لیسی هم به تخماش میزدم،کیرش توی دهنم بودو آب دهنم از زیر تخماش سرازیر بود و چشمهام روی چشماش قفل شده بود ک چند لحظه بعد گفت:
    +نگار دارم میام
    کیرش رو از دهنم درآوردم و براش جق زدم تا اینکه لرزید و آبش ریخت روی دستم.خم شد و بوسه ای به لبهام زد و گفت:
    +عالی بود عشقم،حالا نوبت منه.
    بلند شد و بلندم کرد.دستهام رو با دستمال پاک کردم.شلوار تنگم رو با هر بدبختی بود بیرون آورد و پاهای سفید کشیده ام رو با چشمهاش خورد.اینبار نوبت من بود ک به پشت رو تخت ولو شم.تصور اینکه بدن باربیِ سفیدم فقط با یدونه شرت جلوی امیده و داره من رو دید میزنه دیوونم میکرد.از کف پاهای سفیدم شروع کرد به بوسه زدن و همینطور بالاتر اومد تا اینکه به بین رون هام رسید.لای پاهام رو باز کرد و بند شرت قرمزم رو ک بدجوری خیس شده بود باز کرد و بعد از دیدن کص صورتی رنگِ بدون موم گفت:
    +تو محشری نگار
    افتاد به جون کصم،از پایینش لیس میزد و به بالاش میرسید و با چوچولم بازی میکرد.مثل قحطی زده ها کصم رو میک میزد و من چشمام رو بسته بودمو لذت میبردم. همونطور ک با انگشت دست راستش بالای کصم رو میمالید با دست چپش نوک ممه راستم رو فشار میداد
    -اوووف،قربون امیدم برم ک اینقدر خوب کصمو میخوره،همش مال خودته نفسم،آییییی
    حرکت زبون و دستهاش تند تر شد، داشتم ارضا میشدم و سرش رو محکم به کصم فشار میدادم
    -بخور همینجوری،دارم میااام،بخووورر
    با یه آه بلند بدنم لرزید و چند ثانیه ای منقبض شدم.بعد از اینکه سرش رو بلند کرد،دستهام رو باز کردمو گفتم:
    -بغلم کن فدات شم،اون بوی عطر تلخ بدن لعنتیتو میخوام.
    بی مهابا اومد کنارم.دستش رو برد زیر سرم، سرم رو گذاشتم روی بازوشو انگشت اشارمو دور لبش کشیدم و آب کصم رو ک روش ریخته بود جمع کردم.
    -خسته ک نشدی؟!من هنوز میخواما!
    چشماش گرد شد
    با حالت معترضی خودم رو لوس کردم
    -چیههه؟ اونجوری نگاهم نکن! فک کردی به این راحتیا ولت میکنم؟زودباش این کیر خوشگلتو دوباره سفتش کن ک باید حسابی از خجالتم دربیای
    چشماش گردتر شد و گفت:
    +مگه تو دختر نیستی؟
    نتونستم جلوی خندم رو بگیرم،دستم رو گذاشتم روی گونه اش و گفتم
    -از جلو نه پروفسور،اون یکی سوراخ.
    قبل از اینکه بخواد فکراشو بکنه و ضدحال بزنه،کاندومی ک از قبل خریده بودم رو اوردم و بازش کردم.امید روی تخت نشسته بود.دستام رو گذاشتم روی رونهای پاش و همینکه دو سه باری دهنم رو روی کیرش بالا پایین کردم دوباره شق شد.فکر نمیکردم کیرش به این زودیا دوباره شق بشه و سورپرایز شدم.بعد از اینکه به بزرگترین حالتش رسید کاندوم رو روش کشیدم
    +نگار مطمعنی؟!درد داره ها
    بوسه ای روی لب هاش کاشتم و گفتم
    -نگران نباش مهربونم با تو لذته
    خجالت میکشیدم ک بهش بگم قبلا خودم رو انگشت کردم و برای یه همچین روزی خودم رو آماده کردم.میدونستم ک برای آنال، درد داگی از بقیه حالت ها کمتره.روی تخت چهار دست و پا شدم و با یه چشمک به امید فهموندم ک خجالت رو بزاره کنار و کارش رو انجام بده.به پشتم رفت و پاهام رو بیشتر باز کرد تا مسلط تر باشه.سر کیرش رو گذاشت روی سوراخم ک حس کاندوم یکم بهم ضدحال زد ولی از بیماری میترسیدم و چاره ای نبود. یک دستش رو به کمرم گرفت و کیرش رو چندباری لای کونم کشید و بعد سرش رو آروم روی سوراخ کونم فشار داد.توی همون لحظه اول درد عجیبی توی سوراخ کونم احساس کردم
    -آییییی
    +جانم!!میخوای بزاریم برا یه وقت دیگه؟
    بدجوری حشری بودم،ناراحت شدم و سرش داد زدم
    -امییدد کارتو بکنن،منو مث یه جنده بکن لعنتی
    با این حرفم جسور تر شد و کیرش رو تا انتهای کلاهکش فشار داد.میدونستم اگه زیاد سروصدا کنم منصرف میشه.جیغی توی گلو کشیدمم.سر کیرش رو داخل سوراخم نگه داشته بود و با دستاش لمبره های کونم رو باز کرده بود.کم کم کونم جا باز کرد و باعث شد ک امید مقدار بیشتری از کیرش رو وارد کونم کنه.با هر سانتی ک کیرش وارد کونم میشد حس درد آمیخته با لذت بیشتری هم به من تزریق میشد شروع کرد آروم تلمبه زدن ک من از خود بی خود شدم و بیشتر از اینکه درد بکشم لذت میبردم
    -آههه بکن،همینجوری بکن
    +چقدر تنگ و داغی نگاار
    -دوسش داری کونمو؟از این به بعد مال خودته. جرم بده عشقم
    با شنیدن حرفهای پر از شهوتم تلمبه هاش رو محکم تر کرد.از شدت لذت نمیتونستم روی زانوهام بمونم و همونجور روی شکمم دراز کشیدم و کونم رو بالا دادم.امید انگار از این پوزیشن خوشش اومد و اوففف کش داری گفت.پاهام رو زیرش جفت کرد و تلمبه هاش رو تند تر کرد.فقط لذت میبردم و آه و ناله میکردم
    -جرررم بده،محکم تر بززن امید محکم بزن
    تقریبا تا انتهای کیرش توی کونم میرفت و بیرون میومد و من چشمهام رو بسته بودم و روی ابرها بودم.چند لحظه بعد امید دستش رو از بغل کمرم با هر زحمتی بود رد کرد و به کصم رسوندو شروع کرد به مالیدنش ک باعث شد حسابی تحریک بشم.
    -امید خیلی خوبهه همینجوری بمال و تلمبه بزن فدات شم
    به حرفم گوش کرد و چند ثانیه بعد با یه انقباض عمیق و طولانی ک تاحالا تجربش نکرده بودم ارضا شدم.امید هم ک به خاطر اینکه یه بار ارضا شده بود هنوز داشت تلمبه میزدو با دیدن شدت ارضا شدن من تحریک شد و توی کونم و کاندوم ارضا شد،داخل کونم از حرارت آبی ک توی کاندوم پاشیده بود داغ شد ک کیرش رو درآورد و کاندوم رو برداشت.خودش رو با دستمال تمیز کرد و جفتمون به پشت افتادیم روی تخت. نای بلند شدن نداشتیم ولی چاره ای نبود،کمتر از یک ساعت دیگه مامان و بابام میرسیدن.همونجوری ک بدن لخت امید به بدنم میخورد به چشمهاش خیره شدم
  • کاش میتونستم شب رو همینجوری لخت تو بغلت صبح کنم.
    +اگه قول بدی پشیمون نشی،قول میدم تو آینده نزدیک به خواسته ات برسونمت.
    قند تو دلم آب شد و لبهام رو به لبهاش دوختم…

از وقتی ک گذاشتید ممنونم

نوشته: صاحاراچان


👍 27
👎 2
10501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906380
2022-12-12 03:04:55 +0330 +0330

🌈🌈🌹🌹

1 ❤️

906400
2022-12-12 08:55:42 +0330 +0330

عالی بود،من ک بدجوری شق کردم

1 ❤️

906403
2022-12-12 08:58:05 +0330 +0330

👌👌👌

1 ❤️

906425
2022-12-12 13:44:05 +0330 +0330

صاحاراچان
اگه صاد به سین و ح به خ تبدیل بشه و یه خورده هم اسمتو جابجا کنیم اینجوری میشه :
صاحاراچان = سارا چاخان
البته شوخی بود به دل نگیر . من تعریف کردنم اینجوریه دیگه ! نمیدونم دختری یا پسر ؟ اما در دو صورت دَمت جیز .
رضــــــــا

1 ❤️

906436
2022-12-12 17:34:14 +0330 +0330

به نظرم خودم خیلی عالی بود
و از داستان خیلی لذت بردم
منتظر داستان های دیگه ازت هستم
موفق باشی

2 ❤️

906446
2022-12-12 20:37:10 +0330 +0330

خوب بود ، لذت بردیم ، داستان اگه فصل دوم داشته باشه به نظرم خوب میشه

2 ❤️

906538
2022-12-13 10:23:04 +0330 +0330

قشنگ بود صاحاراچان
تو داستانهای شهوانی به نگاه زنانه بیشتر نیاز داریم. مخصوصا بخاطر توجه به جزییات و نمود عاطفی بیشتری که تو حرفاشون دارن.

اونحا هم که نوشتی تو را مثل یه جنده بکنه، جالب بود. تجربه نشون داده دخترها در عین اینکه میخان باهاشون با احترام برخورد بشه تو رختخواب دلشون میخاد یجوری باهاشون سکس بشه اینگار یه تیکه گوشت یا اسباب‌بازی جنسی یا جنده‌ان.

موفق باشی، ادامه بده

1 ❤️