من رکسانا هستم و 20 سالمه
قبل از شروع دوست عزیز من اگر از داستان ارباب برده ای بدت میاد عاجزانه خواهشمندم داستان رو شروع نکن این نوع رابطه یک گرایش هست و ربطی به مریضی روحی و روانه نداره .
خوب من تقریبا 16 سالم بود که تو مدرسه با همکلاسیهامون حرفای سکسی میزدیم و کلی همدیگرو با حرفامون خیس میکردیم طوری که هر روز میومدم خونه باید یکساعت با خودم ور میرفتم تا خالی بشم . جرات سکس هم نداشتم چون از خطرات و اینکه لذتش بره زیر زبونم میترسیدم ، روزها گذشت و هر روز شهوتی تر میشدم ، یکی از دوستام به اسم نازی بهم گفت یه دوست پسر پیدا کردم که فقط لیسم میزنه ، کوسمو میخوره ، کونمو میخوره و فقط ماساژ و میمالونه ، تو دلم گفتم کاش منم یه دوست پسر داشتم به این چیزا اکتفا میکرد .
بعد از حدود یک ماه نازی اومد گفت رکی رضا خیلی با همه فرق داره فکر کنم از این برده جنسیهاست ، گفتم چطور گفت اصلا تقاضای سکس نداره ، نمیزاره حتی کیرشو ببینم ، فقط میخوره و منو ارضا میکنه دیروز هم گفت باید بشاشی تو دهنم منم قبول کردم ، اما اون مشکل داره دیگه خوشم نمیاد از این کارا ، گفتم نمیخوای پاس بده به من ، گفت تو خوشت میاد گفتم آره از خدامه ، دید تا من میخوام اقدام کنم اونم از اینکه با رضا به هم بزنه پشیمون شد . بعد از یک ماهی گفت میخوای رضا کوستو بلیسه ؟ منم با تعجب گفتم نه مگه خولم ، گفت چی شد میگفتی نمیخوای پاس بده من ، یکم ناز کردم و کلی فکر کردم و قرار بر این شد که یک روز رضا که واحد روبرویی نازی اینا بود و مادر و پدرش هر دو سرکار بودن ، من ساعت آخر مدرسه رو با نازی نرم کلاس و برم خونه ، ما رفتیم و وارد خونه شدیم ، دیدم بله با رفتارش مشخص بود که رضا برده جنسی هست ، چنان برای من و نازی داشت خودشو لوس میکرد ، دستامو نو میبوسید که کم کم حشری شدم و دیدم خوشم اومده خلاصه کلی از کف پا تا دستامونو انقدر بوس کرد که من کم کم مانتو مدرسه و لباسهامو دراوردم ، کوسم از شدت شهوت داشت خیس میشد ، شرتم رو کشیدم پایین نازی پشماش ریخت من انقدر با پرو گری سریع لخت شدم ، به رضا گفتم توله سگ بیا اینجا ، دهنش رو گذاشتم روی کوسم ، وای وای وای چقدر لذت داشت اون ته ریشش وقتی همش روی کوسم تکون میخورد، با یه دست داشت کوس نازی رو میمالوند با دهن کوس منو ، گفتم توله سگ بخواب زمین ، اونم خوابید من سوراخ کونمو گذاشتم دهنش ، تمام هورمونهای بدنم داشت فعالیت میکرد و لذت میبرد تا اینکه نوبت نازی بود ، شروع کرد یه ربعی کوسو کون نازی رو خوردن منم میگفتم بخور حیوون ، این گوشت از سرت هم زیاده و تا اخر عمر باید ازش تغدیه کنی ، بعد یاد حرف نازی افتادم ، رضا رو صدا زدم گفتم بیا دهنت رو بزار زیر کوسم میخوام بشاشم ، اونم اومد و دهنش رو دقیقا گذاشت زیر کوسم ، از زیر داشت با لذتی که میبرد منو نگاه میکرد ، از چشماش میدیدم چه لذتی میبره و این منو مغرور میکرد ، کم کم شاشم گرفت و تا شاشم میومد دهن رضا پر شاش میشد و بیشتریش میریخت زمین منم مجبور شدم هر دو سه ثانیه شاشم رو نگه دارم تا رضا شاشمو بخوره حدود یک دقیقه گذشت رضا کل شاشم رو خورد ، از اینکه شاش من الان تو دهن یکی دیگه و وارد بدن یکی دیگه شده بود احساس بالابودن و اربابی بهم دست میداد ، نازی هم شروع کرد به شاشیدن تو دهن رضا ، بنده خدا رضا انقدر شاش داشت میخورد که آخرش میخواست بگه بسه اما نازی اصلا مهم نبود تا اخرین قطره شاشش رو میخواست بده رضا بخوره .
رضا یکم بلند شد نفس عمیق کشید ، گفت مرسی که هستید ، منم انقدر تو اربابی بودن فرو رفتم که با کتک دوباره خوابوندمش زمین ، گفت ارباب میخوای چیکار کنی ، گفتم میخوام برینم دهنت از صبح نریدم ، دیدم نازی با تعجب و رضا تو رودربایستی مونده ، رضا نمیدونست چی بگه ، من انقدر حشری بودم اون لحظه اصلا بهش توجه نکردم ، گفتم دهنت باز کن داره میاد ، میخوام غذای خوشمزه رکسانا پز رو بدم میل کنی ، رفتم سوراخم رو گذاشتم دهنش فشار اوردم یه گوز محکم زدم دهنش، یکم بدش اومد اما اهمیت ندادم ، کم کم عنم داشت میزد بیرون سوراخم رو چسبودنم رو دهن رضا طوری که اصلا فضایی مابین دهن رضا و سوراخم نمونه ، عنم شروع شد به اومدن به رضا گفتم اگه من عنمو ببینم دیگه دور منو خط بکش ، اونم بیچاره امون نمیداد هر چی از من خارج میشد وارد دستگاه گوارش رضا میشد لبای رضا دور سوراخ کون من حس میشد من همش فشار میاوردن تا تخلیه شه و هر ثانیه ادامه نمیدادم تا بتونه رضا خوراکش رو میل کنه ، دیگه عنی نمونده بود که رضا نخورده باشه قبل از اینکه بلند شم گفتم سوراخمو با زبون تمیز کن تا بلند شم ، فقط یه دختر لذت کون لیسی رو میفهمه ، بلند شدم دیدم بله هیچی نمونده بود . ظاهرا بدش نیومده بود و کلی تشکر کرد نازی هم دید اینطوریه اونم رفت سوراخش رو گذاشت رو دهنش و شروع کرد به ریدن اما رضا عن اونو نتونست بخوره سر همین نازی سرش قاطی کرد ، اما دیگه نتونست ، اونروز با هزاران لذت تموم شد و تقریبا دو سه هفته یه بار برنامه شده بود همین و من برای اون روز لحظه شماری میکردم ، چرا از این کار لذت میبرم ؟ چون چیزی ازم کم نمیشد ، با کسی سکس نمیکردم و ناراحت این نبودم که پرده رو از دست بدم ، یکجورایی منم گرایش پیدا کرده بودم به ارباب بودن و تو این سن کم بهترین رابطه بود ، تا اینکه دوستم مهسا و مهشید هم که دوستای صمیمی بودیم بو بردن که من و نازی یکارایی میکنیم و فکر کردن لز هستیم سر همین داشتن فاصله میگرفتن از ما که رفتم بهشون توضیح دادم که اینطوریه ، اونا هم گفتن راست میگی ما هم باید بیاییم ، موضوع رو به نازی گفتم و اون هم بدش نیومد ، زنگ زد رضا گفت یروز تایم بزار که یکم غذا زیاده ، رضا یکروز هیچی نخورد به گفته خودش ساعت 11 ظهر مخفیانه دو نفر دو نفر رفتیم خونه رضا ، رضا شروع کرد اول دست و پای همه مارو بوسیدن و گفت لباساتونو دربیارید ، مهسا یکم با خجالت مانتو و لباساشو دراورد قبلش گفته بودم پشماتونو بزنید ، رضا شروع کرد به بوسیدن و ماساژ دادن کوس من منم سرش رو میکردم تو کوسم ، رفت سراغ مهسا ، مهسا تنها کسی بود کونش گنده بود و کمر باریک داشت تو مدرسه همه جنیفر صداش میزدن ، چون اندامش واقعا تو این سن کم سکسی بود ، برجستگی باسنش از رو مانتو همیشه تو صف باعث تحریک ما میشد چه برسه پسرا ، بدنی کاملا سفید و کونی بزرگ و سینه هایی بزرگتر ، رضا اینو دید مگه ولش میکرد همش تو کوس و کون مهسا بود ، که مهشید صداش درومد ، هیچی کل سوراخای مارو لیس زد ، و رسید به بحث اصلی که غذا دادن به برده بود ، نازی رفت تو آشپزخونه اونا یه قاشق اورد با یه قیف قیف رو گذاشت دهن رضا شروع کرد شاشیدن ، هر چقدر که رضا 24 ساعت غذا نخورده بود انگار نازی آب خورده بود ، چقدر این دختر شاشید ، بعد من رفتم قیفو انداختم کنار گفتم باید دهنش دور کوسم باشه . سرشو با دست فشار دادم محکم به کوسم و دهنش رو چسبونده بودم به خودم ، منم شروع کردم شاسیدن و اصلا نمیزاشتم یک قطره بریزه زمین و مجبور میکردم تا قطره آخر شاشمو بخوره ، رفت سراغ مهشید ، مهشید یکم پوستش تیره تر از ما بود اما خوشگل ، موهاش تا کمرش بود و پسرا همیشه تو نخش بودن ، مهشید شروع کرد و شاشیدن که داشت میریخت زمین من گفتم مهشید شاشتو نگه دار بزار قورت داد دوباره بشاش که اونم مثل من شاشید و … رسید به مهسا مهساهم کون گندشو عوضی انداخت رو صورت رضا ، رضا داشت آبش میومد انقدر که سکسی بود این عوضی ، آهو ناله رضا درومده بود ، مهسا داشت میشاشید اما ما نمیدیدیم چون کاملا چسبونده بود به دهنش ، … رسید به وقت غذای اصلی ، رضا رفت توالت فرنگی از اینا که برای بیماراست رو اورد خودش رفت زیرش ، گفت گشنمه ، منم سریع اولین نفر بلند شدم کونم رو قنبل کردم نشستم روی صندلی ، شروع کردم به عن کردن ، هر دو سه سانت گوه که ازم خارج میشد ، قیچی میکردم تا اون تیکه رو بخوره ، بعد ادامه میدادم ، 5 بار ادامه دادم که تیکه آخر ته عن من بود و تا میتونستم بشار اوردم و خالی کردم دهن رضا ، منتظر بلعیدن عنم شدم و گفتم تمیزش کن ، اونم سوراخمو تمیز کرد با زبون ، مهشید نشست و اونم مثل من شروع کرد و هر یکم عن که ازش خارج میشد وایمیستاد تا رضا بخوره ، اونم تا اخر خودشو خالی کرد یکم عن مهشید اینور اونور ریخت که با قاشق برداشت و گذاشت دهن رضا ، نازی صندلی رو برداشت و مستقیم نشست رو دهنش و شروع کرد به ریدن ، گوه نازی معلوم نبود چی توشه هر سری اوق میزد اما ایندفعه به زور خورد ، نازی گفت چون من آخرین نفر بودم این سیر شد ، گفتم نه الان مهسا مونده مشخص میشه ، رضا گفت حیف آخرین نفرتون این کونه وگرنه دیگه نمیتونستم ، مهسا دوباره صندلی رو گذاشت و نشست روش ، واقعا عجب کون خوش فرمی داشت، بهش حسودیم شد ، عن مهسا قهوه ای روشن بود ، تا آخر هر چی عن کرد رو رضا بلعید ، کم کم داشتیم میرفتیم که آخر به رضا گفتم برو کیف کن 4 تا دختر ریدت تو دهنت و 4 نوع گوه با مزه های مختلف خوردی این افتخاره مگه نه ؟ گفت بله ارباب ، گفتم که تو معدت الان عن 4 تا دختره خوشگله چه حسی داری ، گفت ممنونم ازتون ، کلی ریدیم بهش و رفتیم … تا مدتها برنامه همین بود و الانم هست ، رضا باعث شد هورمونها تو بدن ما سریعتر رشد کنه چرا که با اورگاسم شدن ما تغییرات هورمونی صورت گرفت و این باعث شد من تو بیست سالگی یک بدن سکسی و خوش فرم داشته باشم . و خوشحالم که تا حالا سکس از جلو و عقب نداشتم یعنی لذتی که اربابی داره هیچی نداره .
امیدوارم از داستان لذت برده باشید .
نوشته: رکسانا
این چیزی ک ادما امسال شماها ساختین ارباب و برده…توهین ب شخصیت انسان.یعنی خودتون…خودتونم یقین دارین ک این رفتارها هبچکدوم نرمال و طبیعی نی…فقط خودتونو میخاین توجیح کنید و مردمو قانع…
معمولا نظر نمیدم ولی کامل یارو خیلی دیگه فاز برداشته
حق با شماست
زوج حشری
زوج دوست داشتنی
و اما داستان اصلی:آقا رضای قصه ی ما یِ پسر جذاب و با شخصیت بود که کلی دختر تینیجر دورا بَرِش موس موس میکردن,بین این دخترا یِ دختری بود به اسم رکسانا که سرش به کونش پنالتی میزد و حاضر بود هرجور شده کصا و کونا بیمه ی رضا کنه.آقا رضای ما که علاوه بر صفات بارز دارای صفات پنهانم بود(هوش)از ماجرای رکسانا خبردار شد و تصمیم گرفت این جنده ی 2زاری(رکسانا)را ادب کنه.
القصه رضا و رکسانا توی باغ رفتن و مشغول غزل سرودن شدن(کصشعر) رضا چشم بندی به رکسانا زد و اونا داخل اتاقی برد,رکسانای قصه ی ما فک کرد به هدفش خودش رسیده و از کرده ی خود شاد بود ناگهان رضا گفت بیان بیان و رکسانا دلهره گرفت…
بله دوستان کارگران باغِ رضا رکسانا را به صورت گَنگ بَنگ مورد عنایت قرار دادن و کصا و کونِ این دوشیزه را مثه پیوند زدن هندونه به کدو به هم پیوند زدن تا عبرتی بشه برای دختران بدطینت زمان.
شما گه زیادی تناول کردی که این یه جور گرایشه، قطعا افرادی مثل تو تعادل روانی ندارن ،
ضمنا بحث ارباب و برده جنسی هیچ جای دنیا قانونی نیست و همه جا باهاش برخورد میشه.
اندونی بوده نه برده ! کیرم دهن نویسنده ! اولین بار بود که فحش دادم به نویسنده یه داستان .
ان چهارنفرو خورد؟ کسکش الشعرای زمستان(برعکس ملک الشعرای بهار) اینو از کجا در آوردی ؟ کیه که اینقدر آن دوست داره؟
این ریدنی که تو تو متن کردی با پنجاه و هفت لنگ آب تمیز نمیشه
نمیدونم چرا خیلی از کسانی که میان اینجا داستانهای بی دی اس ام و ارباب و برده مینویسن کوچکترین اطلاعی از این روابط ندارن.کاش میرفتن یه کم از نظر روانشناسی این روابطو مطالعه میکردن تا هر چیزی ننویسن.این روابط بر پایه تحقیر و فحش کلامی نیست.اتفاقا بر پایه احترام به علایق سلطه پذیر و مسلط هست و قرارداد بینشون نوشته میشه.اون چیزایی که تو فیلمای پورن میبینین واقعی نیست فیلمه .تو واقعیته روابط بی دی اس ام، همه چیز بر مبنای علاقه و احترام و لذت هر دو طرف هست و آسیب پذیری سلطه پذیر باید به حداقل برسه.درد سلطه پذیر تا جایی هست که بهش لذت بده.حتی برای شکنجه ها کد قرمزدارن.که سلطه پذیر هر جا وقتی دید دیگه تحمل دردو نداره میتونه اون کد قرمز رو بگه که مسلط یا همون ارباب ،شکنجه رو متوقف کنه.تو روخدا قبل از نوشتن داستانهای تخیلیتون مطالعه کنین و تخیلاتتونو رو در قالب داستان ارباب وبرده ای به خورد خواننده ندین و به شعور خواننده ها توهین نکنین.ارباب های واقعی فحش نمیدن ،تحقیر نمکینن مخصوصا خود سلطه پذیر و خانواده اشو.برده باید از حسش لذت ببره .حس عشق و پرستش نسبت به ارباب داشته باشه و همینطورم ارباب با علاقه و احساس مسئولیت نسبت به سلامت جسم و روح برده اش رفتار کنه.مثل یک خدا و بنده.اگر شکنجه یا تحقیر کلامی ای هم هست با توافق خود برده انجام میشه نه به زور.این رابطه یه رابطه اجباریه زندانی و شکنجه گر نیست.بلکه یه رابطه ی عاطفیه بر مبنای لذت دو طرف.توروخدا نویسنده های اینجور داستانا اینو درک کنند.
دیگ به دیگ میگه کفگیر تو کونت فکر کنم بدبلایی سرتون اورده این رضا که با این داستانا تخلیه عقده میکنید
انتر خانوم …یه چیزایی شنیدی فقط بچه
برو گم شو خودتی…
همین رضا نبود تا الان جنده بودین همتون
من تو این سن عن میبینم چندشم میشه کیر تو مغزت با این فانتزیات
بابا بیچاره تو مستراح بوده انگشتش گیر کرده بود تو کوپش داستان نوشته ریدم تو دهنت نویسنده کونی
هشتادوپنج توبا نویسنده این داستان چه فرقی داری؟حداقل اون به یه شخص توهین کرده ولی تو که به همه ی انسانها توهین کردی!؟
آقا من برده تو بیا من چنان کوس و کونتو بهم بدوزم دیگه از اینکارا نکنی (dash)
، عن مهسا قهوه ای روشن بود ، تا آخر هر چی عن کرد رو رضا بلعید
گیرم تو کونت که تشخیص رنگ هم بلدی!!
سلام امشب ریده شد به شهوانی خدافظ