اعتیاد به حقارت (1)

1394/04/28

داستان دنباله دار : اعتیاد به حقارت *

:disclaimer (رفع مسئولیت)

  • این داستان با ماهیت Femdom و Maledom با تاکید زیاد بر تحقیر کلامی و فیزیکی می‌باشد. در صورتی که خواهان مطالعه داستانی در مورد سکس به اصطلاح عامه “معمولی” هستید لطفا از خواندن این داستان خودداری کنید.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قسمت اول:
بالاخره صدای زنگ در پایین اومد! خیلی هیجان داشتم. پیش خودم می‌گفتم اصلا کار درستی کردم که دعوتش کردم؟ آخه اون کجا من کجا! از نظر اقتصادی و البته خیلی نظرهای دیگه! ربطی بهم نداشتیم. تو همین فکرها بودم که زنگ در واحدمون رو زد. خیلی بد شد می‌خواستم برم از قبل در رو باز کنم ولی این فکر و خیال‌ها مگه می‌گذاره! دویدم دم در رو باز کردم٬ همون چهره‌ی زیبای همیشگیش با لبخند خاص خودش و برقی در چشماش که میشد کنجکاوی برای دیدن خونه‌ی ما رو توش دید.
-سلام
*ســـــلام
-چطوری؟ آدرس رو راحت پیدا کردی؟
*پسرخوب با جی پی اس پیدا کردم دیگه مگه عصر حجره که ملت هنوز راه رو گم کنند!!
-اوه! آره راس میگی! ای وای من چرا تعارف نمی‌کنم بیای تو!! جدا عذر می‌خوام! بفرمایید بفرمایید! تعارف کردم و رفتم تو٬ صدای در اومد ولی دیدم نیومد تو گفتم:

  • کجایی پس؟ بیا تو دیگه! صدام کرد:
    *ی لحظه بیا اینجا من با کنجکاوی رفتم جلوی در که دیدم خیلی جدی ایستاده و ازم پرسید :
    *من امروز چرا اینجام؟! ببین اگه تو مرحله‌ی عملش کم آوردی بگو میشینیم باهم گپ میزنیم و بعدش منم میرم ولی اگه تو‌ هم مثل من جدی هستی بهتره از همین جلوی در شروع کنیم. نظرت چیه؟ من با اینکه میدونستم چی می‌خوام و می‌دونستم اون برای چی اینجاس ولی انتظارش رو نداشتم که اینقدر زود همه‌چیز شروع بشه. از صحبت‌های تیریپ روشن فکری‌مون تو دانشگاه تا گپ‌هامون تو کافی‌شاپ و اسکایپ در مورد اینکه چطور بعضی ها ذاتا برده و خدمتکارزاده هستند و وقتی در این حالت هستند در اوج‌ لذتشون قرار می‌گیرند و بعضی برعکس وقتی بر دیگران مسلط میشند به این درجه‌ی لذت می‌رسند. اینکه چطور زندگی مدرن امروز به اشتباه همه رو تقریبا در یک سطح قرار داده و این لذت اصلی زندگی در روزمرگی‌ها گم شده. اینکه قرار گذاشتیم باهم تا ته این حس رو تجربه کنیم. تمام اینها مثل برق و باد از ذهنم گذشت. با صدای بشکن‌زدنش به خودم اومدم.
  • خب! تصمیمت!؟ یعنی تاحالا وقت نداشتی فکر کنی!!؟ مثل اینکه اون فکر کردن‌هام اینقدر هم به سرعت برق و باد نبود! تصمیمم رو گرفتم٬ به خودم گفتم اینهمه بهش فکر کردی اگه حالا که همه‌ی شرایطش مهیا هست انجامش ندی بقیه عمر خودت رو لعنت میکنی! برگشتم صدام رو با سرفه ساف کردم و گفتم:
    -باشه قبول٬ شروع کنیم! لبخندی زد و گفت:
    *اوکی ! من تو کدوم اتاق لباسم رو عوض کنم؟ این و گفت و خودش اومد تو و تو همه جا شروع کرد به سرک کشیدن. خواستم بگم که لطفا کفشتو در بیار که دیگه دیر شده بود و تقریبا همه‌جای خونه رو زیرپا گذاشته بود.رفت تو اتاق مادرم و گفت همین‌جا خوبه و در رو بست. بعد از چند دقیقه اومد بیرون ولی لباسش تغییر خاصی نکرده بود فقط شال سرش رو باز کرده بود و مانتوشو در آورده بود همین کار رو با جالباسی جلوی در هم میتونست انجام بده. گفتم:
    -بفرمایید اینجا شربت آوردم! اومد نشست رو مبل پاشو انداخت رو پاش که دیدم هنوز کفش کتونی ساق بلندشو در نیاورده و دیگه هم انصافا هم خیلی دیر بود هم بی‌فایده که ازش بخوام در بیاره. موبایلشو در آورد و یک دستی شروع کرد به تایپ و با دست دیگش لیوان شربت رو دست گرفته بود و هر از گاهی ی کم میخورد. من اول چیزی نگفتم. پیش خودم گفتم حتما کار واجبی داره و صبر کردم تا مسیجش رو بده ولی بعد از چند لحظه متوجه شدم داره چت می‌کنه و یکم بهم بر خورد ولی بازم آروم نشستم و شربتم رو می‌خوردم. حدود پنج دقیقه گذشت که دیدم گوشی رو تکون داد فکر کردم می‌خواد بزاره روی میز ولی اشتباه کردم خیلی سریع از من در همون حالت که نشسته بودم ی عکس گرفت و تا من بیام چیزی بگم دوباره برگشت سر چتش ! بعد از چند لحظه صدای خنده‌ ی نسبت بلندی ازش اومد که دیگه به خودم جرات دادم و با خنده پرسیدم:
    -چی شده؟ قضیه چی هست؟ هیچ جوابی نگرفتم چند ثانیه بعد دوباره پرسیدم ولی باز هم جوابی نداد! چون خونه توی سکوت کامل بود صدای خودم که بهم برمی‌گشت برام خیلی حس عجیبی داشت. نمی‌دونستم باز بپرسم یانه اگه نمی‌خواست با من باشه برای چی اومده بود ؟! اون عکس که از من گرفت جریانش چی بود؟ پیش خودم حدس زدم قضیه امروز رو با یکی از دوستاش در میون گذاشته و داره براش میگه می‌خواد چه کارهایی بکنه و عکس منم براش فرستاده. پاشدم برم آشپزخونه که دیدم لیوان خالیش رو داد دستم که ببرم . پس میفهمید اینجا چه خبره !!! لیوان رو گرفتم و رفتم آشپزخونه نمی‌دونستم چکار کنم ! پنجره رو باز کردم ی هوایی بخورم. هر از گاهی هنوز صدای خنده‌ میومد تا اینکه ی صدای خفیفی به گوشم خورد که حدس زدم باید گوشیشو بالاخره گذاشته باشه روی میز رفتم سمتش دیدم نه پاشو گذاشته روی میز خواستم برگردم تو آشپزخونه که شنیدم:
    *ی لیوان شربت دیگه. پیش خودم گفتم عجب پس حرف زدن هم بلدی؟!! رفتم از پارچی که شربت توش بود براش ریختم. می‌دونستم شربت آناناس خیلی دوست داره. اومدم گذاشتم رو میز خواستم بشینم که گفت:
    *شماره تلفن اینجا رو بده
    -شماره‌ی اینجا رو واسه چی می‌خوای ؟! هیچی جواب نداد. سرش رو هم از موبایل بر نگردوند دوباره گفتم:
    -آخه به چه کاریت میاد ما که شماره همراه هم رو داریم؟ این دفعه من رو با ی نگاه عاقل اندر سفیهی نگاه کرد که فقط تونستم بگم:
    -۶۶۵۵۴… با اوج بی‌میلی دوباره رفت سراغ چتش نشستم رو مبل با خودم فکر می‌کردم که این واسه چی اومده اینجا ! اینقدر میخواستی با دوستت چت کنی برای چی با من قرار گذاشتی؟ بعد از چند دقیقه گوشی وامونده رو بالاخره گذاشت کنار !!! کلی هیجان زده شدم که بالاخره گوشی رو گذاشته بود کنار. انگار تازه زنگ در رو زده باشه !! شربتش رو خورد ٬ دسته کیلیدش رو انداخت سمت من و گفت:
    *ماشینم رو جای مطمئنی پارک نکردم برو پایین ی چک بکن و جاشم درست کن و بیا ! موندم چی بگم٬ آخه چی میشد بگم؟ پاشدم رفتم. کوچه خیلی شلوغ بود.بعد از حدود بیست دقیقه برگشتم بالا دیدم از در دستشویی اومد بیرون و مانتو و شالش هم تنشه!! من داشتم شاخ در میاوردم! که صدام زد و گفت:
  • ی کاری داشتم یادم نبود باید برم.
    -آخه…
    *هیس! خوب گوش کن ببین چی میگم ! امشب میای اسکایپ سر ساعت ۱۱ و نیم یک دقیقه هم دیر نمیکنی اگه نیومدی یا حتی دیر کردی بهتره من رو فراموش کنی . فهمیدی؟
  • باشه ولی آخه … که راهش رو کشید و رفت. من بعد از رفتنش هنوز تو فکر بودم که این چه کاری بود کرد؟ برای چی اومد ؟ چرا اینطوری برخورد کرد؟ واسه چی رفت؟ من کاری کردم که ناراحتش کردم؟ نکنه انتظار داشت مثل این فیلم های اینترنتی میسترس و بانو و این چیزا صداش کنم بهش برخورده؟ ولی آخه خودشم از این مسخره بازیها بدش میومد. خلاصه تا غروب که مادرم از بیرون اومد خونه من مات و مبهوت نشسته بودم رو مبل و فکر های جورواجور می‌کردم شام هم نخوردم تا اینکه شب شد. من از ساعت ۱۱ رفتم اتاقم رو تخت و لپ‌تاپ رو گرفتم بغلم و به امید گرفتن جواب کارهای امروزش منتظر موندم ساعت شد ۱۱ و نیم و خبری نبود . چند دقیقه مونده بود به ۱۲ که دیدم بالاخره تشریف آورد و شروع به چت کردیم
    -سلام! دیر کردی؟ قرارمون ۱۱ و نیم بود!
    *گوش کن ببین چی میگم امشب با شبهای دیگمون فرق داره. امشب باید وارد عمل بشی. باید نشون بدی که واقعا می‌خوای برده و سگ من باشی می‌فهمی ؟ یکم سرخ شدم. گفتم:
    -یعنی چیکار کنم؟
  • به موقعش میگم. مرحله به مرحله. بزار بهت بگم من امروز بیخود نیومده بودم خونتون و برات ی چیزایی گذاشتم! حالا نوبت توئه که ی کارایی باهاشون بکنی! اول از همه از زیر تختت ی کیسه سیاه هست ورشدار بیار ولی بازش نکن. من شوکه شده بودم رفتم کیسه رو آوردم
  • آوردم
    *آفرین توله سگ ! چقدر خوبه بهت بگم توله سگ ! خوشم میاد! توام خوشت میاد بشنوی نه؟ چه اهمیتی داره من خوشم میاد همینم مهمه !
    -بله
    *خب بدون اینکه توش رو نگاه کنی دستت رو بکن توش و ی چیزی مثل توپ نرم پارچه ای از توش در بیار دست کردم چنتا خرت و پرت حس کردم ولی همون توپ نرم رو در آوردم . جوراب های شیشه ای بود که گوله شده بود تو هم قبل از اینکه بخوام چیزی بگم به محض اینکه این دید من درشون آوردم گفت:
  • اول چنتا نفس عمیق ازشون بکش جون بگیری (خنده) بعد بزارشون تو دهنت که واسه مرحله‌ی بعد صدای جیغت٬ مامان جون کثافتتو بیدار نکنه٬ مادرسگ! تابحال به من فحش نداده بود و حالا که شروع کرد داشت ۸ سیلندر میرفت! جورابارو چندبار بو کردم. بوی زیادی نمیدادن گذاشتمشون تو دهنم. بعد خندید و گفت:
    *برات سورپرایز دارم ! امشب تا بخوای برات سورپرایز دارم تخم‌سگ !!! دیدم لپ‌تاپش رو برداشت و راه افتاد یک دفعه دیدم ی مرد لخت روی کاناپه نشسته هیچی تنش نبود و بعد خودش هم رفت تو بغلشنشست و از هم لب گرفتن!!!
  • خب تخم سگ با نامزد من آشنا شو! اگه جورابام دهنت نبود باید براش پارس می‌کردی فهمیدی؟ حالا این دفعه براش صدای سگ رو تایپ کن تا بعد !
  • هاپ هاپ اینقدر حواسشون به هم بود که اصلا نخوندم من چی تایپ کردم
    *ببین تخم سگ من می‌دونم تو فقط می‌خوای برده‌ی ی دختر مثل من باشی ولی من چیز دیگه‌ای میخوام یعنی بهتر بگم ما چیز دیگه‌ای میخوایم. تو اگه اینجا بودی باید پای نامزدم رو لیس میزندی کثافت پدرسگ فهمیدی؟ تو برده‌ی هردوی ما هستی یا هیچ‌کدوم! من اصلا مونده بودم چی بگم. اینهمه باهم بودیم ی بار هم از اینکه نامزد داره به من چیزی نگفته بود. یعنی همه‌ی اینها نقشه بوده؟ تصور اینکار هم برای چندش آور بود که یهو گفت: البته یکم داری لیسیدن پای نامزدم رو تجربش میکنی چون قبل از در آوردن جورابام یکم کفشاشو پوشیدم و راه رفتم (خنده) من میخواستم جورابارو دربیارو که گفت:
  • دست بزنی بهشون همین الان میرم و دیگه هم باهم هیچ رابطه‌ای نداریم فهمیدی؟
  • بله فهمیدم
    *خوشمزه‌اس نه؟ (خنده)
    -بله
    *خب حالا ادامه بدیم لجن؟
    -بله
    *خب حالا من واست ی چیزی میفرستم ولی قبلش میخوام لخت بشی و طوری بشینی که اون دودول فسقلیتم تو وبکمت باشه پاشودم لباسمو سریع در آوردم و نشستم. دیدم دارن می‌میرن از خنده
    *اون دودولکت برای چیزی که میخوام نشونت بدم مثل دروغ‌سنج عمل میکنه. ما نیازی نداریم که بگی از چیزی که نشونت میدیم خوشت میاد یا نه٬ همون که راست بشه یانه برامون کافیه . فهمیدی مادرسگ؟ با سر تایید کردم ی فیلم برام فرستاد تا بگیرمش چند لحظه طول کشید وقتی اومد دیدم فیلم خونه ی خودمون هست! اتاق مامانم احتمالا وقتی رفته بود لباسشون مثلا عوض کنه این رو گرفته بود یا شایدم وقتی من پایین بودم تو فیلم دیدم رفت سر بالش تخت خواب مادرم کفششو در آورد و بعد حسابی پاهاشو کشید روی بالاش من حالم بد شده خواستم چیزی بگم که دیدم دارند میخندن
    *دودولت راست کرده !!! خوشت اومد ؟ الان مادر ِسگت روی همون بالش خوابیده؟ با سر تایید کردم . دوباره خندیدن
  • خب حالا بقیشو میخوای ببینی؟ فیلم بعدی رو فرستاد توش دیدم ی شورت مردونه از کیفش در آورد کرد توی همون بالش !!
  • نمیخواد بگی دیدیش یا نه فقط خودت ی نگاه به اون دروغ‌سنجت بکن داره میترکه دیگه!!! برای اولین بار بالاخره نامزدش شروع کرد به حرف زدن:
    *مادر سگ عشق میکنی مادرت رو شورت من خوابیده نه؟ داره کیرت فسقلیت میترکه؟ آره ؟ میدونم بابات مرده ولی اگه زنده بود ی دونم تو بالش اون میزاشتیم سگ پدر ! (خنده)
    *کثافت نمی‌خوای از نامزدم که شورتشو داده بزارم تو بالش مامان جونت تشکر کنی؟ هان؟ مونده بودم چی بگم که دوباره گفت:
  • ی راه برای تشکر داری٬ دست کن تو کیسه‌ای که برات گذاشتم ی کیسه قرمز کوچیک هست بازش کن باز کردم دیدم ی کاندم بزرگ مصرف شده هست که سرش رو گره زدن و توشم پر از آب‌کیره
    *برای ی بار هم که شده بدون اینکه من بهت یاد بدم ی بار ذات حقیر خودت رو نشون بده و بخاطر رضایت من اون کاری که درسته رو انجام بده! یادت باشه هرچقدر کارهایی که میکنی برات سخت تر باشه برای من لذت بیشتری داره اینقدر داغ شده بودم که هیچ حسی از منطق و شعور رسما تو سرم نبود. تنها چیزی که برام مهم بود که این بود که رضایت رو توی چشمهاش ببینم. نه من گی بودم نه نامزدش ولی این موضوع فقط ابزاری بود براشون تا من رو باهاش تحقیر کنند و البته داشت خوب هم جواب میداد. وقتی دوباره به خودم اومدم دیدم اونها منو نگاه میکنن و از اینکه من تمام محتویات کاندوم رو سر کشیده بودم تحریک شده بودند و آروم آروم شروع کردن به ور رفتن به همدیگه. چند دقیقه فقط باهم ور میرفتن و من رو به کل فراموش کرده بودن تا اینکه بالاخره خودش اومد جلوی وبکم و فقط گفت:
  • برای امشبت بسه مادرسگ گمشو فقط قبل از رفتن این یکی رو هم ببین !!! بعد از رسیدن فایل فیلم قطع کرد و رفت این دفعه فیلم از دستشویی خونمون بود. دیدم تمام مسواک های من و مادرم رو برداشت و گرفت و روشون ادرار کرد. توی فیلم گفت:
  • تقصیر خودته که اینقدر بهم شربت دادی و خندید من دیگه مغزم کار نمی‌کرد. ی چیزی فراتر از حی عصبانیت ٬ تحقیر و البته گناه داشتم اینقدر تحریک شده بودم که حتی نمیتونستم خود ارضایی کنم. فقط رفتم دستشویی و دندونام رو شستم! و خوابیدم.

ادامه دارد…

نوشته‌ی: ن.ب


👍 1
👎 0
48193 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

466194
2015-07-20 01:54:12 +0430 +0430

عجبا
اصلا موندم تو این تنوعه تمایلات

1 ❤️

466195
2015-07-20 02:14:07 +0430 +0430

چه عجب بالاخره یه داستان هم از سایت لوتی ابنجا کپی شد!
چون من تا یاد دارم داستانایه لوتی به غیر از یه نویسنده که اونم با 4، 5 تا آیدی داستاناشو آپ میکنه و اصلا هم جالب نیستن، کپی شده از همین سایت شهوانیه، تازشم به قدری اخلاق مدیر سایت بده که همه رو از دوره خودش میپرونه، مثل همین داستان که نویسندش به خاطره بد اخلاقی و ندید به دید بودن مدیرش نیمه کاره رهاش کرد و البته خیلی داستانایه دیگه که نبمه کاره رها شدن.
صادقانه میگم که سایت شهوانی خیلی سکسی تر و فعالتر از بقیه هستش، فقط یه مورد و مشکلی داره،اینه که متاسفانه اعضایه محترم راه و روش انتقاد کردن را اصلا و ابدا بلد نیستن و مدام فحشهایه رکیک و ناموسی به نویسنده ایی که داستانشو به هر بهانه ایی دوس ندارن، میدن، اما از حق نگذریم تنها برگ برنده سایت لوتی همینه که به قوانین سایتش پایبنده و فحشا و حرفایه زشت را منتشر و تایید نمیکنه،که البته به تظره من نه تنها نقض حقوق دیگران نیست،بلکه رعایت حقوق دیگر اعضا است و این سانسور محسوب نمیشه
امیدوارم مدیران سایت شهوانی هم اینکار را انجام بدن، چراکه اصلا در قوانین ابتدایی هم این مسئله ذکر شده ولی متاسفانه هنوز اجرایی نشده

0 ❤️

466197
2015-07-20 05:10:13 +0430 +0430
NA

جدا از راست یا دروغ بودنش خاک تو سرت اگه دختره بیاد خونه من و فقط کافیه با خواهش و تمنا هم بگه کاری پیش اومد ها همونجا میگیرمش میندازم روزمین لباساشو پاره میکنم اینقدر کون و کوسشو میگام که کنر ب پایین فلج بشه بعدم با لباس پاره پاره شوتش میکنم تو کوچه که بره خونشون … اگه اینکارو کرده بودی الان حالیش میشد

0 ❤️

466198
2015-07-20 07:03:21 +0430 +0430

این نظر بالایی حرف نداشت. عالی بود.
نویسنده داستان کسخل بی مغزی است.

0 ❤️

466200
2015-07-20 09:41:02 +0430 +0430

عامو برو دست خدای مهربون

0 ❤️

466201
2015-07-20 14:11:17 +0430 +0430
NA

برام جذابیت نداشت بخوام بخونم اومدم نظراتو ببینم …

0 ❤️

466202
2015-07-20 19:39:27 +0430 +0430
NA

دوست عزیز از سایت لوتی به اینجا کپی نشد
من داستان رو همزمان در هر دو سایت قرار دادم ولی خب اینجا ترافیک داستان های ارسالیش اینقدر زیاد بود که تا الان طول کشیده بود و داستان من در نوبت انتظار قرار داشت.
در مورد مدیریت لوتی هم بگم که متاسفانه همینطور هست که شما هم اشاره کردید و بخاطر طرز برخوردشون درخواست حذف داستان رو دادم و ۴۸ ساعت بعد از قرار گیری داستان پاک شد.

0 ❤️

466203
2015-07-20 19:54:53 +0430 +0430
NA

نویسنده داستان هستم
جدا عجیبه!
بعضی خواننده‌های داستان گویا سوادشون در زمان مطالعه پاراگراف اول نم کشیده بوده
اون قسمت –رفع مسئولیت برای شما نوشته شده !!!
که بفهمید اگر اهلش نیستید وقت خوتون رو نگیرید و از اون مهمتر اعصاب دیگران رو خورد نکنید !
چرا فکر می‌کنید همه چیز برای شما باید خوشایند باشه ؟ حتما تمام لباس ها هم باید اندازه‌ی شما باشه؟!
بگذارید ی خبر مهم بهتون بدم ! دنیا دور شما نمی‌چرخه! همه جور آدم با همه جور سلیقه داریم٬ پس نه تعجب کنید و نه چیزهایی که لیاقت خودتون هست رو به دیگران نسبت بدید !
ــــــــــــــــــــــــــــ
در ضمن برای دوستانی که به داستان علاقمند هستند :
عزیزان در این یکماه و خورده‌ای که از زمان قرار دادن داستان در شهوانی تا انتشارش گذشت٬ قسمت های بعدی داستان رو در یک بلاگ وردپرس منتشر کردم در صورت علاقه می‌تونید بازدید بفرمایید:
بلاگ حقارت
مشتاق خواندن نظرات شما عزیزان هستم.
با ادمین محترم هم مکاتبه کردم تا در صورت امکان قسمت های بعدی سریعتر منتشر بشند یا بلاگ معرفی بشه
با تشکر از همگی

0 ❤️

466204
2015-07-20 21:57:13 +0430 +0430
NA

دیوانه

0 ❤️

466206
2015-07-21 04:41:37 +0430 +0430
NA

ﻛﻮﺗﺎ ه ﻣﻴﻜﻢ. ﻣﺸﻜﻞ ﺭﻭﺍﻧﻲ ﺩﺍﺭﻳﺪ. ﺑﺰﻭﺩﻱ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻃﻠﺎﻋﺎﺕ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻳﻴﺪ. و ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﻱ ﺑﻬﺒﻮﺩﻱ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺮﻣﻨﺪ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ. . . ﺧﺪﺍﻳﺶ ﺷﻔﺎ دهد

0 ❤️

466207
2015-07-21 05:16:11 +0430 +0430
NA

تو اگه نویسنده داستانی واقعا اینجا که خوب زبون داری پس چرا جلو اون زنه موش شده بودی؟

0 ❤️

466208
2015-07-21 06:59:21 +0430 +0430
NA

بالا نوشتم دوست عزیز برای مطالعه قسمت های بعدی می‌تونید به بلاگ مراجعه کنید
بلاگ حقارت

0 ❤️

466209
2015-07-21 07:24:06 +0430 +0430
NA

من همه قسمتا رو خوندم این یک داستان خیالیه اصلا معلومه … تا ترجمه شده یا خودت خیلی خلاق بودی!

0 ❤️

466214
2015-07-21 12:57:12 +0430 +0430
NA

مزخرف ؛ از این داستان برده و اسلیو متنفرم bad
البته نگارشتون خوب بود …

1 ❤️

466215
2015-07-21 14:14:44 +0430 +0430
NA

ممنون توضیح خوبی اما اگه عادلانه انتقاد کنم تو داستانو خیلی خیلب فراتر از واقعیت خشن کردی بالاخره حتی اگه ادم داستان غیر واقعی هم میخونه حداقلش ۹۷٪ افراد دوست دارن اتفاقات با عصل جور در بیاد که اون درجه خشونت بیشتر به درد یه فیلم ترسناکی - جنایی میخوره تا داستان! درسته که من برده و اینجور حرفا نیستم اما داستاناشونو زیاد خوندم برا همین گفتم راجب وقت هم فدات قابلی نداشت اومدم وبت و همه قسمت ها رو در کمتر از نیم ساعت خوندم بالاخره ۵ ساله اینکارم و حالا دیگه میتونم مو ب موی داستان ها رو در کمتر از چند دقیقه بخونم موفق باشی!

0 ❤️

466217
2015-07-21 19:06:54 +0430 +0430
NA

ممنون دوست عزیز
ولی شما چطور برای داستانی که اهلش نیستی اینقدر وقت گذاشتی و ۱۱ قسمتش رو خوندی (حالا به هر سرعتی هم که بگیم باز هم زمان بر هست)
من خودم برای داستانی که به موضوعش علاقه نداشته باشم اینقدر وقت نمی‌گذارم

0 ❤️

466218
2015-07-22 04:35:23 +0430 +0430
NA

یکی بیاد مامان منو بگاد چتی حال کنیم
بیاین خصوصی بیغیرتم

0 ❤️

466219
2015-07-22 05:21:42 +0430 +0430
NA

مرسی از سوالت خب اینم ویژگی منه و من برای چیزایی که مردم ارائه میدن وقت میزارم و سعی به درکش میکنم چون اونی هم که چیزی میزاره براش وقتی گذاشته… البته خب بسته به کیفیت اون چیز منم میزان وقتم رو تنظیم میکنم جزئیات نگاری خیلی خوبی داشتی منم هر یازده تاشو خوندنم

2 ❤️

466220
2015-07-22 22:26:03 +0430 +0430

نیما جان من معذرت مبخوام عزیزم
بزار کمه بی اطلاعیه من ):
فقط واقعا حیفم اومد داستانتو اونجا نیمه کاره مجبور شدی رها کنی

0 ❤️

466221
2015-07-25 18:01:39 +0430 +0430
NA

چه نویسنده خحشنی 1کم انتقاد ئذیر بودی بد نمیشد aggressive

0 ❤️

466222
2015-07-26 13:32:21 +0430 +0430
NA

بنظر شما پاسخ من به کدام انتقاد خشن بود؟
اصلا شما نظرات رو بخون ببین اینها انتقاد بود یا … !

0 ❤️

466223
2015-09-22 02:02:33 +0330 +0330
NA

الهی العفو معلوم نیس مملکت داره کجا میره یه مشت کس مغز دور هم جم میشن داستان مینویسن اخه یارو این چیه تو ابهت یه مرد رو میبری زیر سوال خاک بر سر

0 ❤️

845736
2021-12-02 17:51:16 +0330 +0330

ادامشو بنویس

0 ❤️