داستان واقعی خودم که چندساله درگیرم باهاش
۱۴ سالم بود اتفاقی مامانمو تعقیب کردم سرظهر رفت تو مغازه الکتریکی کرکره اومد پایین قبلش یکی از بچه محلها گفته بود اون باهاتون نسبت داره گفتم نه چرا گفت با مامانت داشتن بگو بخند میکردن
ما خونمون قلعه حسن خانه
مامانم یه زن سفید و گوشتیه رونای بزرگ ترک
کی میتونه بهم بگه اون روز چه اتفاقی افتاده از مامانم و بدنش برام بگه
وقتی خودت جوابش و میدونی
چرا فکر میکنی همه اینجا اونقدر هول و پشمکن که اراجیف ذهن بچه شش ساله براشون قابل تحریک باشه ؟
محتوای درست بلد نیستین خوب نزارین مگه مجبوری ؟
اه اه
متعفن زاده
رفته سیم کشی برق فشار قوی آموزش ببینه با کابل کلاهکی و لخت کردن کابل های کلفت با سیم لخت کنی که داره لامصب میزنی توش انگار یک لایه از کابلت بر میداره تا کلاهک کابل 😀 😀