روزی سلطان محمود بر لب ایوان بارگاه خویش قدم می زد كه چشمش به زن نجّاری افتاد. سخت عاشق زن شد و بیقرار. از وزیرش راه چاره خواست. وزیر كه خیلی زیرك و موذی بود، گفت:« اگر شاه این راز را فاش كند یا بخواهد علناً نجّار را بكشد، خیلی بد می شود. چه خوب است كه به نجّار ایرادی بگیریم و بگوییم كه باید در مدّت یك شبانه روز برای ما، یك بار جو از چوب بتراشد. اگر از یك بار، حتّی یك سیر هم كم باشد، او را بدون چون و چرا به دار می كشیم.» سلطان محمود به هوش وزیر آفرین گفت و او را مأمور این كار كرد.
وزیر رفت به خانه نجّار و قضیه را به او حالی كرد. نجّار بیچاره كه نمی دانست سلطان محمود می خواهد او را دنبال نخود سیاه بفرستد، نزدیك بود از ترس قالب تهی كند. با ترس و وحشت آمد و قضیه را به زنش گفت و راه و چاره خواست.
زن نجّار كه خیلی دانا و هوشیار بود، به اصل مطلب پی برد و به شوهرش گفت:« چرا خودت را باخته ای؟ ترس نكن. خدا از سلطان محمود بزرگتر است.» ولی هر چه زن او را دلداری می داد، بی نتیجه بود.
شب كه شد، مرد نجّار مشغول كار و تراشیدن جو از چوب شد، در حالیكه زنش مرتب می گفت:« بلند شو و با فكر راحت بخواب، تا صبح خدا بزرگ است.» ولی نجّار هوش و حواسی نداشت و از ترس آرام نمی گرفت.
تا اینكه صبح شد و نجّار فقط یك مشت جو تراشیده بود، با زنش وداع كرد و گفت:« الآن غلامان شاه می آیند و مرا می برند و به چوبهً دار می كشند.» زن باز هم گفت:« نترس. خدا از سلطان محمود بزرگتر است.» در این گفتگو بودند كه در خانه زده شد. رنگ از صورت نجًار پرید و نزدیك بود، روح از تنش پرواز كند. به زنش گفت.« من كه قادر نیستم. تو برو و جواب آنها را بده.»
زن رفت در را باز كرد و دید نوكران سلطان محمود آمده اند. پرسید:« با كی كار دارید؟» گفتند:« شوهرت را می خواهیم ببریم. سلطان محمود مرده. باید برای او تابوت درست كند.» زن با خوشحالی برگشت و موضوع را به شوهرش حالی كرد و گفت:« نگفتم نترس؟ خدا از سلطان محمود بزرگتر است.»
هر گاه یك نفر از ظلم و ستم دیگری وحشت داشته باشد و مدام در فكر این باشد كه چه وقت از طرف آن شخص ظالم، دردسری برایش ایجاد می شود، دیگران دلداریش می دهند و می گویند:« ای بابا، فكرش را نكن، خدا از سلطان محمود بزرگتر است.
بسیار عالی استاد
کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه 🌹 🌹 👏 👏
خدا از هر چیزی بالاتــــــــــــــــــــــــر است
مهربان و بی منت 🌹 🌹 🌹
درود بزرگوار حکایتی بسیار زیبا با بیانی دلپذیر وجدید ،حظ بردیم مهرآیین 🌹🌹🌹🙏🙏🙏
من یه تیکه کلام دارم که نود و نه درصد این تیکه کلام رو به همسرم میگم
+خدا همیشه جای حق نشسته+
و به عینه هم به درکش رسیدم چون دقیقاً همین موقعیتهای این چنینی رو تجربه کردم.
پاینده باشی استاد افق
راستی میتونم اسمتون رو بدونم استاد تا از این به بعد به اسم صداتون بزنم؟ البته جسارت بنده رو ببخشید
↩ Ali1368b1
درود جناب علی
دست مریزاد دوست بزرگوارم 🙏 🌹 🌹
↩ wrecked_erny
درود
بله به نظرم ابوالقاسم محمود بن سبکتگین یا همان سلطان محمود غزنوی بوده البته شک دارم
↩ moj7878
درود مهربانو
براستی سخنتان درست و بجا بود 🙏 🌹 🌹
↩ Sinouhe kord
درود
شما نسبت به بنده لطف دارید
خوب هستید که من رو خوب می بینید
زنده باشید 🙏 🙏 🌹 🌹
↩ little sweetie
درود مهربانو
خوشحالم پسندیدید 🙏 🌹 🌹 ❤️
↩ diesel max
درود
دوست بزرگوارم همیشه لطف شما حال بنده می شود
زنده باشید 🙏 🙏 🌹 🌹
↩ Amirkd2023
درود جناب امیر
بله واقعاً همینطوره و منم با همه وجود این رو لمس کردم
زنده باشید
اسم من فرید هست دوست کوچک شما دوستان بزرگوار 🙏 🙏 🌹 🌹
↩ ofoghe_roshan
فرید آقای گل،بزرگی سزاوارتان است چون نام نیکتان
الان دقیقا دانایی و هوشیاری زن کجای داستان بود ؟
اگه یارو نمیمرد که شوهره اعدام میشد خودشم باید زیرخواب شاه میشد 🙂😂
↩ Ramsay
درود
نخست اینکه زن با هوشیاری متوجّه شده که هدف از تراشیدن یک بار جو از چوب چی بوده و دوم اینکه تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست/راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش یا تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار/که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند.
↩ ofoghe_roshan
فرید جان خیلی از داشتن دوست خوبی مثل شما به خودم افتخار میکنم
همیشه پایدار باشید و ماندگار
↩ moj7878
البته که جفتش مفهوم یکسان داره
ولی بله چرا که نه
خدا خود حقه
↩ ofoghe_roshan
آها
همین الان که شما در حال تایپ کردن این ابیات زیبا بودین
توی دنیا به چنتا زن تجاوز شد ؟ چنتا بچه مورد آزار جنسی قرار گرفتن ؟
چنتا زن و شوهر به هم دیگه خیانت کردن ؟
چنتا بچه از فقر و گشنگی دچار سو تغذیه شدن ؟
اساس چنتا خانواده توسط صاحب خونه ریخته شد تو کوچه ؟
چنتا بچه سر چهار راه ها دارن دست فروشی و گدایی میکنن ؟
نه عزیز جان سلطان محمود از خدا بزرگتره خیلی هم بزرگتره