❤️ یک انتقام شیرین (قسمت پانزدهم) ❤️❤️

1403/02/05

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
نازی اون زن مغرور دست نیافتنی که محمود زندگی و اعتبارش رو داده بود تا بدستش بیاره، مثل یه سرباز بی دفاع شده بود جلوم، همونقدر تسلیم و بی دفاع. گاهی دلم براش می سوخت، نازی هم مثل خیلیای دیگه بازیچه دست محمود شده بود البته قلب محمود رو بدست آورده بود، قلب آدمی که خیلی ها رو به خاک سیاه نشونده بود و برای شهوتش هر کاری می کرد.
صبح ساعت چهار ماشین اومد دنبالم، از اونجا رفتیم دنبال آتنا و سوارش کردیم و رفتیم فرودگاه. ساعت یازده پرواز داشتیم، محمود برای این سفر سنگ تموم گذاشته بود. پرواز فرست کلاس الامارات، سالن سی ای پی و هتل کاخ امارات که دومین هتل هفت ستاره لوکس دنیا بود رو برامون گرفته بود. البته یه مستر کارت هم داده بود که بیست هزار دلار پول توش بود.
از هواپیما که پیاده شدیم طرف اماراتی که بعدا فهمیدم پسر یکی از شیوخ اونجاست و پدرش چاه نفت داره با یه لیموزین طلایی رنگ اومد پیشواز. خواست ما رو ببره به اقامتگاهی که تدارک دیده ولی بنا به توصیه محمود و رزرو هتل ازش خواستیم ما رو ببره کاخ امارات. واقعا این هتل بی نظیره، هم طراحی هم ساخت هم امکانات و پرسنلش. اونروز رو قرار شد استراحت کنیم و فردا قبل از ظهر جلسه داشتیم. یه سوییت مجلل و بزرگ برامون رزرو کرده بود. من و آتنا رفتیم تو سوییت. سوییتش بار هم داشت. یکم شراب برای خودم ریختم به آتنا تعارف کردم که گفت نمی خوره و بعدش رفت دوش بگیره. منم یه چرخی تو سوییت زدم. خیلی گرسنه بودم صبر کردم تا آتنا از حمام بیاد بیرون. وقتی اومد ازش پرسیدم چی می خوری؟ گفت هر چی خودت سفارش می دی منم همون رو می خورم. گفتم شاورمای گوشت می خوام سفارش بدم، آتنا گفت: من گوشت میل ندارم برای من مرغ سفارش بده با نوشابه کوکا. زنگ زدم و غذاها رو سفارش دادم. گفتم تا غذا بیاد منم یه دوش بگیرم یکم سرحال بشم.
غذا رو خوردیم همونجا رو کاناپه لش کردم و یه چرتی زدم. تا غروب تو هتل موندیم تا هوا خنک تر بشه و به پیشنهاد من قرار شد چند تا هتل رو ببینیم تا بیشتر به سازه هاشون آشنا بشیم. شب رفتیم رستوران لی بیروت، من ماهیچه سفارش دادم با کباب شیش طاووق، آتنا هم یه سینی مدیترانه ای سفارش داد. بعد از غذا هم یکم تو ساحل قدم زدیم و برگشتیم هتل.
من می خواستم مثل ظهر رو کاناپه بخوابم که آتنا نذاشت گفت بیا تو هم روی تخت بخواب. فردا کلی کار داریم باید خوب استراحت کنیم. هر جوری خواستم طفره برم نشد. یه گیلاس مشروب ریختم و سیگارم رو روشن کردم. آتنا هم داشت کانالای تلویزیون رو بالا و پایین می کرد. سیگارم که تموم شد رفتم رو تخت دراز کشیدم. آتنا هم چند دقیقه بعد اومد. لباس خواب پوشیده بود. یه لباس ساتن قرمز جیغ به سبک ژاپنی که تا روی زانوش می اومد و با یه بند جلوش بسته می شد. تا حالا به چشم خریدار به آتنا نگاه نکرده بودم. پاهای پر و خیلی خیلی سفیدی داشت. اومد روی تخت و با کنایه گفت: اینقدر هیزی نکن آقاااا، بهش لبخند زدم و گفتم: تا حالا قشنگیات رو ندیده بودم. بعدشم چراغ رو خاموش کردم و پشتم رو به آتنا کردم و خوابیدم. نصفه های شب احساس کردم آتنا چسبیده بهم. بدون اینکه برگردم دستش رو گرفتم و آروم بوسیدم و انداختم دورم. اونم خودش رو محکم بهم فشار داد.
صبح با بوسه آتنا از خواب بیدار شدم یه دوش گرفتم و رفتیم برای صبحانه. بعد از صبحانه یکم تو هتل و فضای اطرافش قدم زدیم تا ماشین اومد دنبالمون و رفتیم برای جلسه.
جلسه خیلی خوب و فراتر از انتظارمون برگزار شد. بعد برای بازدید زمین ها رفتیم، موقعیت هر دو تا زمین خوب بود، پیشنهاد دادم هر دو تا رو بسازیم که خیلی هم مورد استقبال طرف اماراتی قرار گرفت. ولی قرار شد اول ساخت هتل تو ساحل یاس انجام بشه یه مقدار که پیشرفت کرد بریم سراغ ساحل میرفا. که شیخ اماراتی یکم فکر کرد و گفت: باید مشورت کنم. بعدشم برگشتیم شرکت برای صرف ناهار.
موقع خوردن نهار شیخ اماراتی با یه آقایی که بعدا فهمیدم وکیل و یه جورایی دست راستشه عربی صحبت کردن. آتنا آروم در گوشم گفت دارن در مورد ساخت هتل و نحوه پرداخت صحبت می کنن. ظاهرا شیخ از رزومه ای که فرستادی براشون خوشش اومده. فقط دارن می گن سپرده شرکت خیلی کمه. بهش گفتم: تو از کجا فهمیدی؟ مگه عربی بلدی؟ گفت بعدا بهت می گم. طبق اطلاعاتی که آتنا بهم داد خودشون رو سی درصد پیش پرداخت توافق کرده بودن به شرطی که موجودی شرکت ما براشون توجیه بشه. گذاشتم هر کاری که می خوان بکنن. غذا که تموم شد، طرف اماراتی گفت: تقریبا این قرارداد براشون انجام شده است فقط یه مشکل بزرگ دارن که اگه براشون حل بشه قرار داد رو امضا می کنن. گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: موجودی و گردش شرکت طرف قرارداد خیلی پایینه و با هزینه ساخت هتلی که مد نظرشونه خیلی تفاوت داره. لبخندی زدم و گفتم: شرکت طرف قرارداد در اصل زیر مجموعه شرکت اصلیه و برای اینکه مالیات کمتری بخوره این شرکت انتخاب شده، بعد گردش مالی سه ماهه شرکت محمود رو دادم بهشون و گفتم: می تونین این گردش مالی رو استعلام بگیرین، این شرکت، در اصل شرکت مادر و حامی مالی شرکت طرف قرارداد شماست. وکیل اماراتی یه نگاهی به گردش مالی کرد و یه چیزی به شیخ اماراتی گفت و رفت بیرون. یه نیم ساعتی طول کشید تا برگشت. دوباره با طرف اماراتی صحبت کرد. بعد از صحبتاشون طرف اماراتی لبخند زد و گفت: مشکل حل شده پیشنهادتون برای پیش پرداخت چقدره؟ گفتم معمولا شرکت ما نصف پول رو اول می گیره و مابقی پول رو تو دو تا قسط یکی وقتی پروژه به نصف رسید و آخری رو زمان تحویل پروژه می گیره. ولی چون از شما و پذیراییتون خوشم اومده پیش پرداخت چهل درصد و بقیش یعنی سه تا بیست درصد مرحله به مرحله ازتون می گیریم. کمی فکر کرد و گفت: قبوله. گفتم: فقط یه شرط دیگه مونده و اونم اینه که تبلیغات به مدت پنج سال از زمان بهره برداری شرکت بصورت انحصاری به ما واگذار بشه. شیخ یکم صورتش رو در هم کشید و گفت: یعنی همه‌ی تبلیغات؟ گفتم: بله، البته تبلیغ هتل شما رو هم لحاظ می کنیم. یکم با وکیلش صحبت کرد و گفت: پنج سال خیلی زیاده ما نهایت دو سال می تونیم تبلیغات رو بدیم بهتون البته تبلیغ هتل باید تو اولویت باشه و بازار و هتل های دیگه ای هم که داریم باید برامون لحاظ بشه. بعد از کلی چونه و بالا پایین کردن به سه سال رضایت دادن و قرار شد متن قرار داد رو به سه زبان انگلیسی، عربی و فارسی تنظیم کنن و فردا بریم برای امضا.
وقتی برگشتیم هتل به آتنا گفتم: جریان عربی بلد بودنت چی بود؟ گفت: پدر من اصالتا لاری بود و بعضی از اقوام پدرم تو عمان و دبی زندگی می کنن. بابام زمان مجردیش یه مدت تو عمان کار می کرده و زبان عربی بلد بود. منم از بابام یاد گرفتم. خیلی خوشم می اومد ازش. این دختر با هوش بالایی که داشت همیشه یه چیزی برای سوپرایز کردن داشت. بغلش کردم و بوسیدمش.
به محمود زنگ زدم و قضیه رو بهش گفتم. فقط قضیه اسپانسرمون رو نمی دونست. بعد با اسپانسرمون صحبت کردم و قرار شد وقتی برگشتم ایران قرار داد رو باهاشون امضا کنم. در عوض تجهیز هتل و پرداخت هزینه فضا سازی یک سال و نیم تبلیغ رو بدیم به شرکت اونا ولی به اسم شرکت ما تبلیغاتشون رو انجام بدن. همه چی داشت خوب پیش می رفت. تقریبا کار تموم شده بود. حالا باید ضربه زدن به محمود رو شروع می کردم تا هم انتقامم رو گرفته باشم هم حواسش نسبت به قضیه هتل پرت بشه.
ساعت حدودای ده بود که قرارداد رو با طرف اماراتی امضا کردیم و چهل درصد از قرارداد به حساب ارزی شرکت ریخته شد. دیگه کارمون اونجا تموم شده بود فقط تا ماه بعد باید نقشه ها و ماکت هتل آماده می شد و براشون می فرستادیم. قرار شد دو سه روز دیگه بمونیم هم برای تفریح هم برای الگو برداری از سازه های اونجا. آتنا کلی عکس و فیلمم از بناهای اونجا گرفت و کلی هم تفریح و خوش گذرونی کردیم. شب آخری که اونجا بودیم به نازی زنگ زدم و گفتم: الان وقتشه که شوهر همایی همه چیز رو متوجه بشه.
به تهران که رسیدیم به آتنا گفتم دو روز استراحت کن بعد بریم شرکت. بعدش به نازی زنگ زدم و گفتم: شب بیاد پیشم. نازی عصر اومد پیشم خیلی روحیش تغییر کرده بود. گفتم: چی شده خوشحالی؟ گفت: نمی دونی صبح شوهر همایی چه قیامتی کرد تو شرکت. محمود نذاشت خیلی سر و صدا کنه ولی شوهر همایی هم کتک مفصلی تو دفتر محمود بهش زد، هم همایی رو کشون کشون از شرکت برد. گفتم: محمود چکار کرد؟ گفت: لال شده بود و سر و صورتش هم پر خون بود.
بعد اومد تو بغلم و گفت: اگه تو نبودی دق می کردم نمی دونم چجوری ازت تشکر کنم. دستم رو بردم لای موهاش و لباش رو خوردم و گفتم: اینجوری. درازم کرد روی کاناپه و در حالیکه موهاش رو ریخته بود روی صورتش شروع کرد به خوردن تا ارضام کرد. یکم عشق بازی کردیم و شام سفارش دادم آوردن. کل زمان خوردن شام رو پای من نشسته بود و با آلتم ور می رفت و آخرش هم کرد تو نازش و شروع کرد به بالا و پایین کردن. اینقدر ادامه داد تا ارضا شد. غذا رو که تموم کردیم مستقیم بردمش تو اتاق خواب و شروع کردم به خوردن لب و سینه هاش. بعد پاهاش رو دادم بالا و آلتم رو با آب دهانم خیس کردم و فرو کردم تو سوراخ پشتش. ناله ای از سر لذت سر داد و شروع کردم به تلمبه زدن محکم همدیگه رو بغل کردیم تا همزمان با هم ارضا شدیم.
صبح که بلند شدم نازی رفته بود شرکت برام پیغام گذاشته بود از طرف کسی که همه دنیاش شدی.
ادامه دارد…
نویسنده: مبهم

12 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-24 06:31:38 +0330 +0330

عالیه

2 ❤️

2024-04-24 10:40:46 +0330 +0330

👍 👌 🌹 عالی. دست مریزاد

2 ❤️

2024-04-24 13:30:14 +0330 +0330

در مورد عالی بودن داستان که بارها گفتم و بازم می گم که واقعا قلمت عالیه و خیلی خوب پیش میبری داستان رو
اما اینکه به شعور مخاطب احترام می زاری و زود به زود ادامه داستان رو آپلود می کنی باعث میشه خیلی بیشتر مورد احترام قرار بگیری
ازت ممنونم با اینکه میدونم شرایط روحی خوبی نداری به شعور مخاطبت احترام میزاری
موفق باشی دوست عزیز
قلمت مانا 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹

2 ❤️

2024-04-24 23:12:48 +0330 +0330

صبح میره کاراشو میکنه آخر شب هرکاری کرده باشه هرجا باشه اول یک دور میاد سر کوچه نازی میبینه خونست نازی رو میکنه بعد میره خونشون

دوست داشتم داستانتو

2 ❤️

2024-04-25 01:53:23 +0330 +0330

↩ Kashoon
ممنون 🌹

0 ❤️

2024-04-25 01:54:11 +0330 +0330

↩ siavashazad1987
🌹 🌹 🌹 ممنون رفیق

0 ❤️

2024-04-25 01:54:49 +0330 +0330

↩ ali_sh_p_h_90
مهرت مانا رفیق 🌹

1 ❤️

2024-04-25 01:55:01 +0330 +0330

↩ Nima290290
🌹 🌹 🌹 🌹

0 ❤️

2024-04-25 02:41:28 +0330 +0330

مشتاق بقیش

1 ❤️

2024-04-25 03:05:58 +0330 +0330

🌹❤️🌹❤️🌹❤️

0 ❤️



تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «