❤️ یک انتقام شیرین (قسمت چهارم) ❤️❤️

1403/01/20

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
از خستگی جون بلند شدن نداشتم . نازی خودش رو به سختی مرتب کرد و گفت: پاشو بریم. گفتم حال ندارم شاید شب رو همین جا موندم. نازی گفت: هرجور خودت دوست داری ولی قشنگ نیست بگن مهندس محسنی شب رو تو شرکت گذرونده.
بعد دولا شد و بوسه ای از لبهام گرفت و گفت: بهترین حسی بود که تو زندگی بهم دادی ممنون عزیزم. و بعدش هم اتاق رو ترک کرد.
گفتم یکم دراز می کشم و بعدش می رم. چشمام رو که باز کردم همه جا تاریک بود. بلند شدم چراغ رو روشن کردم و ساعت یازده و نیم شب بود. دست و صورتم رو که جای رژ و کرم پودر نازی حسابی بهش مالیده شده بود رو باعجله شستم و بعد از مرتب کردن خودم رفتم تو دفترم. وسایلم رو برداشتم و راه افتادم که برم. از اتاقم که اومدم بیرون حس کردم یه صداهایی داره از اتاق محمود می آد، خیلی آروم و بی صدا رفتم سمت اتاق محمود، صداها عجیب تر شد برام. آروم در اتاق محمود رو باز کردم و از لای در داخل اتاق رو نگاه کردم. پاهام چسبید به زمین. رو کاناپه خانم همایی لخت تو بغل محمود داشت بالا و پایین می کرد. خشکم زده بود. آخه محمود با این همه پول و ثروتش چرا باید بیاد تو محل کارش سکس کنه؟ اونم چرا با خانم همایی؟ نازی که صد درجه نسبت به همایی سر تر بود. تو همین حین نگاهم افتاد به سینه های همایی که با هر بالا و پایین رفتنش لرزش های وحشتناک تحریک کننده ای داشت. و رون های پر همایی، چیزهایی که نازی نداشتن. اومدم آروم در رو ببندم و برم که دستگیره در از دستم لیز خورد و صدای بلندی داد و اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. همایی با جیغ خفه ای پرید پشت کاناپه و محمود هم همینجور مات و مبهوت داشت من رو نگاه می کرد. اومدم در رو ببندم و برم که محمود گفت: آرشام اینجا چکار می کنی اینوقت شب؟ گفتم: دیروقت از سر پروژه برگشتم رفتم کمی استراحت کنم که خوابم برد. الانم داشتم می رفتم خونه که صدای شما رو شنیدم فکر کردم دزدی چیزی اومده اومدم چک کنم که چیزی رو که نباید می دیدم دیدم. عمیقا عذر می خوام جناب مهندس مومنی.
محمود اوفی کشید و گفت: بیا تو. گفتم نه دیگه هم دیرم شده هم حسابی گند زدم و روم نمی شه بیام. با اجازتون از فردا هم سر کار نمی آم. گفت: بچه نشو بیا تو باهات حرف دارم. رفتم تو و رو نزدیک ترین مبل به در نشستم. محمود، همایی رو صدا کرد و گفت بیا بیرون چیزی برای مخفی کردن وجود نداره. همایی با خجالت در حالیکه دستاش رو جلوش گرفته بود آروم اومد بیرون سلامی کرد و رفت سمت لباساش و مشغول پوشیدن شد.
از هردوشون عذر خواهی کردم و گفتم بخدا قصدم خراب کردن اوقات خصوصیتون نبود. محمود شونه هاش رو بالا انداخت و گفت کاریه که شده، فقط می تونم بهت اعتماد کنم که این خبر جایی درز نکنه؟ گفتم من رو که می شناسید جناب مهندس آدمی نیستم که با آبروی کسی بازی کنم. محمود بلند شد که لباسش رو بپوشه که چشمم افتاد به جلوش بدون اغراق یه زائده به اندازه یه بند انگشت بهش چسبیده بود که فکر نکنم در حالت راستِ کامل، بیشتر از ده دوازده سانت می شد.
خانم همایی با سر پایین انداخته همونجور سر جاش ایستاده بود. محمود لباسش رو پوشید و به همایی گفت بریم و همونجور که داشت از دفترش خارج می شد گفت آرشام چراغ اتاق رو خاموش کن داری می ری و رفت. منم یکم گذاشتم دور بشه و بعدش چراغ رو خاموش کردم و رفتم تو پارکینگ و ماشین رو برداشتم و رفتم سمت خونه .
صبح طبق معمول ساعت هشت تو دفتر کارم بودم و داشتم زونکن های پروژه جدید رو مرتب می کردم که نازی با صورت برافروخته اومد داخل. سلامی کرد و منم جوابش رو دادم انگار نه انگار که بین من و نازی اتفاقی افتاده باشه. بعد از کمی سکوت گفت: آرشام نمی خوای چیزی بهم بگی؟ گفتم: مثلا چی؟ گفت دیشب چه اتفاقی افتاده اینجا. گفتم هیچی خوابم برد دیروقت بیدار شدم و رفتم خونه. با صدای نسبتا بلندی گفت: همین. منم گفتم بله فقط همین. بعد در حالی که از عصبانیت داشت منفجر می شد گوشیش رو در آورد و یکم باهاش ور رفت و بعد داد دستم گفت این هیچیه دیگه؟ با بی تفاوتی گوشی رو ازش گرفتم و دیدم اوه اوه فیلم سکس محمود و همایی تو دفتر محموده و آخراش هم که منم تو فیلم بودم. کیفیت فول اچ دی و صدا دالبی . آب دهنم رو قورت دادم و بدون اینکه ری اکشنی نشون بدم گفتم که چی؟ قیافه نازی دیدنی بود از فرط عصبانیت لکنت گرفته بود و صورت سفیدش دیگه به رنگ بنفش در اومده بود.
گفت: آرشام این هیچیه؟ گفتم خودت هم همچین امامزاده نیستی قبل از اینا تو داشتی روم بالا و پایین می کردی یادت رفته؟ چه انتظاری داشتی ازم؟ چشاش گرد شد و صورت عصبانیش در کسری از ثانیه شد مظلوم ترین صورت دنیا. چشاش خیس شد از اشک و گفت انتظار داشتم قضیه رو بهم می گفتی همون موقع. تو باید زنگ می زدی بهم. گفتم: نازی جان ما خودمون هم کار درستی نکردیم. کارما همینه دیگه. حالا اشک ریختن بی صداش تبدیل به هق هق شده بود. گفت: تو در مورد من چی فکر می کنی؟ فکر می کنی من یه زن خراب هرزه‌ام. بعد اومد سمتم و گوشیش رو با حرص ازم گرفت و یه پوشه باز کرد و گفت فقط ببین. شاید حدود سی چهل تا فیلم توش بود. گفتم: اینا چیه؟ گفت باز کن می بیینی . چند تاش رو باز کردم و نگاه کردم تمامشون محمود بود که تو دفترش با اکثر دخترای شرکت سکس کرده بود. تازه فهمیدم چرا هرچی دختر قشنگ و خوش هیکل بود استخدام شرکت شده بودند.
گفتم: چی بگم؟ گفت: چیزی لازم نیست بگی فقط اینا رو نشونت دادم که بدونی اگه اومدم سمت تو بخاطر چیز ده سانتی و زود انزالی محمود نبود. می خواستم تلافی کنم فقط و یه جورایی حرصم رو خالی کنم. من محمود رو مثل جونم دوست دارم و نمی خوام از دستش بدم. و ادامه داد می دونم اونم دوستم داره ولی این مساله کوچیکی چیزش و زودانزالی یه عقده شده براش که می خواد ثابت کنه که با داشتن این مشکل ها بازم دست رو هرکی بذاره می خوابه زیرش. سرم رو پایین انداختم و از اینکه بازیچه دست نازی شده بودم حرصم گرفته بود.
صدای نازی من رو به خودم آورد، گفت آرشام صدای من رو می شنوی؟ سری تکون دادم و ادامه داد من رو درک می کنی؟ من چکار باید می کردم که هم با این برنامه‌ی محمود کنار بیام و هم رابطم رو باهاش حفظ کنم؟ گفتم نمی دونم. گفت یعنی چی نمی دونی؟ خودت چرا با من رابطه برقرار کردی؟ گفتم دلایل خودم رو داشتم و دارم شاید یه روز فهمیدی. گفت: می تونی درکم کنی؟ گفتم: آره چرا که نه. هر چند این رابطه یکم پیچیده هست ولی قابل درکه. اشکاش رو پاک کرد و سمت من اومد و گفت: واقعا می گی یا بخاطر ترحم و دلسوزی؟ یکم فکر کردم و گفتم: واقعا می گم. دستاش رو روی شونم گذاشت و من رو آروم هل داد به عقب، منم افتادم رو مبلی که پشت سرم بود. رفت در اتاق رو قفل کرد و بدون اینکه چیزی بگه جلوی پام نشست. دکمه کتش رو باز کرد و سینه های کوچیکش رو بیرون انداخت و بدون اینکه منتظر واکنش من بشه کمر بند شلوارم رو باز کرد و کمی پایین کشید و مشغول خوردن شد. منم هیچ کاری نکردم و فقط نگاهش کردم.گفت یکم سُر بده خودتو بیا جلوتر. منم همین کار رو کردم و در حالیکه با سرعت مشغول خوردن و بازی کردن باهام بود چشماش رو به چشمای من دوخت. تمام قدرتش رو گذاشته بود روی لب و گردنش و با سرعت داشت می خورد و گاهی هم تا حلقش فرو می کرد ده دقیقه ای خورد به ارضا نزدیک شده بودم خواستم سرش رو کنار بکشم که نذاشت و آبم تو دهنش خالی شد. همش رو قورت داد و اونقدر به خوردن ادامه داد تا کاملا تخلیه شدم بعد با پشت دستش لب هاش رو پاک کرد و بلند شد و سمت در رفت. منم سریع خودم رو جمع و جور کردم و بلند شدم نازی داشت از در می رفت بیرون، بهش گفتم: یه سوال برام باقی مونده بدون اینکه برگرده گفت: بپرس. گفتم: در مورد اون فیلماست. برگشت و اومد نزدیکتر و گفت: محمود فتیش خاصی تو سکس در اماکن عمومی داره بخصوص تو شرکت خودش. با منم چند بار تو جاهای مختلف شرکتش سکس کرده. اینجوری هم کمی دیرتر ارضا می شه و هم بیشتر لذت می بره. منم چند ماه پیش تو دفترش سه تا دوربین کار گذاشتم. گفتم: سوالم این نبود. گفت: پس چی؟ گفتم: تو اون فیلم ها خانم روستایی هم هستن؟ لبخند تلخی زد و گفت: نه تو سلیقه محمود نیست قد و هیکلش. محمود به خانم های قد بلند تمایل داره. بعدشم رفت.
تازه نشسته بودم پشت میزم که روستایی اومد تو، با انرژی سلامی کرد و گفت در اتاقتون قفل بود جناب مهندس. گفتم با خانم مهندس جلسه داشتم، با ترس پرسید در باره من بود؟ گفتم درباره شما هم بود و بعد لبخند گرمی زدم. به آرامی ازش پرسیدم نگران چی هستی؟ گفت راستش از اینکه یه روزی من رو نخواین. می ترسم همه این هایی که می بینم خواب باشه. با دست اشاره کردم بیاد نزدیکتر و کنارم بشینه. اونم اومد و نشست کنارم و دستش رو گذاشت روی میز. تو چشاش خیره شدم و دستم رو گذاشتم روی دستش، خواست دستش رو بکشه که محکمتر گرفتم با خجالت و کمی وحشت نگاهم می کرد. گفتم: اسم کوچیکت آتنا بود دیگه؟ بله آرومی زیر لب گفت. گفتم: آتنا تا وقتی من اینجا هستم تو هم کنارمی بشرطی که کارایی که بهت می سپارم رو درست انجام بدی. کمی ذوق کرد و زود پرسید اگه یه روز از اینجا برید تکلیف من چی می شه؟ همیشه از این صداقتش خوشم می اومد، گفتم: با خودم می برمت یه جای بهتر، کارش یکم زیادتره ولی حقوق و مزایای خوبی داره. خوشحالی رو تو عمق چشاش می شد دید. گفت: جناب مهندس خیالتون راحت همه سعیم رو می کنم. گفتم: مطمئنم ازت. در ضمن تو خلوتمون می تونی آرشام صدام کنی. با خجالت گفت: زشت نیست اونوقت؟ گفتم: اگه جلوی کسی نباشه نه. چشم کشداری گفت و دستش رو از دستم در آورد و رفت سر کارش…
ادامه دارد …
نویسنده: مبهم

11 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-09 00:43:40 +0330 +0330

عالییییی مثل همیشه ♥️

1 ❤️

2024-04-09 00:44:11 +0330 +0330

↩ Naffaaas65
عالی حضور شماست ❤️ ❤️ ❤️

1 ❤️

2024-04-09 00:45:41 +0330 +0330

↩ DrAbner
♥️♥️

1 ❤️

2024-04-09 01:53:12 +0330 +0330

خسته نباشید زیاددددددد

1 ❤️

2024-04-09 02:14:21 +0330 +0330

تا اینجا که عالیه

1 ❤️

2024-04-09 04:58:50 +0330 +0330

ممنون از قلم زیباتون… فقط اگه میشه یکم طولانی تر بشه

1 ❤️

2024-04-09 22:44:15 +0330 +0330

↩ Naffaaas65
❤️ ❤️ ❤️ ❤️

1 ❤️

2024-04-09 22:44:42 +0330 +0330

↩ kojo
مانا باشید 🌹 🌹

1 ❤️

2024-04-09 22:45:01 +0330 +0330

↩ PayamSE
🌹 🌹 🌹

0 ❤️

2024-04-09 22:46:00 +0330 +0330

↩ aref22asma
ممنون بابت حضور و دلگرمیتون.
داستان قبلی رو طولانی نوشتم خیلی تو حوصله دوستان نگنجید متاسفانه

0 ❤️

2024-04-10 01:05:10 +0330 +0330

↩ DrAbner
سالم باشید🙏🌹

1 ❤️

2024-04-11 23:12:41 +0330 +0330

↩ kojo
🌹 🌹 🌹 🌹

1 ❤️

2024-04-12 23:22:06 +0330 +0330

❤️

0 ❤️

2024-04-13 17:51:00 +0330 +0330

↩ DrAbner
ادامشو کی مینویسی

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «