❤️ یک انتقام شیرین (قسمت دوم) ❤️❤️

1403/01/19

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت فاقد هرگونه صحنه های جنسی می باشد.
با نازی وارد اتاق کارگزینی شدیم یه آقای نسبتا مسن که خیلی شیک پوش بود به همراه چند تا آقا و خانم جوان تو یه اتاق درازی که بیشتر شبیه سالن بود نشسته بودن و هر کدوم چند تا پرونده جلو شون بود و مشغول بودن. نازی کاغذ یادداشت رو به اون آقای مسن داد و گفت: دستور جناب مهندس مومنیه. اون آقا هم کاغذ رو گرفت و بعد از چند بار خوندن بلند شد و به حالت تعظیم جلوی من بلند شد و خوش آمد گویی مفصلی کرد بعد یه فرم کوچیک بهم داد که همون مشخصات معمول رو می خواست. چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید فرم رو تکمیل کردم و دادم به همون آقای مسن . با نازی از اتاق خارج شدیم. موقع خارج شدن نازی به نشانه مشایعت دستش رو پشت من گذاشت، یه لحظه بخاطر تماس غافلگیر کننده دستش با پشتم و گرمای عجیبی که کف دستش داشت لرزه خفیفی گرفت که از چشم نازی دور نموند.
با نازی رفتیم یه طبقه پایین تر و وارد یه راهرو شدیم که بالاش نوشته بود بخش سازه، نازی در اتاق اول رو زد و وارد شدیم یه خانم خیلی زیبا و شیک پوش پشت یه میز بزرگ با صندلی که پشتی خیلی بلندی داشت نشسته بود. نازی رو که دید سریع از جاش بلند شد قد نسبتا بلند بلندی داشت سلامی از روی احترام به نازی داد. نازی گفت: خانم مهندس همایی ایشون جناب مهندس محسنی هستن، آرشام محسنی. به دستور جناب مهندس مومنی از امروز رئیس بخش سازه ها هستن . مهندس همایی با تعجب نگاهی به من کرد و با ناراحتی سری تکون داد. نازی ادامه داد فردا صبح اول بخت همه مدیریت های بخش مدیریت پروژه ها تو دفتر مهندس محسنی جمع بشن برای معارفه و صرف صبحانه کاری. بعد بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه یا منتظر جواب مهندس همایی بشه اونجا رو ترک کرد و منم دنبالش راه افتادم. دوباره برگشتیم به طبقه بالا، روبروی قسمت مدیریت یا همون دفتر مدیر عامل یه راهرو بود که نوشته بود بخش سازه که چند تا اتاق داشت در اولین اتاق رو باز کرد اتاق بزرگی بود که کلی گل و گیاه و تابلو از عکس های سازه های مختلف بود. در منتهی الیه سمت راست اتاق یه میز خیلی بزرگ و شیک مشکی بود که یه لب تاب و یه مونیتور نسبتا بزرگ روش بود و یه ست مدیریتی. روی سقف یه پروژکتور نصب شده بود و رو دیوار سمت چپ اتاق یه پرده سفید رنگ بزرگ بود. دو دست مبل و تعدادی میز پذیرایی در وسط اتاق بود. روبروی در ورودی دو تا پنجره بزرگ بود که نورگیری اتاق رو عالی کرده بود. و یک در که کنار میز بزرگ اتاق بود و یه تراس بزرگ که منتهی می شد به دو تا پنجره.
نازی گفت این اتاق شماست جناب مهندس. روبروی اتاق من سالن کنفرانس بود که حدود پنجاه تا صندلی توش بود . چهار تا اتاق دیگه هم بود که مربوط به کارکنان و سرپرست ها بود. انتهای راهرو هم اتاق رِست یا همون استراحت بود که مخصوص رییس بخش سازه ها یا همون خودم بود یه تخت یه نفره همراه با دو تا مبل تک نفره کلاسیک یه میز وسطشون بود، یه کتابخانه و چای ساز و قهوه ساز و یه یخچال کوچک هم توش بود .
بعد از نشون دادن بخش های مختلف به دفتر کار من برگشتیم. نازی به من گفت بشینین پشت میزتون ببینین چجوریه؟ صندلی خیلی راحتی داشت و همه جور امکانات کنار دستم بود. گفت: تو کشوی اول میزتون یه دفتر تلفنه که باید بصورت محرمانه حفظ بشه. از تلفن مدیر عامل تا کلیه مدیریت های دیگه و کارمندان توشه پس حسابی مراقبت کنین ازش. به جز شما چهار تا از این دفتر تلفن تو شرکت وجود داره که یکی دست خودمه یکی دست منشی مدیر عامل، دو تای دیگه هم دست دو تا از مدیریت های کلان شرکته. در حین صحبت کردن اومد و روی لبه میز من نشست. گفتم خانم مهندس کار من چیه اینجا؟ گفت بصورت کلی شما یکی از معاونین و مشاورین مهندس مومنی هستین بقیه شرح وظایفتون هم فردا متوجه میشین.
گفتم: جسارتا پست شما چیه اینجا؟ لبخندی زد و گفت: من مدیر پروژه ها هستم و در اصل جانشین مهندس مومنی. هر کاری که تو هر بخشی از این شرکت انجام می شه زیر نظر منه و شما هم یه جورایی معاون اول من محسوب می شید. با اینکه چیز زیادی نفهمیده بودم سری تکون دادم. نازی بلند شد و این فرصتی بود تا خوب براندازش کنم. غیر از قد بلند و پاهای کشیده و قیافه زیبایی که داشت چیز قابل توجهی نداشت نه سینه نه باسن انگار یه خط کش صاف بود که راه می رفت. شاید اگه دقت می کردی می تونستی دنده هاش رو از روی لباس بشماری و این از سلیقه من خیلی دور بود .
محو برانداز کردنش بودم که با لحن بدجنسی گفت: اگه برانداز کردنتون تموم شده کار دیگه ای برای امروز نمونده، می تونین تشریف ببرین.
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم و گفتم ببخشین من نمی تونم مثل شما تو یه نگاه طرفم رو برانداز و تجزیه تحلیل کنم. برگشت نگاهی کرد و گفت خوبه انگار حواستون به همه چیز هست. لبخندی زدم و گفتم امیدوارم مورد پسند واقع شده باشم. خنده هیستریکی کرد و گفت: گذر زمان خیلی چیزا رو نشون می ده . بعدش هم با قدم های آهسته از دفتر کارم رفت بیرون.
سریع دفترچه تلفن رو برداشتم و شماره محمود رو گرفتم، با همون اولین زنگ برداشت سلامی کردم و گفتم آرشامم. گفت: چه خبرا کارا درست پیش می ره؟ گفتم یه جای کار می لنگه جناب مهندس مومنی. با تعجب گفت: مهندس مومنی؟ گفتم خودت گفتی اینجا اسمت رو نبرم خندید و گفت: کجاش می لنگه؟ گفتم قرار بود تو مدیریت ساخت و ساز کار کنم ولی الان شدم مدیر بخش سازه ها و اونجور که از مهندس نازی شنیدم این یعنی نفر سوم شرکت. یکم لحنش رو تند کرد و گفت: چته تو آرشام؟ بخش ساخت و ساز خیلی برات کوچیکه صلاح دیدم بخش بزرگتری رو بهت بدم که هم کار من راه بیافته و هم تو راهکار برای شرکتت پیدا کنی. دیدم منطقی داره می گه برای من بقای شرکتی که توش جون کنده بودیم خیلی مهم بود. ازش خداحافظی کردم و تلفن رو قطع کردم.
از دفترم اومدم بیرون رفتم سراغ منشی، خانم منشی تا من رو دید سریع بلند شد، بهش گفتم خانم مهندس کجا تشریف بردن؟ اتاقی رو کنار اتاق محمود نشون داد و گفت: تو اتاقشون هستن. گفتم هماهنگ کنین اگه کاری با بنده ندارن مرخص بشم. سریع تلفن رو برداشت و چهار تا شماره رو گرفت بعد از چند ثانیه گفت: خانم مهندس، آشنای جناب مهندس مومنی با شما کار دارن. بعد از اینکه گوشی رو گذاشت گفت تشریف ببرین منتظرتونن.
وارد اتاقش که شدم دیدم اتاقی شبیه اتاق محموده و با یک در که به اتاق محمود باز می شد. خودش رو مبل نشسته بود و پاهاش رو انداخته بود روی پاهاش شلوارش تا کمی بالای ساق پاش بالا رفته بود و پوست بشدت سفیدش حسابی خود نمایی می کرد. با دست به مبل کناریش اشاره کرد و گفت بشینین. گفتم مزاحمتون نمی شم. دوباره اشاره کرد و گفت بشینین یه قهوه با هم بخوریم و یکم گپ بزنیم .نگاهش یه مدل خاصی بود انگار همیشه تو حالت تحریک جنسیه. نشستم کنارش، بلند شد دو تا فنجان بزرگ قهوه ریخت و گفت شیر و شکر چقدر بریزم؟ گفتم: تلخ می خورم. سری تکون داد و اومد قهوه رو داد دستم و با پشت دستش آروم به دستم کشید.
نگاهی بهش کردم و اونم چشماش رو کمی خمار کرد و گفت: خب تعریف کنین جناب مهندس آرشام. گفتم از کجا؟ گفت یه سوال می پرسم می خوام صادقانه جواب بدین. گفتم: بفرمایین. گفت: تو فامیلتون پشت سر من و محمود چیا می گن؟ گفتم شما رو نمی دونم ولی می گن با یه دختری به نام نازیلا ریخته رو هم. با تعجب گفت ریخته رو هم؟ گفتم: بله، می گن بعد از جدا شدن از همسرش با یه دختر زیبا و جذاب دوست شده، بعضی ها هم می گن ازدواج کرده. گفت خب نازیلا که خودمم. با بی تفاوتی شونه هام رو انداختم بالا و گفتم چیزی که پرسیدین و شنیدم رو گفتم. می گن محمود جوری عاشقش شده که بدون نازیلا نمی تونه زندگی کنه.با لبخند رضایتی که روی لب داشت گفت: جدا؟ گفتم بله باشناختی که من از محمود دارم و از طرز نگاه و صحبت کردنش با شما حدس زدم شما بیاد خانم نازیلا باشید چون عشقش به شما کاملا مشخص بود.
نازی خودش رو روی مبل صاف کرد و گفت آره خودمم فهمیدم منم واقعا عاشقشم. یه کمبودهایی داره ولی در کل محاسنش اینقدر زیاده که می شه کمبودهاش رو نادیده گرفت. منظورش رو از کمبودها فهمیدم محمود تا قبل از ازدواجش به اصطلاح با من خونه یکی بود و تمام رازهاش رو به من می گفت. می دونستم یکی از مشکلاتی که محمود داره آلت خیلی کوچیکی داره بزور به ده سانت هم نمی رسید، همین امر باعث پایین اومدن اعتماد به نفسش شده بود و اواخر رابطمون یعنی قبل از ازدواجش زود انزالی هم به مشکلش اضافه شده بود. بعد از ازدواج هم کم کم رابطمون کم و کمتر شد و وقتی محمود پولدار شد کلا یه آدم دیگه شد و من هم ارتباطم رو کلا قطع کرده بودم باهاش.
به نازی گفتم امیدوارم بتونین با کمبودهاش واقعا کنار بیاین، نازی نگاه عمیقی به من کرد و گفت: قراره به همین زودی با هم ازدواج کنیم و این یعنی میتونم کنار بیام.
گفتم: جسارت بنده رو خیلی خیلی ببخشین ولی خیلی سخته خانم داغی مثل شما خیلی بعیده با این کمبود کنار بیاد. نگاه شوک زدش رو خوب می دیدم و همچنین هیجانی که سعی داشت مخفی کنه. گفت: فکر می کنم با آدم فوق‌العاده باهوشی طرف باشم. خنده ریزی کردم و در حالیکه فنجان خالی قهوه‌ام رو روی میز می ذاشتم بلند شدم و گفتم: گذر زمان خیلی چیزا رو نشون میده، بعدشم بدون اینکه منتظر جوابش بشم از اتاقش خارج شدم …
ادامه دارد …
نویسنده: مبهم

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-07 01:08:52 +0330 +0330

👏👏👏👏👏

1 ❤️

2024-04-07 01:13:28 +0330 +0330

↩ kojo
🌹 🌹 🌹

1 ❤️

2024-04-07 15:38:11 +0330 +0330

عالییی

1 ❤️

2024-04-07 17:37:06 +0330 +0330

دست مریزاد

1 ❤️

2024-04-07 23:00:34 +0330 +0330

↩ Naffaaas65
عالی حضور شماست رفیق جانم ❤️

0 ❤️

2024-04-07 23:00:47 +0330 +0330

↩ aref22asma
سپاس 🌹 🌹 🌹

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «