❤️ یک انتقام شیرین (قسمت اول) ❤️❤️

1403/01/18

اروتیک
دنباله دار
قسمت اول
این قسمت فاقد هرگونه صحنه‌ی جنسی می باشد.
خسته و کلافه تو اتاق انتظار نشسته بودم و منتظر بودم جلسه مدیر عامل تموم بشه. نگاهی به منشی نچسبی که با هزار تا بزک و دوزک سعی داشت به صورت بی حس و روحش آب و رنگی بده نگاهی می انداختم و با کلافگی ساعت دیواری رو نگاه می کردم. دو ساعت و ربع گذشته بود و نمی دونستم کی این جلسه لعنتی مدیرعامل تموم می شه. چند بار هم از منشی پرسیده بودم که جواب سربالا می داد. هوا هم حسابی گرم بود، نمی دونم چرا شرکت به این عریض و طویلی که یه تریلی هم نمی تونست اسمش رو بکشه یه وسیله سرمایشی مناسب تو این اتاق نذاشته.
تو همین فکرا بودم که در اتاق مدیرعامل باز شد و آقا در حالیکه یه خانم پشت سرشون بود و با هم می خندیدن تشریف آوردن بیرون. خودش بود محمود، محمود یکی از اقوام پدری بود که آه نداشت با ناله سودا کنه تا با یه دختر خیلی پولدار ازدواج کرد. پدر زنش تاجر بزرگ و موفقی بود که محمود این شرکت رو با کمک اون تاسیس کرد و با لابی‌هایی که داشت تو کمتر از ده سال شرکت رو تبدیل کرد به یه شرکت هلدینگ همه کاره، یعنی غیر از فروش نفت و اسلحه و رادیواکتیو و فضاپیما هر کار دیگه ای می کرد. بعد از اینکه محمود کار و بارش سکه شد و ارتباطاتش رو با کله گنده های داخلی و خارجی برقرار و تقویت کرد زنش رو طلاق داد. تو فامیل شایعه شده بود که محمود فقط بخاطر پول دختره گرفته بوده، بعد که خرش از پل گذشته طلاقش داده .
به هرحال محمود به عنوان مدیرعامل یه شرکت هلدینگ چند ملیتی که الان تو چند قدمی من ایستاده، منتظر بودم تا بیاد جلوتر. اینقدر سرگرم صحبت با خانم همراهش بود که متوجه حضور من نشد، گفتم: سلام آقا محمود، منشی با دهان باز و نگاه وحشت زده به من نگاه کرد که بعدها فهمیدم تو شرکت هر کسی اسم کوچیک محمود رو بیاره به سختی تنبیه می شه. محمود با حالت تعجب برگشت و من رو که نگاه کرد یکه خورد گفت: به به آقا آرشام، چه عجب یادی از ما کردی؟ بعد بغلم کرد . من و محمود از بچگی با هم بزرگ شده بودیم، محمود یه مرد با پوست سبزه تیره و قد حدود 175 سانت و لاغر با موهای مشکی پر و زبر بود برعکس من که پوستم گندمی روشن بود و موهای جلوی سرم کم بود، ده سانتی قدم از محمود بلندتر بود. گفتم: گرفتاریه دیگه محمود جان، البته الان دو ساعت و خرده ای هست که منتظرم تا جلستون تموم بشه. گفت: چرا نیومدی توی اتاق پس؟ گفتم: خانم منشی گفتن جلسه داری و مزاحمت نشدم. نگاه خشمگینی به منشی بخت برگشته کرد که خانم منشی گفتن جناب مهندس مومنی بخدا نگفته بودن از آشنایان شما هستن. محمود قیافش رو مظلوم کرد و گفت راست می گه آرشام؟ گفتم: منو می شناسی که اهل پارتی بازی نیستم نه برای کسی پارتی می شم نه دوست دارم کسی برای من پارتی بازی کنه. گفت: آره از بچگی هم همینجوری بودی. بعد همونجور که دستش پشتم بود من رو به سمت اتاقش راهنمایی کرد.
خانم منشی گفت جناب مهندس مومنی با شیخ اماراتی جلسه دارین برای ساختمانی که تو دبی دارین می سازین، دوباره محمود نگاه چپی به خانم منشی کرد که خانم منشی آهسته عذر خواهی کرد. رو به منشی گفت تماس بگیرین اگه وقت دارن جلسه رو برای بعد از ظهر بندازین اگه ندارن که کلا کنسلش کنین.
وارد اتاقش که شدیم من و خانم همراهش رو به هم معرفی کرد و گفت نازی جون منشی مخصوص من هستن و ایشون هم جناب مهندس آرشام هستن از اقوام و البته دوست با معرفت و صمیمی بنده. اسم نازی رو شنیده بودم تو فامیل پیچیده بود که محمود بعد از جدایی از زنش با یکی به نام نازیلا تیک می زنه و عاشقش شده ولی هنوز بصورت رسمی معرفیش نکرده بود. نازی دستش رو آورد جلو و با لبخند ملیحی که بر لب داشت با من خوش و بشی کرد. نگاهش یه مدلی بود که خیلی خوشم نمی اومد ازش. بعد از تعارفات و احوالپرسی های معمول محمود گفت: چه خبر آرشام جان؟ چی شد اومدی پیش من؟ گفتم راستش خیلی وضعیت شرکتم روبراه نیست اومدم مشاوره بگیرم ازت. گفت: مشاوره؟ خودت که یه پا استادی. اگه می خوای برات یه پروژه جور کنم، پروژه های زیادی دارم که وقت ندارم بهشون رسیدگی کنم. کمی نگاهش کردم، انگار که متوجه اشتباهش شده باشه گفت اوه یادم نبود این کارا خطر قرمزته. گفتم: محمود جان مساله معرفی پروژه نیست می خوام یه مدتی تو شرکتت باشم یکم ایده های جدید به ذهنم برسه. آخه از سربازی که اومدم با چهار تا از هم دانشگاهی هام با هزار تا وام و قرض و قوله یه شرکت ساخت و ساز زده بودیم دو تا خانم که طراحی داخلی خونده بودن و دو تا آقا که مهندسی عمران خونده بودن. خودمم که فارغ التحصیل رشته معماری بودم. به لطف هنرمندی و خبرگی بچه ها شرکتمون خیلی زود پا گرفت. اساس کارمون رو گذاشته بودیم رو صداقت و درستکاری، از بهترین متریال های موجود استفاده می کردیم و پروژه ها رو به موقع تحویل می دادیم. تا یک سال پیش کارمون سکه شده بود تا نمی دونم از کجا سر و کله یه شرکت رقیب پیدا شده بود که دست رو هر پروژه ای که می ذاشتیم ازمون می گرفت ظاهرا اینقدر پشتش گرم بود که چیزی یا کسی نمی تونست مانعش بشه و شرکتمون یه قدم تا ورشکستگی فاصله داشت. محمود فکری کرد و یه نگاهی به نازی کرد و گفت من از خدامه کنار من باشی اینجوری خیالم هم راحت تره و می دونم قسمت ساخت و ساز رو بسپرم دست تو. نازی هم سری از روی رضایت تکون داد و گفت: جناب مومنی خیلی وقته دنبال یه آدم مورد اعتماد می گرده کی بهتر از شما، فقط یه سوال می تونم بپرسم تحصیلاتتون چیه؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: کارشناس ارشد معماری گرایش معماری خوندم. گفت: این که عالیه اتفاق منم معماری خوندم می تونیم کنار هم کار کنیم. سعی کردم خودم رو بی توجه بهش نشون بدم و رو به محمود گفتم: محمودجان دنبال کار نیستم عزیزم فقط یه مدت کوتاه… که دستش رو به علامت سکوت بالا آورد و گفت هر مدتی که تو بخوای همکاری می کنیم. گفتم: فقط یه سوال. گفت: جانم؟ گفتم اگه کس دیگه‌ای جای من بود این پست رو تو روز اول کاری بهش می دادی؟ با حرص نفسش رو بیرون داد و با کلافگی دستش رو لای موهاش برد و گفت: اگه به اندازه تو از کار و درستیش شناخت داشتم آره مطمئن باش اون موقع تو رو توی شرکت هم راه نمی دادم. لبخندی بهش زدم .بعد یه یادداشتی داد دست نازی و گفت با جناب مهندس برید کارگزینی و از فردا تشریف ببرن اتاق سرپرست پروژه ها. در ضمن به عنوان مدیریت جدید بخش سازه ها به کارکنان معرفی بشن. نازی چشم کش داری گفت و با دسته اشاره کرد که دنبالش برم.
محمود به نازی گفت برای عصر برنامه ای نذار باید تا یه جایی با هم بریم. نازی سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت. محمود اومد سمتم و گفت آرشام جان چند تا مطلب اول اینکه خیلی سریع به قوانین اینجا و شرح وظایفت آشنا شو دوما به هیچ عنوان به کارمندات رو نده و سوم و مهمتر از همه اینکه به هیچ عنوان اسم کوچیک من رو صدا نکن و مهندس مومنی بگو یادت نره چی گفتم بعد دکمه پیجر میزش رو زد و گفت خانم اصلانی لطفا بگین ماشین من رو بیارن دم در شرکت.
از محمود خداحافظی کردم و رفتم پیش نازی که دم در اتاق انتظار ایستاده بود تا باهم بریم کارگزینی …
ادامه دارد…
نویسنده: مبهم

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-07 00:46:22 +0330 +0330

❤️

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «