سلام خاطره همیشگی تنهایی و . . .
اگر از حال من بپرسي ملالي نيست جز غربت آب و تيرگي آينه البته اگر از زردي سبزه ها بگذريم .
اگر بگويم دلم دوباره چقدر تنگ بو کشيدن نفسهايت هست تکراري ميشود مثل هزار بار گفته هاي پيشينم و صدها هزار بار ناگفتهام پس بگذریم…
ولي مي گويم هرچند صدباره است گفتنش , آري مي گويم که امتداد اميدوار نگاهم بر جاي پاهايت بدون نوسان , تا افق ابد بارها و بارها جستجو گرانه در رفت و آمد است و پروانه سرخ فام قلبم با بالهاي خونين رنگش سجده وار بر آن تنهاترين يادمانه هايت فرود مي آيند تا بوسه اي بر گيرند.
مي بيني مرا؟ حتي ماه ها اسارت هم شوق تو را در تاريک و روشن ذهنم کم رنگ نمي کند . مگر طعم خوش پستان مادر را گذار زمان از ياد کودکي افراد پاک مي کند…؟
بگذريم خواستم با اين همه شرح بگويم که سلامتم و ملالي نيست جز غربت آب و تيرگي آينه و زردي سبزه ها …
((از همین قلم))