زندگی که ایده ال نبود

1402/11/17

به نظرت مرده؟
اصلا هواسش کجا بود؟
کاشکی زنده بمونه
یکم لبه های پالتوش رو جمع کرد و گفت : زنده موندن دلیل میخواست فک کنم این نداشت . از جمعیت خارج شد رفت.

نمیتونست بخوابه! دنیا براش غیر قابل تحمل شده بود! چیکار میتونست بکنه! چقدر میتونست توی خودش بریزه! از کی عصبانی باشه
از پدرش؟ همونی که وقتی بچه بود ول کرد رفت پی عشق و حالش با زن همسایشون! مادرش همیشه میگفت وقتی منو باردار بوده پدرش تا دیر وقت نمیومده خونه یه شبی که خیلی اصرار کرده چرا اینقدر دیر میایی خونه! سرش داد و هوار کشیده گفت از قیافت. از این زندگی نکبت با تو خسته شدم نه تو رو میخوام نه بچتو من میرم! از این خونه مادرم میگفت میدونستم با زن همسایه میره و میاد ! اما کاری نداشتم فقط میخواستم بمونه بالا سرم نذاره تو رو تنها بزرگت کنم. زن همسایه چشای بزرگ و مشکی داشت و هر وقت بابات رو میدید الکی سر بحث رو باهاش باز میکرد …من نه چشام قشنگ بود و نه بلد بودم درست صحبت کنم نه چیزی میدونستم وقتی 1513 سالم بود باید با بابات ازدواج میکردم چون بابام دیگه از یه نون خور بی مصرف خسته شده بود و به 7 ماه نکشیده تو رو باردار بودم…
اه! این افکار داشت دیوونش میکرد! بلند شد نشست…با انگشتاش بازی میکرد یهو داد زد چرا من؟ صداش تا سر کوچه میرفت… از دست مادرش عصبی بود وقتی دید شوهرش رفته حق نداشت منو به دنیا بیاره! همش تقصیر اونه
دست برد زیر بالشت سیگارشو دراره … پاکت سیگار خالی بود … پاکتو گذاشت کنار زل زد به اینه رو به روش که یه گوشه اش رو شب گذشته شکشته بود
توی یه اتاق کوچیگ زندگی میکرد یه کمد دربو داغون قدیمی داشت که یه اینه روش بود و با یه رختخواب و یه بالشت… اکثر اوقات خونه نبود و بیرون دنبال سگ دو زدن بود…

به اینه نگاه کرد… داد زد…به چی نگاه میکنی ها؟ به یه پسر بدبخت ؟ میگم به چی نگاه میکنی بی شرف…
با صدای شسکستن شیشه اروم خون گرم و قرمز رنگش از گوشه دستش سر میخورد و میوفتاد روی زمین… نفسی کشید و بعدشم یه لبخندی زد…چرا من؟ همیشه این سوالو از بچگی از خودش میپرسید چرا من؟ شایدچون بابام منو نمیخواست و مث یه بچه حروم زاده منو ول کرد و رفت؟ ها ؟ شایدم چون زندگی واسه بدبختای مث من نیست؟
با خودش فک میکرد کاش یه چند سانت بالاتر رو شیشه میبرید و خلاص میشد
جراتش رو داشت اما هر دفعه که میخواست انجامش بده فکرش نمیذاشت
شیشه رو به ارومی بلند کرد به یاد مریم افتاد
مریم دختری بود با مو های فر و چشم های بزرگ زاغ …لبخند جذابی داشت عادت داشت وقتی حرف میزد لابه لاش لبخندی بزنه! وقتی لبخند میزد یکم گونه هاش بالا میرفت انگار خودت اونا رو بالا کشیدی! جسه تقریبا ریزی داشت با انگشتای بلند… اره یادمه همیشه بوی خوبی میداد!
یعنی الان کجاست!
اه! میدونم کجاست چرا اینجا نیست؟

640 👀
2 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-02-06 12:09:28 +0330 +0330

چندجاش باید اصلاح کنید یکی جایی نوشتید وقتی ۱۵۱۳ سالم بود. اگر قرار سن تقریبی بگید باید ۱۳ یا ۱۴ بگید و بینش هم فاصله ای بذارید الان. سن نوح شده

جسه هم. جثه…

2 ❤️

2024-02-06 12:10:18 +0330 +0330

↩ moj7878
نخواستم ویرایشش کنم چون تاپیک گم میشد. اره بعدا حتما میزنم 👍

1 ❤️

2024-02-17 08:50:20 +0330 +0330

داستان ات خوبه ولی با تمرین و اصلاح جای پیشرفت دارید

1 ❤️

2024-02-17 09:20:31 +0330 +0330
0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «