سلام خدمت دوستان گرامی
اسم من مصطفی از اردبیل داستان اولین داستان من است،دیروز بخاطر مشاوره گرفتن راهی دفتر وکالتی در شهرمون شدم باید چند مسیر عوض میکردم تا به مسیر برسم به علت برودت و بارش برف مسافر زیاد بود و تاکسی کم من بر حسب نیاز جنسی علاقه زیادی به نشتسن در کنار خانوم ها در تاکسی دارم،خانوم های زیادی منتظر تاکسی بودند ولی تاکسی نبود,من چون عجله داشتم با یک راننده شخصی که ۱ نفر مونده بود تکمیل بشه رفتم،مردی که قبل از من نشسته شده بود پیاده شد و گفت من زودتر پیدا میشم منم وسط نشستم ،دیدم خانومی میانسال بغل دست من نشسته به خودم خندیدم،به خاطر سن اش خواستم فاصله بگیرم ازش ولی جا تنگ بود,چون هوا سرده همه کاپشن و پالتو پوشیده بودیم ماشینم پراید بود,پیش خودم گفتم به این تکیه کنم تکیه کردم هیچ چی نگفت و فاصله نگرفت،منم پرو تر شدم پاهامو چسبوندم به پاهاش باز هیچی نگفت,پامو فشار میدادم به پاهاش دیدم اونم فشار میده, فک کردم اعتراض میکنه یکم ترسیدم ،باز فشار دادم دیدم اونم فشار میده پیش خودم گفتم لابد راضیه جوانا که نمیزارن حال کنیم اینو خدا رسونده یه حالی کنیم ،بعد پاهامو می مالیدم بهش ،گرمای خاصی داشت شهوتی شدم و دستمو بردم تو رونش هیچ چی نگفت منم پرو تر شدم, رونشو مالیدم،اونم دیگه خودشو می مالید به من،مسافر بغل دستی من پیدا شد ولی من تکون نخوردم از پیش اش،کسشو از شلوار میمالیدم دستمو دادم به دستش،ساقو انداختم رو پاش داغ شدیم هر دو فک کنم راننده فهمیده بود اونم از زیر کونمو می مالوند،با دست دیگه م کیرمو مالوندم ابم اومد دیگه حسش رفت ولی اون منو می مالید،منم خواستم دستمو به کصش بزنم نتونستم برسونم شلوار ۲ تا پوشیده بود به خاطر سرما،سر چهار راهی به راننده گفت پیاده میشیم ، منم پیاده شدم،برم دنبالش،بخاطر اینکه راننده شک نکنه یکم معذب و استرس داشتم،یکم برعکس رفتم،دو دل بودم باهاش اشنا شم ،پیش خودم گفتم از هیچ بهتره خدا رسونده،بعد دوباره از پشت دیدمش ،خواستم برم بغل دستش هم ترس داشتم هم استرس تو کوچه بود اون محله ای که پیدا شدیم بالا شهر بود پشت زنه بودم ،داف های دیگه هم در حال گشت و گذار بودند، پیش خودم گفتم همه با این داف ها خوش میگذروندن منم دنبال یه پیرزن که ازمادرم ۵و۶ سالی بزرگتر بود،دیگه مسیرو عوض کردم رفتم کارمو انجام بدم ،ولی پشیمون شدم چرا که شماره ندادم،ولی انصافا بدنش گرم بود حال داد،به عشقش چند بار جلق زدم،لامعصب به خاطر کرونا ماسک زده بود چهره شو ندیدم، ولی از پشت که دیدم ۵۵ اینا میشد،من خیلی تو تاکسی می مالوندم ۳ نفر اعتراض نکردن بقیع اعتراض میکنن یا ادعا در میارن در ضمن شب بود و راننده دید کافی نداشت با تشکر،
نوشته: مصطفی
جایزه ی پلشت ترین داستان و ابلهانه ترین پایان به این داستان تعلق میگیرد !
به قول یک بزرگی : اباطیلت تمام بادا .
تو بايد كافور مصرف كني وضعت خيلي خرابه و اما اصل داستان:
تو سوار ماشين مي شوي.وقتي كه مياي پيرزن رو انگشت كني مي فهمي كه پيرزن طعمه بود و سه مرد داخل ماشين جوري تو رو مي كنند و سوراخ كونت گشاد مي شود كه مي توني هر روز سه عدد كپسول آتش نشاني رو در خودت فرو كني
جدا از تمام غلطهای زیادیت، اصل داستان از پیاده شدنت، شروع میشه که خفتت میکنن و جوری تموم سبیلکلفتای اون محلّه، گشادت میکنن که توانائی غیب کردن تمام درختای اون محلّه در وجودت، ایجاد میشه. بالاشهر رو برای ردّ گمکنی گفتی، ولی معلومه کجای شهر پیاده شدی.
تموم تاکسیهای گردشی، خطّی، بیسیم، آژانس، اسنپ و… حوالهت بادا ابله بیسواد الدنگ دروغگوی دماغو!
پسر ریدی با این داستان نوشتنت. تناسخ در جمله هات هیهات میکرد … مگه تو رو تو زودپز ریدن گیج دولاخ ؟
اخه تو دیگه چه اشغالی هستی
بدبخت حداقل برو فیلم ببین جق بزن این شر ورا رو ننویسی
سلام من رو حتما به مادر گرامی برسان! با تشکر برادر رزمنده.
نگارشت افتضاح بود ولی فکر کنم همش واقعی بود و حرف دلتو زدی واسه همین لایک کردم
چرا داستانا کصشر شده
شیطونه میگاز قلممم استفاده کنم
خوب شد بی خیال شدی
چون بعدا بخاطر مصرف کس تاریخ گذشته،می مردی
تموم شد خیلی تاثیر گذار بود
یعنی فقط به من بگو الان این چی بود تاکسی گرفتنتو بیماریت که میگی سوراخ باشه دیوار باشه یا جق توفکر یه پیرزن
یه عنی هستی که تو هیچ کونی پیدا نمیشی،
حالمون به هم خورد با این کسشعری که تفت دادی کس بالا خار مار
خب همونجا درمیاوردی میزاشتی دهنش راننده که میگی فهمید😅😅😅
اونم یه حالی میکرد🤣🤣
یکی ننت رو تو تاکسی بمالونه مشکلی نداری مادرج…نده؟
باشه