سکس متفاوت (۱)

1402/08/17

فحش آزاد مسخره بازی هم آزاد ولی آخر داستان به سوالم جواب درستی بدین لطفا
اسمم فهیمه هست و 29 سالمه قد و هیکلم هم خوبه عالیه
سه سال ازدواج کردم
حدودا هفت هشت ماه پیش به خاطر شرایط مالی دنبال کار میگشتیم همسرم مهران 33 سالش هست که بهم گفت بزار با دوستم امین صحبت کنم ببینم میتونه یه کار مناسب رشته ات پیدا کنه _امین چند روز وقت خواست حدود یک ماهی گذشت خبری نشد همسرم بهش زنگ زد و امین عذر خواهی کرد و گفت عصر میام دم در حرف میزنیم .
کمی با تاخیر امد و همسرم تعارف کرد بیاد بالا و دم در نمیشه .امین گفت راستش من کار مناسبی پیدا نکردم .بعد از کلی من من کردن گفت واقعیتش یه کاری هست اصلا برای اون اومدم نمیدونم بگم یا نه مهران گفت خب کار دیگه بگو . برگشت به من و گفت فهیمه خانم لطفا قضاوت بد نکنین . راستش شما که میدونین مامان بزرگم مریض هست و کسی رو نداره مادرم اینا هم به خاطر کار بابام مجبور هستند فعلا اصفهان باشند الان با داییم زندگی میکنه خب داییم هم اقا مهران میدونه ساکن قبرص هست و نمیتونه زیاد بمونه به خاطر اون فعلا اومده و دست تنها یه نفر میخواد بهش برسه و حقوق خیلی بالایی هم میده ولی مهم این هست که اولا کسی باشه که مورد اعتماد چون هم خونه زندگیش در اختیارش میگذاره هم مهمتر مادر بزرگم منم از شما مورد اعتماد تر پیدا نکردم .
اون شب یکم فکر کردیم و اوکی دادیم قرار شد فرداش ما رو با دایی اشنا کنه رفتیم خونشون خیلی خون گرم و با محبت برخورد کرد و با مهران کمی صحبت کردن همون شب یه کلید دست من داد و گفت فهیمه خانم فردا ساعت 9 اینجا باش اسمش امیر علی بود 42 ساله داروساز ولی تو کار ساختمونی تو قبرس و ترکیه مشغول بود و رفت آمد داشت اوضاع مالیش هم خیلی خوب بود
یک هفته بعد
عصر ها مهران میومد دنبالم ساعت 5 دیگه کارم تموم میشد یه شب گفت چطوری راضی هستی گفتم اره خوبه
پرسید کارت سخت نیست گفتم نه بابا بنده خدا مادرش مریضه آلزایمر داره و خب کاری هم به من نداره فقط به لباس پوشیدنم گیر میده
مهران پرسید چطور ؟ گفتم فکر میکنه من عروسش هستم و هی میگه چرا اینطوری پوشیدی و … ( پوشش من هم کلا راحت بود بلوز شلوار با مانتو کوتاه جلو باز گاهی هم روسری میوفتاد گاهی سرم بود )
مهران گفت خب بهتره تو هم راحت باشی من حل میکنم ؟ زنگ زد به اقا امیرعلی و احوالپرسی گفت آقا عروس ما چیکار کنه مادر جان راحت باشه باهاش منم هی میگفتم هیچی نگو قرار گذاشتن صبح هم رو ببیند . صبح من رو برد دم در خونه اقا امیرعلی امد بیرون با مهران رفتن منم رفتم داخل
پنچ شنبه
من حاضر میشدم برگردم که گفتم شما امشب مهمونی تعجب کردم گفتم خب کجا یعنی چی … گفت اقا مهران هم میاد دور هم باشیم . به مهران اس ام اس دادم جریان چیه گفت هیچی بابا دعوتیم دیگه
شب مهران و اقا امیرعلی بساط مشروب چیدن نشستن من هم مادر رو خوابوندم و صدام زدن رفتم اشپزخونه مهران دستم رو گرفت برد اتاق رو میز یه ست تیشرت با شلوار راحتی و بلوز شلوار راحتی بود بهم گفت یکیش رو بپوش بیا …
مخالفت کردم ولی آخر پوشیدم اومدم بیرون مهران دید گفت اقا امیر علی بفرما دست شما هم درد نکنه دیگه مادر جان هم باهاش احساس غریبی نمیکنه
فهیمه جان از شنبه همین را میپوشی یه ست دیگه هم هست هر کدام رو دوست داشتی … راستش من خجالت کشیدم ولی قبول کردم
یک ماه بعد
رابطه من و اقا امیر علی صمیمی تر شده بود گاهی شوخی میکرد ولی حد و حدود خودم رو نگه داشته بودم در کل راحت بودیم گاهی وقت ها هم عصر بساط مشروب می گذاشت و می خورد ولی با من کاری نداشت
یک روز مامانش خوابیده بود و من ناهار درست کرده بودم که گفت بشین با هم بخوریم و کلی درد و دل کرد حالش خوب نبود از تنهای و …
باز شروع کرد مشروب خوردن عصر از من قهوه خواست منم درست کردم بردم اتاقش دستم رو گرفت و بوسید نمیدونستم چیکار کنم ازم تشکر کرد و گفت تو مثل یه فرشته هستی آرومم میکنی و حرف زد هنوز دستم تو دستش بود و باهاش بازی میکرد و حرف میزد
عصر شده بود و مهران بهم زنگ زد که برم پایین رفتم اتاق لباس هام رو عوض کردم اومدم خدافظی کنم صدام زد و دستم رو گرفت و من رو کشید بغلش و محکم بغلم کرد روسریم افتاد زمین شروع کرد به گریه کردن … راستش نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم هم ترسیدم هم استرس داشتم هم دلم یه جوری شده بودم البته فکر نکنید مثلا حشری شده بودم یا خیس کرده بودم نه اصلا
با موهام بازی میکرد و میگفت تو به من آرامش میدی از این حرف های که سر یه فرصت خودم رو جدا کردم ازش و عقب تر رفتم و گفتم مهران منتظره
معذرت خواهی کرد روسی رو برداشت داد دستم و اومدم پایین
ولی شب نگرانش بودم
چند تا اس ام اس زدم که حالتون خوبه دیر جواب داد و گفت اره خوبم و از اینکه دیدم حالم رو پرسیدم بهتر هم شدم . من واقعا منظوری نداشتم فقط نگران حالش بودم

تقریبا نزدیک به دو ماه شده بود که یک بار هم ازم خواهش کرد بغلم کنه من هم چیزی نگفتم در حد چند ثانیه بغلم کرد
دیگه تقریبا صمیمی شده بودیم ولی باز من مراقب رفتارم بودم
راستش رو بخواهید گاهی هم حس سنگین نگاهش رو حس میکردم به سینه هام البته سینه ای بزرگی ندارم به پاهام . باسنم و خب به روی خودم نمیاوردم
یه بار سر نهار که مادرش هم با ما بود مادرش گفت عروس من رو که اذیت نمیکنی آقا امیر علی هم که داشت ظرف ها رو جمع می کرد اومد سمتم و از لپم بوس کرد و گفت نه مادر جان من غلط بکنم . دروغ چرا سرخ سرخ شده بودم انتظار نداشتم همچین کاری بکنه البته تاکید میکنم تحریک نشده بودم
ولی اعتراف میکنم حرف زدنش و برخی رفتارش کاملا عوض شده بود مثلا تو آشپزخونه وقتی میومد چیزی برداره مثلا غیر عمد خودش رو میمالوند به من .

اوخر ماه سوم
اهان اینم بگم چهار پنج روز به خاطر کارش رفت ترکیه همون چند روز دیگه ما خونه اقا امیر علی میموندیم عصر ها هم دوست همسرم امین میومد و باهم بودیم بعد برگشتن کلی خرید کرده بود برا ما ولی جالب ترین خریدش چند تا لباس شب و یه دست لباس زیر بود که وقتی اینارو بهم داد واقعا تعجب کردم
بهم گفت شما خانم زیبای هستی و اینا هم بهت میاد فکر کنم مهران هم بدش نیاد خنده … این حرف ها این کار ها به شدت من رو تو فکر فرو میبرد …
نمیدونستم به مهران بگم اقا امیر علی خریده یا خودم اما یه شب که پوشیدم مهران خیلی تحریک شده بود و یه سکس خفن با هم کردیم کلی کسم رو خورد از رو شرتم و منم براش کم نذاشتم از خوردن سکس جلو و عقب
گاهی وقت ها چشمم به کیرش خیره میشد گاهی شلوارکی هم که میپوشید یکم تابلو میکرد البته بگم سیخ شدنش رو ندیده بودم ولی خب گاها مشخصا بود و بعضی حرف ها و … رو ذهنم تاثیر میگذاشت ولی به چیز دیگه ای فکر نمیکردم
شنبه بود و باید مادرش رو حموم میبردم لباس اورده بودم و وقتی ما رفتیم حمام اقا امیر علی رفت بیرون من شلوار و تیشرتم رو پوشیدم رفتیم حمام البته من نمی شستمش بنده خدا خودش کارهاش رو میکرد ولی من مراقبش بودم اون روز ولی واقعا خیس شده بودم وقتی بیرون اومدم اقا امیر علی خونه بود و من رو با شلوارک خیس و تیشرت خیس دید خب هر دو نخی بودن و چسبیده بودن بهم لباسام رو عوض کردم برگشتم مامانش رو لباس تنش کردم اومدیم بیرون
چند روزی بود کتف سمت راستم درد میکرد اقا امیرعلی گفت بیا ماساژ بدم اول قبول نکردم بعد با حالت تند و یکم عصبانی گفت چرا حرف گوش نمیدی بشین رو صندلی … کمی ماساژ داد گردنم رو چون سوتینم خیس شده بود سوتین نداشتم فقط شرت و تاب آورده بودم با خودم البته تاب با بلوز تنم بود
بهم گفت دراز بکش رو شکم خوابیدم از پاهام شروع کرد رسید به کمرم و گردنم تقریبا نشست رو باسنم کیرش رو کامل حس میکردم چاک کونم و رون پاهام البته سیخ نشده بود ولی کامل قابل حس بود بهم فشار کیرش و دستاش یکم شهوتیم کرده بود یه جورای کوچلو خیس کرده بودم ولی خدای هم عالی ماساژ میداد
من رو برگردوند شروع کرد دوبار ماساژ دادن به رونهام فشار میداد و دستش رو اروم از کنار کسم رد میکرد به طرف شکمم
دوست داشتم مهران بود باهاش سکس میکردم با به فکر این بودم شب باهاش سکس کنم ولی نمیدونستم چجوری بگم چون دیروز ظهر سکس داشتیم
شب موقع خوابیدن مهران دستش رو گذاشت رو کصم گاهی وقت ها میذاشت و همیجوری خوابمون میبرد . وقتی دستش رو گذاشت ناخودآگاه فشار کیر اقا امیرعلی و دست هاش یادم افتاد و خب کلا هم فکر رفتم هم یکم تحریک شدم
همون هفته شب مادرش بد حال شده بود صبح بردیم بیمارستان و خب چون دوست آشنا زیاد داشت گفتن مشکلی نداره ولی شب بمونه تحت نظر باشه ظهر بود برگشتیم خونه وسایل های من تو خونه جا مونده بوده
اهان اینم بگم تو ماشین کلی حرف زد و از کتف دردم پرسید و گفت فردا به دکتر نشون میدیم من هم قبول نکردم … رسیدیم خونه اول رفتم تمیز کاری چون مادرش بالا آورده بود نذاشت گفت تو برو دو تا قهوه آماده کن اینا کاره من هست
داشتم آماده میشدم برگردم که نذاشت گفت خواهش میکنم خواهشم رو زمین ننداز اول باید بری دوش بگیری بیمارستان اینا هم که رفتیم البته خودش دوش گرفته بود و به من میگفت … …
قبول کردم رفتم دوش گرفتم امدم اتاق لباس پوشیدم بیرون امدنی دستش یه تاب با شرتک داد گفت اینا رو بپوش میخوام ماساژت بدم … من من کردم و …
گفت نترس من به شما اعتماد کردم زندگی مادرم همه چیم دست شماست برا چی میترسی برا چی اعتماد نداری کار بدی نمی کنیم میخوام حالت خوب شه …
این حرف هاش باعث شد قبول کنم
الان دراز کشیدم
و داره ماساژ میده اول از پاهام شروع کرد یه روغنی هم ریخت و آروم آروم ماساژ میداد شرتکم کاملا روغنی شده بود و اون رو در اورد و بهم گفت برگرد
خب دروغ چرا منم تحریک شده بودم … بهم گفت خجالت میکشی دختر بد خندید
رفت یه دستمال دراز اورد و چشمام رو بست و گفت آروم نفس بکش
پاهام رو باز کرد و آروم ماساژ میداد رسید به شکمم و سینه هام البته سوتین داشتم
شهوتم میخواست یه سکس خفن بکنم ولی خودم نه
بهم گفت میخوام بغلت کنم تقریبا خوابید روم داغی بدنش رو حس کردم نمیدونم کی لخت شده بود سرش رو سینه هام بود االبته تاپ و سوتین داشتم یکم بعد اومد جلوتر و لبم بوس کرد
کیرش رو اینبار کامل لخت و سیخ شده احساس میکردم تا اینکه دیدم کیرش رو اروم میکشه رو کسم و بالا پایین میکنه فشار میده حالت سگی فکر کنم بغلم کرده بود روم دراز نکشیده بود
کم کم دیدم بله داره فشار میده تو دلم میخواست کسم رو بکنه ولی به مهران هم فکر میکردم تا امدم حرفی بزنم دستش رو گذاشت رو دهنم و گفت هیس حرف نزن … شرتم رو کشیده بود کنار و کیرش رو فشار میداد داخل کسم چند بار عقب و جلو و فشار تقریبا حس میکردم داخل رفته
شروع کرد عقب جلو کردن و با یه فشار کامل کیرش تو کصم بود حس میکردم یه چیز کلفتی تو شکمم هست
بار ریتم خاصی و اروم عقب جلو میکرد دیگه عقل از سرم رفته بود فقط شهوت و لذت بود چند دقیقه ادامه داد تا اینکه کشید بیرون و واقعا حس کردم شکمم خالی شد و شروع کرد خوردن کسم داشتم دیوانه میشدم که ارضا هم شدم
سرش وسط پاهام رو کسم بود ولی به ناچار خودم رو بالا کشیدم و جمع کردم و شل شدم بعدش دست ها رو گرفت و من رو بالا آورد و کیرش رو کشید به صورتم و لبم
وشروع کردم به خوردن کیرش یکم از مال مهران کلفتر بود (البته بگم سایز مهران من رو ارضا میکرد و راضی بودم ) دوباره خوابوند شرتم رو در اورد و یکم بعد کیرش رو کشید رو کسم و کرد تو اینبار متفاوت تر بود چون کاندوم انداخته بود و دون دون هاش حس میکردم و حس میکردم باز بزرگتر یا کلفت تر از قبل شده
پاهام رو شونه هاش بود و محکم ضربه میزده با دست هام سعی میکردم کنترلش کنم که خیلی فشار نیاره نمیدونم چقدر طول کشید و من باز هم ارضا شدم
زمانش خیلی بیشتر از سکس من و مهران بود فقط تو کسم ضربه میزده واقعا خسته شده بودم و پاهام میلرزید لذت هم که بماند قابل توصیف نیست
چند تا ضربه محکم و مکث باز چند تا ضربه فهمیدم ارضا شد چون تو مهران هم دیده بودم نمیخواستم تموم بشه ولی جونش رو نداشتم
آمد بالاتر و لبم رو خورد و بهم گفت من میرم بیرون عجله نکن یکم درازش بکش بیا بیرون و رفت
چند دقیقه بعد وقتی دست رو کسم گذاشتم داغ داغ بود حس کردم باز شده بزرگ شده چه میدوندم پوف کرده … بلند شدم و لباس پوشیدم رفتم دیدم برام شربت ریخته
گفت بخور حالت رو خوب میکنه هیچی حرف دیگه ای نزدیم تازه میخواستم بزنم بیرون که مهران زنگ زد با دیدن اسمش که عشقم نوشته بودم دستهام لرزید استرس گرفتم
جواب داد گفت بیا پایین … سریع رفتم هنوز کسم داغ و احساس میکردم باد کرده نشستم تو ماشین بهش گفتم زود اومدی تقریبا یه ساعت زودتر آمده بود
گفت حالم بده … پرسیدم چرا چی شده مریض شدی … گفت مگه ادم باید مریض باشه حالش بد باشه . دلم یه جوری شد گفتم خب چته گفت دلم کست رو میخواد ! قبلا هم اسم کس سینه و ممه اینا میگفت ولی اون لحظه …
گفتم یعنی چی چی میگی گفت بابا هیچی زده به سرم برسیم حسابی حال کنیم دست بزار اینجا ببین میفهمی منظورش کیرش بود
ترسیدم وای نکنه بفهمه یعنی میفهمه ؟ واقعا استرس داشتمو میترسیدم که سکس کنیم و بفهمه که سکس کردم . رسیدم خونه سریه من رو برد اتاق و لختم کرد همیشه اول با خوردن شروع میشد اما این دفعه پاهام رو داد بالا و گذاشت کصم و شروع کرد ضربه زدن
حسی عجیبی داشتم یک ساعت نبود سکس کرده بودم ولی بازم سکس میکردم
بهم گفت برگرد و حالت داگی بشین و موهام رو گرفتم کشید طرف خودش و دوباره شروع کرد کردن کسم این بار مهران هم زمانش طولانی بود آبش رو خالی کرد کسم و دراز کشیدم رو تخت مهران هم کنارم واقعا جون نداشتم ولی لذتش برام عالی بود
شب تو گوشیش یه فیلم سکسی نگاه میکرد با صدا معمولا از این کارا نمیکرد اعتراض کردم چیه دوتا مرد با یه زن بودن بهش گفت زشته چرا نگاه میکنی
بعد از شام ظرف ها رو میشستم که گفت اس ام اس اومد بعدش گفت اقا امیرعلی هست دلم ریخت استرس گرفتم باور کنید کل غذا هضم شد ترسیدم که الان چی نوشته … مهران هم داره میخونه با لرز گفتم چیه گفت نوشته فهیمه جان فردا لازم نیست بیایی استراحت کن
خوشحال شدم
شب موقع خواب اهان اومدم دیدم از طرف من نوشته چشم عزیزم ممنون ناراحت شدم و گفتم کار درستی نکردی و گفت مشکلش چیه عزیزم همه میگن شب موقع خواب دستش رو باز گذاشت رو کسم .
به کل روز داشتم فکر میکردم و اتفاقاتش و چون چشمام بسته بود تحسم میکردم که چه اتفاقاتی افتاده و خب تحریک هم شده بودم مهران خوابش برده بود و برگشت بود سمت دیگه دوست داشتم با خودم ور برم یا سکس کنم باز کسم میخواست
تجربه عجیبی بود برام ولی از یه طرف هم احساس گناه و پشیمانی
کاش مهران بیدار بود و دستش رو میداشت رو کسم برگشتم رو شکمم رو یه پام رو جمع کردم و دستم رو گذاشتم رو کسم و فشار دادم و نگه داشتم ولی ادامه ندادم
ادامه دارد …

نوشته: فهیمه


👍 38
👎 7
37401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

957167
2023-11-09 01:04:11 +0330 +0330

بی سر و ته

1 ❤️

957168
2023-11-09 01:05:48 +0330 +0330

حاجی مهران صدرصد در جریانه و خودش با امیر خان هماهنگ کرده که حال به کوست بده دیگه ادامه اش معلومه ننویس

1 ❤️

957190
2023-11-09 06:48:53 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

957226
2023-11-09 13:17:00 +0330 +0330

یعنی معرکه بود داستان فوق العاده جذاب و شهوتناک بود این داستان آرزوی خیلی از مردهای متاهله چون لذتش بینهایته

1 ❤️

957239
2023-11-09 15:41:40 +0330 +0330

هدس ميزنم شوهرش با اون امر علي باهم كرده باشنش چون چشماشو بستن

1 ❤️

957243
2023-11-09 17:16:15 +0330 +0330

بنویس قشنگ بود

0 ❤️

957266
2023-11-09 21:58:16 +0330 +0330

خوب بود حتما ادامه بده

0 ❤️

957311
2023-11-10 02:46:52 +0330 +0330

داستان کیری بود آهان تا یادم نرفته شوهر بی‌غیرتتو گاییدم

1 ❤️

957427
2023-11-11 00:55:11 +0330 +0330

تجسمت خوبه ولی جمله بندیت خوب نیست اگه فانتزیته خوب نوشتی

0 ❤️

957548
2023-11-11 17:35:07 +0330 +0330

عالی نوشتی ایول

0 ❤️

958037
2023-11-15 01:50:41 +0330 +0330

عالیه ادامه بده. لطفا

0 ❤️

978293
2024-04-04 22:46:53 +0330 +0330

با سر تح.

تو جامعه این هم کس زمین میخوره
اینم یکیش

چرا میگی بی سر تح

هر روز هر لحظه هزاران نفر دارن میکنن توی هم چرا انکار

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها