زندگی من و خواهرم (۳)

1401/10/04

...قسمت قبل

زندگی جدیدم برام شیرین تر و جذاب تر بود ، با اینکه فکرم همش پیش مهسا بود ولی بخاطر روحیه خوبی که داشتم درس هام رو خوب میخوندم
توی خونه وقتی بابا و مامان بودن گاهی همو نگاه می کردیم و جفتمون خندمون می گرفت ، گاهی هم من با وجود مامان شیطونیم گل می کرد ، مثلا یه بار که مهسا توی آشپزخونه ظرف می شست آروم از کنارش رد شدم و وقتی مامان حواسش نبود یه دستی روی کونش می کشیدم که با تعجب و خنده بهم چشم غره می رفت ، یه بار منتظرم موندم تا مامان رفت توی اتاق از پشت بغلش کردم بوسیدمش و توی گوشش گفتم یادت نره عشق منی
خیلی پیش نمی اومد که طولانی مدت تنها باشیم ، تصمیم گرفتیم بیرون رفتنامون رو باهم هماهنگ کنیم
یکی از بهترین روزهای زندگیم بود قرار بود از صبح به بهانه دانشگاه و بعد کتاب خونه تا عصر بیرون باشیم
مهم نبود کجا میریم و از لحظه ای که سر کوچه سوار تاکسی شدیم و مهسا دستم رو گرفت دیگه توی دنیای دیگه ای بودیم
پول زیادی توی جیبمون نبود ، کلی پاساژ و مرکز خرید رفتیم ، یه عروسک خیلی زشت برا مهسا گرفتم ، اینقدر زشت بود که هربار نگاش می کردیم خندمون می گرفت
رفتیم سینما سانس 10:30 خیلی خلوت بود ، یه فیلم چرت و غمگین بود ولی ما حواسمون جای دیگه بود ، یه پیر مرد گاهی با چراغ قوه توی ردیف ها میزد ولی اینقدری تاریک و خلوت بود که ما کلی همو بوسیدیم و دس مالی کردیم
کلی پیاده رفتیم و دست مهسا از توی دستم در نمی اومد ، همینطور که کنار هم راه میرفتیم گاهی سینه مهسا به بازوم میخورد ، یاد نرمیش که می افتادم کیرم یه تکونی به خودش می داد ، بزور سعی می کردم شق نکنم
توی یه پارک نشستیم و از هر دری حرف زدیم ، به مهسا گفتم دلم میخواد مال خودم بشی همه چیزت رو میخوام
صورت مهسا یه کم گل انداخت و گفت میدونم چی میگی منم دلم میخواد ولی میترسم
از اینکه دیگه نتونیم از هم جدا بشیم ، اینکه ما بالاخره بهم نمیرسیم و بعد نمیتونیم دوباره خانواده باشیم
دستش رو گرفتم و بوسیدم ، گفتم من دیگه مطمعنم هیچ کسی غیر از تو رو نمیخوام
مهسا گفت منم دلم میخواد تمام تو مال من باشه ولی ، پریدم توی حرفش و گفتم بیا یه قولی بهم بدیم
بیا تا قبل ازدواج تو همینطور عاشق هم باشیم و هر روزی تو خواستی ازدواج کنی از اون روز من میشم پشت و پناهت
مهسا خندید و گفت حالا کی منو میگیره
وسط پارک بوسیدمش و گفتم هرکی از خداش باشه
حدود ۲ عصر بود که رفتیم یه ساندویچی و بعد مثلا ناهاری که خورده بودیم دوباره راه افتادیم ، مهسا پاهاش درد گرفته بود و خسته شده بود تا رسیدیم خونه عصر شده بود ، وارد خونه که شدیم بوی چای بهار نارج مامان دلمون رو برد ، لباس ها رو عوض کردیم و چایی رو زدیم که بابا و مامان گفتن میخوان برن بیرون برای خرید مایحتاج خونه
سرم رو بلند کردم دیدم مهسا داره با شیطنت نگام می کنه
تنها که شدیم متوجه خستگی مهسا شدم گفتم خانمم ماساژ میخواد که در عین نا باوری پیشنهاد داد بیا باهم بریم حموم
اول خشکم زد ولی بعدش پریدم بغلش کردم و صورتش رو غرق بوسه کردم
مهسا گفت پسر خوبی باشی هاااا
گفتم مگه نیستم ، خندید و رفت سمت اتاقش
لباس و حوله برداشتیم و زود رفتیم سمت حموم
احساس کردم مهسا خیلی معذب و گفتم الانه که پشیمون بشه ، بغلش کردم و شروع به لب گرفتن کردم ، یه کم که گذشت سینه چپش رو از رو لباس گرفتم و آروم فشار دادم ، لبم رو از لبش جدا کردم و گفتم بالاخره نمیخوای این خوشمزه ها رو نشونم بدی ؟
خندید و شروع کرد به در آوردن لباس هاش ، منم سریع همه لباس هام رو کندم ، کیرم توی شرت خیلی تابلو شده بود مهسا تا دید خندید
دلم میخواست فقط وایسم و نگاش کنم یه سوتین و شرت مشکی تنش بود روی بدن سفیدش جلوه خاصی داشت سینه های خوشگلش سایز ۷۰ بود ، سرش رو خم کرده بود ، رفتم سمتش و دوباره همو بغل کردیم موهاش رو بوسیدم ، پیشونیش رو بوسیدم ، سرش رو بلند کردم و دوباره لبام رو روی لباش گذاشتم
دستم رو بردم پشتش و سوتینش رو باز کردم ، وقتی از دستش ردش کردم و بالاخره سینه هاش رو دیدم ، اون خجالت می کشید و من داشتم ذوق مرگ میشدم ، سینه های گرد و خوش فرمش با نیپل خیلی کوچیک و هاله قهوه ای کم رنگش دلم رو آب کرد
سینه هاش خیلی خوش فرم بود شل و ول نبود و صاف ایستاده بود و زل زده بود توی چشمای من و می گفت بیا من بخور ، خم شدم و سینه راستش رو توی دهنم کردم و سینه چپش رو با دست راستم می مالیدم ، اون لحظه بود که فهمیدم سینه هاش از نرمی گوشش حساس تره
هردوتا سینه هاش رو خوردم کیرم به شق ترین حالت ممکن رسیده بود
مهسا از روی شرت کیرم رو گرفت و فهمیدم باید آخرین تیکه لباسم رو در بیارم
شرتم رو در آوردم و کیر سفت و شق شده ام پیدا شد ، مهسا با کنجکاوی و دقت خاصی نگاه می کرد میخواست بشینه دستش به شیر خورد و روی حالت دوش بود که آب روی دوتامون باز شد ، دوتایی زدیم زیر خنده
یه کم زیر دوش همو بغل کردیم کیرم توی دست مهسا بود و دستش رو دوش حلقه کرده بود و از اول تا آخرش می کشید
آب رو بستم و مهسا روی زانوش نشست ، دمپایی ها رو گذاشت زیر زانوش که اذیت نشه ، سر کیرم رو کرد توی دهنش تمام بدن لرزید ، خیلی بلد نبود ولی این علاقه من بهش بود که باعث میشد توی اوج لذت باشم ، از صبح دلم سکس می خواست و چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا آب بیاد ، صورتش رو دادم عقب و آبم با فشار خیلی زیادی پاشید بیرون ، مهسا زد زیر خنده و گفت بچه هات بگیر
مثل دیونه ها میخندیدم ، بلندش کردم و گفتم حالا نوبت منه ، مهسا گفت میشه بذار برای دفعه بعد
گفتم دیگه نمیتونم و نشستم و آروم شرتش رو دادم پایین ، خجالت میکشید و دستش رو جلوی کس کوچیک و خوشگلش گرفت ، دستاش رو بوسیدم و کنار زدم ، یه کس کوچیک و سفید بدون مو ، یه کم تیره تر از رنگ بدنش بود ولی خیلی قشنگ بود ، سرم رو بردم جلو و بوسیدمش ، با صدای بلند نفسش رو توی سینه اش حبس کرد ، دستاش رو روی سرم گذاشت ، چند بار دیگه بوسیدمش گفت بذار اول بشورمش ولی نذاشتم و زبونم رو توی کسش کشیدم از پایین تا بالا ، بلند گفت سینااااا فهمیدم خیلی خوشش اومده ، چهارپایه توی حموم رو گذاشتم کنار دیوار و ازش خواستم بشینه ، نشست و پاهاش رو از هم باز کردم شروع کردم به خوردن کس خوشگل مهسا ، یه سوراخ خیلی تنگ داشت ، زبونم رو لوله کردم و کردم توی سوراخش ، مهسا حسابی توی فضا بود ، با روناش سرم رو فشار میداد و میدونستم دارم کارم رو درست انجام میدم
چوچولش رو شروع به خوردن کردم دستم رو بالا می آوردم و گاهی روی کمرش می کشیدم و گاهی سینه هاش رو می گرفتم ، نفس های مهسا تند تر شد و منم بیشتر با کسش ور رفتم تا بالاخره لرزید و ارضا شد
سرم رو بالا آوردم چشماش هنوز بسته بود و لبخند روی لباش بود ، نفس های بلند می کشید و سینه های قشنگش تکون می خورد ، چشماش رو باز کرد و نگام کرد
گفتم چطور بود ، گفت خیلی بهتر از چیزی بود که تصور می کردم
باهم رفتیم زیر دوش یه کم قلقلکش دادم ، همو بوسیدیم ، همو بغل کردیم ، گفتم بهتره دیگه بریم بیرون ، مهسا گفت یه نگاه به ای طفل معصوم بنداز اخه ، راست می گفت کیرم دوباره شق شده بود و معلوم بود هنوز راضی نشده
مهسا پشتش رو به من کرد و گفت بذار بین پاهام ، کیرم رو گذاشتم بین پاهاش و آروم شروع به عقب جلو کردم خیسی و لیزی باعث میشد کیرم راحت بره و بیاد
یه کم خم شد تا کیرم بیشتر به کسش کشیده بشه ، صدای آه و اوه دوتامون در اومده بود ، صدای برخورد بدن هامون هم اضافه شد ، مهسا دستش رو به دیوار زد و خم شد و پاهاش رو بهم چسبوند و دوباره ادامه دادیم ، دوتامون تقریبا باهم ارضا شدیم و مهسا رو محکم بغل کرد و وسط حموم ایستادیم کیرم آروم کوچیک شد و جمع شد و از لای پای مهسا بیرون اومد
مهسا برگشت و توی چشمام نگاه کرد و گفت ، سینا منم میخوام تمامم مال تو باشه ، دیگه کسی غیر تو رو نمیخوام …

ادامه...

نوشته: سینا


👍 85
👎 7
176101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908047
2022-12-25 01:39:04 +0330 +0330

داستان قشنکی هستش عالی بود فقط کمتر بکو باهم خندیدیم زیاد تکرار شد بقیه ش زودتر بنویس

2 ❤️

908064
2022-12-25 02:53:17 +0330 +0330

وژدانن نمیدونم شما توی چه فازی هستین ولی هرچی هست بدجوربه دل مردم نشسته که بیشترداستان های برترهفته مختص تابو وروابط خانوادگی مختلف هست.
کجا داریم میریم ازهرنظرکه نگاه کنی فرقی نداره باچه قومیتی این رابطه ها خط قرمز هست وتوجیح نداره.بخاطر اینکه خوب حشرتون میبره بالا لایک نکنید کمی منطقی فکرکنید درسته فقط یک داستانه اماهمین داستان ها روی مغزهمه خواننده ها تاثیرمیزاره وهدف دشمنان ماملت هم همینه که نسل مارو خراب ونابودکنن.کمی بزرگ بشین فقط کیربه دست نباشید حال یک لحظه هست زندگی اما همیشه جریان داره.
واقعا از حیوان پست تر هست انسان که بامحرم خودش سکس کنه.چون حیوانات وخصوصااسب بامحرم خودش جفت نمیگیره اگرچشماشو ببندن وبعداز جفت گیری متوجه بشن خودکشی میکنن.برای همین هست میگن اسب حیوان نجیبی هست.


908118
2022-12-25 11:46:00 +0330 +0330

عالی ادامه بده

0 ❤️

908139
2022-12-25 14:51:28 +0330 +0330

عالی بود.

0 ❤️

908183
2022-12-25 23:39:42 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

908187
2022-12-26 00:01:23 +0330 +0330

دمت گرم ، بازم عالی نوشتی ، روون و راحت
ایولا
دم خودت و خواهر نازت گرم

اگه شد و گذاشت از پایین تنش یه عکس بزار

0 ❤️

908259
2022-12-26 09:32:52 +0330 +0330

چندسالی بود داستان با این کیفیت منتشر نمیشد.

0 ❤️

908277
2022-12-26 14:02:47 +0330 +0330

توی محله ی ما یه خواهر و برادر هستند که الان دیگه حدودا شصت سالشونه شایدم بیشتر
هردو خیلی درشت هیکل و تاحدودی چهره ی زشتی دارند، شبیه هم هستند، کفتر باز تو محله نداریم که سکس این دوتا رو جاهای مختلف خونه ندیده باشه.

0 ❤️

908426
2022-12-27 18:17:26 +0330 +0330

فوق‌العاده.
به شرطی که ادامه داشته باشه 🤤

0 ❤️

908594
2022-12-29 03:48:25 +0330 +0330

عالی…عالی…مرسی

0 ❤️

908610
2022-12-29 06:49:40 +0330 +0330

جالب بود
احساسی که تو داستان بود دوست داشتم

0 ❤️

908742
2022-12-30 05:58:07 +0330 +0330

عالیه ادامه بده
کاشکی منم همچین خواهری داشتم

0 ❤️

909069
2023-01-01 18:40:56 +0330 +0330

سلام من دنبال ی داستان میگردم که ی پسره حامله شدن مادرشو دیده که از سکس گروهی فامیل بوده و بدست شوهرخواهر و برادر شوهر بوده اگه کسی عنوان این داستان میدونه بهم بگه لطفا

0 ❤️

909264
2023-01-03 12:14:09 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

909734
2023-01-07 04:36:28 +0330 +0330

قلم رسا و روانی داری بالاخره بعد از مدت ها یه داستان درست درمون خوندیم ادامه بده گل پسر 🙌🙂

0 ❤️

909803
2023-01-07 20:41:38 +0330 +0330

.

0 ❤️