خاطرات تلخ و شیرین حامد

1400/07/20

سلام خدمت دوستان اهل دل و معرفت.
مدتها بود که میخواستم منم خاطراتم را بنویسم ، ولی به دلیل مشغله های زیاد کاری ، فرصتش پیش نمیومد. از همینجا از تمام اساتید اهل قلم پوزش میطلبم که سطح نگارش من قابل قیاس با شما اساتید نیست و امیدوارم بنده را عفو نمایید.
طبق عرف داستان نویسی من اول خودم را معرفی میکنم.
حامد هستم.۳۵ سال.قد ۱۸۰ و ۸۰ کیلو وزن.یه پسر معمولی با ظاهری معمولی.دو تا آپشن دارم که اولیش چشمهای رنگی و دومی هم سر و زبون خوب و اعتماد به نفس بالا. تا سن ۲۰ سالگی اصلا نمیتونستم با جنس مخالف ارتباط خوبی برقرار کنم و متاسفانه تو یه شهر کوچیک و خیلی مذهبی ، به سختی میشد سکس داشت و واقعا برای پیدا کردم دوست دختر و بعدش داشتن سکس باید از هفت خان رستم رد می‌شدیم .بعدش با اومدن سیستم‌های اندروید و گوشی موبایل و اپلیکیشن های دوستیابی و سرچ و … خیلی راحت شده بود.خب بریم سر اصل مطلب:
یکی از اقوام دور واسه کار دندانپزشکی (دکتر دندانپزشک هستن) به شهر ما اومد و چون با کسی آشنا نبود ، من کمکش کردم تا خونه گرفت و مستقر شد و مطب را تجهیز کرد و …
خلاصه مدتی گذشت تا به دعوتش رفتم مطبش برای عرض تبریک و گفتن خسته نباشید . یه دسته گل و شیرینی گرفتم و رفتم مطبش.مدتی بیرون نشستم که دیدم دستیارش اومد بیرون و سلام و احوال پرسی کردم باهاشون و خودمو معرفی کردم.چون ماسک زده بود، فقط چشم‌هاش را میدیدم .خیلی زیبا و گیرا بود.جذابیت تو چشم‌هاش بدجوری دلم را لرزوند.برای لحظه ای وقتی دیدمش زل زدم تو چشماش و محصور نگاهش شدم.متوجه نگاهم شد و منم سریع سرم را انداختم پایین.تا دکتر اومد و تبریک گفتم و چون دیگه مشتری نداشت ، دستیارش خداحافظی کرد و ما نشستیم تو مطب.کلی تشکر کرد دوستم و بعدش من که خیلی تو کف اون خانم رفته بودم،نتونستم جلوی فوضولی خودم را بگیرم و از طرفی هم نمیخواستم خودما پیش دکتر ضایع جلوه بدم،یواش یواش ازش اطلاعات گرفتم که دیدم بله ایشون اسمش فهیمه هستش.البته آقای دکتر به اسم و فامیل گفتن و بعدش گفتن که متاهل هستن و یه دختر ۸ ساله دارن و خیلی هم با شخصیت هستن و …
واقعا رفته بود تو مخم که بتونم مخش را بزنم.ولی از طرفی شهر کوچیک بود،فهیمه متاهل بود ، دکتر آشنا بود و نمیخواستم تابلو بشه چون هم واسه من و هم واسه اون بد میشد.مجبور بودم یکم صبور باشم تا موقعیتش جور بشه.دفعه بعدی دکتر واسه وصل کامپیوتری که جدید خریده بود بهم زنگ زد و منم رفتم که واسش نصب کنم و یک سری برنامه ها را بریزم روش.عصر رفتم مطب ، و مشغول کار شدم و تا غروب ادامه داشت.چون سرشون شلوغ بود زیاد نمیدیدمشون و من مشغول کار خودم بودم.دیگه کارم تموم شد و دکتر را صدا کردم که کارم تمومه و سیستم را چک کن و اگه مشکلی بود بگو تا بعدا بیام(آخه از دیدن فهیمه ناامید شده بودم و همش تو اتاق پیش دکتر بالا سر مراجعین بود و منم به عشق دیدن اون بود که میرفتم مطب).خداحافظی کردم و اومدم تو ماشین نشستم.اون موقع یه پرشیا داشتم.همیشه یه تابلو آژانس همراهم بود که از یکی از دوستان بود و گاهی باهاش مسافر هم جابه‌جا میکردم.البته بیشتر واسه دختر بازی کارایی داشت و راحت میتونستی بی دردسر دختر را سوار کنی ، بدون اینکه کسی شک کنه.
نشستم تو ماشین و دل را زدم به دریا که امروز میرم جلو و با فهیمه سر حرف را باز میکنم و هرجور شده سوارش میکنم.فوقش میگه نه و منم دیگه بیخیال میشم.نیم ساعتی نشسته بودم که دیدم از مطب اومد بیرون ، ولی تنها نبود.متاسفانه دخترش هم که بعدا متوجه شدم کلاس زبان میره،اومده بود مطب که با مادرش برگرده.برای اولین بار بدون ماسک دیدمش.واقعا فوق العاده بود.نمیتونستم چشم ازش بردارم.
یه لباس خیلی تمیز و مرتب پوشیده بود ، قدش ۱۶۸ ، حدود ۶۰ کیلو وزن.سینه ها و کون میزون.صورتی بسیار زیبا،لبهایی همچون قلوه و قرمز و گونه هایی برجسته. وقتی با دخترش خندید تمام دلم ریخت.محوش شده بودم.نمیتونستم ازش چشم بردارم.اون لحظه ای من را دید و بعد هم به سمت دیگر خیابان رفت و اصلا نگاهم نمی‌کرد.منتظر تاکسی بود و فقط با دخترش صحبت می‌کرد.حتی یکبار هم نگاهم نمی‌کرد.شاید همین متانت و شخصیتش اینقدر جذابش میکرد.ولی من نمیتونستم چشم ازش بردارم.آذر ماه بود ساعت ۹ شب.تو یه شهر کوچیک.به ندرت تاکسی پیدا می‌شد.یا باید آژانس می‌گرفت یا خیلی منتظر میموند.شاید دوست نداشت هزینه آژانس را به خرجهای دیگه زندگیش اضافه کنه که این همه تو سرما منتظر میموند واسه تاکسی‌.به خودم دل و جرات دادم و تابلو آژانس را گذاشتم و رفتم جلوی پاشون ترمز زدم.حتی نگاهم نکرد و فقط گفت نه آقا ممنون،آژانس نمیخوام و منتظر تاکسی هستم.شیشه را دادم پایین‌تر و صداشون کردم،خانم فلانی … من حامد هستم.دوست آقای دکتر.تشریف بیارین میرسونمتون.تازه نگاهم کرد و تشکر کرد و گفت نه ممنون و سوار نشد.من هم دیدم اینجوریه دیگه بیخیال شدم و با دلخوری رفتم.
فرداش اصلا حال و حوصله نداشتم.سر کار هم فقط خودما سرگرم کردم که بگذره.
همش فکرم درگیر فهیمه بود.خنده هاش جلو چشمم بود.اخه چرا با وجود این همه دختر مجرد و زن های مطلقه، من به این زن دلم گرفتار بشه.سعی میکردم فراموشش کنم ولی اصلا نمیشد.قشنگ رفته بود رو مخم.ظهر دکتر زنگ زد و باز ازم خواست که برم مطبش تا به همین خانم دستیارش یه سری چیزا مثل وارد کردن اطلاعات مشتری ها تو کامپیوتر و … را یاد بدم.منم یکم اولش ناز کردم و بعدش ساعت را باهاش فیکس کردم و قرار شد بعد از آخرین مراجعه کننده برم و یادش بدم.وقتی رسیدم مطب هنوز کار داشتن ، منم چند دقیقه نشستم تا کارشون تموم شد و اومدن . دکتر گفت من میرم خونه و به فهیمه هم گفت که آژانس بگیر و بعدش برو خونه. از من هم کلی تشکر کرد و رفت.(الان فیلم پورن نیست که بگم طرف زرتی کشید پایین و بگه حامد عاشقتم و بیا سریع بکن که دارم میمیرم)
با یکم فاصله صندلیش را گذاشت و نشست.منم خیلی با حالت ناراحتی نشستم و سیستم را روشن کردم و شروع کردم با بی حوصلگی براش توضیح دادن.متوجه ناراحتیم شده بود و ازم پرسید که آقای فلانی،اگه خسته هستین و حال و حوصلش را ندارین میتونین بعدا بهم آموزش بدین،منم خیلی سرد جواب دادم که نه موردی نداره.بعدش گفت : من بابت دیشب ازتون عذر خواهی میکنم ولی اینجا یه شهر کوچیک هستش و من دوست ندارم مشکلی پیش بیاد.
سریع بهش گفتم که هیچ مشکلی بابت سوار شدن شما تو ماشینی که تو آژانس کار میکنه پیش نمیاد.
آنقدر سریع و با لحن آغشته به خشم گفتم که یکم جا خورد و گفت : باشه حالا ناراحت نشین.اخه من که میدونم شما تو آژانس کار نمیکنین و خندید.
از خندش واقعا دلم لرزید.دیوونه میشدم با خنده هاش و منم خندم گرفت.جرات نداشتم بیشتر جلو برم ولی باز دلگرم شدم.دوست داشتم بفهمه که شخصیت پایینی ندارم و رفتارش برام مهمه.و واسه هرکسی این کارها را انجام نمیدم.بهش گفتم اگر میخواستم برسونمتون اولا بخاطر این بود که آشنا هستین و ثانیا اون موقع شب تاکسی کم هستش و شما با بچه وایستاده بودین، که البته خودتون نخواستین.
بعدش مشغول آموزش شدیم که دخترش هم کلاسش تموم شده بود و اومد مطب و من بهشون گفتم که اگه باز ناراحت نمیشین،امشب من برسونمتون و قول هم میدم کرایه بگیرم که آقای دکتر قراره حساب کنن.با خنده گفت باشه و منم زودتر رفتم و ماشین را روشن کردم و تابلو آژانس را گذاشتم رو ماشین و اومدم جلوی مطب و سوار شدن و نشستن عقب.من هم خیلی با شخصیت گاهی از تو آیینه نگاهشون میکردم و بیشتر سعی می‌کردم با دخترشون صحبت کنم و انگلیسی باهاش صحبت کنم تا یخ بینمون باز بشه.این وسط هم گاهی با فهیمه چشم تو چشم میشدم.شماره را از قبل آماده کرده بودم و روی یه کارت خیلی تمیز و مرتب نوشته بودم.وقتی نزدیک خونشون شدیم طوری که جلو دخترش ضایع نباشه گفتم خانم فلانی آقای دکتر گفتن که هر زمان آژانس خواستین،خودم برسونمتون و این هم شماره بنده.با خنده گفتم و ایشون هم گرفتن و پیاده شدن و تشکر کردن و رفتن(کرایه هم نداد نامرد 😂)
وقتی داشتم تو کوچمون برمیگشتم تو آیینه دیدم که داره همچنان نگاهم میکنه و منم تو دلم کلی ذوق میکردم.این آموزش دادن ها و رفت و آمدهای من به مطب ادامه داشت و هر وقت کارمون تموم میشد ، میرسوندمشون خونه.حدود یک ماهی میشد که دیگه به اسم کوچیک صدام می‌کرد ولی من هنوز اسمش را نمیدونستم.هر روز بیشتر از قبل ازش خوشم میومد.یه زن که واقعا تو زیبایی،زرنگی،متانت و شخصیت، هیچی کم نداشت.
یبار که میخواستم برسونمشون ، تو صحبت‌های تلفنیش با شوهرش ، متوجه شدم که اختلاف دارن و داره باهاش بحث میکنه.وقتی تلفنش تموم شد ازش عذر خواهی کردم که ناخواسته مکالمشون را شنیدم و بهش گفتم که اگر وسیله ای میخواهین یا کمکی ازم برمیاد بگین که ایشون فقط تشکر کردن و چیزی نگفتن و منم اصرار نکردم.
فرداش دیدم پیام داده که آقا حامد اگه ممکنه برام یه وسیله که برای تعمیر سینک ظرفشویی هست بگیرین.منم گرفتم و بهش گفتم که شوهرتون میخوان تعمیر کنن؟ و اگه چیز دیگه مثل آچار یا…لازم دارین بگین تا بیارم.که گفت نه خودم باید تعمیرش کنم و منم با خنده گفتم که آخه بعید میدونم تنهایی از پسش بربیاین که گفت نه خودم بلدم و میتونم.منم اصرار نکردم و وسایل را بردم دم در خونشون که آپارتمان بود بهش دادم و رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم.۵ دقیقه نگدشته بود که دیدم تماس گرفت که اگه میشه برگردین که آشپزخونه را آب برداشته.منم برگشتم و دیدم که اصلا بلد نبوده و واقعا به کمک نیاز داره.وقتی برای اولین بار وارد خونشون شدم ، تعجب کردم،دو تا فرش معمولی ،بدون مبل،یه تلویزیون قدیمی،چندتا بالش که دور خونه بود.نه خبری از مبل و تخت بود و نه خبری از وسایل لوکس تزئینی.هرچی بود،خیلی تمیز و مرتب بود.وضع مالی زیاد خوبی نداشتن.بعدها فهمیدم که شوهرش خیلی گشاد تشریف داره و اکثر مواقع بیکاره و فهیمه بیشتر خرج خونه را میده ولی مگه با کار دستیاری تو دندانپزشکی چقدر میتونست درآمد داشته باشه که هم قسط های خونشون را بده و هم بتونه کفاف زندگی با یه بچه را بده.رفتم و براشون سینک و شیلنگی که آب میداد را تعمیر کردم.و کلی ازم تشکر کرد و منم ازش خداحافظی کردم و رفتم و اونم تو این مدت با فاصله و حجاب و لباس مناسب فقط کنار دستم بود و کمک کرد.اصلا هم مثل تو فیلم‌ها یهو با شرت و کرست جلوم نیومد.از اون روز وقتی که اعتمادش بهم بیشتر شد و فهمید که میتونه مثل یه دوست بهم تکیه کنه رابطش باهام بیشتر شد و گرم تر و صمیمانه تر برخورد میکردیم.حدود چند ماه گذشته بود و منم روز به روز بیشتر بهش وابسته میشدم و حس عمیق دوست داشتم بینمون شکل گرفته بود.با تمام دخترهایی که قبلا بودم روابطم را کات کردم.
آنقدر حس خوبی بود که حتی با وجود متاهل بودنش،باز نیرویی قوی من را به سمت فهیمه می‌کشوند.خیلی راحت باهام صحبت می‌کرد و درد و دل می‌کرد.منم تا جایی که میشد کمکش میکردم.حتی به دوستم پیشنهاد دادم که حقوقش را زیاد تر کنه و اونم با روی باز پذیرفت.
این رابطه هر روز ادامه داشت و دکتر هم یه بوهایی برده بود و گهگاهی بهم تیکه مینداخت.خودمم دیگه نیاز به سکس تو وجودم شعله‌ور شده بود.یه روز حرف دلم را بهش زدم و گفتم میخوام ببوسمت و بغلت کنم و انتظار داشتم که اونم بزنه زیر گوشم ولی دیدم خیلی منطقی ازم وقت خواست و اجازه خواست که در موردش فکر کنه.که آیا میتونیم رابطمون را بیشتر کنیم یا نه.
فرداش تماس گرفت و گفت که اگه میشه همدیگر و ببینیم.پیش خودم گفتم حتما میخواد بگه که رابطمون را کات کنیم و خدافظی کنه.عصر یه آدرس داد که برم دنبالش.تو یه محله خیلی زیبای شهر تو خونه یکی از اقوامش یه مهمونی زنانه بود که اونم رفته بود اونجا.وقتی داشت از تو کوچه میومد را هیچ وقت یادم نمیره.تریپش فوق العاده بود.یه پالتوی چرم قهوه ای ، بوت های بلند مشکی.روسری براق مشکی.تو نم نم بارون به سمت ماشین میومد و منم نگاهش میکردم.گاهی بصورت بچه گانه می‌پرید بالا و پایین و منم خندم گرفته بود.فوق العاده زیبا بود.سوار شد و برای اولین بار باهام دست داد.نگذاشتم دستش را جدا کنه و تو دستم نگهش داشتم.دستاش گرم بود و حس خوبی بهم میداد.
اون دستش را گرفتم تو دستم و گذاشتم رو دنده و راه افتادیم.یکم خوراکی خریدیم و دور دور کردیم تو شهر و برای اولین بار گونه ها و دستهاش را بوسیدم. هوا کم کم تاریک شده بود.بهش گفتم فکراتو کردی،خندید و گفت اول بوسیدی و بعد پرسیدی.
گفتم آخه نمیخواستم حسرتش به دلم بمونه.
خندید و گفت ولی من هنوز نبوسیدمت.
لپم را بردم جلو.دستاشو گرفت کنار صورتم و چرخوندم و آروم لبهاش را روی لبهام گذاشت.بوسه ای عمیق و پر از احساس.پر از گرمای دوست داشتن و محبت.چند ثانیه قلبم از حرکت ایستاد.دوست داشتم واسه همیشه تو اون لحظه بمونم.بوسیدنی که فقط توش حس زیبای دوست داشتن بود.لبهامون تو هم گره خورده بود و فشار لبهامون هرلحظه بیشتر میشد.تاریکی هوا و نم نم بارون تو یه ماشین که شیشه هاش دودی بود،یه حس امنیت میداد ولی نمیشد زیاد تابلو کرد.بهش گفتم که اگه اشکالی نداره بریم یه جا که خلوت باشه و راحت بتونیم صحبت کنیم .
خندید و گفت فقط صحبت یا شیطونی
خندم گرفت و گفتم خیلی خوبی و امشب اصلا باورم نمیشه که تویی که داری این حرفها را میزنی.
تو راه ازم خواهش کرد که به احساسش احترام بگذارم و به چشم یک زن خراب نگاهش نکنم.ازم خواست که مراقب باشم و تو شهر کوچیک حواسم باشه که واسش شر درست نشه.اخرشم گفت که دنبال رابطه های سطحی و زودگذر نیست و الانم به خاطر حس دو طرفه و دوست داشتن هستش که میخواد تو آغوشم باشه.
منم بهش اطمینان خاطر و دلگرمی میدادم .رسیدیم به محله ای که خونه مجردی یکی از دوستام بود و کلیدش را گرفته بودم که اگر جور شد بریم اونجا،البته بهش قول داده بودم که یکی از رفیق های فهیمه را بعدا واسش ردیف کنم .اول خودم رفتم داخل و بعد چند دقیقه اون اومد و خیلی بی سر و صدا رفتیم تو خونه.اولین بار بود که انقدر واسه سکس با یه جنس مخالف هیجان داشتم.یه جورایی بدنم به لرز افتاده بود.درجه بخاری را زیاد کردم و الکی گفتم خیلی سرد شده و اونم اومد کنارم و چسبید به بخاری.اروم دستم بردم دور کمرش.یه جورایی حس میکردم معذبه و حق هم داشت.میدونستم این اولین باری هست که انقدر به یه مرد غریبه نزدیک شده.اروم پالتو و شالش را درآوردم.تازه متوجه بدن زیباش شدم.این زن همه چیزش عالی بود.یه زن جوان و حدود ۲۷ ساله،
سینه هایی به اندازه و میزون که فکر میکنم سایزش ۸۰ بود و کونی گرد و قلمبه .بدنی روی فرم و خیلی ورزیده که بیشتر شبیه بدن ورزشکارا بود و به شوخی بهش گفتم که چند ساله ورزش میکنی که خندید و گفت یک سالی میشه که دیگه نتونستم برم باشگاه و فکر کرد مسخرش میکنم و منم بغلش کردم که از دلش در بیارم.آغوشی پر از گرما.آروم سرم را کنار گردنش بردم.بوی عطرش عالی بود.نفسهام را به کنار گردنش میزدم.موهاش را دم اسبی بسته بود.قدش از من کوتاه‌تر بود و مجبور بودم یکم خم بشم ولی خوبیش این بود که کنترل همه چیز دست خودم بود.آروم شروع کردم به لیسیدن لاله گوش و گردنش
حس میکردم که داره کم کم داغ میشه.بعد لبهامون رفت روی هم.لب بالا و پایین را میک میزد.دیگه خبری از متانت و خجالت نبود.خودش را در اختیارم گذاشته بود تا لذت سکسی را بچشه که لیاقتش را داشت و از شوهرش نصیبش نمیشد.سکسی پر از احساس و آرامش و حرارت و محبت.
شروع کردم به درآوردن لباسهاش.وقتی کامل لختش کردم دیدم اونم شروع کرد لخت کردنم.برای اولین بار لخت همدیگر بغل کردیم.مثل دو تا کوه آتیش بودیم.با ناخنهام پشت کمرش میکشیدم و به خودم فشارش میدادم.کیرم لای پاهاش کشیده میشد.رفتم یه تشک آوردم و خوابوندمش به آرومی روی زمین.و شروع کردم به بوسیدن لبهاش و بعد هم بدنش. از گردن شروع کردم و به سینه هاش رسیدم.سینه هایی سفت و رو به بالا و کاملا استوار.نوک قهو ه ای سینش را کردم تو دهنم و شروع کردم به مکیدن .از ناله هاش مشخص بود که مدت‌هاس سکس نداشته.تا جایی که میتونستم میکردمشون تو دهنم و میلیسدمشون و با دستهام فشارشون میدادم.فوق العاده بود.اروم اومدم روی شکمش ، که با وجود زایمان اثر زیادی از خط و خش روش نبود.وقتی رسیدم به کوص(نمیدونم کوس،کص،یا هرچی) ناخداگاه دستاش را گذاشت روش.با دندونام دستاش را گاز کوچیک گرفتم و زدم کنار دستاشو.لبه های کوصش پف کرده بود و کوص کلوچه ای خوشگلی داشت.با اینکه از لیسیدن زیاد خوشم نمیومد ولی میخواستم تمام لذتی را که میتونم بهش بدم.از داخل کشاله های رانش شروع به لیسیدن کردم و تا لبه کوص میومدم و دوباره برمیگشتم و با دستام بالای کوص خوشگلش را میمالیدم.چندبار این کار را کردم.دیوونه شده بود.دیگه طاقت نیاورد و سرم را به سمت کوصش کشید.یکباره تمام کوصش را تو دهنم کردم و زبونم را تا جایی که میتونستم فرو کردم توش.و شروع به لیسیدن کردم.طوری که زبونم را با فشار داخل و خارج کوسش میکردم و نفسش بند اومده بود.و ناله هاش دیوانه کننده شده بود.چوچولش را بین لبهام می‌گذاشتم و میک میزدم و باز زبونم را از پایین تا بالای کوس می‌کشیدم و با ناخن هام سوراخ کونش را تحریک میکردم.یکباره سرم را محکم با دستاش به خودش فشار داد و چندبار کمرش را بالا و پایین و کرد و عمیقا ارضا شد.بدنش برای چند ثانیه میلرزید.من را کشید بالا و شروع کرد به بوسیدن عمیق لبهام و محکم بغلم کرد.متوجه شدم که تا حالا تجربه سکس و اینجوری ارضا شدن را نداشته و خودش هم اعتراف کرد که از سکس با شوهرش فقط این بوده که شوهرش میگذاشته تو سوراخ و خیلی زود ارضا می‌شده و این بنده خدا هم هیچ لذتی نمیبرده و همین سکس را هم الان سالهاس ندارن و هیچ لذت جنسی نداره.
چند ثانیه کنارش دراز کشیدم و باهاش معاشقه کردم و بوسیدمش تا آروم شد و ازم تشکر کرد.بعد شروع کرد با دست برام مالیدن و آروم رفت پایین و سر کیرم را تو دهنش گذاشت.فوق العاده بود.گرمایی بی نظیر که وجودم را به آتیش می‌کشید.خیلی با وسواس و دقت کیرم را تو دهنش می‌کرد که دندوناش بهش نگیره و خیلی با احساس و ولع اینکار را انجام می‌داد و می‌خواست من هم نهایت لذت را ببرم.طوری که با توجه به نداشتن سکس برای مدت طولانی و خوردن خوب فهیمه هر لحظه ممکن بود ارضا بشم و اصلا این را نمیخواستم.
ازش خواستم که بخوابه و رفتم بین پاهاش.با آب کوصش سر کیرم را خیس کردم و چند بار کیرم را که حالا سفت و محکم شده بود ، بین کوصش از بالا تا پایین و از پایین تا بالا کشیدم.دوباره داغ کرده بود.کوصش قلمبه بود و خیلی داغ.وقتی میخواستم داخل کنم دستش را روی شکمم گذاشت و ازم خواست که آروم فرو کنم.به سختی سرش را فرو کردم .تنگی و داغی کوسش خیلی عالی بود.اروم ناله می‌کرد و چشماش را بسته بود.اصلا حرف های سکسی نمیزد و بیشتر تمرکزش رو لذت بردن بود.روش خوابیدم و همون به اندازه سر کیرم را داخل کوص تنگش عقب و جلو میکردم تا جا باز کنه و هر بار فشار را بیشتر میکردم تا جایی که دیگه کامل کیرم تو کوص خیلی تنگ و داغش بود.چند لحطه مکث کردم تا عادت کنه.بهم گفت براش خیلی سخته چون هم مدت زیادی میشه که رابطه نداشته و هم اینکه کیر من براش یکم بزرگ بود.آروم شروع کردم به عقب و جلو کردن.و هی سعی می‌کردم که جلوی خودم را بگیرم تا ارضا نشم و هی وقفه میدادم تو تکون دادن.میخواستم برای بار دوم ارضاش کنم.نشستم رو زمین و به دیوار تکیه دادم و ازش خواستم که بیاد و بشینه روی کیرم.سینهای خوشگلش جلوی دهنم بود و میک میزدم و اون هم کیرم را تنظیم کرد و نشست رو کیرم و تا انتهای کیرم داخل کوصش شد.فهیمه خودش را عقب و جلو می‌کرد و هر لحظه سرعتش بیشتر می‌شد و منم نوک سینه هاش را لیس میزدم و با انگشتام باسنش را باز میکردم و ناخنام را داخل سوراخ کونش میکردم.هر لحظه تکونهاش را شدیدتر می‌کرد و با ولع خاصی شروع کرد به لب گرفتن ازم و منم انگشتام را بیشتر داخل کونش میکردم و با دست دیگم کمرش را به خودش فشار میدادم تا اینکه برای بار دوم ارضا شد.اعتراف میکنم که چیزی نمونده که منم ارضا بشم.ازش خواستم که به حالت داگی استایل بشه و از پشت داخل کوسش کردم.اولش آروم میزدم و با هر ضربه کون ژله ای و خوش فرمش موجی شکل میشد.یکم به کمرش قوس دادم تا کوسش بیاد بالاتر و شدت ضربه هام را بیشتر کردم و دستام را دور کمرش انداختم و با شدت تمام عقب و جلو میکردم.موقع ارضا شدن آبم را با فشار پشت کمرش ریختم.اولش طوری میپشاید که تا بین شونه هاش می‌رسید.لذتی عمیقو عالی.کمرش را پاک کردم و کنار هم دراز کشیدیم.بغلش کردم و از همدیگه تشکر کردیم و شروع کردم به نوازشش و بوسیدمش.میدونستم که براش خیلی سخته ولی اون حق داشت که لذت ببره.شوهری که نه براش خرج می‌کرد و نه محبت و رابطه جنسی داشت و این زن مجبور بود تمام کارها را خودش بکنه.آروم بوسیدمش و سرش را روی سینم گداشت و با موهای تو سیتم مشغول بازی شد.شایدم داشت به این فکر می‌کرد که چرا باید کار ما به اینجا بکشه ولی این را مطمئن بود که لذتی را چشید که هیچ وقت قبلش تجربه نکرده بود.
این خاطره مربوط به سال ۱۳۸۵ هستش و الان ۱۵ سال گذشته. نمیدونم فهیمه آیا این داستان را میخونه یا نه.امیدوارم خوشتون اومده باشه. 😁

نوشته: حامد


👍 17
👎 12
38501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

836970
2021-10-12 00:36:25 +0330 +0330

محصور نگاهش شدی؟
محصور؟
فوضولی؟
دیگه نخوندم.
همون یونیت دندونپزشکی حواله‌ت بادا.

2 ❤️

837024
2021-10-12 01:42:40 +0330 +0330

دیدی ریدی

0 ❤️

837057
2021-10-12 02:54:53 +0330 +0330

حامد کص ننت🖕🏽

1 ❤️

837069
2021-10-12 05:18:10 +0330 +0330

سلام
صبح بخیر
بعد سکس
یهو پونزده سال گذشت!!!
خب چطوری؟
جدا شدین.
دلیلش؟
لااقل سکس و نقطه پایانی میذاشتید.
نکه بگین نمیدونم،
الان ایشون هم این داستان و میخونه یا نه جونم!
💅💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

837093
2021-10-12 08:33:42 +0330 +0330

قلم اساتید حواله ت باد

0 ❤️

837096
2021-10-12 08:42:39 +0330 +0330

تو که گفتی تو همون بار اول دکتر اسمو فامیلشو بهت گفت!بعد میگی یک ماه گذشت و اون با اسم کوچیک صدات میکرد ولی تو هنوز اسمشو نمیدونستی !؟
خیال پردازی می‌کنی حواست باشه سوتی ندی اقلا …

0 ❤️

837206
2021-10-13 01:33:54 +0330 +0330

باید به آپشنات کون گشادی و کس کشی رو هم اضافه کنی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها