سکس خاطره انگیز مژگان

1403/02/15

سلام من مژگان ۳۲ سالمه ۱۷۳ قد و هیکلم کلا سکسیه … تقریبا ۴ سال پیش ازدواج کردم .شوهرم آدم مرموزیه …خیلی از کاراش برام عجیب است …از زمان ازدواج یعنی تو ۴ سال شاید ۱۵ یا نهیتا ۲۰ بار سکس داشتیم …الت بسیار کوچکی داره .و بسیار زود ارضا یعنی تا من فاز سکس میگیرم اون تموم شده …اوایل چند بار حرف انداختم حتی رفتیم دنبالش امانه درست شد نه حبیب دیگه دنبالش رفت …حبیب شوهرمو میگم .ما تو این ۴ سال یک فرزند پسر داریم …که اونم نفهمیدم چطوری شد …جدیدا شک کردم بهش که چرا انقدر با زنهای فامیل مراوده داره مثلا تو یه مهمونی که همه هستن این کمتر با مردا میشینه بیشتر با زنهاست …دیگه اسمشو گذاشتن خاله حبیب …و این بشدت رو من تاثیر گذاشت سعی کردم با حرف و گفتن شایعه ها حالیش کنم ام اون بدتر جاش رو هم سوا کرد و تو حال رو مبل خوابید… دختر خاله خودش زهرا باهم راحتیم میگفت حبیب کمی حالاتش زنونه نشده به نظرت که من با عصبانیت بهش پریدم و قهر کردم ولی ته دلم میدونستم بیراه هم نمیگه .چند بار شهوتم زده بود بالا رفتم کنارش تو حالا حتی دست به کیرش مالیدم چند دقیقه راست نشد و حبیب هم ناراحت که چیکار میکنی برو بخواب …بعضی اوقات بخدا پیغمبر کفر میگم که این چه شانسی از من یکی بود حتی دست بزنهم داشت بهتر از این سبک سر بود دیگه آبروم داشت میرفت تو فامیل .مهمونیها دیگه شرکت نمیکردم البته حبیب میرفت .ومن بهونه پریود و یا سردردو حالم بده میاوردم …تا حدود۴ ماه پیش با حبیب بحثم شد و گفتم بهش که من نیاز دارم همینطور که تو نیاز داری …چکار کنم .که جوابی داد که منشا این داستان شد …گفت که من حال این کارو ندارم میخوای یکی پیدا کنم بیاد کاراتو بکنه …خون به مغزم نرسید گفتم بی غیرت .بی شرف وووووو.بماند که دو سه روز رفت نیومد از هرکی هم پرسیدم خبر نداشت …بچه هم که بسیار مظلوم بود ساکت …من مستاصل بودم . وحرفش تو مخم کم کم رفت تو مخم چی میشد ؟ شبها از شهوت زیاد دستم رو دو کوسم میمالیدم و تو ذهنم یکی رو جای حبیب میگذاشتم … ولی خوب کسی نبود …روزها برای خرید میرفتم بیرون پسرای خوش تیپ و هیکلی میدیدم پیش خودم میگفتم این باشه خیلی خوبه معلومه کیرش اقلا ۲۰ سانته … دیگه کارشناسی شدم تو پاساژ و هرجا جوونی رو میدیدم به کیرش نگاه میکردم و سایز بندی این ۱۷ سانته اون ۲۰ سانت و میرفتم خونه تو اتاق خودم که کمی فیلم دانلود کردم میدیدم و یکیشون رو میزاشتم رو خودم و ارضا میشدم .دیگه خسته شده بودم نمیدونستمَ چه کنم …سر حرف یادتون نره …مادرم زنگ زد که مژگان دندون میخوام بزارم بیا باهم بریم .برا فردا قرار گذاشتیم صبح ساعت ۱۰:۳۰ رفتیم پیش ایشون یک آپارتمان نسبتا شیک بصورت دوبلکس …که از طبقه بالا آمدن پایین .وقتی داشت میومد طرفم ناخودآگاه از بالا تا پایین شو ورانداز کردم هیکل تو پر و رونهای بزرگ و از همه مهمتر اینکه کیرش به یک طرف خم بود و حس کردم یه چیزی در حد خرطوم فیل میمونست …محو بودم که با سلام احوال پرسی بهوش امدم .برای مادرم قالبگیری کرد .آدم با تجربه ای بنظر میومد تقریبا ۱۸۰ قدش و فکر کنم ۹۰ وزنش حالا دقیق نیست سرشانه های پهنی داشت و سنش هم بالا بود فکر کنم ۴۵ رو راحت داشت …وقتی برگشتم خونه کیر دندانسازه جلو چشمم بود خود ارضایی کردم .دیگه از خودم بدم میومد بعد ارضا شدن …نزدیک به ۲۰ روز برای ساخت دندانها می رفتیم پیشش. دیگه تقریبا خودمونی شده بودیم .و کمی از مشکلات زندگی گفته بودم او هم مشکل داشت خوشبختانه . اون اهل شهر ما نبود . و خانمش که تهران بود نمیومد پیشش . حس عجیبی داشتم از همدردی ما …دندان مادرم تمام شد بعد از تقریبا ۲۰ روز من نگران شدم که چکار کنم بیام که دندونای خودمو نشون دادم که قالب کرفت و شروع کرد برای ساختن …دیگه بدون مادرم میرفتم .پیشش و میدونستم ۱۱ به بعد خلوت تره . چند باری که روی صندلیش خوابیده بودم تا کار کنه چون بغل صندلی ایستاده بود کیرش تقریبا نزدیکه بازوم بود .چند بار اتفاقی دستمو زدم به کیرش . حس میکردم اونم اولش خودشو کشید ولی بعدش تکون نخورد … چند جلسه گذشت نه من جرات داشتم و نه اون …تا یه روز گفت دندونات آمادس فردا بیا تا نصبش کنم . دلشوره افتاد به بدنم خدایا چکار کنم …من گرایش داشتم بهش ولی نه حرفی ونه تعریف و تمجیدی هبچی …پیش خودم گفت مژگان به تو هم میگن زن ؟ یه کم خودتو بمال بهش .لوندتر باش اگر فردا تموم بشه بهانه ای نداری …رفتم حمام بدنم رو شیو کردم و کرم نرم کننده زدم به بدنم مخصوصا ب کوسم و کونم طبق دستورالعمل …ادکلون خاصی داشتم و زدم …و رفتم ۱۱ بود رسیدم سلام کردم دکتر کارام امادس اوکی .بنشین روی صندلی نشستم ولی به نظرم این بار فرق کرده بود وقتی داشت کار میکرد دستش دور گردنم و با دست دیگه اون فرز دستش بودولی زانوش چسبیده بود به رونم اول جا خوردم کمی کشیدم عقب ولی بعدش به خریت خودم خندیدم و کم کم چسبیدم بهش حتی گاهی دست راستم رک اویزون میکردم که انگشتام میچسبید به رونش …تموم شد و گفت فقط پرداختش مونده …من برم بالا پرداخت کنم بیام پایین …من متعجب پرسیدم دکتر طبقه بالا هم داری گفت بله .دوست داری ببینی گفتن بله .گفت پس در پایین رو ببندم دوبار رفت و امد خودش رفت و به بنده گفت بیا بالا . رفتم بالا یک جای حدودا ۲۰ متر دورتا دور لوازم و وسایل بود و گوشه اتاق یک تخت خواب یکنفره …بهم گفت دوست داری کار خودت رو خودت پرداخت کنی منم مواضبم گفتم چرا که نه …خوشمم میاد گفت بیا جلو دستگاه کارو داد بهم و گفت اینجوری پرداخت میکنی و من کمکت میکنم فقط باید از پشت دستاتو بگیرم که از دستت نگیرتش اومد پشت سرم قلبم ضربانش شدت گرفت . گفت مانتوت رو در بیار خاکی میشه گفتم نه خوبه ته دلم خودمو لعنت میکردم …ترس وجودمو گرفته بود …بهر شکل از پشت دستشو از لای بازوان تو آورد و از مماس سینه هام گذشت طوری که تمام ساعدش مالید به سینم …شروع کرد که اینجوری کن و اونجوری ولی من حواسم جای دگر بود …تو همین حین حس کردم یه چیزی مثل میله لای چاک کونمه و داره فشار میاره …تاز فهمیدم مانتورو چرا گفت دکتر ماتوم کثیف میشه گفت در بیار تا اومدم بگم گفت ولش کن خودم در میارم .زبونم بند اومد هی فشار آوردم چیزی بگم ولی نشد دکمه های مانتومو باز کرد و یکی یکی از دستان درآورد …من یک شلوار کرم رنگ بسیار نازک پوشیده بودم که شورت قرمزم نمایان بود که وقتی برگشتم دکتر گفت ماشالا من تندی گفتم چیه که هول شد گفت مانتوتون سنگین هست …ولی من منظورشو فهمیدم …دوباره مشغول شدیم .ولی اینبا ر کیرشو بیشتر حس میکردم وای خیل بزرگ بود …همینطور که دست منو گرفته بود کارمو پرداخت کنم …نفسش پشت گوشم رو و گردنم داشتم حس میکردم …نفسم تندتر شده بود نفس عمیق میکشیدم سینه هام میومد بالاد…کار از دستم افتاد کمی خم شدم و خودمو بیشتر چسبوندم بهش برگشتم که ادامه بدم .ولی دکتر کمی مکث کرد .و بعد دستش رو همونجوری آورد که یک آن حس کردم چوبی چیزی دسته بیلی لای پاهامه و سفت دستامو چسبید یا خدا این چیه لای پام … بارونهام محکم گرفتمش و به هوای دولا شدن تا دولا شدم دیدم سر کیرش از لای پام بیرون…زبونم بند اومده بود این چه کیریه .سکوت بود . چند لحظه بعد دست چپش رو گذاشت به کمرم کمز مالید بدن داغ شد و دستشو برد روی کوصم و یه فشار کوچک داد من یه اه کشیدم رنگم سرخ شدم . از خود بیخود شدم پاهام سست شد میخواستم بگم نه ول یه نیروی نمیذاشت .یکدفعه منو برگردوند چسبوند به دیوار لبشو گذاشت رو لبهام دهنم خشک شده بود با دستش سینه هامو مالید و با دست دیگش شلوارم و باز کرد و دست داغش رو برد رو کوصم وای بدنم رعشه گرفت کیرشو دراورد و دستمو گذاشت روش وای خیلی کلفت و گنده بود گرفتمش نمیدونستم چکار باید بکنم چرخوندم برد لب تخت تیشرتم درآورد شلوار جفتمونو دراورد سوتین رو باز کرد من مثل جنازه بودم فقط کیرشو نگاه میکردم که سینه هامو خورد من دیگه رو ابرا بودم روی شکمم رو لیسو دورنافمم .و آمد پایین وقتی انگشتشو کرد توم تمام بدنم جمع شد و دیدم کوصمو خورد اولین زبونی که زد حسکردم آب وجودم دارمیرزه لیس میزدن از پاییین تا بالا او بالا یه چیزی بود ومیکش میزد من تو حال خودم نبودم کمر و کوسم اوردم بالا او بیشترش کرد دلم میخواست جیغ بکشم اومد روم و لب گرفت دم گوشم گفت لعنتی حرف بزنه خواسته تو بگو چی میخوای داد بزن پشتمو چنگ بزن من نمی فهمیدم ولی همراهی کردم .گفتم میخوام دکتر …گفت دکتر نه امیر جان
…گفتم امیرجان میخوام .چی میخوای گفتم کیر یواش گفتم گفت‌نشنیدم گفتم کیر …کیرتو میخوام ولی نگران کیرش بودم کیر حبیب ۱_۵ این کیر نمیشد گفتم بخواد بکنه تمام رحم و همه جام جر میخوره … امیر اومد روم لب گرفت …گفت اگر دردت امد بّغلم کن داد بزن اما بلند نه چنگ بزن …کیرشو کمی روغن زیتون داشت زد و کوسمنم مالید سر کیرشو یه فشار داد رفت تو یکم درد و لذت داشت نمیدونید چه لذتی داشتم میبردم یعنی از سکس تو نزدیک ۴۰ سال هیچی …که یک آن درد شدیدی در جناق کوصم حس کردم و فکر کردم ترکید جیغ کشیدم و امیر التماس میکنم بسه نمیتونم خیلی کلفته جا نمیشه .خندید و گفت آماده ایی گفتم برا چی برا پرده ات رو بزنم که یکدفعه یه تقه زد و کیر به اون بزرگی رفت تو کوصم حس کردم لبهی کوصم جررر خورده …تمام استخونای بدنم انگار از هم سوا شدن و خرد شدن تا تهش کرد توش بی انصاف …و نگه داشت درد کم کم جاشو با لذت عوض ورد همونجوری سفت نگه داشتهِ بود و من هی ارضا میشدم .یواش کیرشو کشید عقب گفتم نکنه میخواد در بیاره .دیدم دوباره رفت تو و شروع کرد تلمبه زدن درد عجیبی کمر باسن و پاهام گرفته بود ولی راضی بودم با این همه درد یاد حبیب میفتادم تا میزاشت دم کوسم آبش میومد …اونم چی یهبند انگشت …تو این حال که بغلش کرده بودم و اینم هی تقه میزدن انقدر ارضا شدم حسابش در رفت…که گفت آبم داره میاد … من گفتم بریز توش و ریخت توش و همزمان منم ارضا شدم . و هردو بیحال افتادیم کیرش هنوز تو کوسم بود داشت میخابید ولی واقعا گنده بود بعدش بهم گفت مژگان دفعه دیگه سکس کردیم ناخوناتو بگیر پشتم رو داغون کردی و برگشت .نگاه کردم الهی بمیرن تمام پشتش جای چنگ زدن و وحشیگری منه …چند جاش کبود بود کمی بتادین زدم . چسب زدم عذرخواهی کردم و لباس پوشیدم دندونا درست شد رفتم …تا شب صحنه ها جلو چشمم بود .آخر شب پیام دادمش .گفت برو تلگرام .رفتیم …گفت خوابت نمیبره اره …گفت صحنه های صبح یادت میاد کوپ کردم از کجا فهمید …گفتم اره گفتم امیر میشه …حرفم تموم نشد که نه فردا کار دارم شاید طول بکشه …اگر زود تر تموم شد خبرت میکنم ومن بسیار عاشقانه منتظرش بودم اونم کلاس گذاشته بود ۱۱ زنگ زد رفتم دوباره و دیگه دوسش دارم …نمیتونم دل ازش بکنم .دیگه حتی به حبیب پیشنهادم نمیدم اونم راضیه شکایتی نداشت …ومن روحیه ام بهتر شده و با بچه ام بیشتر سروکله میزنم و اونم خوشحاله …ببخشید منو واقع شما جای من بودید چه میکردید .اگر ممکنه بدوبیراه نگید این یه واقعیته اگر راهی بلدی بگو

نوشته: مژگان


👍 14
👎 4
22101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

982310
2024-05-04 23:09:52 +0330 +0330

عالی عشقم😍💋💋

1 ❤️

982344
2024-05-05 01:39:43 +0330 +0330

داستان جالبی بود ولی حبیب کیر نداشت خدایی چطور بچه دار شدی قبل اینکه کیرش به رحمت برسه اون ارضا میشده که

1 ❤️

982377
2024-05-05 06:28:01 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده. بچه داری باکره هم هستی.

0 ❤️

982382
2024-05-05 07:27:00 +0330 +0330

پردتو زد ولی بچه داری
اگه مرد بودی میگفتم زنت از کس دیگه حامله شده
ولی تو خودت حامله شدی و زاییدی چطور پرده پاره نشده
اینجاس که شاعر میگه
کوص گفتی آی کوص گفتی غنچه بودی شکفتی

0 ❤️

982402
2024-05-05 12:43:04 +0330 +0330

عالی توصیف کردی.مژگان جان برو خوش باش دنیا دو روزه بزار شوهرت هم بره کون بده چون ظاهراً اونم نیاز داره

0 ❤️

982450
2024-05-05 22:30:03 +0330 +0330

مژی شوهرت کیرنداشت بچه نکنه از دختر خاله اش بود راستی تو سن ۳۱ سالگی بی دندون تشریف داری مشخصه خیلی داغونی از موتوری جنس نگیر

0 ❤️

982556
2024-05-06 13:58:10 +0330 +0330

درود
وقتتون بخیر
داستان خوبی بود.
منتها
شما رفتی دندون گذاشتی!
یا
بیست روز واسه دندونهای مامانت رفتین!
مامان بزرگم
سه روزه گذاشت.
نکنه اپولو واستون می ساخته جونم.

0 ❤️

982561
2024-05-06 14:52:36 +0330 +0330

عالی حق داری

0 ❤️

982594
2024-05-06 20:34:53 +0330 +0330

حداقل ازشجدا شو

0 ❤️

982693
2024-05-07 09:11:29 +0330 +0330

چاره ای نداشتی اما به شخصه با خیانت مخالفم کاش بچه نداشتی و طلاق می گرفتی بهرحال سخته چنین شوهری در زندگی یک زن باشه و نیاز رو تامین نکنه

0 ❤️