برادر خواهر مفلوک (۵ و پایانی)

1401/10/22

...قسمت قبل

با عرض پوزش فراوان بابت تاخیر زیاد در نوشتن ادامه داستان
تاخیر به وجود آمده بابت مشغله کاری زیاد و شرایط روحی بد به خاطر اوضاع بد ایران بوده که امیدوارم به رنسانسی در خاورمیانه تبدیل بشه و چند میلیون انسان بی گناه در خاورمیانه به واقعیت هستی پی ببرند و دست بردارند از کشت و کشتار همدیگه به خاطر عقاید پوچ و مسخره .
امیدوارم دوستانی که داستان رو دنبال میکردن و منتظر ادامه داستان بودن بنده رو ببخشند .
به خاطر محدودیت سایت در تعدد قسمت ها مجبور شدم قسمت ۵ رو طولانی بنویسم
پیشاپیش بابت وقتی که می گذارید سپاس گذارم.

چون داستان با فاصله آپلود شده یه خلاصه کلی میگم خدمتتون .
سیاوش با مرجان رفیق شد و سر سوتفاهم ابروش توسط شوهر مرجان و رفقاش برده شد ، سیاوش سارا و شاهین رو کشت و به ۳ سال زندان افتاد ، بعد از زندان مرجان کمکش کرد تا بتونه اصل داستان رو بفهمه و به ترکیه رفتن برای پیدا کردن پری رفیق سارا و محمد شوهر خواهر سیاوش .

۵ دقیقه ای تو اتاق خواب موندیم ، مرجان گفت پری چند سال رزمی کار کرده و آدم کله شقیه،  فکر نکنم به راحتی به حرف بیاد و تسلیم ما بشه ، شادی گفت به حرف میاریمش ، الانم قراره پسره برگرده تو ماشین که مثلا گوشیش جا مونده ، در خروجی رو قفل میکنه و وقتی بره تو ماشین به من تک زنگ میزنه ، همون موقع گوشیش ویبره کرد ، گفت بچه ها بریم که وقت هیجانه ، چوب بیسبال رو برداشتم و در رو باز کردم ، پری پشت به ما ، جلو یه آینه داشت به بدنش کش و قوس میداد ، فقط یه شورت توری تنش بود ، بدنش عالی بود ، بالاخره مربی بدن سازی بوده و عمری ورزش کرده ، یکم جلوتر رفتیم تو اینه منو دید ، با خونسردی برگشت و گفت سن کیمسین ، من که نفهمیدم چی گفت، گفتم چه جالب نمیدونستم جنده ها قبل کس دادن نرمش میکنن ، یهو حالت چهره اش عوض شد و نگاهی به مرجان کرد ، شادی سمت در خروجی رفت و در رو چک کرد که حتما قفل باشه ، پری نگاهی به چپ و راستش کرد فقط یه صندلی چوبی کنارش بود ، برداشت کوبیدش به دیوار و یه پایه اش رو گرفت دستش ، با صدایی که ترس و استرس ازش میبارید گفت سه تاتون رو میکشم ، پوزخندی زدم و رفتم طرفش ، با چوب بیسبال محکم زدم اون سمتی که پایه صندلی دستش بود ، چوب رو اورد بالا که از خوش دفاع کنه ، پایه از دستش در رفت و چوب من محکم خورد تو بازوش ، پرت شد روی زمین و نعره ای زد ،
واسه اینکه اول کار حساب دستش بیاد ، با پا محکم زدم تو شکمش ، وایساد فحش دادن و داد و بیداد ، همزمان اشکشم دراومد ، دست راستش که ضربه خورده بود رو از پشت گرفتم و پیچوندم روی کمرش وزنم رو انداختم رو بدنش ، و موهاشو با دست چپم تاب دادم و سرش رو به زمین فشار دادم ، از درد زیاد گریه اش گرفت و از روی عجز و ناتوانی گفت ولم کنید ، از جون من چی میخواید ، مرجان ما باهم دوستیم بگو ولم کنه ، مرجان گفت ما هیچ وقت دوست نبودیم ، بهتره همکاری کنی تا بیشتر اذیت نشی ، سرم و چسبوندم به گوشش و گفتم اینجا یه جمله دروغ بگی زنده بیرون نمیری ، پس هرچی میدونی بگو ، گفت من چیزی نمیدونم ولم کنید ، به خدا چیزی نمیدونم ، گفتم ما خیلی وقت داریم، حالا حالا ها مهمون مایی .

شادی دستبند اورد برام و از پشت به دستای پری دستبند زدم ، روی پاهاش نشستم و شادی یه پابند که کوتاه بلند میشد فاصله بینشون رو به مچ پاهاش بست ، پری گفت مرجان کمکم کن دستم شکسته دارم میمیرم از درد. مرجان گفت باشه عزیزم کمکتم میکنم،  زیر بغلش رو گرفت و منم اون طرفشو،  بردیم انداختیمش روی مبل سه نفره ، شادی گفت بچه ها من خیلی وقته زندگیم هیجان نداشته ، بزارید اول دهنش رو ببندم حسابی از شکنجه اش لذت ببریم بعد دهنش رو باز کنیم تا اعتراف کنه ، الان اگه شکنجه نکرده اعتراف کنه اصلا حال نمیده ، گفتم با منم دنبال هیجان بودی بیچاره ام کردی ، شادی بادش خوابید و گفت هرکاری دوس داری کن ، به منچه .
رو کردم به پری گفتم هرچند اصلا باهاش حال نمیکنم ولی پیشنهادش قشنگ بود ، گفتم خوب شروع کن ، پری انگار قضیه رو هنوز خیلی جدی نگرفته بود گفت من چیزی واسه گفتن ندارم ، من سر پیازم یا ته پیاز .
دستی به سینه های سفت پری کشیدم گفتم ماشالا چه سینه های خوشگلی داری ، من عاشق سینه های شبیه توام ، البته نه واسه خوردن و مالوندن ، از تو وسیله های شادی دو تا گیره سوسماری وصل بود به یه باتری ، فکر کردم واسه شک الکتریکی باشند ، برداشتمشون گذاشتم جلو پری ، گفتم نگهش دارین ، گیره ها رو وصل کردم به نیپل های سینه پری ، دادش رفت هوا و گفت کس کشا چی از جونم میخواید ولم کنید ، گفتم محمد کجاست ، گفت محمد نمی شناسم،  محمد کدوم خریه دیگه ، درجه رو باتری رو چرخوندم ، تخم چشم پری از درد میگشت ، شادی کشدار گفت یس همینو میخواستم ، به منم یه نوبت بده لطفا ، پری زبونش بند اومد و دیگه حتی جون نداشت ناله و اعتراض کنه ، یکم سر گیره سوسماری رو فشار دادم یکم فرو رفت و خون کم کم از کنارش در اومد ،
مرجان گفت تو با سیاوش مگه نامزد نبودی ، چجوری اول که دیدیش نشناختیش، چرا دروغ گفتی به من و من رو خر کردی که با سیاوش رفیق بشم ، گفت اینا نقشه سارا بود ، من هیچکاره بودم ، مرجان گفت همه نقشه ها زیر سر تو بوده ، الانم بگو محمد کجاست قال قضیه رو بکن ، شادی گفت پری جون نگو ، بزار من یکم شکنجه ات بدم، حالم بیاد سر جاش بعد خواستی بگو خواستی هم نگو ،
واسم سوال بود که شادی داره نقش بازی میکنه یا واقعا دوس داره پری رو شکنجه بده ، یه وسیله اورد که یه چی شبیه کمربند چرمی نیم متری بود ، وسطش یه توپ مانند بود ، گفت اینو من ببندم دهنش ، حسابی که با پری جون حال کردیم بازش میکنیم و پری بعدش مثل بلبل همه چی رو واسمون میگه ، پری زوری به حرف اومد و گفت شما چرا انقدر خرید ، من چی رو بگم ، سارا یکاری کرد ، آخرش هم تاوان کارش رو با مرگ خودش داد ، مرجان گفت کم چرت و پرت بگو ، سارا اگه کاری هم کرده با تو همدست بوده ، گفتم پری عین آدم همه چیو میگی یا بگم شادی کار باب میلشو انجام بده ، پری انگار از درد سینه هاش و دستش خیلی داغون بود ، گفت به خدا منم بازیچه بودم ، از ترس لو رفتن منو آوردن ترکیه ولم کردن، رو کرد به من گفت تو برو از خواهرت انتقام بگیر نه از من .
یه چک بهش زدم گفتم جنده خانم بیخودی پای خواهرم رو وسط نکش ، چونه اش رو گرفتم گفتم دروغ بگی زبونت رو از بیخ میبرم میکنمش تو کونت ، پس بنال ، گفت جنده اون خواهرته که با شریفی ریخت روهم ، شد جنده شریفی ، پولای تو رو کشید بالا، 
در لحظه دنیا رو سرم خراب شد دیگه دوست نداشتم پری حرف بزنه ، دو تا موضوع رو درست گفت اینکه من سرمایه ام از طریق خواهرم به باد رفت دوم اینکه خواهرم با شریفی ریخته رو هم ، اما مغزم دوست نداشت اینو باور کنه ، با داد گفتم دروغ میگی مثل سگ ، درجه باتری رو چرخوندم و پری شروع به لرزیدن کرد ، بیهوش شد و گردنش افتاد ، مرجان دستگاه الکتریکی رو خاموش کرد گفت روانی کشتیش،  با مردن پری به هیچ چی نمیرسیم ، اینکه داشت به حرف میومد چرا اینکارو کردی ، گفتم من به خواهرم از چشمام بیشتر اعتماد دارم ، این جنده میخواد مارو بپیچونه،  مرجان آروم به صورت پری چک میزد تا حالش جا بیاد ، گفت پری الان چی گفت اصلا ، فکر نکرده سریع قاطی میکنی ، مگه اون شب خواهرت با شریفی نرفت تو اون خونه ، رفتن یه قل دو قل بازی کنن،  نه عزیزم رفتن سکس کردن ، توهم وکالت تام دادی بهش ، اونم دو دستی تقدیم محمد کرد همه رو ،
مرجان گیره سوسماری ها رو آروم جدا کرد ، نیپل های پری له شده بود و خون از جاهایی که سوراخ شده بود بیرون میزد ،
بعد یکم سکوت مرجان گفت ، بیاید یه چی بخوریم تا حال پری جا بیاد ، مرجان و شادی رفتن سمت یخچال و به خوردن مشغول شدن ، رفتم سراغ لباسهای پری و کیفش، تلفن همراهش رو برداشتم و آوردم با اثر انگشت پری بازش کردم ، رفتم تو یدونه از اتاق خواب ها و بعدش رفتم داخل مخاطبین گوشی اسم محمد رو چنتا سیو داشت،
رفتم تو اینستا رو پیچ کاریش بود ، رفتم داخل پیچ شخصیش، چیزی دستگیرم نشد ، رفتم واتس اپ، پیام زیاد بود و همش چرت و پرت بود ، رفتم داخل پیامک هاش سرچ کردم محمد، دیدم یسری پیام آورد تو سرچ ، رفتم یکم پایین دیدم یه پیام هست نوشته محمد کسکش زن جنده میرم ایران همه چی رو میزا‌‌رم کف دست زنت و سیاوش تا آدم بشی ،
شماره محمد رو سیو کرده بود عبدالهی ، شماره محمد رو زدم تو گوشی خودم ، رفتم تو پیامک های محمد ، ،زیاد پیام نبود و همشون پیام از طرف پری به محمد بود ، رفتم اولین پیام ، پری نوشته بود چرا جواب منو اینستا و واتس آپ و تلگرام نمیدی ، بی ناموس منو اوردی کشور غریب ولم کردی به حال خودم ، بهم پول برسون.
رفتم تو واتس آپ پیامی نبود اما تو تلگرام پیام زیاد بود ، رفتم اولین پیام که واسه ۳ سال پیش بود ،
محمد : سلام محمد عبدالهی هستم ، پری : سلام جانم در خدمتم ، محمد : سارا با این دختره دارن میان سمت باشگاه ، من با یه اسپورتیج قرمز نزدیکم بیا بیرون ، پری : ببخشید میپرسم به نظرتون کاری که سارا گفته لازمه ؟ محمد : اگه منظورت اینه که باید جلو اونا لب بگیریم ، خودم پیشنهاد دادم به سارا که بهت بگه اینو ، ما باید کاری کنیم که از سر لج این دختره دوستیش با سیاوش رو ادامه بده ، پری : من مشکلی ندارم فقط یوقت سارا ناراحت نشه ، محمد: ناراحت نمیشه ، جلو درم بیا بیرون سریع .
چند روز بعد محمد پیام داده بود ، سلام پری جان ، پری : سلام جانم، محمد : تا اینجا نقشه خیلی خوب پیش رفته،  گفتم دعوتت کنم رستوران یه جشن کوچک بگیریم ، پری : سارا جون هم هستن ؟ محمد: نه عزیزم ، سارا قرار نیست بفهمه ، ایشالا نقشه خوب پیش بره و همونی بشه که من میخوام ، مطمئن باش جوری هواتو میگیرم که کیف کنی ،پری : سارا جون بفهمه ناراحت میشه ، محمد : سارا خودش دوست دختر منه ، اونی که باید ناراحت بشه زن الدنگ خودمه که اصلا اهمیتی نداره ، پری : اگه یه رستوران رفتن باشه که خوشحال میشم در خدمتتون باشم ، محمد : میخوام بهتون شریکم رو معرفی کنم ، مطمئنم هم اون از وجود خانم زیبا و خوش هیکلی مثل شما ذوق مرگ میشه ، هم شما از پول شریک من سود میبرید ، این میشه یه معامله دوسر برد ، پری : اون وقت چیش به شما میرسه ، محمد : منم سرم بی کلاه نمیمونه ، از محمد کمیسیون میگیرم و از شما وقت گرانبهاتون رو ،

دوباره چند روز بعد محمد یه شماره موبایل نوشته بود و زیرش نوشته بود شریفی ، فرداش محمد پیام داده بود سلام خوش اندام ، شریفی بهتر کردت یا من ، پری نوشته بود ، سلام ، هر کی بیشتر پول بوده بهترم میکنه ، بیشترم دوسش دارم ، محمد : پولی که از شریفی میگیری هم از بالای من داری ، پری : چرا من رو پیش سارا ضایع کردی ، گفتی به سارا نگم با تو سکس کردم ، اما سارا با جزئیات همه چیزو میدونست که ، محمد: من و سارا چیزی از هم پنهون نداریم ، از اولم میدونست که با تو قراره سکس کنم. پری: شما دیگه چه جونورهایی هستین ،
باز چند روز بعد محمد نوشته بود نقشه بهتر از اون چیزی که فکرشو میکردم پیش رفت ، بیا الباقی قرارمون رو بهت بدم ، پری: بی زحمت واریز کنید حسابم ، محمد: نه عزیزم باید بیای نقدی بگیری ازم ، الان خیلی تو کفم،  بدجور تو کف سکسم،  پری : پس زنت و سارا چه کاره اند، اونارو بکن خوب ، زنم رفته پیش شریفی ، سارا هم رفته با مرجان و شوهرش،  اگه باقی قرارمون رو میخوای زود خودت رو برسون که کیرم از دهن میفته ، پری : گاییدی منو بیا دنبالم رسیدی بزنگ .

مرجان برام نوشیدنی و خوراکی اورد،  گفت چرا گریه میکنی ، گفتم دست کثیف زدم به چشمم حساس شده گریه نمیکنم ، مرسی برو حال پری رو جا بیار که خیلی باهاش کار دارم،  گفت خر خودتی ، گریه واسه ما زن ها که نیست ، گریه چیز خوبیه ، گریه کن خالی شی ، گفتم باشه اگه فرمایشاتون تموم شد بفرمائید، اومد بره گفتم سارا دوست دختر دامادمون بوده نه پری ، گفت از کجا مطمئنی ، گوشی پری رو بلند کردم و تکون دادم گفتم از گوشی پری ، گفت ایول بیا پیش پری که انگار حالش خوبه ، ازش حرف بکشیم ، گفتم تو برو من چند دقیقه دیگه میام ،
فرداش محمد پیام داده بود ، جنده خانم چرا جواب نمیدی ، زنگ بزن ، پری : چی شده مگه , داداشم پیشمه نمیتونم صحبت کنم ، گاییدی منو ، ولم کن دیگه ، محمد: سارا و شاهین کشته شدن و سیاوش و مرجان تو کما هستن ، بیا بیرون که بدبخت شدیم ، پری : سارا مرده ؟ ۱۰ دقیقه دیگه بیا دنبالم الان حاضر میشم .
چند ماهی فقط وقت قرار حضوری گذاشته بودن و چیز خاصی چت نکرده بودن، بعد مدت زمان زیادی پیام های زیادی واسه رفتن به ترکیه بهم داده بودن و آخرای چت پری کلی فحش داده بود به محمد ، انگار ترکیه ولش کرده بود به حال خودش .

یکم شامپاین خوردم و یک ربعی دراز کشیدم تا حالم بهتر بشه ، چت ها بدجور بهمم ریخته بود،  در اتاق خواب رو باز کردم دیدم شادی دهن بند بسته به پری و یه دیلدو کمری بسته به کمرش خودشم کامل لخت ، داشت حسابی تو کس پری تلمبه میزد،  کمرش رو که عقب جلو میکرد ، کون خوش فرم خودش خیلی هوس انگیز بود ، دیدن اون صحنه داشت تحریکم میکرد، سعی کردم حواسم رو پرت کنم ، رفتم نشستم رو یه مبل دو نفره و تو گوشی پری مشغول گشتن شدم ، مرجان نشست پیشم و گفت تو این مدت چکارت کردن که دیگه حاضر نیستی یه پورن زنده رو ببینی ، منکه زنم با دیدن این صحنه تحریک شدم تو چجوری طاقت میاری که نگاه نکنی ، گفتم من واسه کار دیگه ای اینجام به شادی هم بگو این مسخره بازیشو تموم کنه کارهای مهم تری داریم ،
مرجان رفت پیش شادی و یکم پچ پچ کرد ، شادی دیلدو رو کشید بیرون ، کلفتی دیلدو به اندازه ساعد من بود ، یه غار واسه پری درست کرده بود بین پاهاش ، شادی اومد ولو شد رو یه کاناپه و دیلدو رو باز کرد ، ته دیلدو کلفته یه دیلدو بود که تو کس خودش بود ، با فشار دادن دیلدو بزرگه ، دیلدو کوچکه بزرگ و کوچک میشد ، همزمان جلو عقب هم میکرد تو کسش ، داشت عقب جلو میکرد که ارضا بشه ، رفتم گفتم جنده دیوث ، پاشو لباساتو بپوش ، بخوای جنده بازیتو ادامه بدی این دیلدو که هیچ پام رو میکنم تو کونت ، شادی گفت ، جون دوس دارم ، حالا مگه شدی گشت ارشاد ، برگشتم سمت پری ، دهن بندشو باز کردم ،
پری با عصبانیت و یکم سرفه گفت میخواستم خودم همه چیو براتون تعریف کنم اما شما خیلی بی لیاقتین، اومدم بگم همه جریان رو ، اولش که الکی بهم شک دادین،  نزدیک بود بمیرم، الانم که نگذاشتین یه کلمه حرف بزنم ، سریع دهنم رو بستین و یه کیر نهنگ کردین توم، منو بکشید تمومش کنید.

نفسی کشیدم و به چشماش خیره شدم با خونسردی گفتم وقتی بیهوش بودی گوشیتو با اثر انگشتت باز کردم خیلی چیزا فهمیدم،  کلیت ماجرا رو فهمیدم الانم میتونی خودت با زبون خوش قشنگ کامل برامون تعریف کنی  ، یا میتونی تعریف نکنی یا خلاف این چیزایی که تو گوشیت خوندم چیزی بگی ، اون وقت جفت پاهام رو با کتونی میکنم تو کس و کونت ، اگر زنده موندی هم وقت زیاده ، من که هیچی این شادی روانی برات بسه ، شادی چشاشو گرد کرد و با حرص گفت من روانی ام ، تو که داشتی میکشتیش ، تازه من بهش لذت هم دادم .
‌پری گفت من دستم شکسته ، درد خیلی زیادی دارم ، دستم رو باز کنید ، یکم بهم آب بدین ، همه چیو تعریف میکنم البته به شرطی که یهو وسط حرف زدنم خر نشی بیای سمتم  ، دستش کبود شده بود و با اون دیلدو کلفت جر خورده بود،  دستش رو باز کردم ، روی مبل دراز کشید و به سختی دستش رو گذاشت زیر سینه هاش و با دست دیگه اش ارنجشو گرفت ،
نفس عمیقی کشید گفت با سارا تو گروه کوه نوردی رفیق شدم ، دختر شوخ و باحالی بود ، همیشه پایه هم بودیم تو سفرها ، یه مدت درگیر باشگاهی شدم که توش مربی بشم ، کمتر میرفتم سفر ، یبار که من نرفتم سارا با محمد بُر خورد ، منم دیدم سارا تنها نیست دیگه نرفتم ،
یروز باهم رفته بودن کوه ، تو یه جای دنج سکس کرده بودن ، فرداش میان در مورد دیروزش باهم چت میکنن و کلی چرت و پرت میگن ، محمد چت ها رو پاک نمیکنه و خواهر سیاوش چت ها رو میخونه و میره به سیاوش میگه جریان رو ، انگار سیاوش هم میره حیثیت محمد رو میبره و حسابی تحقیرش میکنه ،  محمد و سارا واسه این اتفاق کینه به دل گرفتن و میخواستن یه تلافی مشتی سر سیاوش و خواهرش بیارن .
یروز سارا گفت یه نقشه دارم ، دنبال یه زن متاهل هستم که با سیاوش دوست بشه ، بعدش بریم آمارشون رو بدیم به شوهر زنه ، بعد شوهر زنه بره کون سیاوش رو پاره کنه ، ماهم دلمون خنک بشه .

وسط حرفای پری گفتم خو کسکشا پیش خودتون نگفتین اگه شاهین غیرتی بود ، من و مرجان رو میکشت و قانون هم پشتیبانش بود ، پری گفت منکه نمیدونستم قانونش چیه و قراره چه اتفاقی بیفته ، اولشم گفتم کسی رو سراغ ندارم، بعدش یه مبلغ زیادی رو پیشنهاد دادن واسه کمک کردن و نفر پیدا کردن،  باز هم من کاری نکردم ، یه شب اتفاقی مرجان رو دیدم ، گفت میخوام بیام باشگاه ، بعد از شوهر غیرتیش گفت برام ، منم از دوران دبیرستان از مرجان خوشم نمیومد ، تو ذهنم اومد که سارا اینو میخواد ،
مرجان پوزخندی زد و گفت از همون دبیرستان منم از تو خوشم نمیومد ، فکر میکردم عوض شدی اما نمیدونستم عوضی تر شدی ، واسه تو الکی از شاهین غیرتی گفتم،  شاهین دقیقا نقطه عکس اون چیزی بود که برات تعریف کردم ، چیزی رو تعریف کردم که دوست داشتم می بود،  دیگه به تو دروغ گفتم هموناهم به سارا گفتم ،
پری بی اعتنا به عصبانیت من و مرجان گفت بعد از دیدن تو سریع به سارا زنگ زدم گفتم این گزینه هست میخواد بیاد باشگاه ، خوب حالا چه کنیم ، گفت فردا هر وقت اومد الافش کن تا من خودم رو برسونم ، باهاش رفیق میشم و تو هم همکاری کن تا ببینیم چی پیش میاد ، وقتی مرجان خودش راغب شد تا با سارا رفیق بشه ، نصف راه رو رفتیم ،
بعد از رفاقت با مرجان یه داستان الکی سر هم کردیم که مرجان بیفته تو دام ، وقتی مرجان یه قرار الکی گذاشت با سیاوش ، سارا گفت یکاری میکنم باهاش سکس هم کنه ، میرم رو مخش واسم فیلم هم بگیره ، بعد فیلم رو میفرستم واسه شوهرش ،

گفتم من ۳ سال عذاب وجدان کشتن سارا رو داشتم ، گاهی شب ها کابوس میدیدم که چرا سارا رو بیگناه و الکی کشتم، حالا فهمیدم که سارا بزرگترین عامل بگائی من بوده ، خوشحالم از کشتنش .

پری ادامه داد : سارا گفت مرجان اگه بیاد بهت آمار بده کارمون بی فایده است ، هماهنگ کرد که محمد بیاد دنبال من ، اونم مثلا اتفاقی مارو ببینه با مرجان بیاد دنبالمون، بعد من و محمد واسه هم غش و ضعف بریم و از همدیگه لب بگیریم، بعد از اون سارا رفت رو مخ مرجان و نگذاشت نقشه خراب بشه، بعدشم که دیگه خودتون میدونید چی شد ،
گفتم نشد دیگه جریان شریفی و خواهرم و رابطه هاتون رو نگفتی ، فکر کنم دلت شادی میخواد انگار ، گفت من هرچی بخواید میگم فقط دیگه شکنجه ام ندین ، این دفعه باهام کاری کنید زنده نمیمونم دیگه .

محمد چندین بار بهم پیام داد و زنگ زد ، بابت کار و سکس پول خوبی بهم داد،  اولش فکر میکردم سارا نمیدونه اما آخرش فهمیدم سارا هم میدونه جریان سکس مارو ، شریفی هم از طریق محمد به من معرفی شد و هفته ای یکبار با شریفی رابطه داشتم ، بابت اونم پول خوبی میگرفتم ،
محمد فکرشم نمیکرد شرایط براش اینقدر خوب پیش بره که از سیاوش فیلم پخش بشه و آبروش بره ، مثل خر‌ تیتاپ خورده ذوق داشت و سر از پا نمی شناخت.
همون روزی که کشت و کشتار شد من و محمد داشتیم سکس میکردیم ، همزمان که با من سکس میکرد ، سکس زنش با شریفی هم از طریق دوربین مدار بسته تو لپ تاپ نگاه میکرد ،
سرپا شدم و دستی تو موهام کردم ، مغز سرم تیر میکشید و عصبی شدم ، پری گفت به جان مادرم قسم ، دروغ نمیگم ، گفتم بقیه اش رو بگو ، من خوبم .
پری انگار از عکس العمل من می ترسید،  با صدای لرزون ادامه داد ، فرداش محمد صدبار زنگ زده بود و کلی پیام داده بود ، اومد دنبالم ، از مرگ سارا داغون شده بود ، محمد سارا رو خیلی دوست داشت، با مرگ سارا نفرت محمد از سیاوش هزار برابر شد ، اولش خیلی ترسیده بود که شاید پای ماهم بیاد وسط ، اما پلیس خیلی تحقیق نکرد که پرینت از مکالمات و پیام های سارا بگیره ، محمد مطمئن بود که سیاوش قصاص میشه و منتظر بود که با مرگ سیاوش ، زنش ارثیه خودش و سیاوش رو بگیره ، اونم به نوایی برسه .
ارتباطمون کم شده بود تا اینکه سیاوش اعدام نشد و وکالت تام داد به پریوش ، پریوش هم همه چی رو داد به محمد ، وقتی فهمیدم محمد میخواد بره ترکیه ، غیر مستقیم تهدیدش کردم که باید پول خوبی بهم بده تا لو ندمش ، اونم پیشنهاد داد که باهاش بیام ترکیه ، گفت تمام پولا رو یه جا مطمئن سرمایه گذاری کرده و نمیتونه بهش دست بزنه ، اوایل که اومدیم ترکیه باهام خوب بود و خرجم میکرد ، بعد یه مدت یهو گم و گور شد و من به خاری و خفت خودمو جمع و جور کردم ،
گفتم محمد الان کجاست، گفت به خدا نمیدونم اما کمک میکنم پیداش کنید ، گفتم من میرم یکم بخوابم ، شادی هر کاری دوست داری باهاش کن ، پری با داد گفت منکه همه چی رو براتون گفتم دوباره چی از جونم میخواید ، گفتم محمد رو ، گفت اگه پیام هامو خونده باشی میدونی که جوابم رو خیلی وقته نمیده ، 
گفتم من این چیزا رو نمیدونم ، این مشکل توئه .
سرپا که شدم ، شادی بلند شد کف دست هاش رو بهم مالید گفت جونم الان نوبت تخلیه هیجانات منه ،
پری گفت شما بگین من باید چکار کنم ، من خودم از دست محمد شکارم ، پیداش کنم خودم میکشمش ، بهم وقت بدین براتون پیداش میکنم ، گفتم مثلا چند ساعت،  گفت با چند ساعت که نمیشه باید چند روز بهم وقت بدین،  گفتم از این در بری بیرون میری پیش پلیس ، ماهم دیگه پیدات نمیکنیم، گفت به خدا نمیرم به جان مادرم میخوام کمکتون کنم ،
مرجان که مدت طولانی ساکت بود اومد جلو پری گفت چقدر ؟ پری گفت هیچی من فقط میخوام حال محمد رو بگیرید ، همین برام بسه اگر بکشیدش که چه بهتر . مرجان گفت حرف مفت نزن تو مجانی واسه کسی کار نمیکنی ، منو میشناسی اگه بهت قول بدم حتما پول رو بهت میدم فقط بگو چقدر ، پری گفت واسه پولش نیست اما اگه محمد رو براتون پیدا کردم بهم پونصد هزار لیر بدین ، مرجان گفت من بهت دو میلیون لیر میدم اگه برامون محمد رو پیدا کنی ، پری گفت من واسه دو میلیون محمد که هیچ نه نه باباشم هم میکشم ، گفتم پری دورمون بزنی بیچاره ات میکنم ، پری گفت مگه خرم ، شما بهم پول بدین عنتونم میخورم، شادی گفت خوب این طور که به نظر میرسه ختم جلسه.

یک هفته بعد

با پری ناهار میخوردیم تو خونه پری و مرجان حموم بود ، پری یهو بی مقدمه گفت سیاوش راحتی تو هال تنها میخوابی ، گفتم بله راحتم به لطف شما ، گفت مرجان خیلی دوستت داره منتظر یه اشاره است ، حرفشو قطع کردم گفتم لطفا ادامه نده ، شاید دلیل اصلی بدبختی من محمد باشه اما تو و مرجان و شادی هم تو این بدبختی من دخیل هستین ، بعد از پیدا کردن محمد و تسویه حساب باهاش ، دیگه قرار نیست هیچ کدومتون رو ببینم ، مرجان هم یه مدت فهمیده که در مورد من اشتباه میکرده ، مثل گذشته نیست ، پری گفت من اگه زنم میدونم مرجان هنوز مثل گذشته است و عاشق توئه،  با اومدن مرجان از حموم مکالمه مون رو خواستم تغییر بدم گفتم پری نمیدونم چرا بهت حس بدی دارم و فکر میکنم آخرش مارو میپیچونی ، بهتره مواظب باشی کج نری که دو تا کشته در عمرم رو میکنم سه تا ، مرجان گفت پری خبری از محمد پیدا نکردی ، یه هفته است الکی داری سر میگردونی ، دو میلیون داره میپره از کفت ، پری گفت یه خبر دارم که نمیدونم خوبه یا بد ، شریفی دو ماهی یکبار میاد استامبول از شانس خوب ما فردا میاد استامبول ، امروز باهاش صحبت کردم، قراره یروز برم پیشش ، مطمئنم اون با محمد در ارتباطه و میره که اونو ببینه ، باید منتظر باشیم ، اگر دیدم که از محمد خبر داره سعی میکنم جاش رو بفهمم اگر نشد که همون بلائی که سر من دراوردین رو سر شریفی بیارین ، مطمئنم همون اول کار مثل بلبل همه چیزو براتون میگه ،
فردا شریفی اومد ، نتونستیم پیداش کنیم و تعقیبش کنیم ولی چند روز بعد با پری قرار گذاشت واسه یه شب پری بره پیشش ، نقشه عوض شد و یه راکی و یه ورق قرص خواب شد تهفه پری واسه شریفی ، صبح که پری اومد ، من و شادی و مرجان منتظر خبرای پری بودیم ، پری گفت شریفی امروز پرواز داره برگرده ایران ، دیشب وقتی خوابید گوشیش رو با اثر انگشتش باز کردم، همون طور که حدس میزدیم با محمد ارتباط داشت و محمد یه لوکیشن فرستاده بود واسه شریفی ، بریم اونجا ببینیم چی پیدا میکنیم ،
تو راه شادی گفت محمد من رو ندیده و نمی شناسه، اگر دیدمش من میرم پیشش و به عنوان یه روسپی روس که خونم نزدیکه میرم پیشش ، محمدی که من شناختم مطمئنم که همون موقع بهم پیشنهاد میده ، مرجان پوفه ای کرد و گفت روسپی ، خوب عین آدم بگو جنده ، چرا واسه خودت کلاس میزاری،  نزدیک لوکیشن که شدیم گفتم محمد کل ثروت خانوادگی مارو به غارت برد که بیاد اینجا زندگی کنه ، خاک بر سرش اینجا که سگدونیه، نصف روزی نزدیک خونه ای که لوکیشن نشون میداد وایسادیم تا اینکه محمد اومد بیرون و پیاده رفت ، شقایق هم رفت دنبالش ، پری گفت من کمکم رو کردم دو میلیون منو بدین برم گورمو گم کنم، مرجان گفت خیالت راحت هر اتفاقی بیفته من پول تورو میدم ، پری گفت شماره حساب ترکیه و ایران رو برات میفرستم،  هرکدوم تونستی برام واریز کن ، رو کرد به من گفت یه چی میخوام بهت بگم اما قبلش یه قول بهم بده ، گفتم قولی در کار نیست بگو حرفت رو ، گفت اگه به پولات برسی حاضری چقدر بهم بدی ، گفتم ۱ میلیارد تومن بهت میدم ، گفت بکنش سه تومن تا بگم ، همون موقع شادی زنگ زد گفت محمد داره بر میگرده خونش ، بیاید کوچه پایینی منو سوار کنید ، سوار که شد گفت محمد خیلی راحتتر از چیزی که فکرشو کنید افتاد تو دام ، فردا شب قرار گذاشتیم که برم خونه اش . فقط دستکش یادتون نره،  نباید اثر انگشتی از ما بمونه که بعدا بشه مدرک واسه محمد .

خونه اش در و پیکر خیلی خوبی نداشت و راحت میشد رفت داخلش ، فردا شادی وسایلشو داد به من و مرجان و خودش رفت خونه محمد ، بعد از یک ربع از دیوار کوتاه خونه رفتم بالا ، در رو باز کردم مرجان هم اومد داخل ، در رو باز کردیم محمد رو مبل وسط خونه نشسته بود و سینه های شادی تو دهنش بود ، حضور مارو احساس کرد شادی رو انداخت کنار و یه چی به ترکی گفت ، وقتی با یه شرت جلو من سرپا شد ، خشکش زد ، داشت فکر میکرد که چه عکس العملی نشون بده ، سریع اسلحه کمری که شادی بهم داده بود رو گرفتم روی صورتش ، با داد گفتم بتمرگ ، حقت بود همون روزی که مثل سگ کتک میخوردی انقدر میزدمت تا بمیری ، محمد که توقع دیدن منو نداشت شکه شده بود ، از جاش تکون نخورد ، محمد آدم ترسویی بود و نزدیک بود همون لحظه بشاشه به خودش ، اسلحه رو دادم به مرجان ، برگشتم سمت محمد تمام نفرت و بدبختی این سه سال رو جمع کردم تو مشتم و محکم کوبیدمش تو صورت محمد ، جوری زدم که دست خودم درد گرفت،  فکر میکنم استخوان گونه و چنتا از دندون های محمد شکست ، پرت شد رو زمین ، افتادم روش و به حال مرگ زدمش ، محمد هیچ وقت اهل دعوا نبود و نمیدونست الان باید چکار کنه ، فقط سعی میکرد از خودش دفاع کنه که خیلی موفق نبود ، کف خونه غرق به خون محمد شد ، دیگه دیدم رو به موت شد ، بلندش کردم انداختمش رو مبل ، گفتم چرا ؟ حرفی نزد و اعتنایی نکرد ، گفتم محمد میکشمت ، چه حرف بزنی چه نزنی ، رفتم اسلحه رو از مرجان گرفتم ،  گفت حقت بود ، حقتون بود ، تو سارا رو کشتی باید تقاص میدادی ، گفتم قبلش که نکشته بودم چرا کاری کردی که آبروم بره ، گفت چند سال بود ورشکست شده بودم و سهم کارخونه رو فروخته بودم به شریفی ، شریفی به بقیه نگفت و من به عنوان مترسک همچنان میرفتم کارخونه ، منتظر بودم یروز پریوش سهم الارثش رو بگیره و یه بخشیش رو بده به من تا بتونم سهمم رو پس بگیرم ، اما پریوش از ترس اینکه شاید هزار تومنش به من برسه همشو داد به تو ، من تو بدهی و بدبختی دست و پا میزدم اما پریوش عین خیالش نبود ، گفتم بدبخت بیشعور ، ما که نباید تاوان جنده بازی و گوه کاری های تورو میدادیم ، سه سال زندان رو تحمل کردم فقط به این خاطر که یروز پیدات کنم و بکشمت ،

محمد رو بستم به مبل و دهنش رو هم بستم، رفتم وسیله های مورد علاقه شادی رو آوردم به علاوه یه قیچی باغبانی بزرگ که خودم بهشون اضافه کرده بودم،  تو این فاصله شادی و مرجان سعی کرده بودن به محمد بفهمونن که یکاری کنه من رو راضی کنه نکشمش و پولم رو برگردونه .
واسه انجام چیزی که تو ذهنم بود جسارت و جرآت بیشتری میخواستم ، مشروب واسه خودم ریختم و به شادی گفتم این دفعه کاری که دوس داری کن من بشینم نگاه کنم ، یه صندلی کشیدم روبرو محمد و اولین شات رو رفتم بالا ، شادی بستی که توپ مانندی وسطش داشت رو بست به دهن محمد و بعد دوتا گیره سوسماری شک رو وصل کرد به نوک سینه های محمد  ، یکم شک بهش داد ، محمد از شدت درد چشماش داشت از حدقه میزد بیرون ، به شادی گفتم جای خوبی انتخاب نکردی بزن به تخم هاش ، مرجان گفت بزنی اونجا شاید بمیره گفتم به درک فکر کردی برای من مهمه ، شات بعدی رو ریختم شادی شرت محمد رو پاره کرد ، گفت آخی خجالتی رو ببین شده ۲ سانت،  با این میخواستی منو پاره کنی ، بعد صداشو دورگه و شبیه محمد کرد گفت جوری بکنمت از این به بعد فقط به خودم بدی ، مرجان و من خنده مون گرفت ، اما محمد تقلا میکرد ، گفتم دهنش رو باز کن شاید بخواد چیزی بگه ،
محمد گفت به جان دخترم همه پولا رو از دست دادم، همه پولا رو چنتا آلمانی ازم کلاهبرداری کردن ، هر چی دارم الان میدم ولم کنید ، بلند شدم رفتم سمتش با مشت کوبیدم تو صورتش گفتم خفه شو قسم دروغ نخور ، دهنبندشو زدم ، رو کردم به شادی گفتم ببند به تخم هاش ،
دوباره نشستم رو صندلی و شات دوم رو رفتم بالا و سومی رو ریختم ، محمد تنها با گیره ها داشت زجه میزد از درد ، وقتی جریان برق بهش وصل شد ، تمام بدنش منقبض شد ، دهنش کف کرد و تخم چشماش گشت و سفید شد ، مرجان گفت فکر کنم مُرد ، شات سوم رو خوردم و بلند شدم نبض محمد رو گرفتم ، خون نجسش هنوز جریان داشت ، گفتم متاسفانه زنده است فقط بیهوشه ، لباس هاش روی یه صندلی بود ، رفتم لباس هاشو گشتم یه دسته کلید و موبایلش رو برداشتم ، در اتاق خواب رو با کلیدش باز کردم و اتاق خوابش رو زیر و رو کردم ، مرجان اومد داخل اتاق و گفت من میرم تو ماشین میشینم ، هم اینکه اگر کسی اومد بهتون خبر بدم، و اینکه طاقت دیدن کارهای تو و شادی با این یارو رو ندارم ، گفتم باشه برو .

راوی داستان مرجان
دیگه تحمل کارهای شادی و سیاوش رو نداشتم ، از خونه محمد اومدم بیرون و تو ماشین نشستم ، یکی دو ساعتی خودم رو سرگرم کردم تا اینکه شادی و سیاوش اومدن ، گفتم چی شد ، به کجا رسیدین ، سیاوش گفت تو اولین فرصت برمیگردیم ایران ، باید بریم پیش شریفی تا با اونم تسویه حساب کنم ، گفتم محمد چی شد ، گفت وقتی رسیدیم ایران شادی یکیو می فرسته تا دست هاشو باز کنه ، مدرکی هم نداره که از ما شکایت کنه . حالت چهره سیاوش حالت خاصی بود ، نمیتونستم بفهمم سیاوش خوشحاله یا خشمگین یا ناراحت ، گفتم پولهات چی شد ، گفت هیچی همرو از دست داده ،
تو راه برگشت شادی بلیط برگشت به ایران رو واسه فردا غروب رزرو کرد و سه تایی رفتیم خونه شادی ، سیاوش لباس هاش و بدنش خونی بود ، به محض رسیدن رفت حموم ، شادی نشست پیشم و گفت شاید دیگه همدیگه رو ندیدیم، واسم سوال بزرگی به وجود اومده میتونم بپرسم ، گفتم بپرس ، گفت تو واقعا عاشق سیاوش بودی ، گفتم آره بودم ، الان دیگه نیستم ، گفت به نظرم الانم هستی ، به نظرم راه اشتباهی رو میری ، سیاوش از من و تو کینه به دل داره ، بهتره یواش یواش از زندگیش بریم کنار ، بعد از تسویه حساب با شریفی شاید نوبت به من و تو برسه ، منکه دیگه میترسم کنارش بمونم ، گفتم تو خونه محمد چه اتفاقی افتاد،  گفت چیز خوبی نیست واسه تعریف کردن ، نگم بهتره ، گفتم تو خودت چه حسی داری به سیاوش ، گفت حس چی داشته باشم،  حسی ندارم ، گفتم غلط کردی ، این سه سال کلی پیگیرش بودی،  مگه میشه حسی نداشته باشی گفت واقعیتش من احساس دِین میکردم به سیاوش ، چون خودم رو مقصر اتفاقات میدونستم ، نقشه ابرو بردن از سیاوش واسه من بود ، هرچند که در پس قضیه محمد بود اما ما هم کمکش کردیم تو پیشبرد اهداف محمد ، الان دیگه حس میکنم باهاش صاف صاف شدم و وجدانم راحته ، گفتم مگه تو وجدان هم داری، گفت نه پس فقط تو داری ، گفت یبار نصفه نیمه واسم گفتی با سیاوش سکس کردی و شکنجه ات کرد تو اون سکس، دوس داری تا من هستم یه سکس خوب باهاش داشته باشی ، گفتم مثل اینکه خودت بیشتر دوس داری ، گفت نمیگم که واسه خودم نیست ، اما من و سهراب زندگی تو هم خراب کردیم و شاید من و سهراب نبودیم الان داشتی راحت زندگیتو میکردی، الانم سعی میکنم جورش کنم تا تو به عشقت برسی ، گفتم عشق سابق ، گفت میدونم از من بدت میاد اما عیب نداره ، من دوستت دارم .
شادی اومد سمتم گفت خودت رو بسپار به من قول میدم بهت خوش بگذره ، دستام رو تو دستاش گرفت و منو از سر جام بلند کرد ، با لباش لب هام رو مکید و انگشت هاش رو از روی ساعد برد بالا و به گردن و داخل موهام برد ، نمیتونستم فکر کنم که باید موافقت کنم باهاش یا مخالفت ، تک تک لباس هامو بیرون کشید از تنم و خودش هم کم کم لخت شد ، با طمانینه تمام بدنم رو لیسید و مالید ، آتش شهوت تو وجودم جوون گرفت ، از لب هام که دل کند اومد سراغ گردنم و بعد نوک سینه هامو خورد ، کثافت میدونست من به سینه هام و گردنم حساسم و حسابی مالوند و لیسشون زد ، در گوشم گفت سیاوش داره میاد بیرون ، فکر کن اون اینجا نیست ، سیاوش مارو تو این وضعیت ببینه میاد جفتمون رو پاره میکنه .
ته دلم دوست نداشتم سیاوش شادی رو بکنه ، اما واسه اینکه راه رابطه ام با سیاوش باز بشه مجبور بودم به حرف شادی گوش بدم ، چشمامو بستم و از لیسیدن کسم توسط شادی داشتم لذت میبردم ، سیاوش از حموم اومد بیرون گفت شما دیگه چقدر جنده اید ، من چشمامو باز نکردم و شروع کردم به آه و ناله سکسی کردن ، سیاوش دیگه حرفی نزد ، شادی گفت بخواب شش و نه بشیم، چشامو باز کردم با سیاوش چشم تو چشم شدم ، یه حوله دورش پیچیده بود و نشسته بود رو یه مبل تک و مارو نگاه میکرد ، یه طرف مبل دسته داشت و یک طرف صاف بود سرم رو گذاشتم رو تکیه گاه مبل ، شادی کسش رو گذاشت رو صورتم و مشغول لیسیدن چوچول من شد ، با انگشت داخل کسم میکرد و چوچوله ام رو تو دهنش میمکید،  منم زبون رو داخل کسش میکردم و با انگشت داخل سوراخ کونش میکردم ، شادی دو طرف لبه های کسم رو باز کرد و یه کیر کلفت دیواره های کسم رو باز کرد و تا رحمم پیش رفت ، یه آه بلند کشیدم و در لحظه ارضا شدم ، فکر اینکه سیاوش به اختیار خودش کیرش رو تو کسم فرو کرده ارضام کرد ، سیاوش کشید بیرون و شادی از روم بلند شد ، شادی گفت دختر چه زود شدی میزاشتی به تلمبه دوم برسه حداقل ، بعد  کیر سیاوش رو گرفت دو دستی و زانو زد جلوش و مشغول ساک زدن شد ، گفتم میخوام بازم میخوام ، پاهام رو باز کردم و کسم رو مالیدم ، سیاوش شقایق رو زد کنار و دوباره کیرش به ورودی رحمم بوسه زد ، با سرعت تو کسم تلمبه میزد دست شادی رو گرفت و کشید سمت خودش ، مشغول لب گرفتن از شادی شد ، با اینکه تو اوج شهوت بودم،  دوس نداشتم اینطور عاشقانه شادی و سیاوش از هم لب بگیرن ، بازو سیاوش رو گرفتم و بزور از شادی جداش کردم ، دوتا دستام رو دو طرف صورتش گرفتم و کشیدمش سمت خودم لباش رو مکیدم و زبونش رو میخوردم ، با اه و ناله زیاد گفتم بکن،  پاره ام کن ، سیاوش هم حسابی از خجالت کسم دراومد و تا جایی که کیرش در نیاد میکشید بیرون و با شدت و سرعت تا ته میکرد توم،  شادی گفت من بیکار موندم ،  بریم رو تخت ،
سیاوش دست انداخت زیر کونم و بغلم کرد کیرش هنوز تو کسم بود و در حال راه رفتن عقب جلو میشد ، محکم سیاوش رو بغل کردم و دوست داشتم تا ابد تو همین حال بمونم ، شادی دراز کشید رو تخت و به سیاوش گفت مرجان رو با من ۶۹ کن و خودت داگی بکنش ، کس شادی اومد جلو صورتم با زبون چوچولش رو لیسیدم و با انگشت تو جفت سوراخ هاش میکردم، شادی زیر من داشت برای سیاوش ساک میزد ، یه لیس به کسم زد و بازش کرد ، سیاوش تا خایه فرو کرد داخلم ، چند دقیقه ای با شدت زیاد تو کسم تلمبه زد ، همزمان یه تف انداخت روی سوراخ کونم و با انگشت شصتش کونم رو باز کرد ، برای بار دوم به ارضا رسیدم و لرزش شدیدی به بدنم افتاد ، حس میکردم روحم از بدنم جدا شد ، وزنم مثل پر کاهی شد ، احساس سبکی زیادی میکردم ، افتادم رو بدن شادی ، سیاوش کشید بیرون و کیرش رو گذاشت دهن شادی،  شادی حسابی با آب دهن خیسش کرد و  سیاوش آروم کیرش رو تو سوراخ کونم فرو کرد ، یاد آخرین باری که باهاش سکس کردم و پاره ام کرد افتادم ، با صدای لرزون گفتم سیاوش تورو خدا فقط یواش یواش بکن ، وقتی دیدم آروم آروم عقب جلو میکنه ، ترسم ریخت ، همزمان شادی کسم رو میخورد و من هم واسه اون کم نگذاشتم ، سیاوش هم سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرده بود ، پیش خودم فکر میکردم چرا سیاوش شادی رو نمیکنه و چرا آبش نمیاد ، طبیعتا باید خیلی وقت پیش میشد ، مگر اینکه از قبل کاری کرده و با شادی هماهنگ کرده باشه واسه سکس .
شادی با تمام وجودش کسم رو میمکید و بعد از سالها لذت کون دادن رو داشتم تجربه میکردم ، شادی دستاش رو به سینه هام رسوند و اونا رو چنگ میزد و میمالوند، دیگه از ارگاسم این دفعه ام میترسیدم ، حس میکردم الان ارگاسم بشم حتما میمیرم، لرزشی رو تجربه کردم که هیچ وقت از کس دادن هم تجربه نکرده بودم چه برسه به اینکه از کون دادن این طور بشم ، افتادم کنار شادی و چند باری پس لرزه های ارضا رو تجربه کردم ،‌ سیاوش یه لب ازم گرفت و از اتاق خارج شد ، شادی چند دقیقه ای نوازشم کرد و وقتی فکر کرد من خوابم برده اونم رفت بیرون ، من تو یه خلسه بودم و چنتا سوال باعث میشد که خوابم نبره .
چشمامو باز کردم به سختی ذهنم رو متمرکز کردم ، صدای نامفهومی می شنیدم، به سختی بلند شدم و سعی کردم از اتاق خارج بشم ، نزدیک در اتاق رسیدم دیدم سیاوش رو مبل دراز کشیده و شادی براش ساک میزنه ، خودمو کشیدم کنار و پشت دیوار نشستم، سیاوش شادی رو خوابوند رو مبل و انگار کرد تو کسش ، شادی آه غلیظی کشید و گفت چقدر سخت بود برام تحمل اینکه وایسم تا مرجان کامل لذتشو ببره تا نوبت خودم بشه ، سیاوش گفت فکر نمیکردم یروز با لذت باهات سکس کنم ، همیشه وقتی تو میومدی تو ذهنم فقط فکر کشتنت میومد تو ذهنم ، شادی خنده ای کرد و گفت جوون انقدر بکن تا بمیرم، صداشون قطع شد نیم نگاهی انداختم دیدم لب هاشون به هم قفله و سیاوش همچنان در حال گاییدن کس شادی ، چند دقیقه ای حرف نزدن و باز نگاه کردم دیدم سیاوش نشسته رو مبل و شادی نشسته رو کیرش داره سواری میکنه ، تو این پوزیشن منرو نمیدیدن ، داشتن آروم صحبت میکردن نزدیکتر شدم تا بفهمم چی میگن ، وسط صحبت های شادی بود که میگفت ، مرجان زبون بسته رو جوری گاییدیم فکر کنم فردا تا تو هواپیما باید کولش کنی ، سیاوش گفت روی حرفم فکر نکردی ، شوخی نکردما ، شادی گفت اخه من بیام ایران چکار ، اگه منظورت اینه بیام ایران تا با تو ازدواج کنم ، من اون یک باری که ازدواج کردم هم اشتباه کردم ، درسته خیلی دوستت دارم،  اما تنوع تو زندگیم رو بیشتر دوست دارم ، از کشتن سهراب هم اصلا پشیمون نیستم،  بعد خنده ای کرد و گفت شاید زن تو بشم یروزم تورو بکشم، سیاوش گفت تو الانم منو کشتی ، شادی گفت بدبخت مرجان کشته مرده توئه ، حاضره برات جوون بده ، از مرجان بهتر پیدا نمیکنی ، بچسب بهش از دستش نده ، سیاوش با صدای بریده گفت دارم میشم ، شادی کمرش چنتا قوس داد و کسش رو چسبوند به بدن سیاوش و کون و کوسش رو چرخوند رو کیر سیاوش ، سیاوش تو کس شادی ارضا شد و شادی دستش رو رسوند به تخمهای سیاوش و یکم مالششون داد ، این کارش باعث شد صورت سیاوش تو دیدم قرار بگیره ، لذت از چهره اش معلوم بود ، یاد شاهین افتادم که وقتی شادی رو میدید براش له له میزد و همیشه شادی رو به من ترجیح میداد ، دلم یخ کرد برای خودم ، من که هم خوشگل بودم هم خوش هیکل بودم ، هم اخلاقم از شادی بهتر بود ، اگر بهتر از شادی نبودم ، کمتر از شادی هم نبودم ، چشمای سیاوش بسته بود و داشت از ارضا عمیقی که تو کس شادی تجربه کرده لذت میبرد ، یهو چشماشو باز کرد و من رو دید که تو صورتش زل زده ، انقدر اشک ازم اومده بود که تمام صورتم خیس اشک بود ، اشک از صورتم روی سینه هام میریخت ، سیاوش یکم مستأصل شد و شادی رو کنارش گذاشت ، گفت مرجان جان کی بیدار شدی ، چیزی شده چرا گریه میکنی حالت خوبه ، تو تمام مدتی که از زندان اومده بود بیرون اولین بار بود که بهم میگفت جان ، اما این جان گفتن برام خیلی دردناک بود ، شادی اومد سمتم گفت عزیزم خوبی ، دستش رو از دستم رد کردم و بغضم ترکید ، بلند بلند گریه کردم و دویدم سمت حموم ، انقدر گریه کردم تا خوابم برد همون جا ، بیدار شدم دیدم سرم تو بغل سیاوش و رو تخت تکیه داده به تاج تخت و اونم خوابه ، با تکون خوردن من سیاوش هم بیدار شد گفت سلام ظهر بخیر خوبی ، گفتم خوبم من اینجام چرا ، گفت هرچی صدا کردیم در رو باز کنی باز نکردی،  فکر کردم شاید برات اتفاقی بیفته ، قفل در رو شکستم و دیدم بیهوش شدی ، فکر میکنم فشارت افتاده بود ، شادی برات قرص و نوشیدنی اورد بهت دادیم ، خوشحالم که اتفاقی برات نیفتاده ، از تو بغلش جدا شدم و نشستم لب تخت ، یه پوف کردم و گفتم خوب از شادی جونت دل کندی اومدی پیش من خوابیدی ، گفت نگرانت بودم خوب ، گفتم باشه باور کردم ، من میرم حموم که حاضر بشیم برگردیم ایران ، لطفا غذا بگیر دارم از گشنگی میمیرم ، گفت شادی بیرونه ناهار میگیره ، تا فرودگاه با شادی و سیاوش حرف نزدم ، سرم رو انداختم پایین و یه مسیری رفتم ، شادی گفت مرجان مرجان نمیخوای ازم خدافظی کنی ، وایسادم سر جام،  اومد جلوم، گفت منو مقصر قضیه شاهین و سیاوش ندون، مردها همه دنبال تنوع هستن و شانس ، تو فقط منو دیدی ، همین سیاوش همون شاهین با کلی زن دیگه مثل من بودن ، شانس من بدبخت تو جفتش من مشترک شدم ، گفتم باشه اگه فرمایشاتتون تموم شد من برم ،
جز معدود دفعاتی بود که میدیدم شادی بغض داره و اشک تو چشماش جمع شده ، گفتم ببخشید دست خودم نیست ، گریه نکن ، گفت مرجان به خدا من دوستت دارم ، بابت تمام اتفاقات گذشته شرمنده ام،  اومدم خیر سرم برات کاری کنم خوشحال بشی ، به سیاوش یروز که تنها بودیم گفتم موقعیت جور باشه با مرجان سکس میکنی ، فرداش گفت اگه تریسام باشه حاضرم، نمیگم که نمیخواستم باهاش سکس کنم اما به خدا قسم بیشتر به خاطر تو بود که یخ رابطه تو با سیاوش رو آب کنم ، خودش بهم گفت که بعد از اونکه اذیتت کرده دیگه روش نمیشه بیاد طرفت، خودش گفت یکبار سکس کنیم ، رابطه ام با مرجان درست میشه ، گفتم واسه همین به تو پیشنهاد ازدواج داده و گفته بیا ایران ، همزمان که سیاوش نزدیک میشد ، شادی گفت نه اون طور که تو فکر میکنی نیست ، سیاوش گفت مرجان بریم دیر شد ، رو به شادی کرد گفت ممنون بابت کمک هایی که کردی , یکم این دست اون دست کرد ، حس کردم میخواد لبای شادی رو ببوسه و جلوی من مردده،  شادی رو بقل کردم و بوسیدمش گفتم مراقب خودت باش ، پشتم رو کردم بهشون و رفتم تا راحت خدافظی کنن ، تو مسیر برگشت چیزی نگفتم ، دنیا برعکس شده بود و سیاوش هی سعی میکرد باهام حرف بزنه ، منم با جواب های کوتاه و ایما اشاره جوابشو رفع تکلیف میکردم ،

دو هفته بعد

دو هفته بود که هیچ خبری از سیاوش نداشتم ، تو این دو هفته همش با خودم تکرار میکردم که عشق یک طرفه سرانجامی جز عذاب و بدبختی نداره ، اینو نوشته بودم گذاشته بودم بکگراند گوشیم تا اگر یوقت هوس کردم به سیاوش پیام بدم یا زنگ بزنم،  اینو ببینم و پشیمون بشم ،
دیگه از سیاوش هم مطمئن شده بودم که از من خوشش نمیاد و دیگه نمیخواد منو ببینه ، اما یه پیام دوباره باعث شد قلبم به تپش بیفته، سیاوش پیام داد که سلام میتونم ببینمت ، ۲۳ دقیقه از پیامش گذشت و نمیدونستم چی جوابش رو بدم ، عقلم میگفت جوابشو نده اما دلم آشوب بود ، آخرش دلم طاقت نیاورد نوشتم سلام بابت ؟ نوشت نمیتونم بگم باید ببینمت ، نوشتم نمیتونم بیام ببینمت، دارم سعی میکنم فراموشت کنم ، نوشت اینهمه دیدی حالا یبار دیگه هم ببین چیزی نمیشه ، شاید فردا بخوای هم ببینی دیگه نتونی ، نوشتم میخوای ازدواج کنی یا میخوای از ایران بری ، نوشت میخوام بمیرم، 
با آخرین کلمه اش تپش قلب گرفتم ، میشناختمش آدمی نبود که الکی و روی هوا حرف بزنه ، کلافه شدم ، دست هام شروع کرد به لرزیدن ، زنگ زدم بهش رد تماس داد ، پیام دادم زبونت رو گاز بگیر ، دور از جون .
دیگه جواب نداد ، نفهمیدم کی خوابم برد ، هنوز گوشیم تو دستم بود که از خواب پریدم، پیام از سیاوش بود نوشته بود بیمارستان پهلوی اتاق ۱۱۲ ، بی اختیار اشکم سرازیر شد و نفهمیدم چجوری خودم رو رسوندم به بیمارستان ، وارد اتاقی که گفته بود شدم ، اتاق خالی بود ، به سیاوش زنگ زدم ، صدای ویبره ضعیفی از سمت کمد میومد ، رفتم دیدم گوشی سیاوشه، گوشی رو گذاشتم جیبم رفتم پرستاری گفتم ببخشید سیاوش منوچهری کجان، پرستار گفت اتاق عمله، نیم ساعتی هست بردیمش، گفتم عمل ، عمل واسه چی ، گفت شما چه نسبتی باهاش دارین ، درحالی که شر شر اشک میریختم گفتم نامزدشم، بهم نگفته چیزی من نگران نشم ، گفت مثل اینکه تو خیابون اومدم ازش اخاذی کنن ، نامزدتون همکاری نکرده اوناهم چنتا چاقو بهش زدن ، دیروز یکبار عمل کردن که چند ساعت پیش خونریزی داخلی کردن و دکتر دستور عمل دوباره دادن ،
رفتم نشستم پشت در اتاق عمل ، گوشی سیاوش ویبره کرد ، دیدم نوشته پریوش ، جواب دادم گفتم بیاد بیمارستان پهلوی ، فضولیم گل کرد و یاد شادی افتادم که گفت رمز سیاوش اس انگلیسی بود منم زدم اس دیدم گوشیش باز شد ، بعد چند سال هنوز رمزش همون اس بود ، یکم چت و پیام ها رو نگاه کردم و بعد رفتم تو گالری ، اولین کلیپ که نظرم رو جلب کرد هیکل لخت شادی بود ، سریع پلی کردم ، سیاوش که فیلم میگرفت گفت شادی اگه بتونی کیر محمد رو راست کنی واقعا باید بهت مرحبا گفت ، شادی هم جلو محمد قمبل میکرد و کیرش رو میخورد و می مالید، پاهای محمد به دو طرف مبل کشیده شده بود و کیر محمد نیمه راست بود ، یه دیلدو کلفت هم تو کون محمد بود ، سیاوش گوشی رو داد به شادی و رفت قیچی باغبانی که با خودش آورده بود رو برداشت ، همش واسم سوال بود اینو واسه چی میخواد اخه ، کله کیر محمد رو گذاشت بین دو تا تیغه قیچی و بعد دو تا دسته قیچی رو کوبید بهم ، شادی که اینقدر دیوث و عوضی بود نتونست نگاه کنه و برگشت، منم گوشی رو بستم، تو شک تصویری که دیده بودم رفتم،  چند دقیقه ای سعی کردم خودمو ریلکس کنم تا بتونم ادامه اش رو ببینم ، سیاوش به شادی گفت برگرد ادامه داره فیلم،  چشمای محمد داشت از حدقه بیرون میزد از درد ، دهنش بسته بود و خفه داشت ناله میکرد ، سیاوش باز قیچی رو گذاشت زیر خایه های محمد و باز فشار داد خون فوران میکرد ، باورم نمیشد این سیاوش که داره اینکار رو میکنه ، تازه فهمیدم چرا اون موقع هی مشروب میخورد ، چندین بار قیچی رو باز و بسته کرد تا کامل کل کیر و خایه محمد روی زمین افتاد ، خون شر شر از محمد روی زمین میریخت ، فیلم تموم شد ، چون بعد از این جریان شادی و سیاوش اومدن پیش من و برگشتیم خونه , مطمئنا محمد تو اون خونه کم کم جون داده و شاید هنوزم کسی جنازه اش رو ندیده باشه،
پریوش گریون و پریشون اومد، منکه میشناختمش رفتم سمتش الکی گفتم الان پرسیدم اوضاع سیاوش خوبه نگران نباش ، بغلم کرد و های های زد زیر گریه ، یه نفر اومد گفت اگر میخواید ادامه بدین لطفا برید بیرون ، که پریوش ساکت شد و نشست رو صندلی ، گفتم چی شده شما خبر دارین،  گفت با من چند وقته قهر کرده اصلا نمیدونم چرا ، به خاطر چی ، هرچی هم بهش زنگ میزنم جواب نمیده ، الانم نمیدونستم اینجاست تا تو گفتی ، گفتم سیاوش این یکی دو ماهه چیزی بهتون نگفته یا سوالی نپرسیده ازتون ، گفت اصلا باهام حرف نزده مثلا چی بگه ،
دو به شک بودم که با پریوش حرف بزنم یا نه ، شاید کار سیاوش رو خراب میکردم با حرف زدنم ،
پریوش هی چرت و پرت بی ربط میگفت ، یه جا گفت من از وقتی محمد ول کرد رفت واسه آبرو سیاوش خطا نکردم ،  منم یکم عصبی شدم از حرفش ، از دهنم پرید گفتم سیاوش قضیه شریفی رو میدونه .
رنگ پریوش پرید گفت شریفی کیه ، سرم رو انداختم پایین گفتم همون که باهاش میری طبقه چهارم خونه خیابون گلها ماشینش اف جی کروزه، شریک سابق محمد ، پریوش به تته پته افتاد گفت تو اینارو از کجا میدونی ، گفتم یبار سیاوش تعقیبت کرد منم اتفاقی باهاش بودم ، دستاشو گذاشت دو طرف سرش و بی صدا کلی گریه کرد ، رفتم در اتاق عمل گفتم منوچهری چی شد ، گفت از در دیگه میبرنش تو بخش ، برید اتاق منتظر باشین ، زوری با پریوش رفتیم داخل با دکترش صحبت کردیم ، گفت زخم های عمیقی داشته که فعلا خوبه امیدوارم بهترم بشه ،
تو اتاق نشستیم تا سیاوش بهوش اومد و حواسش برگشت سر جاش، تو این فاصله با پری حرف نزدم ، فقط دوتایی زار زار گریه میکردیم .
سیاوش که بهوش اومد ، هرچی ازش سوال پرسیدیم که چی شده ، کی اینکار رو باهات کرده چیزی نگفت ، چند دقیقه ای کسی حرفی نزد تا اینکه پریوش میومد حرف بزنه و هی حرفش رو میخورد ، هی این دست اون دست کرد دید من نمیرم بیرون ، به سیاوش گفت باید باهات صحبت کنم ، بلند شدم برم بیرون سیاوش گفت وایس ، رو کرد  به پریوش گفت مرجان همه چیو میدونه، میخوام اون هم باشه ،
پریوش در حالی که اشک از چشمانش میومد گفت رابطه من و محمد خیلی خراب شده بود ، انگار حیا داشت جلوی برادرش و خیلی سختش بود حرف بزنه ،
نفس عمیقی کشید و ادامه داد ، یه مدت طولانی جدا از هم میخوابیدیم ، شریفی همیشه باهام محترمانه برخورد میکرد و گاهی باهاش در مورد محمد باهاش صحبت میکردم ، یواش یواش حرف های عادی تبدیل شد به درد و دل کردن ، بعد یه مدت هم تبدیل شد به ابراز علاقه های مثلا برادرانه از طرف شریفی ، تو دعواهامون همیشه هر وقت میگفتم تو دنبال زن های هرزه میری ، محمد میگفت حتما خودت میری که فکر میکنی منم میرم ، میدونستم خیانت میکنه بهم، شریفی هم همش رو مخم بود که باهاش بیشتر صمیمی بشم ، از طرفی هم محمد هیچ جوره نمیخواست رابطه رو درست کنه ،
یبار اومدم قهر و تو اصرار داشتی که جدا بشم ، محمد اومد گفت غلط کردم ببخش ، فکر میکردم آدم شده بخشیدمش، بعدا که اوضاع بدتر شد ، دیگه روم نشد برگردم پیش تو ،
به خدا نفهمیدم چجوری شد که پام به خونه شریفی باز شد ، وقتی افتادی زندان شریفی شده بود مونس و همدم و غمخوارم، تو دنیا فقط اون مونده بود برام ،
سیاوش خنده تلخی کرد و پوفی کرد ، پریوش گفت خوب منم آدمم، خوب منم نیاز داشتم ، تو خودت تو زندگیت با صدتا زن بودی ، من تو کل زندگیم فقط با دو نفر بودم ، حالا من آدم بده ام تو آدم خوبه ، گریه اش بیشتر شد ، دستمال دادم بهش و چشماشو پاک کرد ، سیاوش گفت خوب چجوری مال و اموال رو دادی به محمد ،
اشک هاشو پاک کرد گفت یروز پیش شریفی بودم ، محمد با مامور اومد بالا سرمون ، من و شریفی داشتیم سکته میکردیم ، از وقتی که اومد داخل فیلم گرفت و مامور گفت شما طبق قانون میتونید جفت اینارو بکشی و قانون پشتته،  به دست و پاش افتادم و گفتم هر کاری بگی میکنم جان دخترمون مارو ببخش ،
همون موقع پرستار اومد داخل و پریوش رفت داخل سرویس بهداشتی ، پرستار کارهاشو انجام داد ، سیاوش به حرف های پریوش ری اکشن نشون نمیداد و فقط گوش میکرد ، بهش گفتم سیاوش تا پریوش نیومده بگو کی این کار رو باهات کرده ، لبخند کمرنگی زد گفت میگم برات ، پریوش اومد نشست کنار سیاوش دست سیاوش رو تو دستاش گرفت گفت منو ببخش داداش ، سیاوش گفت پس به پای محمد افتادی و گفتی همه مال اموال خودم که هیچی همه مال و اموال سیاوش هم میدم بهت ، پریوش که تازه صورتش رو شسته بود باز دوباره وایساد گریه و با هق هق گفت به خدا اصلا نفهمیدم چی شد ، گفت برای اینکه نکشمتون بیا محضر مهریه ات رو ببخش و طلاق بگیریم ، یه وکالت هم تنظیم کردن که من نخونده امضا کردم ، به جان تو اصلا نفهمیدم چی شد ، سیاوش گفت چرا اومدی زندان بهم دروغ گفتی پس ، پریوش گفت نتونستم بهت بگم خواهرت به شوهرش خیانت کرده و شوهرش مچشو گرفته ، اولشم نمیدونستم چه بلائی سرمون اومده ، ۱ ماه زمان برد تا فهمیدم چی شده ، سیاوش خنده تلخی کرد و گفت حتما شریفی هم تو این چند سال به غمخواری ادامه داد ، پریوش سرش رو انداخت پایین گفت شریفی خیلی کمکم کرد، قرار گذاشته بودیم اوضاع تو بهتر شد بیاد خواستگاری،
سیاوش خنده اش گرفت و زد زیر خنده ، انقدر خندید که جای بخیه هاش درد گرفت و مجبور شد خودش رو کنترل کنه ، اشکش میومد ، نمیدونم از خنده بود یا اشک غصه یا اشک درد ، به پریوش گفت دیگه خواستگاری در کار نیست، شریفی مرده ،
پریوش شکه شد و چهره اش رفت تو هم ، با بغض و صدای لرزون گفت جدی میگی ؟ سیاوش گفت دوستش داشتی ، دوباره خنده اش گرفت ، پریوش بدون حرکت منتظر جواب سیاوش بود ،
سیاوش گفت خواهر مفلوک منو نگاه ، بیچاره عاشق عامل بدبختی هاش شده ، الحق که خواهر برادریم، یه  برادر خواهر مفلوک ، پریوش به سختی نفس عمیقی کشید ، گفت چرا کشتیش؟

سیاوش به من گفت یکم تختم رو بده بالا ، میخوام برم بالای منبر ، حالا نوبت منه واستون تعریف کنم ،
رو کرد به پریوش گفت ، شریفی وقتی با محمد شریک میشه همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفته ، تا اینکه شریفی تورو میبینه و حسادت داشتن تو کورش میکنه ، طی یه مدت طولانی محمد رو می ندازه تو خط زن بازی و قمار و مواد و مشروب ، محمد وقتی به خودش میاد میبینه همه چیشو از دست داده و آه در بساط نداره ،
شریفی یه دختر خاله داشته که ما اونو به اسم سارا می شناسیم،  شریفی بهش پول میده که با محمد وارد رابطه بشه و محمد رو دلباخته خودش کنه ، اونا منتظر میمونن تا رابطه شون پیش تو لو بره و تو طلاق بگیری ، تا شریفی به تو برسه ، اما وقتی تو محمد رو میبخشی ، نقشه خراب میشه ، شریفی به محمد فشار میاره، که پولمو بده و میخوام از کارخونه بندازمت بیرون ، بالاخره با فشاری که میاره محمد رو راضی میکنه که عوض پول و نبردن آبرو پریوش رو بهش بده ،  نمیدونم محمد چجوری قبول میکنه اما تهش راضی میشه ، تا اینکه یه روز کذایی میرسه ، تو و شریفی تو تخت مشغول هم بودین ، محمد در حالی که شما دوتا رو از دوربین مدار بسته میدیده مشغول پری رفیق سارا بوده ، سارا هم پیش مرجان و شوهرش بوده ، که من تو یه داستانی که نمیدونستم سرش کیه و تهش کیه وارد ماجرا میشم ، سارا و شاهین رو میکشم ، یه مرجان شلیک میکنم و مرجان هم به من شلیک میکنه ،

بعد از کشته شدن سارا ، محمد و شریفی دنبال انتقام از من بودن که با قسر در رفتن من از اعدام ، میان نقشه میکشن که تو و منو سرکیسه کنه ، تو یکی از قرارهای عاشقانه تو با شریفی ، یه مامور قلابی میارن،  یه فیلم میگیرن و تورو میترسونن،  این وسط هم شریفی که مورد اعتماد تو بوده ، تورو هی تحریک میکنه که کاری رو کنی که خودشون میخوان ،
محمد اموال رو بالا میکشه یه مقداری هم انگار میده به شریفی ، از این سمت هم ، تورو دو دستی میده به شریفی و میزاره میره ترکیه .

پریوش که چهره غمگینش حالا توام با عصبانیت بود گفت اگه نکشتیش بگو خودم میکشمش، سیاوش گفت خیالت راحت من رو میشناسی از بچگی که پیشگون ازم میگرفتی تا دو تا لگد محکم بهت نمیزدم ولت نمیکردم ، الانم تا پای مرگ رفتم اما انتقام جفتمون رو از محمد و شریفی گرفتم . پریوش گفت اینارو از کجا فهمیدی حالا ، سیاوش گفت از شکنجه محمد و شریفی و گوشی هایی که به لطف کفار با اثر انگشت باز میشن،

پریوش رنگش شده بود گچ ، سیاوش گفت مرجان خواهرم رو ببر جلو در یه آژانس براش بگیر بره خونه ، بدو بدو پریوش رو سوار ماشین کردم برگشتم پیش سیاوش ، رو تخت بود در حالی که چشماشو بسته بود گفت مرجان بیا یه چیز مهم میخوام در گوشِت بگم ، در اتاق رو بستم گفتم اینجا که کسی نیست بگو می شنوم، گفت نه شاید میکروفن کار گذاشته باشن، رفتم نزدیکش گفتم جانم ، گفت گوش نزدیکم کن ، سرم رو بردم جلو ، نفس های گرمش تو گوشم میچرخید ، چشمامو بستم واسه لحظاتی تا اینکه آروم گونه ام رو بوسید ،‌ صداشو آروم کرد به حالت پچ پچ گفت مرجان منو ببخش ، چند روزیه خیلی دلم برات تنگ شده بود ، این چند روزه فهمیدم منم خیلی دوستت دارم .
چشامو باز کردم تو چشاش زل زدم ، لبام رو نزدیک لباش کردم و عاشقانه مشغول خوردن لب هاش شدم ، از خوشحالی اشکم سرازیر شد ،

بعد از یک ربع لب خوردن سیاوش گفت عروس خانم آیا وکیلم ؟ گفتم بله و محکم بقلش کردم ، دیدم داره درد میکشه گفتم ببخشید دست خودم نبود ، دلم میخواد تا ابد تو بقل تو بمونم تا بمیرم .
سیاوش گفت حالا نمیر تازه اول زندگیه،  واسه ماه عسل پاریس یا ریو یا مالدیو یا ، نزاشتم ادامه بده گفتم ایشالا مرخص بشی ، ماه عسل تا هر وقت که بخوای رو تخت خونه من ، سیاوش گفت یک ماه مهمون خونه تو ، بعدش تا ابد خونه ما ، گفتم ببخشید همون منظورم خونه ما بود ، گفت نه ناراحت نشدم هر چی داری مال خودته ، هر چی من دارم مال جفتمون،  گفتم راستی گنج پیدا کردی ، شنیدم به پری هم کلی پول دادی ، گفت محمد به صورت اتفاقی همه پولا رو برده بیت کوین تو قیمت پایین خریده تا بتونه هر جای دنیا بخواد ازش استفاده کنه  ، هر چند سرمایه های قبلی منم خیلی رفته بالا ولی الان بیت کوین تو ۶۸ هزار دلار شده ، الان سرمایه ای که داشتم چند برابر شده ، تو که از خونه محمد رفتی از گوشی و یادداشت ها و لپ تاپ محمد همه بیت کوین ها رو انتقال دادم به حساب خودم ، سهم پریوش هم از بیمارستان بیام بیرون بهش میدم ،
گفتم سیاوش من جز تو ، توی این دنیا عاشق یه چیز دیگه هم هستم،  گفت میدونم چیه ، عشقمون مشترکه ، گفتم چیه ، گفت باغ رو به هر قیمتی که بشه پس میگیرم ، کرایه هم نمیدمش، باغ مخصوص خودم و خودت ، از خوشحالی این خبر ها دو تا دستام رو گذاشتم دو طرف صورتش لب هاشو غنچه کردم و یه لب آبدار ازش گرفتم .

نوشته: سیاوش


👍 39
👎 0
25401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910317
2023-01-12 02:54:15 +0330 +0330

تهش فیلم فارسی شد بابت زحمتی که کشیدی متشکرم

2 ❤️

910328
2023-01-12 04:11:21 +0330 +0330

خوشحالم کردی.چن وقت منتظر بودم دیگه داشت یادم میرفت که بلاخره اومد.
از معدود داستانهایی بود که پایانش عالی بود اابته بجز بخش بیتکوین و اینکه نگفتی سیاوش چطور چاقو خورد.
اون بخش بریدن کیر محمد رو که گفتی یاد فیلم hustle افتادم که زنه قیچی رو میزاره روی کیر و خایه طرف و از ته میبره بعد پرتشون میکنه جلو سگ و اونم نوش جان میکنه.
اگر داستان های دیگه هم بنویسی یا همینو یجوری ادامه بدی بازم خوشحالم میکنی.
موفق.

3 ❤️

910330
2023-01-12 04:28:21 +0330 +0330

با اختلاف بهترین داستانی بود ک تاحالا خونده بودم:)
خیلی قلمت آدمو جذب خودش میکنه و جذابه
پیشنهادم اینه ک یا همینو ادامه بده یا داستانای جدید و زیبا مث همین برامون خلق کن!❤️🫀

1 ❤️

910343
2023-01-12 08:59:49 +0330 +0330

دارم یه داستان جدید مینویسم بی ربط به این داستان با عنوان : ۹۳ میلیارد سال نوری ، خودم که خیلی عاشق این داستان جدیدم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد ،
برخلاف این داستان که هیچ طرح اولیه نداشته و از لحظه داستان تو ذهنم تغییر کرده ، اون داستان ابتدا و انتهای مشخصی داره تو ذهنم،

ممنون بابت تمام دوستانی که پیگیر بودن و کامنت مثبت یا حتی منفی گذاشتن ، مرسی که هستین 🙏🌹


910353
2023-01-12 10:46:34 +0330 +0330

قشنگ بود داستانت ادامشو داره یا نه؟

2 ❤️

910362
2023-01-12 13:09:23 +0330 +0330

عالی بود خسته نباشید

1 ❤️

910398
2023-01-12 21:01:20 +0330 +0330

هر چند از آخرش خیلی راضی نبودم ، اما قلمت خوبه و مهمتر از اون اینکه غلط املایی کم داره . نهایتاً اینکه خوب بود تامام .

2 ❤️

910411
2023-01-13 00:47:55 +0330 +0330

لذت بردم داش جدی
اما کاش شادیم یه پایان مشخصی داشت🌳😂😂
بی بته امد و بی بته رفت
😂 دمت گرم داستانت خیلی قشنگ بود

1 ❤️

910520
2023-01-13 15:14:23 +0330 +0330

کوسعشر

1 ❤️

910642
2023-01-14 11:17:47 +0330 +0330

ايول عالي بود
لازم داستان خوب بنويس

1 ❤️

910676
2023-01-14 18:29:14 +0330 +0330

باید تو دو قسمت دیگه حد اقل ادامه پیدا میکرد حیف شد تهش خوب جمع نشد ولی دمت گرم قشنگ بودن

1 ❤️

910806
2023-01-15 12:37:48 +0330 +0330

آفرین بر نویسنده. لذت بردم دوست عزیز
متشکرم. و منتظر کارهای بعدی

1 ❤️

911756
2023-01-22 12:56:34 +0330 +0330

حتی با اینکه همه گفتن که چقدر عالی بود این داستان، باید هزار بار احسنت گفت. خیلی خوب بود و خیلی خوب تموم شد و اگه صلاح دونستی ماجرا رو حتما ادامه بده ، هرچند همه نکات و نقاط کور مشخص شد ولی خب باز چیزای ناگفته جای کار دارن بخصوص در مورد شادی. یکجا بجای شادی اسم مستعارش شقایق رو نوشته بودی که تنها اشتباه این داستان طولانی بود. آقا سیاوش عزیز قلمت بسیار زیباست و پیچیدگی این داستان عالی و حرفه ای بود ، به تخریب ها توجه نکن و بدون که با اختلاف بهترین داستان سایت رو نوشتی. و بشدت منتظر داستان جدیدت که گفتی ۹۳ میلیارد سال نوری هستیم.

2 ❤️

911789
2023-01-22 22:18:36 +0330 +0330

اگر وقت کنم ادامه ای براش بنویسم تو تاپیک از اول تا آخر میگذارمش

1 ❤️

920055
2023-03-24 19:10:17 +0330 +0330

عالی بودین

1 ❤️

921974
2023-04-05 07:18:59 +0330 +0330

سلام
صبح بخیر
سال نو مبارک
نوروزتان پیروز
بسیار زیبا نوشتین.
دستمریزاد
بعد مدتها یه داستان توپ خوندم.
در ضمن دمتون گرم
که اهل منطق هستید
و
اینهمه فروتن جونم.

2 ❤️

922293
2023-04-07 07:53:22 +0330 +0330

خوشحال میشم پایان متفاوت این داستان هم بخونید

https://shahvani.com/forum/topic/پائیز-زندگی-سیاوش

2 ❤️

922469
2023-04-08 09:14:21 +0330 +0330

اون یکی پایان عالی تر بود ، بهترین داستانی که تو عمرم خوندم بود ، 👍💐

1 ❤️

946640
2023-09-10 19:29:18 +0330 +0330

واقعا عالی بود خیلی خوشم اومد اولین داستانی بود که تو این سایت واقعا پیگیرش شدم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها