بالاخره تونستمممم

1403/01/22

همیشه از بچگیم تا الانی که ۲۶سالم شده یجورایی دل باخته و شیفته جذب خانومای بالای۳۶ ۳۵ساله بودم یجورایی میشه گفت فتیش پیدا کرده بودم البته یه فتیش دیگه هم دارم اونم lingerie یا همون جوراب شلواری سوتین مخصوصا رنگ مشکی ش نمیدونم میتونم منظورمو بهتون برسونم یا نه،بزرگتر شدم دبیرستان سربازی دانشگاه تموم شد تصمیم گرفتم یواش یواش خودمو برای آزمون های حقوقی مثل وکالت قضاوت آماده کنم از کارگری کردن خسته شده بودم از خواستن نشدن، از ترک شدن ها تحقیر شدن ها از طرد شدن تنهایی، کم و بیش رابطه هایی هم داشتم ولی به قول یکی از دوستام خوبه آدم یه کوچولو خوش شانس باشه شاید خودم و طرز فکرم باعث این بود میگفتم سکس اونقدراهم ارزش نداره بخوام بخاطرش به کسی دروغ بگم یا اونی که نیستم یجور دیگه جلوه بدم لاشی بازی دربیارم و باعث شکستن دل کسی بشم سن م کمتر بود شاید اون هیجان احمقانه باعث شده بود با دو سه تا زن شوهردار هم ارتباط داشته باشم که اونم خوشبختانه یا بدبختانه بعد یه مدتی توبه میکردن قدر شوهرشونو میدونستن یهو حضرت مریم میشدن😂😂😂😁 برای من جز چندتا عکس نود تو اون رابطه ها گیر نیومد البته قبول میکنم کارم خیلی اشتباه بود و شاید خنده دار باشه براتون حتی این خانوما هم عاشق شده بودن میخاستن طلاق بگیرن با من ازدواج کنن حتی یکیشون میخواست ازم باردار باشه که بزرگ کنه که بعدا فهمیدم نیت ش چی بوده آخرین ش هم دخترخاله م بود که با شوهرش به مشکل خورده بود اومده بود خونه باباش باهم صمیمی طور بودیم ۱۱/۵ شب تماس گرفت که برم پیشش ولی خب اینقدر دیر وقت بود قرارمون شد فرداشب اون موقع پدرش تو بیمارستان بود که خب از شانس من فردای همون شب پدرش فوت کرد😐،برای منی که تو یه شهرستان کوچیک از یه خانواده ضعیف با یه درآمد حداقلی که اونم خرج میشد مستاجر هستیم توان خرید ماشین هم نداشتم با هرکسی که هم رفتم تو رابطه بعد دوماه سه ماه فاز ازدواج ورمیداشتن یا به طور خودکار از غیب برای دختر خاستگار پیدا میشد رابطه مون بخاطر یه مورد بهتر که پیدا شده بود کات میشد دیگه قبول کرده بودم رابطه با دخترای هم سن خودم جز تلف کردن انرژی و وقت و حوصله اعصاب خرد کنی و با شرایطی که من داشتم نمیتونستم ازدواج کنم به این نتیجه رسیدم تنها بمونم سنگین تر ،قبل این تصمیم هم با دیپلم خیلی جاها هم رفته بودم که حداقل استخدام بشم بتونم با حقوق ثابت م وامی بگیرم بتونم یه حداقل فراهم کنم بتونم ازدواج کنم ولی نمیشد که نمیشد گره خورده بود از خانواده هم که نمیشد انتظار کمک داشت مونده بودم بین دو راهی که با نیاز جنسی م چکار کنم میگفتم دفعه بعد با کسی رل زدم از خونه و ماشین بقیه عکس میگیرم دیگه به کسی راستشو نمیگم زندگیم چیه چه شکلی ولی بعد باز فاز وجدان نوع دوستی علی وار پیامبری ورم می‌داشت میگفتم نه چرا دروغ بگم آینده کسیو به خاطر خود خواهیم خراب کنم و راه بعدی این بود برم پیش این فاحشه و کارگرای جنسی راستش یکم دودل بودم از اینور از مریضی و گیر افتادنش میترسیدم از یه طرف نمیتونستم به کسی اعتماد کنم با یکی از دوستام در میون گذاشتم قرار شد اون پیدا کنه باهم بریم ،پیدا کرد قرار شد بریم بار اولم بود یه خرده میترسیدم دیدم دوستم زنگ زد گفت کیرم دهنت تو چقدر بد شانسی گفتم چی شده گفتم ریختن تو خونه خاله ،خاله و دختراش بردن توعه کصکش نحسی ت اونارو هم گرفت و من فقط میتونستم بلند بلند بخندم🤣🤣😁😁😁
چهار پنج ماهی همینطوری با جق زدن گذشت
درس می‌خوندم موقعی هایی هم که کار گیرم میومد میرفتم کار میکردم،امتحان وکالت دادم تهران قبول شدم میگفتم میرم تهران پیش یه وکیلی کار یاد میگیرم درآمدم بیشتر میشه بالاخره تهران شاید اونجا نحسی ازدواج تموم بشه😂😂😁 که خب مهاجرت هم به تهران به دلایلی کنسل شد باید دوباره امتحان میدادم این سری تو استان خودم باید شانسمو امتحان میکردم،کم کم باورم میشد انگاری جدی نحسم با خودم میگفتم آخه تو با این قیافه قد بلندت زبون چربت چجوری باید اینطوری بشه کسیم باور نمی‌کرد من باکره م می‌گفتن غیر ممکن تو باکره باشی.مادرم یه دختر عمه داشت به اسم مهسا ۳۷ ۳۸ سالش بود یه دختر ۱۹ساله داشت تو بیمارستان شهرستان محل زندگیم نیروی خدماتی بود کار میکرد و من از همون ۱۴ ۱۵سالگی که خونه ما میومدن میرفتن روش کراش بودم یجوری شیفته ش بودم اونم بامن از۱۸سالگی بود راحت بود یجور نخ میداد ولی من جرعت نمی‌کردم که رفتم سربازی اومدم این صمیمیت بین من و مهسا بیشتر شد بیرون همو می‌دیدیم باهام دست میداد خوش و بش میکرد حتی به مامانم م زنگ میزد حال منو میپرسید می‌گفت پسرت ازدواج نمیکنه انشالله عروسی ش ،مهسا طلاق گرفته بود روز به روز جا افتاده تر میشد و اون فتیش و علاقه من به زن های سن بالا خودش نشون میداد دلمو زدم به دریا گفتم بزار شانسمو امتحان کنم ولی مهسا جواب پیام ها رو حالا بخاطر ملاحظه و ترس پدر و مادرم یا چی بود جز یه پیام نداداز این ماجرا سه سال میگذشت من جز یکی دوبار بیرون مهسارو تو این سه سال ندیدم ولی هربار گرم تر مهربون تر دست میداد صحبت میکرد،حالا من آزمونو داده بودم اون اتفاق ها تصمیم ها گرفته بودم باید به تنهایی عادت میکردم که مهسا با مامانم تماس گرفت گفتم تو بیمارستانی که کار می‌کنه قرار نیروی خدماتی و نگهبان به طور قراردادی استخدام کنن مهسا از طرف یه شرکت خدماتی تو اون بیمارستان کار میکرد و تصمیم شد تا حداقل یه سال هم شده برم اونجا کار کنم و امیدوار باشم از یکی از این امتحانا نتیجه بگیرم،رفتم و به عنوان نگهبان مشغول شدم و مهسا رو هم میدیدم ارتباط من با مهسا و دیگر پرسنل بیمارستان روز به روز بیشتر میشد و صمیمی می‌شدیم و یجورایی تو دلشون برای خودم جا باز کرده بودم و سوال جورواجور بقیه و دلیل اومدن اونجا و چرا ازدواج نکردم و و و،حالا سه ماه بود که اونجا کار میکردم کتابامو رو هم برده بودم درس می‌خوندم.صبح چهارشنبه بود دیدم تو واتساپ یه پیام اومد گفت سلام صبح بخیر میتونم یه سوال بپرسم گفتم شما گفت نمیشناسی مهسام بعد یکم احوال پرسی معمول کردیمو گفت حمید تو با دکتر آقاجانی ارتباط داری گفتم نه گفت خیلی در موردت ازم میپرسید خیلی کنجکاوی میکرد خیلی ازت تعریف میکرد منم گفتم نه والا ارتباط ندارم فلان.پیام دادنای مهسا روز به روز بیشتر میشد مادوتا از هر دری حرف می‌زدیم تا یه شب بهم گفت تو از من خوشت میاد گفتم چطور گفت جواب منو بده گفتم آره گفت میدونستم همیشه از نگاهت اینو حس میکردم حتی اون موقع که بهم پیام میدادی مطمئن بودم تو یه چیزیت هست ولی خب بچه بودی میترسیدم
گفتم الان که نمیترسی گفت نه دیگه از وقتی دکتر آقاجانی اون دختر مغرور افاده یی رییس بیمارستان از تو اونجوری تعریف میکرد حسم بهت تغییر کرد گفتم نکنه مهسا حسودیت شد دختر رییس بیمارستان مث این فیلم هندیا داره عاشقم میشه😂 گفت چرت نگو حمید کی میتونی با هم بیای بریم بیرون؟که منم باهاش یه تاریخی رو اوکی کردم قرار شد بریم بیرون
این بیرون رفتنای ما و لوند بازی های مهسا تیپ های رنگارنگ سوال کردناش و شوخی هاش لمس کردناش بیشتر بیشتر شد ولی من به روی خودم نمیاوردم داشتم صبراستراتژیک رو ادامه میدادم 😁😁😂😂که یه شب مهسا با شورت و سوتین مشکی عکس داد منم خیلی عادی نظرمو میدادم بهم گفت خیلی عجیب تو چرا هول نیستی گفتم یعنی چی گفت خودتو به اون راه نزن یعنی تو دلت نمیخاد گفتم چی میخاد گفت زهرمار یعنی من از دکتر آقاجانی کمترم تو نمیخای باهام سکس کنی تو انگار منو نمیبینی گفتم دلم میخاد ولی خب …گفت ولی نداره باید فردا شب بیای شام خونم گفتم دخترت چی گفت به بهونه این که میخام برم رشت میفرستمش خونه مامانم ،قرار شد قرمه سبزی بپزه ۲۳خرداد بود ترس شهوت خلاصه یجوری بودم رفتم دوش گرفتم از بالا تا پایین سالار رو کف مالی کردم صاف صاف کردم رفتم گوگل کردم کدوم قرص تاخیری یا اسپری بهتر که نهایت قرص و کاندوم تنقلات خریدم ادکلن زد شیک کرده رفتم سمت خونه مهسا ،مهسا حدودا قدش ۱۷۳ ۱۷۴ بود وزنش باید۶۷ ۶۸ کیلو باشه خیلی بدن رو فرمی داشت در خونه رو باز کرد کراپ قرمز و یه شلوار کشی جذب پوشیده بود رژلب قرمز آرایش کرده و یه عطر خوش بویی هم زده بود خوشمزه ترش کرده بود باهاش روبوسی کردم برام میوه شیرینی آورد خوردیم خندیدیم بعد رفتیم تو آشپزخونه کمکش میکردم از پشت بغلش کردم گردنشو بوسیدم اونم عشوه میومد می‌خندید قرمه سبزی رو مزه میکرد میزه چیدیدم شام خوردیم بعد مهسا آهنگ گذاشتو شروع کرد به رقصیدن بعد منو بلند کرد باهم رقصیدیم فیلم ۳۶۵روز گذاشتیم چراغارو کم کردیم مهسا تو بغلم دراز کشید من با گوش هاش موهاش بازی می‌کردم دستمو بردم تو سوتین ش داغ داغ بود گفت اینطوری سختمه بزار دربیارم لباسامو تو هم دربیار لخت بغل هم باشیم مهسا لباساشو درآورد من یه لحظه محو بدنش شدم 😐😢گفتم زهرمار مگه بار اولته لختمو میبینی نترس تو قراره منو بکنی خندید بهم 🤣🤣منم لباسامو درآوردم ولی انگاری سالار زودتر ازمن از هوش رفته بود
دیگه فیلم ندیدیم رفتیم تو اتاق خوابش بغل هم شدیم شروع کردیم به لب گرفتن اینقد میک زدم مهسا گفت تموم رژلبمو خوردی کثافت😂😁😁 آروم منم بی اعتنا مث این گشنه ها ولی آروم استادمآبانه از لاله گوش گردن ش شروع به مکیدن کبود کردن کردم تا رسیدم به سینه های ۸۵ و بوسیدن بالای ناف ش ،اه و ناله ی مهسا اتاق پر کرده بوده میخاستم براش لیس بزنم گفت نه نمیخام دوس ندارم دراز کشیدم اون شروع کرد به ساک زدن ناشی بود ولی برای اول بد نبود حتی یه جاهایی دندون میزد یه دقیقه اینا گذشت دیدم داره آبم میاد گفتم بسه بسه گوش نکرد آب ریخت رو صورت تخت خواب ش خندید گفت این بود میگفتی نیم ساعت تلمبه میزنم😂منم خندیدم با دستمال صورتشو پاک کردم رفت یه خط کش آورد گفتم این چیه گفت حرف نزن میخام ببینم چند سانت واسه تو ،سانت کردخوبه ۱۷سانت کلفتیش هم خوبه حداقل از بادمجونم بهتر رفتیم آشپزخونه بادمجونشو نشون داد😂😂😂😁😁یه بادمجون ۱۳ ۱۴سانتی مشکی قهوه یی گفتم مهسا کم توقعی ها گفت خفه شو خروس حداقل مث تو آب ش زود نمیاد🤣🤣🤣 نشستیم شیر کیک خوردیم باهم رفتم یخچالشو باز کردم دیدم خامه هم داره گفتمش برو تو اتاق مهسا دارم میام یه چک محکم زد رو کون سفیدش یه آخ گفت یه لب ازم گرفت رفت ،به سالار نگا کردم گفتم دیگه ابرو ریزی نکن یکم بیشتر دووم بیار دیوث کارتو خوب بکنی دفعه بعد هم کص میکنی نشه باز باید جق بزنیمااا 😁😁😁😂😂🤣🤣🤣 رفتم تو اتاق مهسا دیدم مهسا داره اینستاگرامشو چک می‌کنه خامه رو دستم دید گفت صبحونه میخای بخوری مگه گفتم اره😂😂😁گفت مگه تو قرص ننداختی گفتم چرا ولی فک کنم جای تاخیری قرص پشه کش بهم دادن بهم گفت باید فیلم بگیریم میخام از اولین سکسم با فرشته خوشگلم فیلم داشته باشم گفتم با منی فرشته گفت آره تو چشمات خیلی معصوم خیلی نازی من مات بودم 😐
یجور خجالت کشیدم خامه رو ریختم رو کصش با انگشتای دست راستم مالیدم براش صداش دراومد باز ازش لب گرفتم نوک سینه هاشو مث یه نوزاد ممه ندیده بدبخت میک میزدم اومدم زبونمو کشیدم رو کص ش بازی بازی میدادم اونم تو موهام چنگ میزدم هی می‌گفت تند تند دوباری فک کنم لرزید
حالا وقتش رسیده بود سالار به ارزوش برسه تو دلم میگفتم لامصب پنج دقیقه دووم بیار
آروم سرشو گذاشتم رو شیار کصش بالا پایین میکردم اونم می‌گفت کثافت بکن دیگهههه
حس عجیب متفاوتیو داشتم برای اول تجربه میکردم گرم نرم لزج طور تنگی کصش بیشتر به سالار فشار می‌آورد منم تند تند تلمبه میزدم اونم هی آه و ناله روش چنبره زده بودم خواستم مث این فیلم سوپرا لب بگیرم اشتباهی دماغشو بوس کردم 😂😂😂🤣🤣هول کرده بودم ۷ ۸ دقیقه تلمبه زدن تو اون پوزیشن و پوزیشن داگی طول کشید منم با گوشی مهسا یه فیلم دو سه دقیقه یی گرفتم بعد آبمو رو کمرش خالی کردم آرامش عجیبی داشتم نمیدونم چرا اینطوری شده بودم کمر مهسارو پاک کردم رفتم بغلش کردم بوسیدمش بعد باهم حموم رفتیم تا صبح بغل هم خوابیدیم بعدش صبحونه خوردیم رفتیم بیمارستان دوست داشتین یه ماجرای دیگه هم هست که براتون تعریف میکنم

نوشته: Eliam


👍 19
👎 5
23401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

979236
2024-04-11 00:10:27 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

1 ❤️

979310
2024-04-11 06:49:53 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

1 ❤️

979324
2024-04-11 09:48:21 +0330 +0330

عالی بود خوشم اومد ادامه بده

0 ❤️

979335
2024-04-11 13:30:44 +0330 +0330

یالانچی نین دده سینه لعنت

0 ❤️

979365
2024-04-11 21:08:39 +0330 +0330

اخه چی نوشتی .
(منم بی اعتنا مث این گشنه ها ولی آروم استادمآبانه.)
فقط این خط رو بخون.
اینقدر ضد و نقیض
باور کنید اگه ننویسید
کسی نمیگه چرا.

0 ❤️

979698
2024-04-14 13:08:15 +0330 +0330

جالب و فان بود 😂👍

0 ❤️