ازدواج با خواهرم یاسمین

1402/05/25

سلام اسم من آرمانه و ۲۷ سالمه و این داستان برای ۶سال پیشه که ۲۱ سالم بود. من لاغرم و قد متوسط دارم با پوست سبزه و چشم های قهوه ای و موهای مشکی و کیرمم ۱۷ سانته. یه خواهر دارم به اسم یاسمین که الان ۲۴ سالشه و اون موقع ۱۷ سالشه. یاسمین پوستش خیلی سفیده و قدش ۱۶۵ و وزنش ۵۵ کیلوئه با چشمای آبی و موهای لخت و بلند که به کمرش میرسیه و رنگش خرماییه و لبای قرمزی داره کون فوق العاده خوش فرمی داره و سایز ممه هاش ۷۵ئه.پدر و مادرم هردوشون معلمن و از ساعت ۷ صبح میرفتن بیرون و۳ بعد از ظهر میومدن خونه. خانواده ما به شدت سخت گیر بودن. حتی من اجازه نداشتم هفته ای یک بار اونم یه ساعت بیرون برم چه برسه به یاسمین بدبخت. تو خونه هم فقط حق داشت شلوار بلند و گشاد و تیشرت آستین بلند و گشاد با یقه بسته بپوشه و حق آرایش کردن نداشت و کلا خیلی محدود بودیم. من کلاس دوازدهم بودم و یاسمین کلاس نهم بود که رتبه کنکورم خیلی بد شد و یه سال دیگه پشت کنکور موندم اما بازم رتبم بد شد و تصمیم گرفتم دانشگاه آزاد ثبت نام کنم تا بتونم برای سال سوم درس بخونم اما پدرم اجازه نداد و گفت نه حاضره برای دانشگاه آزاد پول بده و اینکه محیطش رو فاسد میدونست. منم تصمیم گرفتم برم سربازی و از شانس بدم افتاده بودم یه منطقه محروم و دور افتاده و سر یه سری مسائل روانی خیلی بهم فشار اومده بود وهمه اینا رو تقصیر پدرم میدونستم و برای همین تصمیم گرفتم دور بودن راه رو بهونه کنم و تا آخر سربازی خونه نرم و پدرمم که انگار متوجه شده بود من بهش لج کردم و میخوام بدبختی هام رو بندازم گردنش اجازه نداد مادرم و خواهرم بیان دیدنم و غرور منم اجازه نمی داد برم خونه و همین فشار های روانی باعث شد یکی دو بار توی پادگان از کوره در برم و خلاصه واسه خودم اضافه خدمت درست کردم. بالاخره ۲۱ سالم شده بود و سربازیم تموم شده بود و بالاخره برگشتم خونه و میخواستم بی خبر برم خونه که سوپرایزشون کنم. وقتی رسیدم خونمون مادرم خونه تنها بود و با دیدن من جیغ و دادش شروع شد و زد زیر گریه و از این داستانا. وقتی ازش پرسیدم بابا کجاست گفت تا دیر وقت کلاس کنکور میذاره. منم تعجب کردم و بهش گفتم کنکور که دیروز بود واسه کی کلاس کنکور میذاره؟ مادرمم گفت که فیلم های آموزشی ضبط میکنه و واسه کتابای تست سوال طراحی میکنه و از این داستانا. ظاهرا بابام خوب پیشرفت کرده بود توی این مدت. هم کلی پول واسمون داشت و هم کمتر میدیدمش توی خونه و خیالم راحت بود از این مسئله. از مادرم پرسیدم یاسمین کجاست؟ مادرم جواب داد که رفته باشگاه بدنسازی و داره میاد خونه دیگه. یاسمین در نبود من و به خاطر لج پدرم شده بود عزیز دردونه و تمام هزینه ها شده بود مال اون و ندیده ازش متنفر شده بودم چون کلی التماس پدرمو کرده بودم که منو بفرسته بدنسازی اما میگفت نه و از مادرم شنیدم که خواهرم دقیقا از فردای رفتن من به زور پدرم رفته بدنسازی و دو ساله مرتب میره و این کارش لج به من بوده قطعا. دیگه دلم نمی خواست حتی یاسمین رو ببینم. اینا رو توی سربازی بهم نگفته بودن تا ناراحت تر نشم. بگذریم. مادرمم چند ماه پیش گفته بود که انتقالی گرفته و رفته اداره و دیگه معلم نیست و این یکیو بهم گفته بودن. مادرم بهم گفت میخواد امشب شام مورد علاقم یعنی فسنجون درست کنه و ازم خواست بریم بیرون تا خرید کنیم اما بهش گفتم خیلی خستم و توی راه بودم و مادرمم گفت راست میگی بچم قربونت برم بمون خونه تا خواهرت بیاد.
اتاق منو خواهرم یکی بود البته پدر و مادرم خیلی سخت گیر بودن ولی قبل سربازی رفتنم یاسمین کلا ۱۵ سالش بود و دو سال هم که من نبودم و مشکلی نبود اما نمیدونستم الان که ۱۷ سالش شده میخوان چیکار کنن.یهو صدای کلید در اومد و من فهمیدم که یاسمین اومده خونه و با وجود حرص خوردن راجب چیزایی که شنیده بودم ولی خب خواهرم بود و میخواستم سوپرایزش کنم و سریع رفتم توی اتاق مادرم و پدرم قایم شدم و شنیدم که رفت توی اتاق و در رو بست و سریع رفتم پشت در و از سوراخ در نگاه کردم و چیزیو که میدیدم باورم نشد. انگار این دو سال بدنسازی حسابی تاثیر گذاشته بود و بدن یاسمین فرم فوق العاده ای داشت و پشمام ریخته بود و قیافشم حسابی تغییر کرده بود عجب دافی شده بود و ناخوناشو کاشته بود و موهاشو صورتی کرده بود. از تبعیض پدرم عصبانی شده بودم. همه جای دنیا دختر محدوده ولی پسر آزاد حالا توی خونه ما برای کم کردن روی من برعکس شده بود. خواهرم مانتوش و شالش رو در آورد و دوباره پشمام ریخت. ظاهرا ریختن پشمام امروز تمومی نداشت. من تا حالا خواهرمو بجز تیشرت آستین بلند گشاد ندیده بودم و حالا جلوم با سوتین وایستاده بود و من از تعجب شاخ در آورده بودم. پدرم گفته بود هر وقت دانشگاه قبول شدی واست گوشی اندروید میخرم و قبلش نوکیا ساده داشتم و کلا عقب مونده ای بودم واسه خودم.توی مدرسه مون هم که از این مدرسه های خیلی گیر بود دوست بدی نداشتم و بعضی وقتا فوقش توی اینستاگرامشون عکس چند تا پلنگ اینستاگرامی نشون میدادن تا و من میرفتم خونه توی حموم جق میزدم. کلا تا حالا با دختری حرف نزده بودم و دختری رو نمیشناختم جز چند تا فامیل تخمی و فوقش توی خیابون یکم دید میزدم. حالا داشتم به خواهرم با یه سوتین نگاه میکردم و اولین بار از نزدیک دو تا ممه ۷۵ سفید و گرد و بلوری رو نگاه میکردم.خواهرم ضربه نهایی رو زد و شلوارشو در آورد و حالا پاها و کون بدنسازیش توی شورت قرمزش که از این لامبادا نخی ها هم بود که فقط یه نخ میرفت لای کون و کون سفید و خوش فرمش که معلوم بود دو سال هر روز اسکات میزده رو نگاه میکردم که دیدم شق کردم. عذاب وجدان از یه طرف شهوت از یه طرف داشتن دیوونم میکردن اما به خودم حق میدادم با ۲۱ سال سن هنوز خفن ترین کارم جق زد بودن و خواهرم مثل همیشه یه شلوار گشاد و تیشرت گشاد پوشید و توی تختش که سمت راست در اتاق بود نشست با گوشیش ور بره که کیرم خوابید و کلی عذاب وجدان گرفتم. با صدای بلند گفتم خواهر خوشگلم… یهو از توی اتاق صدا اومد یا خدا و بدو اومد جلوی در و حالا اونم شروع به جیغ و داد و گریه و عرعر کردن کرد و پرید توی بغلم و محکم فشارم داد و هی میگفت داداشی خوشگلم و از این حرفا.
شدید ترین لمس خواهرم قبل سن بلوغ دست و روبوسی بود اونم سالی یه بار اونم قبل از ۱۵ سالگیش ولی الان ۱۷ سالش منو بغل کرده بود و حس خوبی داشتم ولی قاطی با عذاب وجدان. همین طور داشت منو بوسم میکرد و ابراز دلتنگی میکرد و میگفت داداشی دلم برات تنگ شده بود و از این حرفا و منم بهش ابراز دلتنگی میکردم که خیلی محکم منو به خودش فشار داد و باعث شد ممه هاش به سینه ام فشرده بشه و نرمی وحشتناک شدیدی رو حس کردم و منم شروع کردم به بوسیدن گونه اش که دوباره حس کردم داره شق میشه و سریع خودمو کشیدم عقب جوری که یاسمین تعجب کرد و گفت چی شده منم بهش گفتم الان مامان میاد میبینه و گیر میده.اونم گفت راست میگی و اصلا کجا رفته؟منم براش توضیح دادم و بعدش رفتم دوش بگیرم و توی حموم دوباره فکر به این اتفاق کیرمو شق کرد و میخواستم جق بزنم تا بخوابه و ضایع نکنه اما هرچی میزدم به یاد چیزای مختلف حال نمیداد. با عذاب وجدان به یاد خواهرم زدم و بهترین جق عمرم رو زدم ولی بعدش عذاب وجدانش هم از همیشه بیشتر بود و خیلی ناراحتم کرد. شب بابام هم اومد خونه و یه دست روبوسی نه چندان گرم کردیم و راجب خدمت ازم سوال میپرسیدن و از این داستانا که موقع خواب شده بود مامانم گفت تو و یاسمین بازم اتاق رو شریک باشید و انشالله بابات قول یه اتاق ۳ خوابه داده بهمون.
منم حس کردم ته دلم خوشحال شدم و شب منو خواهرم توی اتاق همو بوسیدیم و رفتیم خوابیدیم و من تا صبح شق کرده بودم و خودمو به تخت فشار میدادم. ساعت ۶ صبح یاسمین صدام کرد و بیدار شدیم و دور میز جمع شدیم و صبحونه خوردیم. کلا خونه ما به خاطر فرهنگی بودن پدر و مادر خیلی سحر خیز بودن و مادر پدرم سوار ماشین شدن و رفتن و من و یاسمین تنها شدیم. یاسمین رفت توی اتاق و چند دقیقه بعد من فهمیدم انگار امروز هم روز ریختن پشم هاست. یاسمین با یه نیم تنه و شورتک خیلی سکسی و صورتی اومد بیرون و گفت بهم میاد؟منم به پته پته افتادم و گفتم آره. یاسمین گفت که خوبی لایف استایلمون اینه که هرچقدر محدودیم به جاش تا ساعت ۳ آزادیم تو هم برو توی این گرما این لباسا رو در بیار هرچی دوس داری بپوش. منم سریع رفتم توی اتاق تا به بهونه تعویض لباس این کیر شق شده رو پنهان کنم. رفتم توی اتاق تنگ ترین شرت و روش گشاد ترین شلوار رو پوشیدم تا این کیر رو پنهان کنه و لباسمم در آوردم و لخت اومدم بیرون و اونم خندید و اومد دست کشید روی بدنم و منم که بای دیفالت شق بودم. با حالت پز دادن دست میکشید روی بازو هام و میگفت هیچی نداری که بعدش روی شکمم و گفت سیکس پک هم نداری و من بهش گفتم خودت داری؟ یهو بازو گرفت و منم با همین بهونه دست کشیدم روی بازو هاش و بعدش شکمشو سفت کرد و سیکس پکاشو نشون داد و منم دست کشیدم روی شکمش و واقعا نفسم داشت بند میومد و شروع کردم به قلقلک دادنش و اونم از خنده به خودش میپیچید و منم به همین بهونه داشتم میمالیدمش و هر لحظه شهوت بیشتر و عذاب وجدانم کمتر میشد و قشنگ دیگه خوابونده بودمش افتاده بودم روش و داشتم دست مالیش میکردم اما از زیر در رفت و دیگه ادامه دادنش خیلی ضایع بود.گفت بیا بریم موتور سواری و منم قبول کردم و نشست پشت من و دستاشو دور بدنم حلقه کرد و قشنگ ترین قسمتش اونجایی بود که ممه هاشو حس میکردم و توی خیابون ترمز های محکم میزدم تا قشنگ ممه هاشو حس کنم. تا اینکه رفتم توی روستای مادریم و اونجا گفت بذار من بشینم و منم ازش پرسیدم مگه بلدی گفت آره و وایسادم و اون نشست و حالا من دستمو دورش حلقه کردم و کلی دور دور زدیم و حسابی حال کردم. اما هر لحظه زجرش بیشتر میشد. اوایلش به یه دستمالی خالی راضی بودم اما دلم بیشتر میخواست. رفتیم خونه و نزدیکای ساعت ۳ یاسمین رفت لباسای گشادشو پوشید و مادرم اومد و دوباره زندگی تخمی و محدود ما شروع شد. تا سال قبل مادرم معلم بود و این اولین تابستونی بود که میرفت سر کار و هنوز یک هفته از شروع آزادی منو خواهرم نگذشته بود. دوباره ساعت یازده شب شد و خونمون که فرق زیادی با پادگان نداشت خاموشی زد و من رفتم توی اتاق بخوابم که خواهرم رفته بود دوش بگیره و با یه حوله اومد توی اتاق و شروع کرد به تند تند تکون دادن کلاه هولش تا موهای صورتیشو خشک کنه. رنگ موهاش و ناخوناش اونو خیلی جذاب کرده بود و عجیب بود که هیچ گوشواره یا النگو یا پیرسینگ یا چیز دیگه ای نداشت فقط یه تتو کوچیک روی دستش داشت که نوشته بود love.من بهش نگاه میکردم که یهو حولشو در آورد و من با یه شورت و سوتین دیدمش و سریع پتو رو کشیدم روی کیرم تا نبینه که شق میشه. لباساشو خیلی سریع پوشید و رفت سریع رفت زیر پتو و خوابید و انگار خجالت کشیده بود. بلند شدم رفتم روی تختش نشستم و دستم رو گذاشتم روی بازوش و بهش گفتم چیزی شد؟ گفت جلوی تو لباسمو عوض کردم خجالت کشیدم. منم بهش گفتم خجالت نداره که ما به هم محرمیم اصلا منم از این به بعد جلوی تو لباس عوض میکنم. اونم با خنده گفت گمشو و منم بهش گفتم بوس ندادی امشب و اونم بوسم کرد و منم گونشو بوس کردم و رفتم خوابیدم. فردای اون روز دومین روز بود و صبحانه خوردیم و بعد رفتن مامان و بابا اون رفت توی اتاقش و میدونستم میخواد لباس عوض کنه و منم بدو رفتم دنبالش و گفت عه برو بیرون میخوام لباس عوض کنم و منم گفتم راحت باش عوض کن و اونم گفت نخیر و برو بیرون و منم شوخی شوخی قبل از اینکه اون بکشه پایین و لخت بشه تا من شق کنم خودم لباسمو در آوردم و شلوارمم در آوردم و فقط با یه شورت بودم و اونم با یه خورده خجالت نگاهم میکرد و بعد یه شلوارک پوشیدم و بهش گفتم نوبت توئه. اونم با اخم گفت حالا باشه اصلا عیب نداره چرا اصرار داری حتما ببینی؟ من ریدم به خودم و نمیدونستم چی بگم بهش گفتم میخوام عادی سازی کنم تا جلوی معذب نباشی. اونم دهنشو کج کرد و گفت اوکی و جلوی من تیشرتشو در آورد و با سوتین وایساده بود و منم خیالم از شق کردن راحت بود چون شلوارک گشاد پوشیده بودم و شرتمم تنگ بود و وقتی هم منو با شرت دیده بود برآمدگی کیرمو دید. از شانس بدم لباساشو باهم در نیاورد و بعد از اینکه نیم تنه پوشید شلوارشم در آورد و شورتک پوشید و حسابی پرو پاچشو دید زدم. بهم گفت امروز بریم دور دور؟ گفتم اوکی کجا بریم؟ گفت بریم قدم بزنیم.منم قبول کردم و گفت باشه صبر کن آرایش کنم و رفت جلوی آیینه داشت آرایش میکرد و منم فرصت رو غنیمت شمردم و رفتم از پشت بغلش کردم و دستامو دور شکمش پیچیدم و توی آینه بهش نگاه میکردم و گونشو بوسیدم و اونم میخندید و قربون صدقم میرفت و من از پشت خودمو چسبوندم بهش اما خیلی نرم چسبوندم و دیدم واکنشی نشون نداد و محکم تر بهش فشار دادم که یهو گفت ولم کن و منم دیگه رفتم عقب. موقع شلوار پوشیدنش دوباره با شورت دیدمش و عشق کردم. اون روز فقط رفتیم بیرون و قدم زدیم و من توی راه دستش رو گرفته بودم اون هی میگفت ول کن الان میگن اینا رلن. منم گفتم چه بهتر رل به این جیگری داشته باشم از خدامه. اونم گفت کوفت و جیگری. اون روز غروب یاسمین رفت بدنسازی و غروبش وقتی برگشت بهش گفتم امروز روز چی بود؟گفت روز پا و منم بهش گفتم پس حسابی اسکات زدی و کونو ساختی اونم نیم چه اخمی کرد و گفت گمشو و منم بهش خندیدم. یاسمین رفته بود حموم و مامانم توی حیاط لباس میشست و یهو صدا زد مامان حوله بده. منم از فرصت استفاده کردم و رفتم حوله رو برداشتم و در زدم و درو که باز کرد دیدم با شورت و بدون سوتینه و یه دستش رو جلوی ممه هاش گرفته و منو دید و گفت گاو چرا تو اومدی منم بهش گفتم مامان داره لباس میشوره، بیا اینم بگیر خوشگل خانوم. یاسمین هم گفت مرگ بی ادب و درو بست.چند دقیقه گذشت و یاسمین صدا زد آرمان و منم بهش گفتم جوووونم، یاسمین هم گفت مرگگگگ و جووون برو مامان رو صدا کن. بهش گفتم چرا گفت برو فقط صداش کن و منم گیر دادم که چرا و یاسمین هم گفت بابا میخوام بند لباس زیرمو از پشت ببنده. بهش گفتم پشتتو کن ببندم برات و اونم گفت خفه شو بابا مامانو صدا کن و منم گفتم نخیر پشتتو کن و یاسمین هم گفت زشته آرمان پشتمو میبینی. منم همونجا وایساده بودم و نگاش میکردم و یهو چرخید و پشتشو بهم کرد و دستشو از روی ممه هاش برداشت و سوتینو داد دستم منم با خنده گفتم کون سفیدی داری و اونم گفت آرمااااان کارتو بکن منم بند سوتینشو بستم و بهش گفتم بای بای هیکل خانوم و اونم گفت زر نزن داری زر زیاد میزنیا و درو بست چند لحظه بعد با حوله اومد توی اتاق و گفت مامان هنوز توی حیاطه؟گفتم آره و اونم حوله رو در آورد و با یه شورت و سوتین آبی جلوی وایساده بود و حتی وقتی رفت سر کمدش پشتشو بهم کرد و دوباره کونشو دیدم
دیگه داشتم دیوونه میشدم اون کون سفید و خوش فرم،اون ممه های نرم وعالی داشتن دیوونم میکردن اون هیکل فیت و تن سفیدش و اون لبای سرخش منو دیوونه کرده بود. اینقدر خوشگل و خوش هیکل بود که واقعا اون لحظه تصمیم گرفتم هرجوری شده باید بکنمش.شب موقع خواب دوباره جلوم لباساشو عوض کرد و رفت توی تختش. من بلند شدم رفتم توی تختش کنارش دراز کشیدم و خودمو چسبوندم بهش و بوسش کردم و گفتم چی شده دیگه بوس نمیدی شبا.
اونم برگشت بهم گفت آرمان حس میکنم زیاده روی کردیم و انگار تو بهم یه چشم دیگه داری. من که جا خورده بودم بهش گفتم ریدم تو افکارت و رفتم خوابیدم. صبحش که پدر مادرم رفتن از ترس دیگه کاریش نداشتم و اونم لباسشو عوض نکرده بود که اومد پیشم گفت ناراحت شدی از دیشب؟ اونجا بود که فهمیدم دست بالا رو دارم و گفتم آره پس چی، اونم دست انداخت دور گردنم و سرمو بوسید و گفت ببخشید باهات تند رفتار کردم. خیلی فکر کثیفی راجبت داشتم. بهش گفتم اصلا اینطور نیست هنوزم همون فکر رو میکنی و الکی نگو ببخشید. یاسمین گفت نه به خدا همچین حسی نمیکنم و چون قبلا خیلی محدود بودیم فکر کردم زیاده روی کردیم.منم بهش گفتم باشه قبوله. گفت بیا باهم ورزش کنیم.از فردا هم قول میدی میری بدنسازی و میخوام باهات رقابت کنم. گفتم باشه و گفت واسه اینکه فکر نکنی یه وقت هنوزم بهت شک دارم و جلوی معذب بشی میخوام بدون لباس ورزش کنیم. منی که پشمام ریخته بود دیدم که باز با شورت و سوتین شد و به منم گفت شلوارو لباستو در بیار و منم در آوردم و شق کردنمو دیگه نمیشد پنهان کرد و اونم متوجه شد ولی خودشو زد به اون راه و شروع کرد به پلانک و پل باسن و دراز نشست و پروانه و شنا رفتیم حسابی خسته شده بودیم و خیس عرق. اون گفت من برم دوش بگیرم که بو گرفتم.بهش گفتم نخیر من باید برم و اونم گفت که نه من اول برم و اینقدر اول اول کردیم که گفت ای بابا باشه تو اول برو و تا اینو گفت بهش گفتم بیا باهم بریم. اونم گفت خفه شو زشته. بهش گفتم ببین الکی شکاکی ما که با این لباسا همو دیدیم چه فرقی داره مگه گفتم شرت و سوتین رو در بیاری. یاسمین گفت آخه چرا باید دوتایی بریم. بهش گفتم حال میده آب بازی کنیم. اونم گفت خاک تو سرت باشه بریم. منم که تو کونم عروسی بود دستشو گرفتم بردم زیر دوش به این بهونه که دوش کوچیکه و جفتمون آب بریزه رو سرمون کامل خودمو بهش چسبوندم و هی آب می ریختم توی صورتش و اون جیغ میزد و میخندید. دیگه کاملا بغلش کرده بودم اونم فقط با لباس زیر بودیم جفتمون و گفت خیله خب برو بیرون لباسامو در بیارم خودمو بشورم. میدونستم اگر الان مخالفت کنم باختم ولی دلم نمیخواست برم. گفتم باشه و رفتم بیرون و صبر کردم تا شرت و سوتینشو در بیاره و خودمم پشت وایسادم و زد به سرم و شورتمو در آوردم و برقارو خاموش کردم و از تو جیغ زد روشن کن عوضی و دیوونه و … منم رفتم تو و جیغ زد گمشو بیرون و بهش گفتم میخوام منم خودمو بشورم و دیده هم نمیشی. رفتم جلو و هیچی نمی دیدم و دستم تنشو لمس کرد و دیدم داره میره کنار که نگهش داشتم و گفتم بیا بشور دیگه. اونم گفت دیدی حرفم راست بود. بهش گفتم زر نزن بابا تاریک تر از اینجا ذهن توئه. از جای صداش فهمیدم دقیقا کجاس و دست زدم به ممه هاش و یهو یه جیغ زد و گفت ببخشید ندیدم میخواستم بازوتو بگیرم و اونم گفت آرمان بیخیال شو تورو خدا. اون لحظه کیرم کاملا شق بود و لخت بودم و بهش گفتم بابا چی میگی تو بیخیال چی شم؟ یه لحظه اتفاقی افتاد که مثل برق خشکم کرد. کیرمو با دستش گرفت و ول کرد و گفت حالا دیگه شک ندارم قصدت چیه گمشو از حمام بیرون تا جرت ندادم. بهش گفتم از کجا معلوم خودت همچین فکرایی نداری و تقصیر من نمیندازی؟ گفت خفه شو مگه من مثل تو آشغالم. بهش گفتم شک ندارم تو خیس کردی.
اونم شروع کرد به انکار کردن و گفتن گوه خوردی و این حرفا. منم گفتم از کجا معلوم باید معلوم بشه و دست زدم به کصش و دوباره جیغ زد و منو هول داد عقب و شروع کرد به فحش بارون و نفرین کردن و منم بهش گفتم خیسه خیسه. اونم دستپاچه گفت چرا گوه میخوری خب معلومه خیسه زیر دوشیما.
منم پرو بازی در آوردم گفتم نخیر لزج شده بود و یهو با زانو چنان زد توی تخمام که داد کشیدم و نشستم و واقعا حالم بد شد و اونم گفت خدا مرگم بده و رفت درو باز کرد و برق رو روشن کرد و نمیدونستم درد بکشم یا لخت مادرزادشو ببینم. کصش لای پاش معلوم نبود ولی ممه هاش رو لخت دیدم و نوکش صورتی بود که یهو دستشو گذاشت روی چشمام و گفت نگاه نکن آشغال وایسا پاشو شورتتو بپوش لباساتو تنت کن بریم دکتر که بهش گفتم کمکم کن برم توی تخت گفت شورتتو بپوش و بهش گفتم دردم میاد. الکی داشتم شلوغش می کردم درسته درد زیاد داشتم ولی میخواستم مظلوم نمایی کنم. دستشو از روی چشمام برداشت و زیر بغلمو از سمت راست گرفت و کمکم کرد که باعث شد سینه لختش کاملا به بدنم بخوره و نگاه کردم و باورم نمیشد جفتمون لخت مادر زاد داشتیم راه میرفتیم و منو خوابوند روی تخت و یه دستش جلوی لای پاش بود و وقتی دید دارم به سینه های لختش و نوک صورتیشون نگاه میکنم یهو به کیرم نگاه کرد و دید که شق شده و یه اون یکی دستشم گرفت جلوی سینه هاش و گفت آشغال عوضی. روم پتو انداخت و همینطور عقب عقب رفت تا کون لختشو نبینم و از اتاق خارج شد و با لباس اومد داخل اتاق لباسام رو انداخت توی اتاق و درو بست. بعد این ماجرا یاسمین دیگه باهام حرف نزد و جلوم پوشیده میگشت و منم خایه نداشتم چیزی بهش بگم.تا اینکه ۱۵ روز گذشت و مادر و پدرم هی می پرسید چرا قهر کردین و مادرم ممتنه بود و پدرم حقو به یاسمین میداد و منم بهش میگفتم قضاوت نکن. روز شانزدهم تنها بودیم که صدام کرد و من با استرس رفتم پیشش و گفت میشه بری برام نوار بهداشتی بخری خونریزی دارم. منم گفتم باشه نگران نباش. این بهترین فرصت بود برای آشتی کردن. علاوه بر نوار بهداشتی شیر کاکائو و کیک و چیپس و پفک و بستنی و هر چی خوراکی بود از هر کدوم یه جفت خریدم و براش بردم و وقتی اونا رو دید گفت چرا اینارو خریدی و بهش گفتم واسه اینکه الان پریودی و باید مراقبت باشم. ولی با سردی بهم گفت مرسی لازم نکرده مراقب باشی و لی هم به خوراکیا نزد و بدجوری تر زد به اعصابم و همچنان باهام قهر بود ولی تنها نکته امیدوار کنندش این بود که از فرداش میرفت توی اتاق درو میبست و با نیم تنه و شورتک میومد بیرون ولی همچنان هیچ حرفی به من نمیزد و خیلی وقتا تنها میرفت بیرون.
یک هفته بود که یاسمین باشگاه نمیرفت و احتمالا به خاطر پریودش بود. یه شب موقع خواب بهم گفت آرمان منم گفتم جانم گفت چی شد که همچین حس کثیفی داری. من سکوت کردم و اون گفت اگه انکارش کنی میزنم تو دهنت توی حموم دیدم که شق کرده بودی. من بهش گفتم خودتم خیس کرده بودی. توقع داشتم انکار کنه ولی یهو یه چی گفت که باعث شد همون موقع شق کنم. گفت من فقط یه لحظه خیس کردم که اونم تقصیر من نبود. من با یه پسر لخت مادرزاد توی حموم بودم و یهو اونجاشو لمس کردم و قبلش اون سینه هامو دست زده و ناخواسته بود ولی تو از اولش به یه چشم دیگه بهم نگاه میکردی. من که خایه کرده بودم گفتم خب بیین منم مثل تو دست خودم نیست ببخشید.
یاسمین ازم پرسید نگفتی چرا بهم همچین حسی پیدا کردی ؟ اگه بهش میگفتم بدنت خوب شده و لباس لختی میپوشی ممکن بود خودشو جلوم بپوشونه و واسه همین بهش گفتم اولا دو سال ندیدمت و خیلی خوشگل و جیگر شدی و موهاتم و ناخونات خیلی بهت میاد و واقعا عاشقت شدم. چشمای یاسمین چهار تا شد و گفت عاشقم شدی؟ گفتم آره و خیلی دوست دارم ولی حیف که یه عشق ممنوعست.بهم گفت واقعا برات متاسفم و پتو رو کشید روی سرش و گرفت خوابید. فرداش من صبحونه خواب موندم و دیدم یاسمین این بار یه ست جدید پوشیده. یه تاپ شلوارک نارنجی پوشیده بود و انگار یه خورده نسبت به قبل خودشو بیشتر پوشونده بود. لعنتی یه کلکسیون از لباس های مخفی داشت که جلوی مامان بابا نمیپوشید. گفت بیدار شو خواب موندی و منم گفتم ول کن بذار بخوابیم. گفت نمیخوای ورزش کنیم؟ بهش گفتم نه تورو خدا هنوز همه جام درد میکنه و اونم گفت باشه و رفت از اتاق بیرون. حدود یک ربع بعد رفتم توی حال و دیدم با همون تاپ و شلوارک داره ورزش میکنه و منم شروع کردم به دید زدن کونش و چایی خوردن که بهم گفت تخته سیاه اونوره. و منم بهش گفتم چیزی که هم تخته و هم سیاه که دید زدن نداره. چیزای قلمبه و سفید دید زدن دارن. خودم از این زبونی که ریختم پشمام ریخت و به نظرم هم خیلی جسورانه و خیلی خفن بود. دنبالم کرد و منم از دستش با خنده فرار کردم که با دستش به کونم اسپنک زد و حالا اون فرار کرد اما من دنبالش نکردم. دوباره رفت حرکتاش رو انجام بده و رفتم دست زدم به کونش که سریع وایساد و گفت عوضی داری چه گهی میخوری. منم بهش گفتم کون منو دست میزنی عیبی نداره ولی مال تو عیب داره؟ یاسمین گفت من دخترم فرق داره و تازه به تو حس کثیف ندارم. بهش گفتم چرت نگو همه دخترا کون دوست دارن و دستشو گرفتم گذاشتم روی کونم و بهش گفتم دیدی هیچی نمیشه. اونم خندش گرفت و بغلش کردم و گونشو بوسیدم و اونم دو دستی کونم گرفت و منم کونشو مالوندم یکم و بعد از ده ثانیه گفت خیله خب پر رو نشو گمشو برو ورزشمو کنم. منم یکم به صورتش نگاه کردم و گفتم چشماتو ببند. اون گفت چه خیالی داری و منم گفتم ببند تورو خدا. و اونم بست و گفت بیا و تا که بست ازش لب گرفتم و روحم پروااااااز کرد از شدت شهوت. و اونم مشتی زد توی دماغم که ترکید و بعدشم گفت خوبت شد بعد حرکات کششی و این چیزا ازش پرسیدم پریودت خوب شده؟ گفت آره خوب شد امروز ولی دیگه اینو ازم نپرس. رفت سر کشو و داشت لباس برمیداشت و احتمالا باز داشت میرفت دوش بگیره که رفتم بالاسرش و گفتم صبر کن بابا. میخواستم گیجش کنم و از عمد با حجاب ترین لباساش که دیگه باید جلوی نامحرم می پوشید رو دادم دستش و گفتم اینارو بپوش و یاسمین هم یهو گفت واااا عمرا
بهش گفتم خب باشه صبر کن. دستم رو بردم سمت لباس زیراش که دستمو کشید و گفت دست بزنی یه لگد دیگه میزنم وسط تخمات
ولی من دستمو کشیدم و یه شورت و سوتین بنفش و یه ست بنفش نیم تنه شورتک انتخاب کردم و گفتم اینارو بپوش و اونم گفت خیله خب خبر مرگت. نگاش کردم اما لباساشو بیرون حموم در نیاورد و رفت توی حموم و منم اعصابم خورد شد. حمومش که تموم شد با حوله در اومد و جالبش اینجا بود که سوتینش دستش بود و منم بهش گفتم کمک نمیخوای اونم گفت نه مرسی خودم بلدم یه جوری بندازمش منم بدو رفتم توی اتاق و بهش گفتم نخیر میخوام کمکت کنم اونم گفت نه تو اومدی به سینه های من نگاه کنی. بهش گفتم عه این چه حرفیه یاسمین من اومدم کمکت کنم اگه سینه هاتم ببینم بازم میمونم تا کمکت کنم اما متاسفانه به زور منو انداخت بیرون و تیرم به سنگ خورد. یاسمین خیلی سفت شده بود و نمیدونستم باید چجوری مخشو بزنم. باید از در شوخی وارد میشدم برای همین بعدش رفتم حموم و دیدم شرت و سوتینش هنوز اونجاست و بعد از حمومم شرتشو پوشیدم و سوتینشو دستم گرفتم و پشتمو به در کردم و یاسمین رو صدا کردم و اینقدر صدا کردم که اومد گفت بله و سوتینو پوشیدم و بهش گفتم از پشت بندشو میندازی و یاسمین خندش گرفت گفت کصخل شدی؟ منم هی بهش میگفتم ممه هامو نگاه نکنیا یه وقت شق نکنی. یاسمین هم از خنده روده بر شده بود و داشت میترکید. پشت شورتش فقط یه تیکه نخ بود کونمو قشنگ لخت میدید و یه اسپنک بهم زد و گفت جون چه کونی و منم که خر کیف شده بودم و گفتم همش برا تو اصلا منو بکن من که خسیس نیستم. یکم خودشو جمع کرد و گفت خب حالا شرت منو در بیار و خودتم میشوریش. من خواستم درش بیارم و جیغ زد احمق جلوی من نه و منم بهش گفتم اصلا مال خودم، خودم میپوشمش و اونم گفت غلط کردی و مال منه و منم بهش گفتم اگه میخوای خودت از پام درار و اونم گفت اوسکول اصلا مال خودت. اون روز رفت باشگاه و گفته بود باید چند روز نبودم رو جبران کنم و امروز حسابی میخوام پا کار کنم. و منم بهش گفتم کون هم کار کن اونم گفت حتما و منم گفتم جووووون و یاسمین جواب داد کوووووووفت.
مامانم زنگ زد و گفت که میخواد بره دنبال بابام بریم خونه یکی از فامیلامون عیادت و شما دو تا نمیخواد بیاید و منم از تنهایی بیشتر با یاسمین خر کیف شده بودم. یاسمین از باشگاه اومد و عین یه جنازه خسته افتاد روی تخت و گفت پاهام داره میترکه و بهش گفتم ماساژ میخوای؟ اونم گفت اگه تصورت از این ماساژهای توی پورن هاست نه کور خوندی همینجوری از روی لباس فقط هم پشتمو بمال. منم گفتم حداقل لباساتو عوض کن و اونم مانتو شلوارشو در آورد و لباس تو خونه ای هاشو پوشید و منم شروع کردم به ماساژ دادن و تا که دست به کونش میزدم فحش میداد و میگفت به کونم دست نزن.
چند روز بود که دیگه جلوی من تهش تاپ شلوارک میپوشید جز اون دفعه ای که خودم براش انتخاب کرده بودم و توی حموم لباساشو عوض میکرد و حتی نمیذاشت بند سوتینشو ببندم و من حسابی فشار میخوردم. تا اینکه وسط حموم خانوم آب قطع شد و اومد گفت آرمان برو از حوض آب بیار بریز روی سرم و منم ته دلم جووون کش داری گفتم و رفتم توی دو تا ۲۰ لیتری آب حوض ریختم و رفتم توی حموم و در رو که باز کرد فقط یه شرت پاش بود و با دستش جلوی سینه هاشو گرفته بود و گفت بیا داخل و اگه کاری بکنی جرت میدم. دست دیگرش که آزاد بود رو برداشت و گفت بیا این سوتینو بنداز برام حالا که خیلی مشتاقی و منم ذوق کردم و یهو دستشو از روی سینش برداشت و من زل زدم بهشون و یهو بهم گفت هوووووی و سوتینو گذاشت روی سینش و چرخید و منم بندشو انداختم و دستمو زدم به ممش و گفتم خوب جا افتاد که چک زد توی صورتم و منم خندیدم فقط که یهو صدای آب توی لوله اومد و گفت خب دیگه برو بیرون آب هم اومد. بهش گفتم ولی آب من که نیومد هر وقت اونم بیاد میرم بیرون. و یاسمین جا خورد و گفت گمشو بیرون آشغال و منم گفتم اگه قبل از بیرون رفتنم از حموم آبم نیاد میام توی اتاق و موقع لباس عوض کردن نگات میکنم. اون گفت خب بشین همینجا بزن برو گمشو بیرون. بهش گفتم سوتینتو در بیار و گفت خب باشه من میرم بیرون که دستشو گرفتم و گفتم باشه بیخیال بذار همینجا جق بزنم اونم گفت بذار برقو خاموش کنم نمیخوام ببینم بهش گفتم منم نمیتونم تورو ببینم تو چشماتو ببند و گفت باشه و وقتی بست شرتمو در آوردم و شروع کردم به زدن که خودم دستمو بردم پشتش و سوتینشو در آوردم که یاسمین گفت نکن آرمان ولی من دستشو گرفتم و دور کیرم حلقه کردم که دستشو یهو کشید و چشماشو باز کرد و به کیر شق شدم زل زد و گفت چرا این کارو کردی؟بهش گفتم بیخیال یاسمین بذار آبم بیاد تا ولت کنم دیگه و پشتشو کرد و گفت نمیخوام ببینم و سینه هامو ببینی با کونم بزن که من رفتم از پشت بغلش کردم و با دستم شروع کردم به مالیدن سینه هاش و با دستاش به جای اینکه دستامو بگیره سعی میکرد به تنم مشت بزنه و منم کیرمو گذاشته بودم لای پاهاش و سعی میکرد پاهاشو باز کنه ولی من با رون های پام فشار میدادم پاهاشو بهم و یکم که گذشت هیچ واکنشی نشون نمیداد و دستمو بردم توی شرتش خیس شده بود و دیگه وا داده بود و حسابی مالوندمش و خیلی ناگهانی و سریع شرتشو در آوردم و خواست برداره شرتشو اما دستشو گرفتم و جیغ زد و منم دستشو گذاشتم روی کیرم و میدونستم الان حرف زدن میتونه همه چیزو بگا بده گریه افتاد و منم چسبوندمش به دیوار و شروع کردم به لب گرفتن و جالبه مقاومتی نکرد و بعدش گردنشو خوردم که محکم هلم داد و فرار کرد رفت از حموم بیرون و بدو رفت توی اتاق و درو قفل کرد و گفت به خدا مامان بیاد بهشون میگم. شهوت بدجوری عقلمو گرفته بود و فقط به کردن یاسمین فکر میکردم و سریع لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون و از داروخونه یه بسته کاندوم و قرص تاخیری گرفتم و تا برگشتم مادرم رو خونه دیدم و رنگم زرد شد اما با تحویل گرفتناش فهمیدم یاسمین چیزی به مامان نگفته و خیالم راحت شد دوباره اون انتظار لعنتی برای فردا شروع شد و تا صبح با کیر شق خوابیدم که بالاخره زمانش رسید و مامان بابام رفتن و یاسمین هم اتفاقا لباساشو عوض نکرد و همون لباس گشاداش تنش بود و رفت توی اتاق و در نیومد و منم دلو زدم به دریا و تمام پنجره هارو بستم که صدا نره و در حیاط و کوچه رو قفل کردم که نه اون فرار کنه نه مامان بابا یه وقت نیان و ضبط رو هم روشن کردم و تا جایی که میشد زیادش کردم تا صدای یاسمین رو کسی نشنوه و خوبیش این بود که خونمون ویلایی بود و میتونستم صدای ضبط رو بیشتر کنم و صدای یاسمین هم نیاد. لخت مادر زاد شدم و یه دستم کلید اتاق بود و یه دستم کاندوم بود. شب قبلش چند تا وسیله خطرناک مثل گلدون یا چیزای تیز یا شیشه ای رو از اتاق جمع کرده بودم که یه وقت نکوبه توی سرم یا بلایی سر خودش بیاره. رفتم توی اتاق و منو که دید شروع به التماس و گریه کرد و منم سریع در اتاقو قفل کردم و کلیدشو گذاشتم زیر فرش و رفتم سمتش و اون اولش شروع به مقاومت کرد اما من شروع کردم به خوردن لباش و اون لباشو جمع نمیکرد و فقط با دستش به سرم مشت میزد اما من با دستام دستاشو گرفتم و بغلش کردم و چند دقیقه لباشو خوردم و بعد رفتم سراغ گردنش و یکی دو دقیقه که گذشت گریه هاش قطع شد و دستاشم آزاد بود ولی کاری نمی کرد و دوباره وا داده بود. دستمو از پشت بردم توی شرتش و حسابی کونشو مالوندم و بعد لباساشو در آوردم و شروع کردم به مالوندن سینه هاش که اونم چشماشو بسته بود و کاری نمیکرد و کیرم داشت شرتمو جر میداد باورم نمیشد دارم یه دختر با هیکل فیت و پوست سفید برفی و موهای باربی،کون و ممه های خوش فرم و نرم و سفید رو میکردم سوتینشو در آوردم و شروع کردم به خوردن ممه هاش که دیدم داره آه و ناله میکنه و دیدم کار تمومه دیگه و شلوارشو در آوردم و بعدشم شرتشو و الان دیگه باورم نمیشد کص کلوچه ای و صورتیشو داشتم نگاه میکردم و با ولع براش شروع به خوردن کردمو و با خوردنم پاهاش لرزید و دیگه میدونستم به دستش آوردم و چند دقیقه که گذشت گفت بکن توش و این حرف رو که زد واقعا داشتم ارضا میشدم و یادم اومد برم قرص بخورم که دیر بیاد واسه اثر کردن قرص تا جای ممکن لفتش دادم و اینقدر همه جاشو خوردم که خودش سرمو هل میداد سمت کصش و واسش اینقدر خوردم که گفت چرا پس نمیکنی قرص لعنتیتم که خوردی منم کاندومو کشیدم سر کیرم و گفتم با پردت خداحافظی کن و یواش کردم توش و جفتمون آهی به سر دادیم و چشمای یاسمین سفید شده بود و تلمبه رو شروع کردم و اینقدر ادامه دادم که ارضا شد و گفت دیگه سرپا نمیتونم و منم از داگی استایل چنان کردمش که تمام سلول های بدنم داشت از لذت منفجر میشد و دلم میخواست داد بزنم. کیرم توی کص تنگ و داغش عقب و جلو میرفت و صدای شلپ و شولوپ کون سفید و نرمش روحمو به پروزا در میاورد که یکم گذشت و دوباره چرخوندمش و فرقونی پاهای فیتشو انداخت روی پام و با اون چشمای آبی محشرش چشم تو چشم شدم و سرم رو بردم پایین و از لباش لب گرفتم و دستم رو گذاشتم روی سینه هاش که لعنتی چقدر نرم و سفید بودن و تلمبه زنیو شروع کردم. خماری چشمای یاسمین و آه و نالش و تکون خوردن سینه هاش حشرمو بیشتر میکرد که دوباره ارضا شد و کشیدم بیرون بهش گفتم از کون میخوام اونم گفت درد داره و نه اما من سر پاش کردم و پشتشو به خودم کردم و چسبوندمش به دیوار و اول یه انگشتی کردم توش و بعد دو انگشتی و آخرشم سه انگشتی تا ته کردم توش تا اینکه بالاخره جا باز کرد و کیرمو یواش کردم توش و اول تا نصفه و بعد تا ته کردم توش و آروم تلمبه میزدم و آخ و اوخ هاش که کمتر شد محکم ترش کردم و یواش یواش سرعت تلمبه زنیم رو به حداکثر رسوندم که دیدم داره میگه آرمان دردم میاد بذار واست بخورم و منم از خوشحالی داشتم سکته میزدم و کاندومو در آوردم و نشستم روی لبه تخت و باورم نمیشد کیرم تو دهن خواهرمه و با اون لبای سرخش میک میزد کیرمو. ساک زدنش خیلی حرفه ای نبود ولی وقتی کیرمو لیس میزد جنون میگرفتم. زبونش در میاورد میذاشت زیر کیر و از خایه میاورد تا سر کیر و سر کیرمو بوس میکرد و میگفت از پورن یاد گرفتم. دیگه تحمل نداشتم آبم اومد و پاشید توی دهنش و اونم با اینکه عوق زد قورتشون داد و کنارم افتاد. یه چند دقیقه دراز کشیده بودیم و نفس نفس میزدیم که پاشدیم رفتیم حموم و دهنش رو هی پر آب میکرد و تف میکرد تا اینکه لخت با هم دوش گرفتیم و کلی لاو ترکوندیم و لب گرفتیم و حسابی بهش ابراز علاقه کردم و گفتم دوسش دارم.
مادرم که اومد خانه منو یاسمین هی به هم میخندیدیم و مادرمم میگفت خوبه باز حداقل قهر نیستید و از اون به بعدش شده بود کار هر روزمون و تا آخر تابستون هر روز میکردمش و فقط مواقع پریودش از کون میکردمش. هرچقدر می گذشت مسائل عاطفی مثل جنسی بینمون قوی تر میشد و حتی دیگه عاشق هم بودیم و اون میگفت بجز من به دختری حتی فکر کنی جرت میدم.
نتایج کنکور اومد و خواهرمم مثل من ریده بود و کلی خانوادم بهش گیر دادن و گفتن جفتتون میشینید مثل سگ درس میخونید و حتما هم باید جفتتون بزنید فرهنگیان وگرنه حلالتون نمیکنیم. پدر و مادرم به خاطر محدود کردن ما میگفتن برو فرهنگیان ولی خب چون حقوق داشت و خیالمون راحت بود طرف مخالف همکلاسی جنس مخالف نداره ما هم بدمون نمیومد و مارو توی مهر کلاس تست و اینا ثبت نام کرده بودن و ما همش درس میخوندیم و صبح زود هم مارو میرسوندن به کلاس و این چیزا و دیگه فرصت سکس پیش نمیومد و منو خواهرم حسابی تشنه هم بودیم. باید یه فکری می کردیم چون مادرم سال بعد بازنشسته می شد و ما هم دانشجو و دیگه فرصتی پیش نمیومد تا از تنهاییمون لذت ببریم کار خیلی ریسکی بود اما شبا یواش در رو قفل میکردم و توی تاریکی مطلق و خیلی بی سروصدا و با استرس و خیلی هول هولکی و سریع و نیمه لخت سکس میکردیم و واقعا از موضوع شاکی بودم و حتی لختشو نمیتونستم توی تاریکی ببینم. سکس درست و درمون ما که قشنگ آه و ناله راه بندازیم و بدون استرس و کامل لخت شیم و توی روشنایی سکس کنیم و هرچی دوس داریم طولش بدیم و بعدش باهم بریم حموم شده بود یک جمعه درمیون که آزمون گاج نداشتیم و مادر پدرمم میرفتن تفریح واسه خودشون جمعه و گیر میدادن که ما هم بیایم و میگفتن کل هفته درس میخونید امروز بگردید اما منو یاسمین واسه سکس و خوابیدن نمی رفتیم به خاطر سکس شبانه و درس خیلی خواب آلود بودیم توی روز. پدرمم یه روز گفت امسال بعد کنکور دیگه نمیرم کلاس تست و از بازنشستگی لذت میبرم و منو خواهرم فهمیدیم دیگه مشکل یکی دو تا نیست حالا. خواهرم قرصای عقب انداختن پریود خریده بود و بهانشم این بود توی آزمون ها پریود نشه اما میخواست اون جمعه درمیون هارو یه وقت از دست ندیم و کلا به خاطر اون قرصا همش مریض بود ولی با اصرار من باشگاهو مرتب میرفت و هر روز بدنش سکسی تر میشد و منم باشگاهو میرفتم و بدنم داشت خوب میشد. تا اینکه به بهانه کلاس تست و این جور چیزا از بابام پول میگرفتم و می رفتیم هتل یا مسافرخانه یا سوئیت میگرفتیم و چون خواهر برادر بودیم بهمون میدادن و میرفتیم توش حسابی تلمبه زنی میکردیم اما خیلی خرج داشت و حتی یواشکی از جیب بابام پول میدزدیدیم.
حاضر بودم برم سرکار و حتی یاسمین هم حاضر بود اما نمیذاشتن و ما کنکوری بودیم تا اینکه کنکور لعنتی رو دادیم تموم شد و دیگه بهونه واسه پول گرفتن از بابا هم نداشتیم اینقد اصرار کردیم تا اجازه دادن جفتمون بریم توی یه فست فود کار کنیم و واسه اینکه نگن پولاتون کجا رفت حقوق رو کمتر می گفتیم و قیمت چیزایی که میخریدیم رو بیشتر که با انتقاد تند شون رو به رو میشدیم اما میرفتیم هر بار یه هتل اجاره میکردیم و بکن بکن به راه مینداختیم اما هتل ها هم همرو رفته بودیم و دیگه داشت ضایع میشد و نمیدونستیم چیکار کنیم. یه مدت دوباره نسخ همدیگه بودیم که پدرم و مادرم توی ماشین تصادف کردن و جفتشون فوت کردن.
ضربه روحی خیلی سختی بود و الان بیشتر از قبل به هم نیاز داشتیم. دیگه سکس هامون واسه خوش گذرانی نبود و هم دیگرو تسکین میدادیم. خونمون البته شلوغ بود ولی فرصتش که پیش میومد انجامش میدادیم و فامیل همش گیر میدادن که بیاید پیش ما و اوضاع ما همینطور داغون بود و دیگه حوصله اینو نداشتیم. شهر ما کوچیک بود و توی مرز یه استان دیگه بود که اسم نمیبرم که برامون دردسر نشه. منو خواهرم جفتمون دیپلممون رو از شهر بغلی گرفته بودیم چون شهر خودمون رشته ریاضی نداشت و کلا سهمیه یه استان دیگه بودیم و خیلی هم استان بزرگی بود و توی انتخاب رشته ما باید واسه محل خدمت های اون استان میزدیم.
نمیدونم از شانس خوبمون یا بدمون جفتمون فرهنگیان قبول شدیم و محل خدمت و دانشگاه جفتمون افتاده بود مرکز اون استان که تا شهر خودمون 8 ساعت با ماشین راه بود
به یاسمین گفتم ما که چهار سال اونجا دانشگاهیم و بقیه عمرمون معلم بیا کلا همه چیزو بفروشیم و بریم. و اونم قبول کرد و ما خونه و موتور رو فروختیم و ماشین هم که چیزی ازش نمونده بود فروختیم و رفتیم چند وقت بعد توی شهر جدید خونه خریدیم و حقوق بیمه تامین اجتماعی پدرو مادرمون به حساب یاسمین ریخته میشد و با حقوق خودمون ما دو نفر چهار تا حقوق میگرفتیم و تصمیم گرفتیم یه زندگی جدید و دور از تمام فک و فامیلا شروع کنیم. واسه اینکه یه روز دردسر نشه من رفتم دنبال یه نفر که توی کار جعل اسناد بود گشتم و انگار کار طرف هم خیلی درست بود. یه شناسنامه و کارت ملی واسه یاسمین درست کرد با همون اسم و فامیلی و سال تولد و تنها تفاوتش نام پدر و مادر بود که میخواستیم اگر از ما اگر یکی پرسید بگیم دختر عمو و پسر عموییم. البته یاسمین هویت واقعی خودشو نگه داشته بود چون دانشگاهش و خیلی چیزا به اون ربط داشت حتی حقوق پدرو مادرمون به اون هویتش داده میشد اما این شناسنامه و کارت ملی رو فقط گرفتم تا اگه جایی واسه نسبتمون گیر دادن اون یکی شناسنامه رو نشون بدیم و بگیم زن و شوهریم و کنارش یه عقدنامه جعلی هم گرفتم و اسممون هم توی شناسنامه من و شناسنامه جعلی اون نوشتیم و رسما شدیم زن و شوهر و از اون به بعد منو اون الان زن و شوهریم و خیلی همدیگرو دوس داریم و اینجا همسایه ها فکر میکنن ما پسر عمو و دختر عموییم. ما تمام شماره قبلی هارو انداختیم دور هیچکی از فامیلا با ما در ارتباط نیست و توی شهر جدید خونه داریم و زن و شوهر هم هستیم و اگر هم یک روز لو رفتیم بازم فرار میکنیم. فعلا که چهار تا حقوق برامون میریزن و جفتمونم میریم سر کار تا شیش تاش بکنیم و پولامون رو جمع میکنیم که اگه یه روزی این پولا قطع شد و لو رفتیم بتونیم فرار کنیم.
الان یاسمین 24 سالش شده و من 27 سال و دنبال یه راهیم که با پیدا کردن یه دکتر و رشوه دادن بهش بتونیم تحت مراقبت بچه دار بشیم که یه وقت مریض به دنیا نیاد
پایان

نوشته: آرمان


👍 23
👎 12
112301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

942663
2023-08-16 23:28:39 +0330 +0330

😁

1 ❤️

942665
2023-08-16 23:31:07 +0330 +0330

خواهرتو

1 ❤️

942686
2023-08-17 00:33:37 +0330 +0330

خودتو به نزدیکترین تيمارستان معرفی کن

7 ❤️

942687
2023-08-17 00:35:11 +0330 +0330

:))))

1 ❤️

942703
2023-08-17 01:21:00 +0330 +0330

احمق جقی

1 ❤️

942706
2023-08-17 01:29:30 +0330 +0330

عوارض سینگلی و شیشه و عقده
وقتی شیشه میکشن شهوتشون میزنه بالا و هیچکس باهاشون دوست نمیشه بخاطر قیافه تخمیشون
و از اونجایی ک عقده دارن از خاهرشون چون پدرمادرشون بیشتر ب خاهرش میرسن و تو سر این زدن
باعث شده ی ادم شیشه ای عقده ای بشه برا همین این داستان سر هم کرده
خاک تو سرت

2 ❤️

942718
2023-08-17 02:16:48 +0330 +0330

یه حس قویی بهم میگه واقعیته

6 ❤️

942762
2023-08-17 08:25:42 +0330 +0330

یعنی ریدم تو اون مغزت.خودت قاط نزدی ازبس نوشتی؟؟؟؟فکر بقیه باش اقلا.

1 ❤️

942767
2023-08-17 09:02:52 +0330 +0330

اینم از عوارض 5وعده جق زدن در روز

1 ❤️

942797
2023-08-17 14:08:19 +0330 +0330

دلم برات میسوزه این همه تایپ کردی 😗🥕

2 ❤️

942819
2023-08-17 16:53:43 +0330 +0330

وقتی صنعتی و سنتی رو ترکیبی میزنید نتیجش میشه کوس و شری مثل این داستا

1 ❤️

942981
2023-08-18 13:44:38 +0330 +0330

در این که داستان نباید حتما واقعی باشه شکی نیست . این داستان هم کلا مثل فیلم‌های محارم، خیالی است. پس دنبال واقعی بودن و جور بودن با عقل و منطق نباشیم. قبلا هم گفتم بیشتر بر روی ساختار و طرح داستان نظر بدید. به نظر من داستان خوبی بود و کمی اغراق آمیز . به خصوص تصادف پدر و مادر و … کلا آخر داستان سرهم بندی شده است.

0 ❤️

943046
2023-08-19 00:23:02 +0330 +0330

پشمام ریخت به جون خودم همش ریخت داستان کیر شق کنی بود ولی خیلی کم باور البته باورکردنشم مهم نیست داستانه دیگه

0 ❤️

944192
2023-08-25 14:23:17 +0330 +0330

با یک تفریق ساده میشه پی برد از ۲۴ تا ۶ تا کم کنیم میشه ۱۸ بعد میگی ۱۷ بوده؟ ریاضی هم بلد نیستی لعنت به جق که چه کرد با این جوانان

0 ❤️

945708
2023-09-04 14:09:57 +0330 +0330

خوشبخت باشید 😂

1 ❤️

949122
2023-09-23 20:36:11 +0330 +0330

منم باهات موافقم ئارشام .یه حسی به منم میگه این واقعیت محضه…

0 ❤️

954601
2023-10-26 16:26:30 +0330 +0330

داستان قشنگی بود تا آخر و به جزئیات خوندم لذت بردم
اگه واقعی باشه بهتون تبریک میگم ایشلا خوششبخت باشید ❤️ 😍 🌹

0 ❤️

955237
2023-10-30 01:04:17 +0330 +0330

جالب بود منم یه زمانی همین حس و به خواهرم داشتم ولی اون موقع ها محدودیت ها تو خونه ها زیاد بود و ارتباط برقرار کردن خیلی سخت بود

0 ❤️