لذت محض اتصال ذهن و تن (۱)

1402/02/20

درود بر کاربرای محترم زن و مرد شهوت پرست و دوست داشتنی.
ترجیح میدم ماجرای احساس عشق و صمیمیت جنسی شدیدی که دو سال پیش تجربه کردم رو در دو یا سه قسمت بنویسم.انتظارم اینه که بی جهت بهم احترامی نکنید ،آدم انتظار داره وقتی خاطرات جنسی و احساسی خودش رو مخصوصا وقتی برای یه جمع توصیف میکنه بهش احترام گذاشته بشه چرا که اون خاطره و اون احساسات واسش خیلی عزیزه.
من اسمم سروشه و ساکن اهواز.۲۷ سالمه و این خاطره مربوط به دو سال پیشه.رابطه ای که خیلی سریع صمیمیت جنسی و عاشقانه پیدا کرد و به یاد موندنی شد.
لحظه ی اولی که دیدمش رو هیچ وقت یادم نمیره.
غزل،یه دختر جمع و جور و کوچولو ،همیشه امضای ظاهریش یه آرایش مصری که چشماش رو بیش از حد زیبا جلوه میداد،خط چشم دنباله داری که دیدنشون واسم همیشه جلوه ای خاص از شخصیتش رو تداعی می کرد.
خیلی کم حرف بود و خیره شدن به لبخند ظریف و خط نگاهش واسه هر کسی عادت ایجاد میکرد.از نظر من خیلی باهوش بود، چون به جذابیت خودش مسلط بود‌ و آگاهانه ازش استفاده می کرد.هم‌ دانشگاهی بودیم،من مهندسی برق و اون ادبیات فرانسه.
از اینکه تو جمع مرموز جلوه‌ کنه لذت می برد،با اینکه دوس پسر داشت اما از همون ابتدا که متوجه رفتار متفاوت من با بقیه شد انگار چیزی رو با خودش رقیب دید.
من با اینکه شدیدا جذب طرز آرایش عربی خلیجیش شده بودم و از هیچ فرصتی واسه نگاه کردن به دمه ظریف چشماش که مثل ملکه های باستانی مصر موقر بود، دریغ نمیکردم اما حتی واسه لحظه ای کششی که بینمون ایجاد شده بود رو به رومون نمیوردم.
در عرض دو سه ماه هفت یا هشت بار هم دیگه پیش اومد که با دوستاش میومدن حیاط دانشکده‌ی مهندسی جمع میشدن‌ و از قضا منم اطرافشون یا مشغول سیگار کشیدن بودم یا صحبت راجب فلسفه و هنر با دوستام.
وقتی متوجه حضور من تو حیاط میشد_(محوطه محصور دانشکده مهندسی چمران بزرگ نیست خیلی)-یه پیچ و تاب خاصی به بدنش میداد،مقنعه اش رو صاف میکرد،
و من !که پوکر خیلی زیاد بازی میکردم و تشخیص حالات بدنی و ذهنی افراد واسم یه بازی جذاب شده بود.
واسم تشخیص اضطرابش وقتی از دور وقتی واسه یه لحظه نگاهش میکردم سخت نبود.
میدونستم باید کدوم لحظه رو واسه دیدنش انتخاب کنم،
صبر میکردم تا با دوستاش وارد صحبت بشه،
میدونست که زیر نظر دارمش،مشخص بود به صحبت هاشون گوش نمیده،هرازچند گاهی با همون لبخند زیبای خاص خودش که برق چشماش رو دو چندان میکرد به صحبت هاشون جواب می داد.
میدونستم باید معذبش کنم،باید میدونست که راحتش نمیزارم،باید اینو میفهمید که حضورم قراره بدنش و حرکاتش رو سنگین کنه.از اونجایی که عرب بود بیش از پیش راحت تر الگوی ذهنیش رو تشخیص میدادم،دوس دختر عرب داشتم و میدونستم چطور دختر عرب از اینکه خودشو تحت فشار احساس کنه لذت میبره.میدونستم اگه شهوتش بیش از تر این تحریک کنم باید به اون موقعیتی برسونمش که دهنش رو با دستم بگیرم و با اختیار خودم لباشو از هم باز کنم که بتونه راحت تر کیرم رو تو دهنش بزاره و اون موقع اس احساس آرامش واقعی میکنه.
اینارو به وضوح تو چشمای شهوت آلودش میدیدم و لذت متقابل بینمون رو احساس میکردم.
ماه ها از این بازیا گذشت که نمیخام همش رو تعریف کنم با اینکه خیییلی جذابه،گذشت تا از دوس پسرش جدا شد.
مدتی سمت مهندسی نمیومد و تو دانشکده خودشون یعنی ادبیات هم پیداش نمیکردم.گذشت و گذشت تا این که مثل اینکه جداییش رو نصفه نیمه پذیرفته بود.
حالا بیشتر از پیش فعالیت میکرد ،مشخص بود میخواد سعی کنه جای خالی دوستش رو با حرکات جذاب تنش پر کنه.
ییشتر میخندید‌ و راحت تر رفتار میکرد.از چشماش میفهمیدم دنبال کسی که میگرده که اینقدر قابل باشه که بتونه راحت جلوش زانو بزنه و دهنشو از کیر پر کنه.به نظر می رسید میخواد شهوت شدیدی رو تجربه کنه و یه تکانه جنسی شدید رو جایگزین حس شکست رابطه اش کنه.
منم مترصد همچین فرصتی،بالاخره تو اینستا فالوش کردم،
استوری های سکسی از خودش زیاد میذاشت.
خیلی هوشمندانه تلاش میکرد که غم‌ جدایی رابطه اش رو توی کش و قوس بدنش دفن کنه.
قدش حدود ۱۶۵ بود‌ و وزنش حدودا ۵۵ کیلو.
جمع و جور و دوست داشتنی بود،نیم تنه مشکی یا سفید میپوشید و جوری استوری میزاشت که بیش از پیش دلبری کنه.
انگلیسیش فوق العاده بود و درسش میداد.
گذشت و‌ گذشت تا جایی که باید شرط ارتباط پنهان‌مون‌ رو بالاتر میبردم،خاره پوکر رو اون روزا گاییده بودم و تقریبا تمام تصمیماتم رو دقیق میگرفتم و جوانب رو می سنجیدم،بالاخره یکی از استوری هاش رو به انگلیسی ریپلای کردم،نیم تنه مشکی پوشیده بود با شلوارک .مشخص بود فقط میخاد چند‌ نفر جوابش بدن و این از حس تسلط خودش کیف کنه.
منم فرصت رو مغنتم دونستم و از تابلوی پشت سرش تعریف کردم:)))
بازی با دختر عرب رو خوب بلد بودم،از اینکه دید ازش تعریف نکردم و توجه نکردم بهش، عین یه گربه شد.تمام تلاشش رو می کرد توجهم رو جلب کنه و من نمی زاشتم دستم کاملا رو شه.
اینقدر بهش فشار اوردم و اذیتش کردم که آروم شد.عین یه گربه که تسلیم قدرت صاحبش میشه و تو بغلش آروم میگیره.وقتی تو ضعیف ترین و ضربه پذیر ترین موقعیت روانی ای که ممکن بود قرارش دادم بهش پیشنهاد یه دیدار دادم.درجا قبول کرد.قرار شد دو ساعت بعد همدیگرو ببینیم.شدیدا خوشحال بودم،همون تیپی که همیشه دوس داشتنی میشم وقتی تنم میکنم رو با لذت خاصی جلوی آینه تنم کردم.با اینکه پولدار نبودم و بچه ی متوسطی بودم ولی از بچگی پدرم به خوش پوشیدن عادتم داده بود.آبادانی بود‌ و تیپ‌ واسش بخش خییلی مهمی از زندگی بود.
یه شلوار گرون مارک امپریو خریده بودم که هنوز پا نخورده بود،با لذت تنم کردم و تی شرت مشکی و پیراهن مشکی.
تو کافه خیلی گرم و دوستانه همدیگه رو تحویل گرفتیم.خواهرش هم باهاش اومده بود و من واسه جلب توجهش میدونستم چطور باید هردوشون رو لیس بزنم که بتونم بینشون حسادت به وجود بیارم.
صحبت هامون خلیلی زود از معنی تهی تر شد و راحت تر به چشم های همدیگه نگاه میکردیم.من چشم هام بزرگ و پر مژه بود و گاها پشتشون رو سرمه میکشیدم،
اونم با چشمای گربه ای و کشیده اش که خط چشم ظریفی دنباله دارشون کرده بود دلبری میکرد و با نگاهمون بازی میکردیم.
دختر عرب عادت های خاص خودشو داره.نمیشه بیش از یه زمانی باهاش بازی کرد و منتظرش نگه داشت.وقتی خودشو در معرضت قرار میده و اجازه میده بیشتر از حد معمول از دیدن زیبایی هاش لذت ببری ازت توقع صمیمیت پیدا میکنه.خوب‌ به این خلق واقف بودم و واسه همین تو همون قرار اول بهش نشون دادم که تو اولین فرصت قراره لب هاش رو ببوسم و بوی تنش رو حس کنم.
گرمای تنش رو موقع خداحافظی فراموش نمیکنم،من قدم ۱۸۱ و اون با قد ۱۶۵ انگار که یه گربه ی کوچولو بود.
همدیگرو بغل کردیم و انگار که همدیگه رو بخوایم از عمد لای پامونو به هم فشار دادیم.
لحظه ای که تو بغلم کامل جا گرفت و گرمی کسش رو روی کیرم حس کردم یه بوسه ی ریز به گردنش زدم و از خودم‌ جداش‌‌ کردم که مبادا بیش از حد معذب بشه.
انگار که اتفاق خاصی نیوفتاده باشه بهم لبخند زد و دست تکون داد و رفت.
بدجور رفتم تو فکر…بی اختیار وارد یکی از کوچه‌ های منتهی به جاده ساحلی شدم.
وهم خیال بوسیدنش و دیدن شهوانی شدنش ذهنم رو پر کرده بود.فهمیده بودم که از بقیه دختر های عربی که باشون بودم طبع به شدت گرم تری داره و اگه باهاش دوست شدم حتما باید به لای پاش مسلط بشم.لذت‌ کیر کردن تو کسش‌ مثه یه هدف جانبی مهم درگیرم کرده بود.باید کسش رو بو‌ میکردم‌ ومی بوسیدم و لیس میزدم.
باید دختر خودم میشد.

نوشته: سروش


👍 6
👎 1
8001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927265
2023-05-10 00:39:59 +0330 +0330

داستان جالبی بود بیشترمهارتتون تو نوشتن رو تحسین میکنم جزییات رو خوب بیان کردین.اما من با قد ۱۶۰ و همسرم با قد ۱۸۰.وقتی همو بغل میکنیم آلتش مقابل شکممه نمیدونم شما چطوری چسبوندین ب هم تو کافه؟؟!! 😂

3 ❤️

927278
2023-05-10 00:59:55 +0330 +0330

خیلی رومانتیک و عاشقانه بود ❤️

1 ❤️

927323
2023-05-10 06:20:47 +0330 +0330

وقتی داشتم نوشتتو میخوندم نتونستم تصویری از چیزی که میگی رو‌ داخل ذهنم بسازم خوب ننوشتی اما جالبه سه نفر نظر مثبت هم بهت دادن . نکته دیگه عشق هیچ وقت رو به روی سکس قرار نمیگیره مثل این میمونه که فیلم پورن داخل ژانر عاشقانه قرار بگیره . از یک ذهن هول انتظار بیشتری نیست وقتی تو این جامعه واسه یه کس له له میزنی اینجوری میشه که هر دختری ببینی فکر سکس باهاش داخل ذهنت میاد اگه کسی ام فحش ام بهت بده بخاطر اینه که تو کص و شعر نوشتی همین . اون ژانر عاشقانه و اینا رو ام از تگ ات حذف کن

1 ❤️

927640
2023-05-12 12:48:20 +0330 +0330

درون هر زنی یه کس زندگی میکنه که دوست داره به من بده.تو همون زن هستی معطل نکن.فقط یه پیام بده بقیش با من… 😍 🌹 😏

0 ❤️

927980
2023-05-14 15:02:04 +0330 +0330

اون دوسته عزیزمون که پاشو تاحالا تو مهد کودک هم نزاشته اسم کاربریش آنگولایی😂 چرا بالاتر از سن خودت حرف میزنی بیچاره؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها