زهرا و بابابزرگ

1402/05/18

عمو و زن عموم توی یه تصادف رانندگی کشته شدن و پدربزرگم قیم تنها دخترشون شد اون موقع زهرا 17 سالش بود و چون عموم اجاره نشین بود و درست نبود زهرا توی یه خونه تنها باشه اومد و با پدر بزرگم زندگی کرد بعد چند وقت که دیپلم گرفت گفت میخوام برم خارج درس بخونم و… پدربزرگم مخالفت کرد… وقتی اصرار زیاد زهرا رو دید گفت من پول ندارم اگر داشتم میفرستادمت… وگرنه کیه که نخواد پیشرفت بچه اش رو ببینه؟همه میدونستیم دروغ میگه… اما خب… منم دیدم بحث پوله خداحافظی کردم و اومدم توی حیاط یه آب به ماشین زدم که دیدم زهرا هم اومد توی حیاط گفت محمد تو پول داری… میدونم داری… فائزه (زنم) بهم گفته کجاها زمین خریدید و گذاشتید برای اینده بچه ها…تو به من بده من رفتم اون طرف کار میکنم کم کم بهتون میدم… گفتم منم بخوام بدم فائزه نمیذاره… در ضمن صحبت چند میلیون پوله شایدم میلیارد هزینه اقامت و… این گذشت تا اینکه یه روز رفتم خونه پدربزرگم… دیدم فقط زهرا هست… گفتم بابا علی کجاست؟ گفت رفته قم فردا میاد… اومدم برم گفت بمون یه چای بخور… نترس پولشو ازت نمی گیرم… دیدم هنوز ناراحته که من بهش پول ندادم… گفتم بذار از دلش دربیارم… همین طوری داشت حرف میزد و منم داشتم توضیح میدادم… رفت توی اتاقش و روی تخت دراز کشیده بود و پشتش رو به من کرده بود و گفت چای ات رو ریختم توی آشپزخونه است برو بخور و برو… اومدم برم دیدم داره گریه میکنه… رفتم کنارش روی تخت نشستم و دیدم کاری از دستم برنمیاد… نمی دونم چیشد گفتم نگران نباش درستش می کنم تا اینو شنید بلند شد و پرید بغلم و میبوسیدم… منم بی اختیار سفت بغلش کردم و میبوسیدمش… وای چه حالی داد بوسیدنش به خودم که اومدم دیدم کیرم راست شده اونم روش نشسته و داریم از هم لب می گیریم… یه نگاهی بهم کرد و منم سرمو انداختم پایین در گوشم گفت حالا که قراره پولو بدی میخوام بهت حال بدم و یه راز رو بدووونی… و بلند شد کمربندم رو باز کرد و کیرمو دراورد و شروع کرد خوردن… من توی ابرا بودم واقعا از زنم فائزه بهتر میخورد… حسابی حشری شده بودم… گفت لنتی عجب کیریه پس فائزه راست میگفت… گفتم فائزه چی میگفت… گفت میگفت کیرت کلفته و سکس خشن دوست داری… گفتم تو هم دوست داری؟ گفت خیلی دوست دارم تجربش کنم… گفتم می تونی دردشم تحمل کنی؟ گفت چون قراره بهم پول بدی هر دردی رو تحمل میکنم… روی شکم خوابوندمش روی تخت… اومدم بکنم توی کونش گفت نه… بکن توی کوسم! گفتم مگه دختر نیستی؟ گفت نه… گفتم کی پردتو زده؟ گفت راز اینه… میگم بهت… منم یه توف زدم روی دستم و مالیدمش به کوسش… و کیرمو فرو کردم توی کوسش که با یه فشار تا ته رفت داخل… دیدم بلههه خانم خیلی وقته داره میده منم بهش رحم نکردم خوابیدم روش و با پاهام پاهاشو سفت بهم چسبوندم و مثله یه شیر نر توی کوسش تلمبه میزدم میگفت جووووون فائزه کجایی منم داره وحشیانه جر میده کوس من تنگ تره یا فائزه؟ گفتم انصافا تو… گفت پس گشادش کن… محکم تر بکن… این که وحشیانه نیست محکمتر… فائزه کجایی که کیرت رو ماله خودم کردم… الان توی کوس منه… وای دارم حسش میکنم چه آتیشیه… منم محکمتر تلمبه میزدم و آبم اومد و خالیش کردم توی کوسش… گفتم ببخشید حواسم نبود… گفت نوش جونت کوسم بهت حال داد گفتم عالی بود… و از روش بلند شدم… لخت نگاهش کردم چقدر قشنگ بود… گفتم نگفتی کی پردتو زد؟ گفت فکر کردی بابا بزرگت چطور راضی شد من برم؟!.. گفتم دروغ میگی… به یه نفر دیگه دادی الانم داری دروغ میگی… گفت هر بار که از قم میاد با هم سکس داریم بمون و خودت ببین…واقعا شوکه بودم… گفتم چطور ببینم؟ گفت ما توی همین اتاق سکس داریم من در رو بازمیذارم و تو راحت همه چیز رو ببین… من اصلا باورم نمیشد… زهرا خوابید اما من توی شوک بودم… کل شب رو نخوابیدم… رفتم کفشم روهم اوردم و رفتم توی اتاق بغلی… ساعت 7 صبح بود صدای پدربزرگم اومد میگفت زهرا جونم کجایی؟ زهرا جون؟ و رفت توی اتاق زهرا… میگفت مگه نمیدونی وظیفت چیه؟ پاشو به وظایفت عمل کن… اروم رفتم دم در و دیدم پدربزرگم کیرشو دراورده و زهرا داره براش میخوره اما پدر بزرگم پشتش به من بود اصلا باورم نمیشد… وای دارم چی می بینم… پدر بزرگ من؟
به زهرا میگفت بسه بذار منم از خجالت اون کوس سفید خوشگلت در بیام و شروع کرد کوس زهرا رو خوردن زهرا که آه و ناله اش در اومد گفت الان کیر لازم شدی… زهرا چی میخوای؟ زهرا میگفت کیر… و بعد پاهای زهرا رو باز کرد و افتاد روش و شروع کرد توی کوسش تلمبه زدن… و چون پشتش به من بود منم کامل داشتم میدیدم… پدربزرگم میگفت این کوس حیف بود بیفته دست چند تا بچه قرتی خارجی که قدر نمیدونن اما الان کامل اب بندی شده و آروم آروم توی کوس زهرا تلمبه میزد زهرا میگفت تندتر تندتر… میگفت کوس رو باید اروم اروم کرد که زن به التماس بیفته… زهرا التماس میکرد تندتر… بابا بزرگم میگفت گوشام سنگینه نمی شنوم… چی میخوای؟… زهرا میگفت کیر میخوام
گفت حالا درست شد… و تندترش کرد و مدام از زهرا سوال میکرد چی میخوای؟ زهرا میگفت کیر می خوام… و اون تندتر تلمبه میزد… بعد چند دقیقه دو تاشون با هم ارضا شدن…
من رفتم توی اتاق بغلی و بابابزرگم رفت حموم… رفتم توی اتاق زهرا… گفت دیدی کی پردمو زده؟… گفتم 3 ماه صبر کن… پولو جور میکنم تا بری… توی این 3 ماه تمام روزهایی که زنم پریود بود با زهرا سکس داشتم… استخدامش کردم توی شرکتم اونجا هم میکردمش… واقعا لذت میبردم از سکس با زنم و سکس با زهرا… و بعد 3 ماه زهرا تصادف کرد و فوت کرد… پزشکی قانونی میگفت موقع تصادف باردار بوده… از اون روز من دیگه بابابزرگم رو ندیدم

نوشته: مصراته


👍 7
👎 18
51301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

941472
2023-08-09 23:28:51 +0330 +0330

تو این وضعیت کم آبی اینقدر آب نبندید به تخیلاتتون و بدید به خورد ملت

4 ❤️

941474
2023-08-09 23:40:53 +0330 +0330

چراتامیخوایین جمعش کنید تصادف میکنن وفوت میشن.باباتوی داستان گفتی پولوجورمیکنم واقعا اینقدرخسیس هستی توی داستانم کردی وکردی دقیقاموقع دادن پول هم تصادف کرد مرد.

4 ❤️

941492
2023-08-10 01:21:19 +0330 +0330

🤮🤮🤮🤮🤮🤮

1 ❤️

941527
2023-08-10 03:29:32 +0330 +0330

نفهمیدم چون پول خواست کشتیش یا چون حامله بود؟؟

1 ❤️

941546
2023-08-10 07:20:46 +0330 +0330

خوب کسخل تو کستان هم دلت نیومد پول بهش بدی و کشتیش
۰قدر خسیسی

2 ❤️

941551
2023-08-10 08:36:48 +0330 +0330

حداقل تو تخیلاتت پولو میدادی بهش و نمی کشتیش 😂 😂 😂

1 ❤️

941634
2023-08-10 19:43:21 +0330 +0330

مادرتو سگ بگاد.ازسکس پدربزرگ ونوه بدتر نداریمریدم تو تخیلاتت.فقط کمتر کون بده.چون دایورت میکنی رویبابابزرگت

0 ❤️

941636
2023-08-10 20:13:27 +0330 +0330

کاملا دروع بود چون نخواستی بعدش بگی چطوری پولو جور کردی تصادف کرد فوت کرد کس گو احتمالا بابابزرگ زنتو میکرده

0 ❤️

941677
2023-08-11 02:21:18 +0330 +0330

خارتو گاییدم تش آبت اومد ریدی ته داستان

0 ❤️

941784
2023-08-11 18:28:28 +0330 +0330

لاشی کس مردم خوب کردی اخرش نکش طرف ریدی تو داستان

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها