گی با معلم ریاضی و شاگرد اولی

1403/02/19

از روزی که بابام مرد یکی دوسالی میگذشت و درسم افتضاح بود البته قبلشم همین بود ولی دیگه کلا همه درسام صفر شده بود اونموقع حداقل بابام بهم غر میزد یا یه کتکی ازش میخوردمو به زور یه چیزی میخوندم اما الان دیگه بیخیال بودم
دوم راهنمایی بودم و حسابی شیطون بودم بارها پای دفتر رفته بودم و میدونستم انضباطمم صفر میشه
از مدیر و ناظم و معلمم زیاد چوب خورده بودم
ترم اول که با نمرهام گند زدم و بخاطر همین موضوع مامانمو خواستن برای پاره ای از تذکرات
تو این بین یه نفر جدید اومد به مدرسه ما با ورود یه دانش آموز جدیدبه کلاسمون به اسم پارسا باهاش تونستم ارتباط برقرار کنم خیلی خوشگل بود البته خودمم دست کمی ازش نداشتم و حتی بخاطر خوشگلی و سفیدیم بارها انگشتم میکردن حتی یبار معلم ریاضیمون از پشت در کلاس دیده بود
معلم ریاضیمون آقای جمالی خیلی باهام مهربون بود ولی عمرا بهم نمره نمیداد و میگفت باید سخت تلاش کنی ولی چون ته کلاس بودم میومد می ایستاد کنارم و دست رو سرم میکشید… گاهی هم شونمو به حالت مالیدن یه فشار کمی میداد…
مامانم با صحبت معلم ریاضیمون تصمیم گرفت که برم خونشون وبا یه مبلغ کم، باهام ریاضی کار کنه
بعد از چند روز بالاخره اولین جلسه کلاس خصوصیم شروع شد… رفتم خونه آقای جمالی و زنگ زدم… درو باز کرد و رفتیم تو خونه… خونه معمولی داشت… کسی رو نمیدیدم تو خونه یکم که از شروع درسمون گذشت ازش سوال کردم آقا اجازه؟ گفت بگو… گفتم خانمتون خونه نیست… یه دونه با خودکار زد تو سرمو گفت به توچه بچه جواب سوالارو بنویس
جلسه اول معمولی گذشت
جلسه دومم همینطور
جلسه سوم خودمونی تر شده بود یعنی با شلوارک و یه بلوز بود منم چون از خونه میومدم دیگه با یه شلوار اسلش و یه بلوز بودم
بعد درس رفت و یه لیوان شربت با کیک آورد
از بابام پرسید بهش گفتم تو تصادف مرد منم دوباره ازش پرسیدم خانمتون خونه نیست چرا… لپمو کشید و گفت خیلی فضولیا… من جدا شدم… خوبه راحت شدی
خلاصه حسابی از جیک و پوک من پرسید… به خنده بهش گفتم آقا یعنی دیگه ما ریاضیمون بیسته دیگه
یه دونه یواش زد پس گردنم و گفت منو که میشناسی من به این راحتی نمره نمیدم
یادم به احمدی افتاد که دور دونه معلما بود… گفتم آقا بخدا احمدی هم بلد نیست ولی شما همش بهش نمره خوب میدین
خندید و گفت احمدی زیاد میاد کلاس خصوصی خلاصه اون جلسه هم تموم شد
جلسه بعدی قرار بود سرکلاس امتحان بگیره و من هنوز هیچی نمیدونستم… سر کلاس خصوصی بهش گفتم آقا حداقل یه چندتا سوال بهم برسونین بتونم 10 بیارم بخدا مامانم میکشه منو… گوشمو گرفت و گفت تمرین کن تا بتونی نمره بیاری… آخر کلاس خصوصی دوباره یکم گرم حرف شدیم… بهم گفت دهنت که لق نیست… گفتم نه بخدااا… گفت دهن منم لق نیست… حالا بهم بگو چرا بچه ها رو انقدر اذیت میکنی… گفتم آقا اونا اذیت میکنن منم مجبورم دفاع کنم. گفت انگشت کردن اذیته؟
منم خندیدمو با خجالت گفت شما یکیشو دیدی اونا خیلی سر به سرم میزارن… گفت اوووه یه انگشته دیگه و زد زیر خنده… گفت سروش اگه واقعا دهنت لق نیست تا آلبوم عکسامو بیارم ببینی… حسابی خر کیف شده بودم که انقدر با معلم ریاضیم صمیمی شده بودم… گفتم آقا بخدا من سرم بره دهن لق نیستم من تو کلاس خیلی چیزا میدونم از بچه ها ولی چیزی نمیگم به کسی
گفت یعنی چی؟
گفتم بچه ها یه کارایی میکنن ولی نمیتونم بگم… به خنده گفت بالاتر از انگشت کردن که نیست… منم به خنده گفتم آقا بدتررررر… گفت یعنی همو آررره؟
گفتم آره آقا
گفت کیا؟ گفتم آقا نمیشه گفت من که گفتم دهن لق نیستم
گفت پس منم آلبوممو نمیارم
به خنده گفت هر موقع گفتی آلبوممو میارم تازه عکس زنمم هست و زد زیر خنده
تو بد دوراهیی قرار گرفته بودم
گفتم آقا ترو خدا شر نشه
گفت دیونه ای مگه من میخوام به کسی بگم
گفتم آقا همون احمدی… بچه ها چند نفر بردنش خونشون
یه نگاه معمولی کرد و گفت اونو که میدونم تازه همه میدونن
دیگه کی؟
گفتم نجفی با شریفی
گفت اوه بچه خوشگلای کلاس… منم گفتم آره آقا کلا با همن حتی بعضی وقتا تو دستشویی مدرسه دیدم با هم میرن
خلاصه بعد کلی صحبت رفت و آلبوم عکساشو آورد
عکساشو دونه دونه نشون داد و تعریف میکرد
بعد رسید به عکسای زنش
زنش خیلی خوشگل بود سفید و گوشتی
خودشم شروع کرد تعریف دادن… از بدنش میگفت از رفتارش بعدم به شوخی گفت یعنی میخوابیدی روش دیگه دلت نمیخواست از روش بلند شی
با این حرفاش حسابی داشت کیر کوچولومو قلقلک میداد
عکسا هم هر چی جلوتر میرفت لختی تر میشد تا یه جا با سوتین و شلوارک بود… لعنتی عجب کصی بود تو اون شلوارک حسابی کصش باد کرده بود…
یباره آقای جمالی گفت خوشگله نه؟ منم با لبخند گفتم آره خیلیییی… چرا جدی شدین… گفت سروش بهت میگم ولی اگه دهنت قرص نباشه پوستتو میکنما… گفتم آقا بخدا قرصه… گفت از بس خوشگل بود همه دنبالش بودن یه روز زود از سرکار اومدم خونه دیدم با یه مردی رو تختمون داره سکس میکنه… چشام گرد شده بود… گفتم شما چکار کردین… گفت کتک کاری و شکایت و بعدم نتونستم ثابت کنم آخرشم جدا شدیم…
گفتم چه بد… گفت آره دیگه آدم کص و کون خوشگل داشته باشه تو هوا میبرنش
از زدن این حرفاش خجالت میکشیدم ولی خودمو بیخیال نشون میدادم
خلاصه اون جلسه هم تمام شد و سر کلاس تونستم نمره 10 بگیرم
انقدر خوشحال بودم که میخواستم آقای جمالی رو بوسش کنم
میدونستم اون بهم نمره داده
رفتم خونه و مامانم ازاینکه نمرم از دو و سه به ده رسیده بود حسابی خوشحال بود
مامانم میگفت تا آخر سال بری فک کنم بیست رو میگیری
حس خوبی بود هم با آقای جمالی رابطم خوب شده بود هم داشتم نمره میگرفتم
کلاس خصوصیم با آقای جمالی فردا بود موقعی که رفتم دیدم احمدی از خونشون اومد بیرون
احمدی با دیدن من تعجب کرد و گفت مگه توهم میای کلاس خصوصی
گفتم اره یه نگاهی بهم کرد و گفت آقای جمالی خیلی معلم خوبیه یکم هواشو داشته باشی نمره خوب میده… منظورشو از هواشو داشته باشی نفهمیدم و با یه خنده بدون اینکه زنگ بزنم رفتم تو… آقای جمالی داشت از رو زمین یه تشک رو جمع میکرد… یکم عجیب بود… ولی زیاد توجهی نکردم… اونروز هم با یکم تمرین ریاضی و حرف تموم شد
جلسه بعدیم با آقای جمالی رسیده بود مامانم یکم میوه و شیرینی داد که ببرم و یه پاکت که توش پول بود
رفتم و دم در دادم به آقای جمالی
اون روز آقای جمالی حس شوخ طبعیش زیاد شده بود و موقع درس دادن ریاضی چون من مسئله رو نمیفهمیدم بجای صورت مسئله از کون و کیر بچه ها استفاده میکرد و میخندیدیم
در کنارشم شروع کرده بود از زدنای آروم روی کمرم یا رون پام استفاده میکرد… به خنده گفت یعنی اگه امروز اینو یاد نگیری میخوابونمت و تا میخوری با چوب میزنم در کونت
از حرفاش ناراحت نمیشدم چون دیگه با هم رفیق شده بودیم
بهش گفتم کاشکی منم مث احمدی میتونستم نمره بالا بگیرم اونم خندید و گفت احمدی کار بیشتر از درس خوندن میکنه
گفتم خب چکار میکنه آقا ما هم بکنیم
گفت خب نمره میخوای بیا فعلا کمرمو یکم ماساژ بده ببینم
خوابید و منم شروع کردم ماساژ دادن
آه و ناله میکرد که حسابی خندم گرفته بود انگار داشت یه زن رو میکرد
بهم گفت سروش تا حالا دوست دختر داشتی؟
گفتم نه آقا ولی دختر خالمونو یبار بوس کردم
گفت آخخخخ خیلی حال میده دختر خاله آدم منم دختر خالمو کوچیک بودم بوس کردم البته بعدش کارمون به سکس کشید
شروع کرد از سکسشون تعریف کردن… یباره برگشت و گفت بیا دستمم ماساژ بده و تعریف میکرد… جلوی شلوارش حسابی باد کرده بود… به خنده گفت فکر دختر خالم اون موقع هنوز کیرمو بلند میکنه
و دستشو گذاشت روش و صافش کرد
گاهی یواشکی زیر چشم نگاش میکردم و خجالت میکشیدم
آقای جمالی گفت بلند شو اینجوری نمیتونی بیا تا یادت بدم قشنگ ماساژم بدی و بهم گفت بخواب
لباسمو زن بالا و گفت اینجا رو کمر یه رگه ابنو باید بگیری و بری تا کف پا و شروع کرد ماساژ دادن از کمرم اومد پایین رو لپ کونم رسید و گفت ماشالله تو هم مث خودم کونت گوشتیه رگش معلوم نیست
لعنتی چه حالی میداد وقتی ماساژ میداد
بهم گفت خوبه؟
گفتم عالیه آقا… گفت تازه این از رو لباسه اصل ماساژ لخته… شروع کرده بود رون پامو ماساژ دادن و گاهی یه چنگی به کونمم مینداخت که واقعا بیحالم کرده بود
بهم گفت خب بسه زیادی خوشبحالت میشه و بلند شد و گفت من باید لخت بشم اینجوری حال نمیده. شلوار و بلوزشو درآورد
بدنش سفید بود و زیاد مو نداشت
خوابید و گفت روغن از روی اوپن بیار و بزن بعد ماساژ بده
منم مو به مو انجام میدادم
کمرشو حسابی مالیدم و گفتم آقا یه چیزی بپرسم
گفت بپرس
گفتم آقا احمدی هم ماساژ میده که نمره میگیره
گفت آره تازه اون خوب یاد گرفته… منم بخاطر این حرفش حسابی سعی میکردم مشت و مالش بدم اما روم نمیشد کونشو بمالم ولی خودش گفت بمال اون کون رو نترس منو تو دوتامون مرد هستیم و خجالت نداره
منم گفتم نه خجالت نمیکشم و شروع کردم ماساژ دادن کونش
چند دقیقه ای گذشت که گفت حالا بیا سینمو ماساژ بده و شکمو پاهامو و چرخید
با چرخیدنش از رو شرت میتونستم برجستگی کیرشو که یکم سفت شده بود رو ببینم
روغن رو ریختم رو سینش و شروع کردم مالیدن تا پاهاش میرفتم بهم گفت فقط خواهشن تو مثل احمدی دهن لق نباش گفتم آقا قووول خیالتون راحت
موقع رفتن هم دوتا ده تومنی از همون پاکت مامانم درآورد و گفت اینم واسه خودت گفتم آقا نمره چی
گفت حالا حالا ها باید ماساژ بدی تا نمرت بیاد بالا و زدیم زیر خنده
چند باری کارم همین شده بود ریاضی تمرین میکردیم و بعد آقای جمالی لخت میشد و دراز میکشید
منم روغن مالی و ماساژ
حتی یبار دیگه هم خودش اومد منو ماساژ داد و شوخی شوخی میزد رو کونم که نه تنها بدم نمیومد بلکه خوشمم میومد
اما این سری که رفتم و موقع ماساژ شد آقای جمالی گفت دیشب رفتم فوتبال و بدنم بدجوری گرفته اگه میتونی بیا تو حموم و ماساژم بده تا آبگرم رو باز کنم تا ماهیچه هام شل بشن
منم چون عادی بود گفتم باشه
دم در حموم گفت پس لباستو در بیار که خیس نشه وگرنه مامانت میگه کجا بودی
خلاصه دوتامون لخت با شرت رفتیم تو حموم
دوش رو باز کرد و یه پتو انداخت زیرش با اینکه خیس میشد ولی رفت خوابید زیرش
بخار حموم رو گرفته بود
خودشم حسابی خیس بود و اون شرتشم چسبیده بود بهش و کیر نیمه شقش معلوم بود
سعی میکردم نگاش نکنم ولی یهو چشمم بهش میفتاد
خودمم خیس شده بودم و شرت اسلیپم بهم چسبیده بود
بهم گفت آخخخخ تو نمیدونی من زنمو چجوری تو این حموم همینجا که خوابیدم میکردم
از خجالت هیچی نمیگفتم و فقط سینشو میمالیدم و گاهی رون پاشو
گفت ایشالله خدا نصیبت کنه کون دختربکنی نمیدونی چه حالی میده
لعنتی کیرم داشت با حرفاش سیخ میشد و اونم متوجهش شده بود یباره بهم گفت یکم با صابون بدنمو ماساژ بده
وقتی بلند شدم کیرم تو شرتم خیمه زده بود و آقای جمالی گفت عه سروش این چیه راست کردی و زد زیر خنده
منم خواستم کم نیارم گفتم آقا شما یه چیزایی تعریف میکنی آدم دلش یجوری میشه
صابونو آوردم و شروع کردم مالیدن
یباره گفت صابون زدنم بلد نیستی
بخواب تا اینم یادت بدم
رو پتو خوابیدم و بدنمو صابون زد و شروع کرد از زنش تعریفرکردن که نوک سینش چه رنگی بود و چجوری میخوردشون و همزمان سینه منم میمالید
واقعا حشری شده بودم
سعی میکردم کیرمو کنترل کنم اما لعنتی کاملا بلند شده بود و آقای جمالی گفت اوه این پای وسطیت هم دوباره بلند شد و با دست صابونی از رو شرت شروع کرد مالیدن کیرم
اولش اب شدم از خجالت ولی بعدش چشمام خمار شد مخصوصا وقتی کیرمو از رو شرت میگرفت
گفت اجازهذهست درش بیارم ببینم چه شکلیه
یکم من من کردمو گفتم آخههههه
گفت اخه نداره نه کسی قراره بفهمه نه قراره ما به کسی بگیم و شرتمو داد پایین چشماش گرد شد گفت چقدر سفیده و یکم دستشو بالا و پایین کرد و تخمامو حسابی مالید و یه کاسه آب ریخت و کیرمو شست
بعد خم شد رو پام و کیرمو کرد تو دهنش
چقدر دااااغ بود دهنش تو اوج لذت بودم چند دقیقه ای واسم خورد تا اینکه بلندم کرد و رفتیم زیر دوش
خودمونو شستیم و همونطورکه من لخت بودم منو بغل کرد و برد تو پذیرایی
خشکم کرد و کیرمو گرفتو شروع کرد مالیدن و گفت دوس داری بازم ادامه بدیم
با سر تایید کردم و اونم یه تشک انداخت و منو برد خوابوند رو تشک و خودشم اومد بغلم
شروع کرد لب گرفتن و همزمان کیرمو مالیدن… یکم که گذشت گفت میخوای کیر منم ببینی
گفتم آره… گفت خب خودت برو درش بیار… هنوزم خجالت میکشیدم و روم نمیشد… به آرومی بلند شدم و شرت آقای جمالی رو دادم پایین و با تعجب نگاه به کیرش کردم
اولین حرفی که زدم این بود… چقدر گندست…
اندازش حداقل اندازه مچ دستم بود سرش تیز بود و وسط کیرش کلفت میشد و آخرش دوباره باریک میشد کم کم تو دستم گرفتمش
دستم کامل بسته نمیشد
یکم دستمو بالا و پایین کردم و خوب براندازش کردم… آقای جمالی گفت بخورش سروش… دهنمو بردم جلو و یه زبون بهش زدم و کم کم کردمش تو دهنم… آقای جمالی میگفت دندون نزن و منم سعی میکردم دندونامو قایم کنم و با لبم برم تا نصفه کیرش ولی انقدر گنده بود که فقط سر کیرش و یکم پایین ترش میرفت تو دهنم
مزه عجیبی میداد ولی بوی خوبی داشت
آقای جمالی هم پاهامو کشید و منو آورد روی خودش و کیرمو کرد تو دهنش و همزمان داشت کیرمو میخورد
اون لحظه بهترین حس دنیا رو داشتم و فقط به این فکر میکردم که ریاضیم دیگه بیسته
چند دقیقه ای گذشت بهم گفت بخواب تا حسابی بخورمت
شروع کرد به خوردن کیرم و لای پام بعد کم کم رفت رو سوراخم… اولش قلقلکم میومد ولی بعد رو ابرا بودم بلند شد رفت و یه قند آورد و انداخت تو دهنش و شروع کرد تف کردن رو سوراخ کونم و انگشت کردن و همزمان ساک زدن
انگشتشو که کرد دردم اومد و گفتم آیییی آقا درد داره
گفت تحمل کن فقط واسه اینکه حال کنی باید آبقند بره تو سوراخت
یکم تف انداخت و با انگشت میکرد تو و بهم گفت حالا بیا دوباره کیرمو بخور
انقدر حشری بودم که با ولع کیرشو لیس میزدم و همزمان جق میزدم واسش تا اینکه بعد چند تا ناله یهو آبش پاشید بیرون و ریخت روم
یکم منو بغل کرد و بعدش شروع کرد واسم جق زدن
و انگشتشو تو کونم نگه میداشت تا اینکه بعد از هفت هشت دقیقه منم ارضا شدم… آبی نداشتم ولی به شدت بدنم لرزید و حسابی بیحال شدم
آقای جمالی محکم بغلم کرد و گفت خیلی خوب بودی و یه لب محکم ازم گرفت
اونروز هم پشیمون بودم هم لذت بردم و کلا یه حس عجیبی داشتم و گفتم دیگه نمیرم کلاس خصوصی
چند روزی نرفتم سر کلاس تا اینکه تو مدرسه سر کلاس آقای جمالی منو آورد پای تخته و ازم سوال کرد و بهم نمره 15 داد
حسابی خر کیف شده بودم
موقع درس دادن و حل تمرین آقای جمالی اومد پیشم و به بغل دستیم گفت برو جلو و خودش نشست کنارم
هیشکی شک نمیکرد که چرا اونجا نشسته چون معمولا اینکارو میکرد
دستشو گذاشت روی رون پام و یواش دستشو رسوند به وسط خشتکم و یکم کیرمو فشار داد و ول کرد
لعنتی با این کارش انگار یه آتیش خاموش رو روشن کرد
کیر کوچولوم بلند شد و واقعا دلم اون لحظه مالیدن کیرمو میخواست
وقتی رفتم خونه انگار یه حسی بهم میگفت همین الان برو خونه آقای جمالی
انگارخمار کیر بودم و دلم واقعا کیر میخواست لباسمو عوض کردم و به مامانم گفتم من میرم خونه یکی از دوستام
رفتم دم خونه آقای جمالی و زنگ زدم… با دیدن من تعجب کرد و بردم تو خونه… بدون اینکه چیزی بگه بغلم کرد و لبمو خورد و همزمان کونمو میمالید
گفت دلت چی میخواست که اومدی این موقع
روم نمیشد حرفی بزنم ولی باز تکرار میکرد و کونمو چنگ میزد… به آرومی گفتم شمارو
گفت چیه منو؟
تو چشاش نگاه کردم گفتم دلم بغل کردنتونو میخواست
آقای جمالی امونم نداد و همونجا لختم کرد
حسابی کونمو مالید و خودشم لخت شد و سرمو هل داد سمت اون چماق لای پاش
بدون معطلی شروع کردم ساک زدن و اونم همزمان قربون صدقم میرفت
بعد مث سری قبل کیرمو خورد و حسابی انگشتم کرد
چقدر حس خوبی بود مخصوصا وقتی کونمو زبون میزد
نیم ساعتی ور رفتیم و باز آبقند ریخت تو سوراخ کونم و همزمان همو ارضا کردیم
این اتفاق بارها افتاد و منو آقای جمالی واقعا باهم حال میکردیم حتی سری إخر بهم یه دست لباس دخترونه داد و گفت موقع سکس بپوش منم واسه امتحانش پوشیدم و واقعا فاز دختر بودن گرفتم و حسابی باهام حال کرد
نزدیکای عید بود و آقای جمالی گفت میخوام به مادرت بگی که قراره از طرف مدرسه ببرنتون اردو و میخوام یه چند روزی با هم باشیم و بریم مسافرت
با این حرفش قند تو دلم آب شد و مهمتر از همه اینکه گفت یه سوپرایز خفن هم واست دارم
با مامانم اوکی کردم و قرار شد چهار پنج روزی با آقای جمالی بریم شمال
روز موعود بالاخره رسید و با ماشین خودش راه افتادیم
قبل راه افتادنم کل بدنمو صافه صاف کردم و تو راه کلا دستمون تو شلوار و شرت هم بود و انگشت آقای جمالی هم تو کونم و دیگه واسم عادی شده بود
نیم ساعتی قبل رسیدن گفت وقتی رسیدیم بهم قول بده که به من اعتماد کامل کنی و بدونی که اتفاقای خوبی قراره واسمون بیفته
گفتم خب چه اتفاقایی گفت میبینی خودت ولی یادت نره فقط به من اعتماد کن
انقدری رفتیم تا رسیدیم به یه ویلا ته جنگل… خیلی جاش باحال بود… رفت زنگ زد و در پارکینگ که برقی بود باز شد
وقتی اومد تو ماشین گفتم مگه کس دیگه ای هم اینجاست
گفت آره
گفتم آقا من میترسم… یکم مکث کرد و گفت قرار شد بهم اعتماد کنی… اگه اعتماد نداری همین الان برگردیم
با بی میلی گفتم نه اعتماد دارم گفت خب پس بریم تو و رفتیم داخل
داخل محوطه ویلا چهار پنج تا ماشین بود… حسابی استرس گرفته بودم و هنگ بودم… از ماشین اومدیم پایین… چند دقیقه بعد با دیدن کسی که میدیدم انگار آب یخ ریختن روی سرم
آقای ناظم اومد بیرون و من با دیدنش کلا به تته پته افتادم
گفتم آقا، آقای ناظم اینجا چکار میکنه… آقای ناظم اومد جلو و دست داد… به منم دست داد و گفت چطوری تو؟
سلام دادم و گفتم خوبم… شونمو فشار داد و گفت بیا تو که بچه ها منتظرن داخل… پیش خودم هزار فکر کردم که آقای جمالی منو واسه اینا آورده
کلا هنگ بودم
رفتیم داخل ساختمون ویلا… صدای آهنگ میومد و وقتی رفتم تو کلا مخم سوت کشید
چندتا از معلما با چند تا از بچه های مدرسه اونجا بودن
احمدی هم بینشون بود که کنار ناظم بود
نجفی که بچه خوشگل کلاس بود با اون کون گندش و شریفی با اون چشمای عسلیش و لب قرمزش و دو سه نفر دیگه
رفتم و بهشون دست دادم و نشستم رو مبل آقای جمالی هم اومد کنارم
شروع کردیم حرف زدن ولی کسی به روی خودش نمیاورد که اینجا چکار میکنیم
یک ساعتی به همین روال گذشت تا اینکه بلند شدیم که لباس عوض کنیم
موقعی که نجفی از کنار آقای ناظم رد شد آقای ناظم زدکون نجفی رو چنگ زد و گفت اوووف ببین حمیدی (معلم ورزشمون) چی جور کرده و زد زیر خنده
دوزاریم افتاده بود که اینجا چه خبره ولی هنوزم کسی حرفی نمیزد بچه ها دونه دونه میرفتن و لباس عوض میکردن و معلما هم واسه خودشون میگفتن و میخندیدن تا اینکه آقای ناظم دست احمدی رو گرفت و کشیدش تو بغلش و گذاشتش رو پاش
هممون اونجا جمع بودیم که آقای ناظم گفت خب بزارید من شروع کنم و بهتون بگم که ما اینجا جمع شدیم که یه چند روزی اینجا حال کنیم
ادامه داستان چند روز دیگه 😊

430 👀
1 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «