خانمی از تهران برای دوستی لطفا پیام بذاره
متاهلم
اهل هیجان و اکتیو باشه
45سالمه
196قد
۱۰۰ وزنمه
تو زندگی متاهلیم جز خودخواهی و تنش و سردی چیزی ندیدم
یه دوست میخوام
خانمی از تهران که دنبال دوستی و فانتزی بازیه لطفا
مهم درک متقابل شرایط هم هست و حفظ حریم خصوصی
کار بلد باشه،عین خودم عاشق سکس باشه
اهل هیجان و اکتیو باشه
45سالمه
196قد
100وزن
لطفا خصوصی یا تلگرام پیام بذارید
خیلیها اومدن ولی اوکی نشدیم چون متاسفانه دروغ میگفتند و روراست نبودن
mamini1356@
👌انــســان ها
به ميزان “حقارتشان” “توهين” ميكنند.
به ميزان “فرهنگشان” “عشق ميورزند”.
و به ميزان “كمبودهايشان” “آزارت ميدهند”.
هرچه “حقيرتر” باشند، بيشتر “توهين ميكنند” تا حقارتشان را جبران كنند.
هر چه “فرهنگشان غني تر باشد”، بيشتر به ديگران “عشق ميدهند”.
وهرچه “هويّتشان عميق تر باشد”، “محترمانه تر رفتار ميكنند”.
به اندازه “دركشان” ميفهمند،
و به اندازه “شعورشان” به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند 👌
👌
خانمی از تهران که دنبال دوستی و فانتزی بازیه لطفا
متاهل یا مجرد بودن مهم نیست
خودم متاهلم
مهم درک متقابل شرایط هم هست و حفظ حریم خصوصی
کار بلد باشه،عین خودم عاشق سکس باشه
اهل هیجان و اکتیو باشه
45سالمه
196قد
100وزن
لطفا خصوصی یا تلگرام پیام بذارید
خیلیها اومدن ولی اوکی نشدیم چون متاسفانه دروغ میگفتند و روراست نبودن
mamini1356@
همیشه یک نفر
پشتِ شلوغی های خیالت هست
که مدام دوستت دارد …
که مدام دلتنگِ توست …
و تو، مدام بیخبری!
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم…
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم...
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد…
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم...
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم…
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم...
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش…
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم...
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز…
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم...
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم...
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم...
سخندانیّ و خوشخوانی نمیورزند در شیراز…
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم...
قدم به راهی
که تیره و تار بود
به امید زندگی
اما چاله ای ،از مرگ تار بود
راه، پر زگریه و زار بود
هق هق فانوس
به نور کم تاب بود
گذشتیم از آن
خانه آنسوی سیاهی
در انتظار بود
تقدیم به میانسالان گرامی❤️
لازم هست گاهی اوقات یادآوری کنیم به:
*قهرمانان بی مدال *
ما قهرمانان بی مدالی بودیم که هرگز مارا بالای سکویی نبردند و مدال افتخاری بر گردنمان نیاویختند.
کسی ما را تافته جدا بافته تربیت نکرد و تا مدرسه بدرقه نشدیم و پشت در مدرسه با ماشین به استقبالمان نیامدند.
خودمان تنها به مدرسه رفتیم و ثبت نام کردیم و آخر سال هم کارنامه گرفتیم .
در هیچ کلاس فوق برنامه ای ثبت نام نشدیم.
به کلاس موسیقی و استخرو زبان و کامپیوترو…نرفتیم.
*بازیهای ما و خوشگذرانی های ما در کوچه برگزار شد. *
ماهنوز با هم بازیهایمان رفیق شفیق مانده ایم.
*در خانه کسی در جستجوی معدل و نمرات ما نبود و حتی بعضی از والدین نمی دانستند فرزندشان در چه پایه ای تحصیل می کند؟ *
هرگز از ما برای کاری نظر سنجی نشد .
ما نسلی بی توقع و پر بازده بودیم و هیچگاه بارمان را بردوش کسی تحمیل نکردیم.
*کمتر خواسته ای بود که به آن برسیم و آرزوهای ما لابه لای روزهای شلوغ زندگی گم شد. *
ما نسلی بودیم که بی سر و صدا و بی توقع و کم هزینه بزرگ شدیم و همیشه کمک حال خانواده بودیم .
زنده بودیم و گذران زندگی بودیم و ازدواج کردیم.
*نسلی شدیم که فرزندانمان را حمایت کردیم. *
کوله پشتی هایشان را بردوش گرفتیم و بدرقه شان کردیم و به استقبالشان تا مدرسه رفتیم.
فرزندانمان را غرق در مهر و مهر ورزی کردیم.
چندین مهارت به آنها آموختیم و در کلاسهای متعدد ثبت نامشان کردیم.
ما فرزندانمان را نابغه تربیت کردیم و باز هم برای خودمان کاری نکردیم.
*ما نسلی بودیم مهربان و مسئول و مهرورزی را تمام کردیم و مادران و پدرانمان را به خانه سالمندان نسپردیم و علاوه بر بار زندگی خودمان ، آنها را نیز تا آخرین لحظه درحد توانمان حمایت کردیم. *
راستی ما چگونه اینچنین مسئولیت پذیر شدیم؟
*اینهمه مهر و مهربانی را از کجا آموختیم؟ *
ما نسلی بودیم که هیچکس ما را نشناخت و فرصت خاصی برای رشد ما فراهم نشد.
چنین نسلی هرگز نخواهد آمد.!
هیچکس ما را نابغه تربیت نکرد اما نابغه شدیم!
نابغه هستیم و مسئولیت پذیر و هنوز هم در میانسالی با شور و شوق و پر تلاش زندگی می کنیم و دنیا زیر پاهای ما می چرخد.
دلتنگ می شویم، خسته می شویم، اما نامهربان نمی شویم و مسئولیتهایمان را ترک نمی کنیم.
رها کردن گذشته
بزرگترین راز تغییر زندگی تان است.
اگر خودتان را دوست دارید
گذشته را رها کنید.
وخود و دیگران را به خاطر
گذشته سرزنش نکنید…🍄🪴🗣️
دختراي هفتادي و هشتادی مثل باقلوا مي مونن اولش خوبن ولي بعد دلتو ميزنن ، 😁
ولي امون از اين دهه شصتی ها و پنجاهی ها ☺️
لامصب عين قرمه سبزی ميمونن هر چی جا میوفتن خوشمزه تر میشن 😋
قورمه سبزیای گلم 😘
حالتون چطوره 😉
از زمانی که تو را بین خلایق دیدم
مثل یک فاتح مغرور به خود بالیدم !
عشق یک بار به من گفت برو ،گفتم چشم
عقل صد بار به من گفت نرو، نشنیدم !
سالها درد کشیدم که به دردم بخوری
آخرش رفتی و از درد به خود پیچیدم !
تشنه بودم که تو ساک سفرت را بستی
حیف از آن آب که پشت سر تو پاشیدم
آه ای کعبه ی از چشم خدا افتاده !
کاش انقدر به دور تو نمی چرخیدم
از دهانم که پر از توست بدم می آید !
تف بر آن لحظه که لب های تو را بوسیدم !
از خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردید
از سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدم
این که بخشیده امت ،فرق میان منو توست
من اگر مثل تو بودم که نمی بخشیدم !
داستان من و زیبایی تو یک خط است
بچگی کردم و از لای لجن گل چیدم
خانمی از تهران که دنبال دوستی و فانتزی بازیه لطفا
ترجیحا متاهل
خودم متاهلم
چون مهم درک متقابل شرایط هم هست و حفظ حریم خصوصی،که متاسفانه خانمهای مجرد رعایت نمیکنن
کار بلد باشه،عین خودم عاشق سکس باشه
اهل هیجان و اکتیو باشه
45سالمه
196قد
100وزن
لطفا خصوصی یا تلگرام پیام بذارید
خیلیها اومدن ولی اوکی نشدیم چون متاسفانه دروغ میگفتند و روراست نبودن
mamini1356@
عرض سلام و احترام خدمت دوستان عزیز صبح بخیر در اولین روز هفته سلامتی دل خوش رزق و روزی فراوان برای شما و خانواده محترم از درگاه ایزد منان خواستارم شاد و تندرست باشید 🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌷🌷🌷🌷💐💐💐💐🤝🤝
هر زنی که تو مجازی هست هرزه نیست
هر مردی که تو مجازی لایکت میکنه هیز نیست
ادمها نیاز دارن به دیده شدن
نیاز دارن به توجه
نیازدارن به باهم بودن
هر کسی که از دنیای واقعی خیری ندیده پناه اورده به دنیای مجازی
آدمها رو آنگونه که هستن قضاوت کنید
نه اونطور که دلتون میخواد
ذات پاک واقعی و مجازی نداره
انسان پاک همه جا پاکه…
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر
دلخوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
اوکه همینجاست کجا میرویم
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکرو فریب
شب به شب گریه و امن یجیب
سخته به بعضیا بفهمونی که اگه خیانت نمی کنی، دروغ نمیگی، پنهون کاری توی کارت نیست، راحت می بخشی، سخت به دل می گیری، بی منت محبت می کنی
همیشه برای کمک کردن آماده ای، توی بدترین شرایطم نمیری، همیشه سعیت به انسان بودنه، زرنگ بازی در نمیاری، دلت نمیخواد مثل بعضیا باشی
که اگه خوبی… که اگه بد نیستی…
نه اینکه بدی بلد نباشی، نه اینکه از روی سادگی و نفهمیته، نه اینکه جربزه ی بد بودنو نداشته باشی، نه!
فقط میخوای که خوب باشی…
خوبی نه اینکه اجبارت باشه، انتخابته!
فرق بین خوب بودن و بد نبودن با حماقت و پخمه بودن و نفهمی رو…
واقعا سخته به بعضیا بفهمونی!
به کدام خاطره می بری مرا
یاد تو همه جاده با من است
درخت سیب
گواه است که گفتم بمان
اما تو رفتی
یاد واره تو مرا به گریه انداخت
سیب در دستهایم ماند
ودوباره پاییز و عطر سیب وخاطرات
مرا بی تاب میکند
مهر زاد
.چای خانه مادر بزرگ انگار طعم دیگری داشت .
دو استکان کوچک در آن سینی نقلی و دوست داشتنی که بهترین دارو بود برای هر خستگی و درماندگی که شما بتوانید تصورش را بکنید.
دارویی که تا به حال نظیرش را ندیده اید .
سینی چای با پیش درآمد لبخندی که صاف می نشست به قلبت و جواب سلامی که اغلب با قربان صدقه و نوازشی همراه بود که اعتماد به نفست می بخشید و برق چشمانی که چون بارانی روح و روانت را در همان ابتدای دیدار آرامش می بخشید و احوال پرسی گرمی که دلت را گرم می کرد به بودن آدم هایی که ماندنت را معنا می بخشیدند و اختصاص یافتن زمانی فقط به تو که با زبان بی زبانی می فهماندت که دو گوشم که بشنوم از موفقیت هایت و دو چشمم که ببینم سلامت و شادی و نشاط تو را و گاهی تلنگری و تذکری دلنشین و اغلب تشویق و امید بخشیدن بود که به سویت روانه می شد …
گفت: محبت كن، راه دورى نمى رود
گفتم: برعكس، محبت همه جا مى رود
از زمين تا آسمان، از دل به دل،
حتّى تا پيش خدا هم مى رود…
من که دلتنگ توام بامن بمان ، دل دل نکن
تا دلم خالیست ، درجای دگر منزل نکن
غرق چشمان توام ، آخربیا دستم بگیر
این تن بی طاقتم را دورازاین ساحل نکن
تا تو هستی، شعرِمن را میشود گاهی شنید
بی مروت ، این همه قول و غزل ، باطل نکن
من که جرمم عاشقی بودست حکمم انتظار
پس روا برمن تو حکم مجرم قاتل نکن
با تمام آرزوهایم سراغت آمدم
آرزوهای مرا با اشک چشمم ، گِل نکن
عاقبت من را دو چشمان تو در آتش فکند
بیش ازاین دیگر عذاب از آسمان نازل نکن…
چشم تو معدن زیبایی و آرامش و راز
عاشقم، عاشق چشمان تو ای حضرت ناز
گیسوانت گذرِ جاده ی ابریشم عشق
گاه پرپیچ و خم و گاه لطیف است و تراز
شده زیباییِ تو فتنه ی ایمان همه
جانِ جانان شده جذابیتت مساله ساز
چهره ات شرقی و معصوم و نجیبانه ولی
لب تو حاوی مستی است کمی غیر مجاز
بی مجوز به لبت بوسه زدن ممنوع است
می دهد صنف لبت ساده به من اذن جواز؟
راز شاعر شدنم جلوه ی چشمان تو است
شدم از دیدن زیبایی تو قافیه باز
تو خودت معدن آرامش و عشقی اما
عاشقانت همه سرخورده و در سوز و گداز
عهد کردم نشوم عاشق و مجنون کسی
دل بیچاره ام انگار که شیدا شده باز
ما آمده ایم که زندگی کنیم
تا قیمت پیدا کنیم،
نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم.
زندگی ما حکایت یخ فروشی نشود که از او پرسیدند: فروختی؟
گفت: نه، ولی تمام شد…
ما سالها آدمهای صبوری بودیم ،
اونقدر صبور که هزار بار حرف شنیدیم
و هیچی نگفتیم! هزار بار قلبمون مچاله شد
ولی لبخند چسبوندیم به صورتمون …
ما تا کنج گلوهامون ، حرف بودیم …
تا زیر پلکهامون ، بغض بودیم …
ولی به روی خودمون نیاوردیم!
ما حرمت نگه داشتیم و شما
حق به جانبتر شدین!
برای دخالت کردن ،
برای طعنه زدن ،
برای دل شکستن ،
اما حالا بزرگتر شدیم ،
خستهتر و بیحوصلهتر!
با شوقی بینهایت برای کنار گذاشتن شما …
بچه که بودیم
" دل دردها "
را به زبان گریه میگفتیم
همه میفهمیدن
اما الآن که بزرگ شدیم
" درد دلها "
را به هر زبانی میگوئیم
کسی نمیفهمد
ڪاش “دنیا” طوری بود
ڪه هیچکس به ڪسی " نیاز" نداشت اونوقت ادمها
“مطمئن” میشدن ڪسی ڪه
سراغشون رو میگیره
“دوسشون” داره نه ڪارشون…
اگه قبل از بودنت و دیدنت
بهم میگفتن بغل یه آدمیزاد میتونه
یه لنگرگاه باشه که وقتی بریدی از همه چی
وصلت کنه به زندگی باور نمیکردم! اگه میگفتن
که چشم های یه آدم میتونه آب رو آتیش غصه هات باشه، باور نمیکردم! اگه میگفتن گرفتن دست های یه آدم تو رو پرواز میده تا خودِ آسمون خدا باور نمی
کردم! ولی تو اومدی… تو رو دیدم و باور کردم که عشق به یقین میتونه همین وصف رویایی باشه…
بین ما فاصله در حد تمناست رفیق
تا که هر آینه از ماست که بر ماست رفیق
می کشم دائره ای دور خودم با تو فقط
عشق ما خارج از اندیشه ی دنیاست رفیق
رفته ام تا ته هر گونه رفاقت ؛ شاید
دودی از آتش ما هم به هوا خاست رفیق
سرکشی های دلم را به حساب که گذارم وقتی
پای عهدی که نبستیم و که بر جاست رفیق
از پریشانی احوال خودم مکی سوزم
که دهانم پر از افسوس و دریغاست رفیق
زندگی را نخریدم به پشیزی و پشیمان نشدم
هر چه دیدم همه رنجوری و اغواست رفیق
ناز شست خودم ای دل که نخوردم بازی
ز آنکه خوشبختی و شادی همه رویاست رفیق
من و تو مهره ی بازی شده ایم از سر جبر
بردن و باختنی نیست چه در خواست رفیق
قصه ی تلخ جدائی نه فقط ما را کشت
خواب مرگی ست که با خون جگر هاست رفیق
چند و چون کردن و خوب و بد و فردا امروز
همه در هاله ای از شاید و اماست رفیق
یک دم ، آه است که می آید و بر می گردد
جان اگر با نفسی مرده و احیاست رفیق
تا ابد گر بنویسم سخنم می آید
خسته ام گر چه قلم بر سر دعواست رفیق
دنیا پر است از دکترهای بیسواد
از دانشگاه رفتههای بیسواد
سیاسیون بیسواد
انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است.
هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد.
اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور
نژادپرستی، حسادت و زبالههای دیگر است
بدان که هیچگاه چیزی را نیاموختهای
بدان که هنوز رشد نکردهای.
انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می زند
اما زشت زندگی می کند.
این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته
است.
صداقت یعنی
دو جور زندگی نداشتن .
یعنی همان جوری زندگی کنیم که می گوییم .