همه چیز عالی به نظر می رسد،
سردی، گرمی و نور اتاق،
تخت گرم و نرمی که برای خواب ما، در خودش فرو می رود
عشقم، یارم، در کنارم
همه چیز آرام به نظر می رسد اما،
روحم انگار ملتهب است
یادم می آید. مدتی گذشته است ولی انگار که تازه شنیده باشم. حرفهایشان، حرفهایی که با حوصله و طولانی مدت، مغز استخوانهایم را جویدهاند و هرچه جلوتر میروند و مرا خالیتر میکنند، به تعدادشان اضافه میشود. حتی کلمات خورندهای میبینم که هیچ کسی آنها را بر زبان نیاوردهاست. کلمات و جملاتی که خودی هستند!
حالا تنم انگار پر از سوراخهاییست که با دریچههای متعدد و نسبتا استواری پوشیده شدهاند ولی لغزشهای ترسناکی دارند و سرم…سرم از درون، انگار بادکنکیست که کسی، ناکسی، مدام به درونش می دمد آنچنان که گوش و چشم، تنها راه بیرون آمدنش شوند.
روح و جسمم ملتهباند، تن و روحم دارند از درون فرو میریزند و من میخواهم همه را بالا بیاورم.
ناگاه از کنارم، محبوبم صدایم میکند. جانورهای درونم، یک آن متوقف میشوند. به سمتش لبخند میفرستم. لبخندم را میان لبانش حل میکند. مرا در بر میگیرد و مانند لطافت کودکی، نوازشم میکند.
صداها دارند خفه میشوند. مبهم شدهاند. تن پر سوراخم انگار متروکه شدهاست و دیگر… از التهاب خبری نیست.
دستانش را روی زمانسنج تنم می چرخاند و همه چیز می ایستد. می چرخاند و انگار همه چیز برعکس پیش میرود. تمام تنم التیام مییابد.
التهاب جدیدی شروع میشود؛ میان پاهایم.
در حال درک پردازش متن ، خارج از رده های جنسی و فارغ از دیده های نا جنسیبه به
↩ negar93
ندا : هوررررررررررررراااااااااااا
درونم : نه ؛ندا من گفتما!!!😒😒
ندا : نه خیل، من من
بس کنین شما دوتا🤦♂️🤦♂️
↩ Saraaajooon
خیلی خیلی ممنونم عزیزممم😍🙏
میدونی که هر نظری (چه + چه -) بدی منو ذوق زده میکنه😍😍
↩ negar93
دخمل مثبت اندیش من 😍😍😍
واقعا عالی بود و لذت بردم 💋❤️
↩ wrecked_erny
دعوا نکنین با هم😁
همهتون خوبین! و درست میگین!
التهاب جدید، انگار تابلوی راهنماییست که او را به راه جدیدی میکشاند. جایی میان دو شاخهی تر، میان تنهی درخت، یک دروازه وجود دارد. دروازهای رو به دنیایی جدید. جایی که خورشید جوانتر از همیشه میتابد
↩ کافکا در کرانه
ادامهی خوبی بود براش، ممنونم :) 🌹🌹
فقط چرا دنیایی جدید؟!
خیلی متن قشنگی بود و پر از احساسات خالص
خوشحالم که بیانشون کردی