می گویند روزی مالك یك آبادی به خانهً كدخدا می رود. ساززن آبادی می رود پهلوی مالك و یك پنجه عالی ساز می زند. ارباب كه خوشش آمده بود، وعده می دهد، سر خرمن كه شد، یك خروار گندم به ساززن بدهد.
ساززن هم خوشحال شده و تا موعد خرمن روزشماری می كند. رفته رفته سر خرمن می رسد و مالك برای برداشت محصول به آبادی می آید و ساززن با خوشحالی می رود پیش مالك و بعد از عرض سلام به یادش می اندازد كه:« من همان ساززن هستم كه وعده نمودید، سر خرمن یك خروار گندم لطف بفرمایید.»
مالك خنده ای می كند و می گوید:« عمو جان، تو یك چیزی زدی، من خوشم آمد، من هم یك چیزی گفتم كه تو خوشت بیاید. حوصله داری؟» و ساززن بیچاره را محروم می كند.
وقتی یك نفر در برابر خوش آمد گویی دیگری، به او وعده دروغ دهد، ولی آن شخص دل را خوش كند و جویای آن وعده شود، این مثل را برایش می آورند.
↩ میرزا رضای شهوانی
درود
زنده باشید
بله الان رفتم تو ماه ششم ❤️ ❤️ ❤️
↩ diesel max
درود
دوسدت بزرگوارم نظر لطفتونه
برقرار باشید ❤️ 🙏 🌹 🌹