هنوز نیم ساعت به قرارمون مونده بود
ترافیک امونم رو بریده بود
همیشه وقتی از سر کار میرفتم اونجا خیلی کسل و خسته بودم
تنها دلخوشیم این بود که قراره برم و دوستای خوبم رو ببینم تا یکمی از این بار خستگیم در بره
اونجا تا خونمون شاید یه ساعت راه داشت . نه به خاطر مسافت ، بلکه بیشتر بخاطر ترافیک اتوبان صدر و تونل نیایش .
اما من همیشه برای این چند نفر آدم که همه جوره بهم لطف دارن وقتم رو میذارم .
حس میکنم وقتی میرم پیششون اونا هم خوشحال میشن . اینو میگم چون خودشون همیشه به زبون میارن ( البته تعریف از خود نباشه ها )
رسیدم !
اوه اوه !
یه ربع دیر کردم !
کیوت ( آنیتا ) در رو برام باز کرد
آنیتا : امیر اصن نیا!!! مهمونی تموم شد
من صورتمو نزدیکش بردم و گفتم : بیا یکی بزن تو گوشم . آروم میشی ؟
آنیتا یقه لباسمو گرفت و منو به زور کشوند داخل ( البته با اون دستای ملوس و کوچولوش درسته زورش به این بدن نمیرسه اما دخی خوشگل و کوچولومونه دیگه باید اینجور مواقع نقش آدم ضعیفه رو بازی کنم )
آنیتا : بچه ها ببینید کی اومده
بچه ها : به به بهههههههه امیر خان . میذاشتی شب میومدی
من در حالی که دو تا کیسه خوراکی دستم بود به نشانه تسلیم شدن دستامو آوردم بالا تا ببینن براشون چی آوردم.
پریناز اومد سمتم و کیسه ها رو ازم گرفت
در گوش پریناز گفتم : یه لته برام درست میکنی ؟ خیلی خسته ام
پریناز : واسه آدمایی که دیر میرسن هیچی درست نمیکنم
من : توروخدا !!
پریناز : نوچ
من : باشه ولی بالاخره یه روزی یه لته من ازت میگیرم
پریناز : باشه منم به موقعش برات درست میکنم
افق روشن : جناب امیر درود . بیا اینجا ببینیم چه خبر
من : استاد عرض ادب . به خدا شرمنده امروز هوا یکم بارونی بود کیپ تا کیپ ترافیک . حالا خدا رحم کنه چجوری من برم خونه
افق روشن : آره منم دیر رسیدم امیر جان . فرمانده امروز یکمی عصبی بود و باعث شد یکمی اضافه بر سازمان بمونیم پادگان.
من : خدا لعنتش کنه . کی تموم میشه تو یه نفسی بکشی به قرآن . تو بیای بیرون من کل شهوانی رو شیرینی میدم
افق در حال خندیدن بود که من یاد خدمت سخت خودم افتادم . به اندازه کمتر از 5 ثانیه تمام خدمتم عین یه فیلم از جلوی چشمام رد شد. عجب دورانی بود.
در همین حال بود که لیتل گرل شیطون با یه “سلام امیر” ملوس از اون ور خونه منو از اون حال در آورد.
بهش سلام دادم و گفتم توروخدا تو دیگه نگو چرا دیر اومدی
لیتل گرل : نه عزیزم اتفاقا اومدم بهت خسته نباشید بگم که ریدی تو این یه ربع
من : دهنت سرویس من زورم به هر کسی نرسه به تو که میرسه
خنده کنان افتادم دنبالش . من بدو لیتل بدو . من بدو لیتل بدو
آخر گیرش انداختم و رفتم بغلش کردم و یه ماچ گذاشتم رو پیشونیش
بهش گفتم تکرار کنی ماچ رو جای دیگت میذارما
لیتل شیطون لپاش سرخ شد ولی از رو نرفت
بماند . . .
کیوتی و پریناز معلوم نبود با اون حجم از خوراکی توی آشپزخونه داشتن چیکار میکردن ( که هر کسی بشناسشون میدونه پتانسیل یه لز حرفه ای رو هم اونجا داشتن )
من و افق نشسته بودیم کنار تی وی و با هم تخته نرد میزدیم . تلویزیون هم داشت بازی میلان و اینتر رو نشون میداد که عملاً کسی بهش توجه نمیکرد و فقط داشت برای خودش گزارش میکرد.
ما معمولاً هفته ای یه بار دور هم توی خونه ای که شریکی با هم گرفته بودیم جمع میشدیم و یه دورهمی میگرفتیم و حدود دو سه ساعتی با هم بودیم . حالا یه تایمی یکی نمیتونست بیاد . یکی مثه من دیر میومد . یکی مثه پریناز و کیوتی و لیتل پای ثابت بودن . گاهی اوقات بعضیامون شب رو همونجا میخوابیدیم و گاهی هم زودتر از موعد کاری پیش میومد میرفتیم.
امکانات زیادی نداشت ولی در حد پیش نیاز های یه خونه مثه یخچال ، گاز ، تخت خواب ، پکیج و … رو داشت که بشه اونجا زندگی کرد.
معمولاً کارایی که اونجا انجام میدادیم این بود که مثلاً یه دست مافیا میزدیم ، پلی استیشن تیمی میزدیم . ورق بازی شرطی میزدیم و عملاً خستگی اون هفته رو توی اون روز در میاوردیم.
داشتم میگفتم ، من و افق مشغول تخته نرد بودیم . افق دو دست برده بود و من هنوز چه عرض کنم بودم . در حین بازی یهو دیدم پریناز با دو تا کافه لته غافلگیر کننده اومد پیشمون نشست
من که مات بودم دهنم همینجور باز بود .
افق از دیدن قیافه مبهوت من خندید و گفت انتظارش رو نداشتی
گفتم خداییش نه !
پریناز که بدون ذره ای لبخند بهم خیره شده بود گفت : مگه لته نمیخواستی! بخور دیگه
من با پریناز یکمی رودروایسی داشتم خصوصاً اینکه جلوی افق روشن این رودروایسی بیشتر هم شده بود
فقط تونستم ازش تشکر کنم ولی ته دلم بهم میگفت الان باید بپری بغلش و حسابی بوسه بارونش کنی.
(امان از این مملکلت اسلامی که دست و بالم رو بسته)
به محض اینکه ماگ رو برداشتم و آوردم جلوی دهنم که مزمزه کنم احساس کردم یه کشیده خورد وسط لپم . این کشیده به قدری محکم بود که حس کردم الان لپم سرخه سرخ شده
بالا سرم رو نگاه کردم . مارال داشت منو تکون میداد
مارال : امیر جان بلند شو باید بری سر کار . دیرت میشه ها !!!
↩ elham…joon
این بشر منو یه بار بازی داد برا هفت پشتم بس بود 💀🤣
↩ Miss hale
قربون دلت.
اینجا رو جدی نگیر.
واقعا چیز مهمی نیست! 🙂
↩ baranxmbb
جدی گرفته بودم که چند سال نمیرفتم
ولی خب برگشتم
↩ Miss hale
نه اون جدی گرفتن، این جدی گرفتن 😂
اینکه آی فلانی چکار کرده، آی فلانی چی گفته،
واقعا ایناش توی زندگیت هیچ تاثیری نداره فقط اعصاب خوردی داره.
تو تجربه ت از من توی این سایت بیشتره متوجه میشی چی میگم.
اینجور داستانها هم جذابه و هم میتونه طنز باشه ولی مراقب باش که میتونه به دعوا منتهی بشه
چون قبلا اتفاق افتاده🤣🤣🤣🤣
↩ GOJEH
سلام بله مینویسم ولی نمیدونم منظورتون من باشم یا لیلی دیگه ای!!!
↩ GOJEH
منم دهه نود اومدم سایت، البته چندبار اکانت دلیت زدم،شایدم منظور شما کسی دیگس
↩ hojabr
سکسی کجا بود؟؟😂
سه تا آتیش پاره با افق جان و امیر ، نوچ ، کارشون نمیشه 😂😂😂😂😂
چه تاپیک عجیبی
چرا انقد منو مهربون و بچگونه میبینین بهضیاتون؟ واقعا چرا؟ فازتون چیه؟
↩ elham…joon
انشاالله توی پروژه بعدی ازتون استفاده میکنم فقط زیاد نمیشناسمتون