Amirkd2023 - داستان خانه مرموز

1403/02/18

در دهکده‌ای دورافتاده و مه‌آلود به نام ویسپرین، هفت دوست به نام‌های شیوا، جانا، آنیتا، بنفشه، پریناز، ماندانا و باران زندگی می‌کردند. این دهکده شایعاتی درباره خانه‌ای قدیمی و متروک داشت که می‌گفتند ارواح در آن سکونت دارند.

یک شب تاریک و طوفانی، هفت دوست تصمیم گرفتند که شجاعت خود را آزمایش کنند و به خانه‌ی متروک بروند. شیوا، که همیشه دلیر بود، پیشقدم شد و چراغ قوه‌اش را روشن کرد. جانا، که علاقه‌مند به علوم ماوراءالطبیعه بود، دستگاه‌های شنود ارواح را به همراه آورد.

آنیتا، با حس زیبایی‌شناسی‌اش، نگران بود که ارواح شاید از مد افتاده باشند و بنفشه، که همیشه به دنبال الهام برای نقاشی‌هایش بود، دوربینش را آماده کرد تا لحظات ترسناک را ثبت کند.

پریناز، که دوست داشت با غذاهایش دل‌ها را تسخیر کند، تصمیم گرفت که شیرینی‌هایی برای ارواح ببرد و ماندانا، که عاشق حیوانات بود، امیدوار بود که شاید ارواح حیوانات نیز در آنجا باشند. باران، با صدای دلنشینش، فکر می‌کرد شاید بتواند ارواح را با آوازش آرام کند.

وقتی وارد خانه شدند، درها به آرامی قرچ قرچ کردند و صدای قدم‌های نامرئی در راهروها پیچید. ناگهان، یک سایه‌ی تاریک از پشت پرده‌ها ظاهر شد و همه را به وحشت انداخت. شیوا با شجاعت فریاد زد، اما صدایش در هوای سنگین خانه گم شد.

جانا دستگاه‌هایش را روشن کرد و صداهای نامفهومی شنید که از دیوارها می‌آمد. آنیتا، که از ترس رنگ‌پریده بود، به سرعت متوجه شد که ارواح واقعاً از مد افتاده نیستند. بنفشه، با دوربین لرزانش، سایه‌هایی را ثبت کرد که به سرعت در اتاق‌ها حرکت می‌کردند.

پریناز شیرینی‌هایش را روی میز گذاشت، اما به جای اینکه ارواح آن‌ها را بخورند، شیرینی‌ها به طرز عجیبی ناپدید شدند. ماندانا، که امیدوار بود با حیوانات ارواح ارتباط برقرار کند، فقط صدای ناله‌های غم‌انگیزی را شنید که از زیرزمین می‌آمد. باران، با صدای لرزانش، آواز خواند، اما به جای آرامش، صدایش باعث شد که ارواح بیشتر به سمت آن‌ها جذب شوند.

در نهایت، هفت دوست تصمیم گرفتند که فرار کنند، اما درهای خانه به طرز مرموزی قفل شده بودند. با همکاری و شجاعت، آن‌ها توانستند یک پنجره را باز کنند و به بیرون بپرند. وقتی به خانه‌هایشان برگشتند، همه متوجه شدند که یک نشانه‌ی عجیب و نامفهوم بر روی دست‌هایشان حک شده است.

از آن شب به بعد، هر کدام از آن‌ها گاهی اوقات صداها و سایه‌هایی را می‌شنیدند و می‌دیدند که به نظر می‌رسید از خانه‌ی متروکه دنبالشان آمده باشند. و اینگونه بود که داستان خانه‌ی متروکه ویسپرین به یکی از ترسناک‌ترین افسانه‌های دهکده تبدیل شد.

1010 👀
6 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-05-07 09:49:11 +0330 +0330

درود جناب امیر
قدرت تخیّل عالی دارید 👏 👏 👏

2 ❤️

2024-05-07 09:55:32 +0330 +0330

↩ ofoghe_roshan
استاد بنده در مقابل حضرتعالی درس پس میدم و از شما یاد میگیرم ❤️❤️❤️❤️

1 ❤️

2024-05-07 10:08:27 +0330 +0330

↩ Amirkd2023
درود جناب امیر
شکسته نفسی نفرمایید
بزرگوارید ❤️ 🙏 🌹 🌹

2 ❤️

2024-05-07 10:13:12 +0330 +0330

پریناز داستان عجب ساقی داشته که شیرینی واسه ارواح برده بود!🗿😂

2 ❤️

2024-05-07 10:59:06 +0330 +0330

↩ Parinaz_
🤣🤣🤣😂😂😂😂
اینقدر که مهربونه 🥰

2 ❤️

2024-05-07 11:00:03 +0330 +0330

خیلی جالب بود وهیجان انگیز ،خصوصا آخر داستان که تو یادمون ماندگار میشه 👏👏👏👏👍👍👍❤️❤️

1 ❤️

2024-05-07 11:01:40 +0330 +0330

↩ Parinaz_
خودش ساقی بوده بنده خدا

1 ❤️

2024-05-07 11:31:47 +0330 +0330
آنیتا، با حس زیبایی‌شناسی‌اش، نگران بود که ارواح شاید از مد افتاده باشند
😂 😂 😂 😂 باید با مهربونیش مخ ارواح میزد
1 ❤️

2024-05-07 11:34:03 +0330 +0330

↩ Parinaz_
اشپزیت خوبه یا فقط شکمویی؟

1 ❤️

2024-05-07 11:57:52 +0330 +0330

↩ Nmd12
هیچکدام

1 ❤️

2024-05-07 12:03:07 +0330 +0330

↩ Parinaz_
چه حیف

1 ❤️

2024-05-07 12:20:39 +0330 +0330

حس میکنم بخشی از داستان سانسور شده.اونا رو کی میزاری؟😁

2 ❤️

2024-05-07 13:17:52 +0330 +0330

نگی حواسشون نبود، با الهام میشن هشت نفر.
مدرک؟ بنفشه دنبال الهام بود!!
هورهیرهار!! 😜😜😜

1 ❤️

2024-05-07 13:43:53 +0330 +0330

↩ hojabr
حتماً سر فرصت 😁😁😁

1 ❤️

2024-05-07 13:44:20 +0330 +0330

↩ لاکغلطگیر
😂😂😂😂
شما خیلی تیزی

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «