❤️ یک انتقام شیرین (قسمت دوازدهم) ❤️❤️

1403/02/02

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
صبح که رفتم دفتر از آتنا خواستم اگه می تونه ارزش ریالی اون شهرک ساحلی کیش رو که محمود زده بود به اسم یه پیرزن مرده برام در بیاره. بعدش یه سر رفتم دفتر نازی ببینم حالش چطوره و یکم در مورد سمیه و برنامه هامون صحبت کنیم.
وارد دفتر نازی که شدم دیدم حالش خیلی تعریفی نداره فقط امیدوار به آینده بود که محمود رو ترک کنه. از رابطشون پرسیدم گفت: الان نزدیک به دو هفته است که رابطه ای نداشتن و محمود خیلی داره مشکوک کار می کنه. انگار داره یه چیزایی رو ازش مخفی می کنه. بهش گفتم: سابقه داشته این کارش؟ گفت: آره چند بار دیگه هم اینجوری کرده اولش فکر می کردم بخاطر روابط جنسیه محموده که مشکوک رفتار می کنه ولی تازگیا متوجه شده که محمود داره یه کارایی می کنه که ظاهرا خیلی محرمانه است و حتی به من هم اعتماد نمی کنه. گفتم: ازش چیزی پرسیدی؟ گفت: آره ولی جواب سربالا می ده این بار هم گفته که یه کارایی داره می کنه اگه به نتیجه برسه یه سوپرایز عالی برام داره. بهش گفتم پس زیاد پاپیچش نشو بذار ببینیم چکار می کنه. سری با تاسف تکون داد و دیگه چیزی نگفت.
دیدم فضا مناسب نیست در مورد سمیه صحبت کنیم. رفتم دفترم و زنگ زدم به مهندس رجایی و گفتم: از قرار داد هتل ابوظبی چه خبر؟ گفت پیش نویسش آماده است می فرستم برات. پیش نویس رو که فرستاد چند بار خوندمش چند جاش اصلاحیه داشت که بهش گفتم. ازش خواستم که جای اسم شرکت و مبلغ قرار داد و شرایط پرداخت رو خالی بذاره. گفت: مهندس فکر پشتوانه مالی و ضمانت بانکی رو کردی؟ گفتم اسپانسر داریم در عوض تبلیغات یه مبلغی رو برامون می ریزه و می تونیم ازش بخوایم یه مبلغی تو حساب شرکت بریزه تا مشکل ضمانت بانکی هم حل بشه. بعد از جا نمایی زمین هتل و شروع شدن پروژه هم مبلغی بابت پیش پرداخت از خود مشتری می گیریم. یکم هم خودمون داریم تا قسط اول پیش می بریم بقیش دیگه خود به خود حل می شه. ازش پرسیدم فکر می کنی ساخت هتل چقدر زمان می بره؟ گفت حدود هجده تا بیست و چهار ماه. گفتم: خوبه و تلفن رو قطع کردم.
آتنا اومد تو دفترم و گفت: اون شهرک ساحلی حدود دو هزار میلیارد تومن ارزش ریالی داره. خیلی برام عجیب بود که محمود چطوری همچین کاری کرده دو هزار میلیارد تومن، با ارزش دلار امروز که حدود بیست و هفت هزار تومن بود خیلی خیلی پول زیادی بود. مطمئن بودم یه اختلاس یا دزدی خیلی بزرگ داره می کنه. از یه طرف خوشحال بودم که زمین خوردن محمود خیلی نزدیکه و از یه طرف هم دلم برای مملکتم می سوخت که چجوری سرمایه هاش داره بلعیده می شه و کشوری با این همه سرمایه و ثروت، مردمش به خاطر همین کثافت کاری های یه عده هر روز فقیرتر می شن. الان دیگه خیلی بیشتر از قبل مصمم بودم که محمود رو نابود کنم. تو فکر بودم که دست آتنا رو پشتم حس کردم. گفت: آرشام چرا یه دفعه اینجوری شدی؟ دستم رو انداختم پشتش و چسبوندمش به خودم و گفتم: چیزی نیست عزیزم داشتم به این قضیه فکر می کردم، خیلی غیر طبیعیه. گفت: آره واقعا مشکوکه. گفتم: هر جور شده باید سر در بیارم که چه اتفاقی داره می افته. بعدش در مورد یکی از پروژه های شرکت محمود صحبت کردیم که دو سه تا ایده داد که واقعا ایده های خوبی بود. بهش گفتم حاضر بشه بریم سر پروژه.
تو راه بودیم که مهندس رجایی پیغام داد قرارداد رو فرستاده. نگاه کردم و دیدم خیلی خوبه زنگ زدم به محمود. جواب نداد چند دقیقه بعد زنگ زد و قضیه قرارداد رو بهش گفتم. گفت: فعلا سرش شلوغه وقتی اومدم شرکت در موردش صحبت می کنیم. رسیدیم به محل پروژه یه بازدید از اونجا کردیم و آتنا ایده هاش رو به مهندس ناظر گفت که مورد استقبال هم قرار گرفت. بعد از بازدید هم با آتنا رفتیم رستوران و دو تایی نهار خوردیم. فهمیدن اینکه آتنا داشت دلبسته من می شد خیلی سخت نبود. با این همه درگیری های فکری که داشتم منم کم دوسش نداشتم بعضی وقتا واقعا دلم براش غنج می رفت. تو رستوران بیشتر از زندگی خصوصیش گفت. پدرش دو سال پیش فوت شده بود و دو تا برادراش و سه تا از خواهراش ازدواج کرده بودن. خودش و خواهرش که امسال کنکوری بود با مادرشون زندگی می کردن. بعد از مرگ پدرش و ازدواج برادراش اون جو سنگین مذهبی تا حدود زیادی از بین رفته بود و الان آتنا آزادی بیشتری داشت. بعد از نهار آتنا رو تا نزدیکی خونش رسوندم . خودم بر گشتم شرکت.
ساعت ده امروز دیدم محمود در زد و اومد تو دفترم،چهار روزی بود که هیچ خبری ازش نبود شرکت هم نیومده بود، حتی نازی هم ازش خبری نداشت. خیلی خوشحال به نظر می رسید اومد تو و نشست و گفت: قرار داد ابوظبی رو براش ببرم. قرارداد رو نگاه کرد و اول گفت: چرا اینجا ها خالیه؟ گفتم هم اینکه این پیش نویسه و هم اینکه شاید لازم باشه برای فرار از مالیات یه شرکت نیابتی رو بنویسیم. خنده ای کرد و گفت: داری راه می افتی آرشام جان دیگه استاد شدی. لبخندی زدم و گفتم: دارم درس پس می دم. گفت: با شرکتت چکار کردی؟ گفتم: دارم اسناد مدارکش رو جمع و جور می کنم برای اعلام ورشکستگی. گفت: نمی خوای تجدید نظر کنی؟ با روابطی که الان داری می تونی بترکونی. گفتم: جناب مهندس مومنی من رو که می شناسی اهل این چیزا نیستم. این فرار مالیاتی هم که برای هتل ابوظبی دارم جور می کنم ربطی به من نداره. متعجبانه نگاهم کرد و گفت: چطور مگه؟ گفتم طرف قرارداد شمایید و یه فرد خارجی، چیزی به اسم من ثبت نمی شه. نگاه عمیقی بهم کرد و گفت: آرشام داری ترسناک می شی. تو اگه بخوای یه سال نشده یکی از بزرگترین رانت خورهای مملکت می شی بعد خندید. از این حرفش واقعا مشمئز شدم. یه لحظه از خودم بدم اومد. جوابش رو ندادم، بهش گفتم قرارداد خوبه به نظرتون؟ گفت عالیه فقط این شرکت سوم رو چکار می کنی؟ گفتم: از همین شرکت هایی که فقط ثبت شده استفاده می کنم یه پولی به مدیرعاملش می دیم نهایت یکی دو تا از این پروژه های نصفه و نیمه که داریم و فعلا متوقف شده هم بهش می دیم که حداقل اگه پول مالیات افتاد گردنش رو در بیاره. محمود بلند بلند خندید و گفت: آرشام شخصیت خیلی جالبی داری حتی تو کار غیرقانونی هم اون شخصیت انسانیت رو داری. لبخندی بهش زدم و خواستم اتاقش رو ترک کنم که یهویی گفت: چرا شرکت خودت رو واسطه نمی کنی؟ تو که می خوای اعلام ورشکستگی کنی خب چی بهتر از شرکت خودت. خودم رو عصبانی نشون دادم و گفتم: جناب مهندس مومنی عزیز ظاهرا فراموش کردین دنبال رانت و پارتی و زیر و رو کشیدن نیستم. گفت: بی خودی عصبانی نشو، نه بحث رانته نه زیر و رو کشیدن تو می خوای یه شرکت منفعل رو واسط قرار بدی کلی مسئله داری. اول اینکه رزومه و سابقه کار رو می خوای چکار کنی؟ بعدش گردش مالی شرکت رو می خوای چکار کنی؟ مطمئن باش طرف قراردادت هزار جور استعلام می گیره. برفرض همه این کارها رو کردی باید یه مبلغ زیادی تو حساب شرکت واسط بذاری از کجا معلوم مدیر عاملش پولت رو بالا نکشه؟ تازه اگه فرض کنیم یه الاغی پیدا بشه بخواد این کار رو بکنه. کمی خودم رو متفکر نشون دادم. ادامه داد: هنوز خیلی مونده به بازی کثیف بیزینس آشنا بشی. بهش گفتم: باید فکر کنم و با شرکام مشورت کنم. ولی شما هم یادتون باشه هنوز اعلام ورشکستی نکردم. گفت: چه بهتر، مراحل ابتدایی کار رو انجام بده یکم که کار پروژه پیش رفت و سازه هتل رو تا یه جایی رسوندی بعدش اعلام ورشکستگی بکن. اینجوری یه پول زیادی هم، تو و شرکات به جیب می زنین. سری تکون دادم و اومدم بیرون. دقیقا همونی شد که می خواستم انگار خدا همه کاراش رو گذاشته بود کنار و به کارای من رسیدگی می کرد همه چی خوب داشت پیش می رفت.
مستقیم رفتم دفتر نازی، کنار پنجره ایستاده بود و داشت بیرون رو نگاه می کرد، از پشت بغلش کردم و محکم فشارش دادم. نازی شوکه شده بود گفت: چته آرشام چرا اینجوری می کنی؟ قضیه رو کامل بهش گفتم. از خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت: این بهترین خبری بود که شنیدم باید امشب جشن بگیریم. تلفنم زنگ خورد، دیدم سمیه است صداش رو گذاشتم رو بلند گو و به نازی اشاره کردم که ساکت باشه. سمیه بعد از کلی قربون صدقه گفت: عباس صبح رفت ماموریت شب بیا پیشم. به نازی نگاه کردم . با علامت سر بهم گفت که بگم باشه. کلی سمیه ذوق کرد و گفت پس برم حاضر بشم. بهش گفتم: تو فکر شام نباشه شام می ریم بیرون. هرچی اصرار کرد قبول نکردم.
نازی گفت: دوست دارم امشب منم باشم گفتم: خودت با سمیه اوکی کن مشکلی ندارم. با خوشحالی گفت: اونش با من، حلش می کنم. از دفترش اومدم بیرون و رفتم پیش آتنا. یکم خوش و بش کردیم و قهوه خوردیم. بهش گفتم: آتنا اگه یه ماموریت کاری باشه می تونی سه چهار روز بری مسافرت؟ گفت: فکر نکنم مشکل خاصی داشته باشم داداشام که برای تور دور اروپا نُه روز می خوان برن مامانم هم بعد از فوت بابا خیلی باهام کاری نداره. حالا مگه قراره برم ماموریت؟ گفتم: احتمال خیلی زیاد. با کنجکاوی و ذوق پرسید کجا قراره برم با کی و زمانش کِی هست؟ دستم رو روی بینیش کشیدم و گفتم: وقتش که شد بهت می گم فقط پاسپورت داری دیگه؟ ماتش برد گفت: پاسپورت برای چی؟ گفتم: ماموریت دیگه. هر چقدر کنجکاوی کرد جوابش رو ندادم. ظهر زود با آتنا اومدم بیرون از شرکت مستقیم رفتیم ستارگان شاندیز و سینی ماهیچه سفارش دادم. آتنا از تعجب چشاش گرد شده بود در حد ترکیدن خوردم برای شب باید حسابی آماده می شدم. آتنا رو گذاشتم خونش و رفتم خونه.
ساعت سه رسیدم خونه. تا پنج خوابیدم. بلند شدم دیدم نازی پیام داده که شب منتظرتیم و ایموجی خنده و بوس و قلب گذاشته. براش یه استیکر قلب و بوس فرستادم. پاشدم یه دوش گرفتم و حسابی اصلاح کردم و یکم هم عطر زدم به خودم ساعت هفت زدم از خونه بیرون اول رفتم یه معجون خوردم و بعدشم رفتم خونه سمیه. هر دو تاشون لباس سکسی پوشیده بودن بعد از پذیرایی دو تاشون رو کاناپه روبرو رفتن تو بغل هم و شروع کردن لب گرفتن و لوندی کردن و یواش یواش لباس هم رو در آوردن و لخت شدن و بوسیدن و لیسیدن هم. واقعا دیدن لزشون داشت دیوونم می کرد. حسابی آمپر چسبونده بودم نازی خوابید بود زیر و سمیه هم تو حالت 69 سرشون رو کرده بودن لای پای هم و داشتن می خوردن برای همو. دیگه طاقت نیاوردم لخت شدم و رفتم پشت سمیه، حسابی خیس شده بود. نازی با یه دستش آلتم رو گرفت و شروع کرد به مالیدن آروم کشیدمش روی صورتش تا کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن، حسابی که خیسش کرد گذاشتم رو بهشت سمیه و یکم مالیدم و آروم کردم توش. خیلی تنگ بود، سمیه سرش رو آورد بالا و با چشای خمارش بهم نگاه کرد. آروم آروم شروع کردم به کمر زدن و نازی هم از پایین داشت لیس می زد تو اوج بودم بسختی خودم رو کنترل می کردم که ارضا نشم. یکم که جا باز کرد با تمام قدرت و سرعتم تلمبه می زدم، آه و ناله سمیه کل خونه رو برداشته بود. نازی انگشتش رو کرده بود تو سوراخ پشت سمیه و داشت توش می چرخوند. سمیه با فریاد ارضا شد و آب بی رنگی از نازش پاشید رو صورت نازی و کاناپه و پاهای من و زمین. بی هوش افتاد روی نازی. درش آوردم و رفتم وسط پای نازی، نازی تا جاییکه می تونست پاهاش رو باز کرد . زانو زدم و فرستادم تو نازی جیغ خفه ای کشید و شروع کردم به تلمبه زدن نازی پاهاش رو رو شونه من گذاشته بود دو سه دقیقه که کمر زدم سمیه حالش اومد سر جاش و از تو بهشت نازی در آوردش و شرع کرد به خوردن بعد با دستای ظریفش دو باره کرد تو نازی و بهش گفت: آروم تر انگشتش کن. فهمیدم نازی هنوز داره با کونش ور می ره. یکم دیگه تلمبه زدم و برگشتم پشت سمیه. دیدم نازی دو تا انگشتش رو کرده تو سوراخ پشتش و داره ناز سمیه رو مک می زنه سمیه دوباره خیس کرده بود. بلندشون کردم و خودم نشستم رو کاناپه، سمیه اومد نشست رو پامو و کرد تو ناش ، یه آهی کشید و بعد از یکم مکث من رو محکم بغل کرد و شروع کرد به لب گرفتن و بالا و پایین کردن. نازی هم اومد پایین پای من و شروع کرد به خوردن و لیس زدنم. حرکت انگشتای نازی رو تو سوراخ پشت سمیه حس می کردم. سمیه به نازی گفت یواش تر درد داره ولی نازی توجهی نمی کرد.
سمیه دو باره ارضا شد و تو بغلم آروم گرفت. نازی بلند شد و سمیه رو خوابوند رو کاناپه جوری که پاهاش روی پاهام بود و باسنش چسبیده بود به رونم. بعد پاهای سمیه رو جمع کرد تو شکمش و اومد رو پاهام و آروم آروم فرو کرد تو پشتش و یواش یواش شروع کرد به بالا و پایین کردن یکم که جا باز کرد انگشتاش رو کرد تو دهنش و بعد از اینکه خوب خیسشون کرد دوباره کرد تو سوراخ پشت سمیه و به بالا پایین کردن رو من ادامه داد. نازی دیگه چهار تا انگشتش رو تو سمیه جا کرده بود با شدت داشت دستش رو تکون می داد و حرکتش روی منم هم شدیدتر شده بود. یه لحظه دستش رو از تو پشت سمیه در آورد و من رو محکم بغل کرد و شروع کرد به لرزیدن. چند ثانیه ای تو بغلم بود، بعد بلند شد و به سمیه گفت بریم روی تخت. سمیه به سختی بلند شد و رفتیم روی تختشون. سمیه رو خوابوند لبه تخت و یه متکا گذاشت زیر کمرش . به من گفت: بخور براش، همزمان که داشتم برای سمیه می خوردم نازی هم برای من می خورد و تا حلقش فرو می کرد و نگه می داشت بعد که سرفه می کرد در می آورد. سمیه دوباره تحریک شده بود و داشت به خودش پیچ و تاب می داد. نازی بلند شد و پاهای سمیه رو تو شکمش جمع کرد و خودش بصورت 69 نشست روش و با دستش دو طرف باسن سمیه رو باز کرده بود و به من اشاره کرد که بذارم تو سوراخ پشتش با تماس سر آلتم با سوراخ پشت سمیه، سمیه مثل برق گرفته ها گفت نه تو رو خدا از پشت نه تا حالا از پشت ندادم نازی گفت: توجهی نکن فقط آروم بکن تو. یواش یواش فشار دادم تا سرش رفت تو یکم مکث کردم و دوباره فشار دادم به آرومی داشتم تو پشتش جا می دادم و سمیه ناله هایی از سر درد می کشید و خواهش می کرد درش بیارم تقریبا تا نصفه کره بودم توش. یکم مکث کردم و نازی شروع کرد به خوردن سمیه و حسابی لیس می زد و می مکید، سمیه که آروم تر شد شروع کردم به آرومی جلو و عقب کردن سمیه از شدت درد پنجه پاهاش رو جمع کرده بود و نازی بهش می گفت شل کن چند دقیقه ای طول کشید تا ماهیچه های سمیه شل بشه و حرکت من روان تر بشه تو سوراخ پشتش. دیگه از التماس های سمیه خبری نبود و خودش رو کاملا شل و ریلکس در اختیار من گذاشته بود. بعد از مدت کوتاهی ازم خواست که تند تر کمر بزنم. نازی از روی سمیه بلند شد و رفت یه گوشه تخت نشست و پاهاش رو باز کرد و شروع کرد با خودش ور رفتن. حالا دیگه سمیه التماس می کرد محکمتر بزنه. روش دراز کشیدم و شروع کردم به خوردن لب هاش من رو محکم تو بغلش گرفت و و پاهاش رو محکم دور کمرم قفل کرد و ارضای شدیدی رو تجربه کرد. منم داشتم ارضا می شدم نازی اومد جلو و گفت بده بخورم آبت رو. منم کشیدم بیرون و نازی گرفت دستش و شروع کرد به مالیدن سمیه هم نیم خیز شد و صورتش رو آورد جلو، اولین پرتاب آبم ریخت رو صورت سمیه و بقیش رو هم نازی کرد تو دهنش و خورد. کاملا بی حال افتادم رو تخت. تا حالا سابقه نداشت اینقدر آب ازم بیاد.
نیم ساعتی رو تخت دراز کشیده بودم که نازی گفت: بلند شید بریم بیرون شام. ساعت نزدیک ده بود و یه ساعت و نیم تقریبا سکسمون طول کشیده بود. دیگه جون رانندگی نداشتم. سوار ماشین نازی شدیم و قرار شد بریم پیتزا بخوریم. رفتیم پیتزا پرپروک سعادت آباد و بعدشم نازی ما رو برد به یه معجون فروشی حسابی تقویتمون کرد ساعت از دوازده گذشته بود که رسیدیم خونه و اون دو تا دوباره شروع کردن به لب بازی لباسم رو در آوردم و لخت رو تخت دراز کشیدم خودشون اومدن سراغ من و شروع کردن به خوردن من. واقعا فکر نمی کردم توان یه سکس دیگه رو داشته باشم ولی اینقدر نازی لوندی کرد و عشوه ریخت تا دو باره تحریک شدم. نازی اول نشست روم و شروع کرد به بالا و پایین کردن و من همزمان سینه ها و لب های سمیه رو می خوردم. نازی اینقدر ادامه داد تا ارضا شد و سمیه جای اون رو گرفتم. اول حسابی خورد برام تا کاملا خیس شدم، بعد در حالیکه پشتش به من بود روم نشست و به سختی تو سوراخ پشتش فرو کرد و شروع کرد به بالا و پایین کردن تا ارضا شد. به شکم خوابوندمش و یه بالش گذاشتم زیر شکمش و روش دراز کشیدم و تا ته فرو کردم تو پشتش و شروع کردم به تلمبه زدن. پاهاش رو پیچونده بود دور پاهام و ازم می خواست زودتر آبم و بریزم توش. یه دستم رو گذاشتم رو نازش و با یه دستم سینه هاش رو می مالیدم و لباش رو داشتم می خوردم که با ناله بلندی ارضا شد و و باسنش رو فشار می داد بهم همین کارش باعث شد که منم چند ثانیه بعد ارضا بشم و بریزم توش. اینقدر خسته بودم که حتی نتونستم از روش بلند بشم و همونجا بی هوش شدم…
ادامه دارد …
نویسنده: مبهم

9 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-04-21 04:01:57 +0330 +0330

بسیار عالی. دست مریزاد
👌👍👏🌺

2 ❤️

2024-04-21 05:59:26 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

1 ❤️

2024-04-21 19:37:40 +0330 +0330

در یک کلمه عالی

1 ❤️

2024-04-22 01:46:26 +0330 +0330

↩ faramarzhashari1962
ممنون رفیق 🌹

0 ❤️

2024-04-22 01:47:25 +0330 +0330

↩ sahar.66.ali
حتما چشم 🌹

0 ❤️

2024-04-22 01:47:46 +0330 +0330

↩ ali_sh_p_h_90
لطف داری 🌹 🌹 🌹

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «