دیروز بیاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را نازکنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم بخود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زینهمه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند بتن من
با خنده بگوید که چه زیبا شدهای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان بچه کار آیدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلاویز تنم را
ای آینه مردم من از این حسرت و افسوس
او نیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به آئینه و او گوش بمن داشت
گفتم که چسان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن، چه بگویم، که شکستی دل ما را
"فروغ فرخزاد "
نمیدونم چرا نمیخوام با اشعاری که از شکست میگن ارتباط داشته باشم
با اینکه خودم اخر شکستم
↩ hamidhamid20009
خوب اینکه شکست خودتو قبول نکردی خوبه به نظرم ، تسلیم افسردگی و زانو بغل گرفتن نشدی ، جای خوشحالیه 😊
↩ Violet♤
شاید
فقط شاید
ولی شاید اونقدر شکست هم خوذدم که دیگه چیزی نمونده ازم 😁 😁 😁 😁
↩ hamidhamid20009
همه ی ما یه جورایی شکست خورده ایم .خودمونو سرپا نگه داشتیم که بتونیم ادامه بدیم . همیشه میگم یعنی کسی هست که واقعا دنیا به کامش باشه؟؟؟
↩ Violet♤
کام دنیا رو خودمون میسازیم
کسی برای ما نمیسازه
↩ Violet♤
باید سعی کنیم اینجوری باشه
چاره ای نداریم
ما نسلی هستیم که نابود شدیم
درس هایمان همان تجربه های گرانبهایی هستن که بابتش عمرمونو دادیم
#توئیت 🖇♥️
از یک جایی به بعد
همین میشه که #فروغ_فرخزاد میگه:
“تازگیها، در برابر بی مهری آدمَها هیچ نمیگویم !
سکوت و سکوت و سکوت …
انگار که لال شده باشم؛ شاید هم کور و کر !
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم
و نه حتی حوصلهاش را …”