۱۷ سالگی (۲)

1402/04/08

...قسمت قبل

هوا دیونه شده بود اواخر تیر ماه بارون نم نم میومد رفتم از انبارکلاج پروانه بیارم یهو دو تا سوسک دیدم کلاج از دستم افتاد ناخود آگاه جیغ زدم میخواستم از انبار فرار کنم خیلی از سوسک میترسیدم زود بار رو برداشتم خودمو جمع جور کردم رفتم مغازه چند دقیقه بعد دیدم حسین آقا با عصبانیت گفت رضا بیا اینجا رفتم بیرون مغازه جلومشتری بهم گفت کلاج پروانه ترک برداشته منم داستان براش تعریف کردم گفت پولش رو از حقوقت کم میکنم خیلی ناراحت بودم نه بخاطر حقوق بخاطر گندی که زده بودم بهش گفتم اشکال نداره کم کنید فقط خواهش میکنم به بابام هیچی نگید به اندازه کافی سرزنشم میکنه اگه بفهمه سرکار چیکار کردم تا آخر عمر تحقیرم میکنه با گفتن اینا بغضم ترکید گریم گرفت یکم آروم تر شد گفت باشه گریه نکن به بابات چیزی نمیگم اشکام بند نمیومد دوباره تکرار کرد بسه گریه نکن برو داخل مغازه زودتر رفتم داخل همچنان چشمام مثل هوا بارونی بود برای بی عرضگی و بیچارگی خودم گریه میکردم اومد روبروم وایساد جوری که کسی از بیرون منو نمیدید دستاش آورد جلو چشمام اشکام پاک کرد با حالت آروم ولی جدی گفت مگه نگفتم بسه گریه نکن چرا باز بیخیال نمیشی با گریه گفتم من خیلی از سوسک می‌ترسم چیکار کنم دست خودم نیست که با حالت تاسف بار گفت خب پسر جان اگ از سوسک میترسی چرا اومدی تو این کار که پاساژش معدن حشرات و موشه،چیکار کنم بابام خیلی تحقیرم میکنه میگه عرضه کار نداری مجبورم تا حرف نشنوم بیام سرکار یهو حس کردم واقعا دلش برام سوخت گفت باشه عزیزم تمومش کن گریه نکن لطفا، بقیه میبینن زشته از حقوقت هم کم نمیکنم این دفعه خوبه؟ نه کم کنید حقمه من بی دست پام، رضا فقط گریه هات تموم کن الان چند نفر ببینن چه فکری میکنن رفتم صورتم شستم و حالم بهتر شد بارون دوباره شروع کرد به باریدن غروب دم رفتن بود حسین آقا گفت امروز نیم ساعت زودتر میبندیم خودمم میرسونمت گفتم نه آخه من خونمون مولوی شما راهت رو دور نکن الانم بارونه ترافیک میشه، جدی تر گفت تو چیکار به مسیر من داری گفتم میرسونمت بگو چشم، باشه چشم .سوار ماشین شدیم ماشینش ۴۰۵نقره ای بود به قدری من احمق و ضد اجتماع بودم ک اولش اومدم صندلی عقب بشینم حسین آقا با تعجب نگام کرد رضا مگه مسافری میری عقب گفتم ببخشید نمیدونستم گفتم شاید بدتون بیاد جلو بشینم، بیا بشین جلو خجالت بکش بچه این حرفا چیه، لپام سرخ شده بود از سوتی هام سرم انداختم پایین تو مسیر چن باری نگام کرد رضا جدی خوب نیست اینقدر خجالتی و استرسی بودن اگه بخوای بری سربازی چی؟ چند سال دیگه زن بگیری چی؟ میدونی چقدر اذیت میشی با تکون دادن سرم حرفاش تایید کردم گفتم حق با شماست ولی کلا من دوست ندارم زن بگیرم سربازی هم نمیرم، رضا جان سربازی نمیری باشه ولی بالاخره با زن ها که باید ارتباط برقرار کنی. نمیدونم چرا ولی می‌خواستم بفهمه چی هستم انگار بهم حس امنیت داده بود انگار حس کردم اگ بفهمه همجنسگرام به کسی نمیگه و اذیتم نمیکنه به احساساتم اعتماد کردم سر نخ اول رو بهش دادم، آخه تا حالا هیچوقت نشده از یه دختر خوشم بیاد با تعجب گفت مگه میشه آدم تو سن تو اوج احساسات و نیاز هاشه گفتم جدی میگم هیچ وقت از هیچ دختری خوشم نیومده حرفو ادامه نداد گفت چی بگم والا منم تلاشمو کرده بودم بیشتر از این نمیتونستم بگم باید خودش منظورمو میفهمید. رسیدیم مولوی منو رسوند خونه ازش تشکر کردم و فهمیدم خونش نارمکه .دوباره شب شد تو اتاق زیر باد کولر بودم به حرفا و اتفاقات امروز فکر میکردم اگه تو مغازه نبود بغلت میکرد تا گریه نکنی؟ نه بابا خیال بافی نکن اون دلش سوخت به حالت از رو حس نبود اگه اینکاره بود منظور حرفت می‌فهمید دلم میخواد ته ریشاش رو نوازش کنم بهش از احساساتم بگم خسته شدم دیگه چقدر بهش فکر کنم و خودمو ارضا کنم مگه اینکه تو تصوراتم باهاش بخوابم غیر این ممکن نیست.چشمامو بستم و رویاهام شروع شد . رضا گریه نکن خب، باشه حسین آقا چشم . قربون اشکات بشم گریه نکن غلط کردم سرت داد زدم نگید اینجوری لطفا، رضا بریم تو ماشین باهات حرف بزنم .باشه چشم رفتیم داخل ماشین حرکت کنیم سمت خونه بهم نگاه کرد گفت بیا بغلم عزیزم من اونقدرا که فکر میکنی بد اخلاق نیستم بغلم کرد و بعد سرم گذاشتم رو پاش اونم با دستش سرمو نوازش میکرد یکم رفتیم جلو تر حشری شدم کیرش زیر سرم سفت شده بود گفت ببین چیکار کردی بچه خواب بود بیدار شد گفتم خب میخوای درش بیار خودم دوباره بخوابونمش کمربند باز کرد رفتیم ی جای خلوت کیرش کردم دهنم هر چی زمان میگذشت ساک زدن منم تند تر میشد . حسین آقا آبتو چیکار میکنی؟ معلومه دیگه میریزم دهنت کیرمو تند بخور که دارم دیوونه میشم یهو آبش خالی کرد دهنم چقدر غلیظ و زیاد بود تو همین تصور آبم آوردم و شمع رویام خاموش شد لذت خوبی بود اما هر چی بیشتر به یادش جق میزدم بیشتر دلم میخواست تصوراتم واقعی بشن دیگه باید چیکار کنم ،حتما طرف بهم حس نداره دیگه صبح زود باید بیدار میشدم. تا یه بار( سپر) بدم آژانس ببره اسلامشهر رسیدم دم مغازه رفتم انبار سپر بردارم یه سوسک دیدم ولی زود سپر برداشتم اومدم بیرون دیگه نباید اشتباه میکردم با خودم فکر میکردم چیکار کنم تا خیلی غیر مستقیم بهش بفهمونم احساساتم چیه جوری که خیلی ضایع نباشه فکری اومد تو ذهنم آره عکس پرچم رنگین کمان میزارم پروفایل واتساپ اینم میبینه اگه اینکاره باشه میفهمه اگه هم بفهمه و ازم بدش بیاد و بخواد اخراجم کنه میگم پرچم شش رنگ پرچم صلحه و از این داستان ها کل روز زیر چشمی نگاش میکردم ترس داشتم نکنه اونجوری که فکر می‌کنی پیش نره؟ دلو بزن به دریا اینقدر ترسو نباش تا کی قرار خودتو سرکوب کنی تصمیمم رو گرفتم شب الکی تو واتساپ پیام دادم سلام حسین آقا گفتید فردا زود برم قرار بار تحویل بدم؟ بعد ۱۰ دقیقه جواب داد سلام رضا نه همون ۹ و چهل دقیقه برو مغازه ،خوشحال بودم منتظر واکنشی از سمتش برای پروفایلم بودم شب با استرس خوابیدم .موقع غذا خوردن یکم حرفای متفرقه زدیم و اصلا واکنشی نسبت به عکس پروفایلم نداشت دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم تا توجهش جلب شه همه تیرهام خطا رفته بود ناامید شده بودم چهارشنبه بعد ناهار اومد مغازه چون چند تا کار داشته باید انجام می‌داده مشغول حرف زدن با گوشیش بود متوجه شدم قرار برن ویلاش با چند نفر از دوستاش تو سهیلیه کرج ،حرفاش ک تموم شد گفت رضا فردا من شاید ظهر نیام چون میخوایم بریم دو روز خارج تهران گفتم باشه حواسم به همه چی هست تشکر کرد ازم، حرفو ادامه دادم خوش بگذره بهتون، ممنون رضا جان گفتم من که کل هفته ام شبیه همه تا حالا حتی مسافرت با کسی جز خانوادم نرفتم گفت چرا ؟مادرت اینا گیر میدن؟ گفتم نه بابام از خداشه برم ور دلش نباشم گفت چرا نمیری پس گفتم هم مساله مالی هم رفیقی ندارم، خب اگه دوست داری میتونی با من بیای بریم جمعه غروب هم برمیگردم گفتم نه آخه شما دوستات هستن نمیشه که. گفت چرا نشه دوستام باشن چه فرقی داره اونا که مشکلی ندارن گفتم آخه نمیگن این پسر کیه گفت تو چیکار داری رفیقای من خیلی بگو بخندن بیا خوش میگذره بهت خیلی خجالت میکشیدم ولی موقعیت خوبی بود برای نزدیک شدن بهش گفتم باشه میام و قرار شد فرداش ساعت ۳ راه بیفتیم پنج شنبه ها پاساژی که توش بودم ساعت ۲ همه تعطیل میکردن . شبش به مادرم گفتم با دوستام ی شب میرم کرج دورهمیه مامانم گفت تو ک دوستی نداشتی چطور شد گفتم مامان حالا دارم چیه اگه میخواید برم همون تو اتاق و بیرون در نیام بابام صداش در اومد ولش کن بزار ی شب بره بیرون یکم اجتماع رو ببینه عین دخترا نشسته خونه مرد باید محیط بیرون ببینه گرگ بشه خلاصه مجوز گرفتم و فرداش ساعت ۳ میدون هفت حوض بودم. سوار ماشینش شدم گفتم دوستات کجان گفت سه نفرن که دوتاشون با ماشین خودشون میان حرکت کردیم ساعت ۶ رسیدیم ویلاش دوستاش خوراکی و جوجه اینارو گرفته بودن گوشی حسین آقا زنگ خورد دوستاش بودن که گفتن در پارکینگ باز کنه بیان تو استرس داشتم خیلی خجالت میکشیدم بین یه جمع غریبه باشم . دوستاش وارد خونه شدن بلند شدم با همشون دست دادم علی(۴۳ساله) دوست قدیمی حسین آقا بود، صادق(۳۵ ساله) به واسطه علی با حسین آقا دوست شده بود، جلیل هم ۳۵ ساله پسر عمو علی بود برخوردشون خیلی خوب بود ی و خیلی بگو بخند بودن حسین آقا داشت جوجه رو درست میکرد رفتم حیاط کنارش نگام کرد گفت هنوزم خجالت میکشی تو جمع گفتم یه خورده آره بهم گفت اشکال نداره چند بار بری تو جمع کم کم عادی میشه برات ازم پرسید برنامت برا آینده چیه گفتم نمیدونم گفت مگه میشه گفتم آره گفت یعنی هیچ هدفی نداری گفتم نه هدفی ندارم شاید تنها هدفم اینه که یکیو دوس دارم و شاید تو آینده بهش گفتم ولی خب می‌ترسم گفت چرا مگه ابراز علاقه ترس داره گفتم بعضی احساسات برای خیلی از مردم قابل درک نیستن همینجوری مشغول صحبت بودیم ک جوجه آماده شد موقع شام دوستاش دلقک بازی در میاوردن میخندیدن همشون شلوارک پاشون بود جز من چون خجالتی بودم پاهای حسین آقا پر از مو بود فرم پاهاش خیلی خوشگل بود برای کسی که فوتجاب هستش فرم پا خیلی تحریک آمیزه از حرف زدن جمع چیزی نمیفهمیدم نگاهم فقط به حرکات و خنده های حسین آقا بود بچه ها گفتن بریم استخر من گفتم نمیتونم و میخوام یکم اهنگ گوش بدم خیلی اصرار کردن ولی خب من گفتم واقعا شنا بلد نیستم و بهانه های مختلف رفتم تو اتاق دراز کشیدم و هندزفری گذاشتم گوشم به حسین اقا فکر میکردم ولی اینبار رو تخت خودش به شب فکر میکردم رویاهام قوی تر شده بودن خواسته هام سرکش تر شده بودن بعد چهل دقه در اتاق باز شد دیدم حسین آقا حوله رو سرشه و مایو دستشه که پهن کرد رو شوفاژ اولین بار بود بدون پیرهن و فقط با یه شلوارک میدیدمش گفت چرا نیومدی داخل آب گفتم بخدا اصلا نمیشد خیلی موذب بودم یه دفعه نمیشه که اجتماعی شد کم کم باید جلو رفت دوستش علی اومد داخل تا پتو و تشک ببره گفت من تو حال جامو میندازم صادق و جلیل رو تخت میخوابن حسین آقا گفت حله. برای تعارف هم شده گفتم خب اگه میخواید من حال میخوابم علی آقا شما بیاید رو تخت علی خندید گفت نه دمت گرم من کنار یه گوریل نمیخوابم حرفاشون با حالت شوخی بود و زیاد باهم اینجوری شوخی میکردن در اتاق بستیم حسین آقا نگام کرد گفت دوس نداری کنارم بخوابی؟ صداش یه حالتی بود نمیدونم انگار با حرف زدنای قبلش فرق داشت گفتم چرا که نه گفت پس چرا خواستی بری تو حال بخوابی گفتم تعارف بود خب دستش کشید رو شونم خوبه که تعارف بوده دراز کشیدیم رو تخت و یه پتو نازک کشیدم روم خیلی هیجان داشتم تپش قلب گرفته بودم انگار تو خواب بودم دستم زیر سرم بود سقفو نگاه میکردم ازم پرسید دلم میخواد بدونم اون کیه با تعجب نگاش کردم کی کیه؟ همون که دوسش داری و میترسی بهش بگی گفتم حسین آقا ولش کن حالا شاید هیچوقت نگم بهش کلا داستانش پیچیدس گفت چرا چون اون طرف دختر نیست مغزم سوت کشید چی شنیدم حالت صورتم عوض شد گفتم چرا این حرفو زدید گفت مگه اون روز نگفتی تا حالا از هیچ دختری خوشت نیومده پس اینی که دوسش داری دختر نیست نمیدونستم باید چی بگم زبونم قفل شده بود حسین آقا ادامه داد اگ دوس نداری نگو خب به چشماش نگاه کردم یه جور عجیبی نگام میکرد یه لحظه‌ تو ی چشم بهم زدن بدون مقدمه بغلم کرد سرم اورد بالا و ازم لب گرفت دوباره نگام کرد گفت اون کیه دیگه بند داده بودم دیگه چیزی برای مخفی کردن نبود گفتم شمایی میدونی من چقدر عاشقتم میدونی چقدر بهت فکر میکنم دوباره شروع کردیم به لب گرفتن زبونم رو میک میزد و زبونش داخل دهنم میچرخوند اومدم روم و شروع کردن به خوردن گردنم تیشرتم رو در آورد خیلی خجالت میکشیدم ولی دلم میخواست ادامه پیدا کنه چشمام بستم حسین آقا رفت سمت سینم با زبونش رو نوک سینم بازی میکرد و میرفت پایین تر شکمم و بالای نافم لیس میزد آخ پسر چقدر بدنت صافه انگار بدن دختره دوباره اومد بالا صورتمو بوس کرد منم بغلش کردم دستش گذاشت رو سینم گفت وای رضا چقدر قلبت تند میزنه حرفی نمیزدم نمیدونستم باید چی بگم گفت شلوارکتم در بیارم یا نه با سر اشاره دادم و تایید کردم دوباره شروع کرد ازم لب گرفتن دستمو گرفت گذاشت رو کیرش و خودشم با کیر من ور میرفت شلوارم در آورد و فقط شورت پام بود دستم فشار میداد رو کیرش میگفت شورتمو تو در بیار هیجان به ۱۰۰۰ رسیده بود شورتش در آوردم چشمم افتاد به کیرش که کامل راست شده بود حدودا ۱۶ سانت معمولی بود ولی سرش یه کوچولو بزرگ بود پیش آبم شورتم خیس کرده بود حسین آقا خندید گفت رضا خودتو خیس کردی گفتم اره از بس منو تو کف خودت گذاشتی، ای جونم امشب سرحالت میکنم رضا جون، پشتم بهش کردم و از پشت چسبید بهم شورتم در آورد حسین آقا از تو کیفش یه ژل که هرگز نفهمیدم اسمش چیه در آورد ریخت رو کیرم اولش خیلی خنک بود ولی بعدش که با کیرم بازی کرد خیلی داغ شد داشتم لذت می‌بردم در گوشم آروم گفت میخوریش گفتم آره حتما رفتم پایین کیرش رو گذاشتم دهنم و عقب جلو کردم درسته کیرش معمولی بود و خیلی کلفت نبود ولی من بار اولم بود و تا نصفه براش میخوردم هی سرم فشار میداد که تا ته بخورم ولی عوق میزدم خودجوش رفتم پایین خایه هاش لیس زدم برخلاف تصوراتم خایه هاش کوچیک بود ولی خب خیلی بهش حس داشتم تخماش میکردم دهنم اونم آروم میگفت جون عجب سکسی میکنی دوباره اومدم کیرش کردم دهنم و سعی کردم این سری بیشتر فرو کنم تو حلقم گفت حالت ۶۹ شیم من با کیرت بازی کنم تو هم کیرمو بخور دوباره ژل رو زد به کیرم و تند تند برام جق میزد چشمام افتاد به پاهاش دستم برد و انگشت های پاش رو مالش میدادم دلم میخواست پاهاش لیس بزنم ولی هنوز یخم آب نشده بود خیلی تحریک شده بودم تند تند کیرشو میخوردم خودشم کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد یکم گذشت کیرم داغ داغ شده بود بهش گفتم حس میکنم آبم داره میاد گفت تند تر بخور آب منم نزدیکه تو دهنم تلمبه میزد یهو آبم اومد آه آرومی کشیدم دهنم داغ شد و آب حسین آقا خالی شد توش تا قطره آخر قورتش دادم . رفتم دستشویی دهنم رو شستم و همش استرس داشتم نکنه دوستاش به چیزی شک کنن چون بعد من حسین آقا رفت دستشویی و یه جورایی تابلو بود اومدیم رو تخت دراز کشیدیم بهش گفتم میشه بیام تو بغلت بخوابم گفت آره سرم رو سینه پر موش بود اونم زیر چشمی نگام میکرد، رضا عجب حالی داد دمت گرم ،حسین آقا من این همه آمار دادم چرا واکنشی نشون ندادی، پروفایلت دیدم مطمئن شدم ولی خب دو دل بودم باهات باشم یا نه آخه ترسیدم آدم دهن لقی باشی ولی خب از بس خوشگلی این ریسک رو به جون خریدم، از روز اول ک دیدمت بهت علاقه مند شدم،رضا اگه تو محیط کار ی وقتا بداخلاقم چون کار شوخی بردار نیست،گفتم میدونم عزیزم بوسش کردم تو بغلش خوابیدم ظهر شد ناهار خوردیم و برگشتیم دوستاش چیزی به روی ما نیاوردن اگه به چیزی هم شک کرده بودن ولی طبیعی رفتار کردن نزدیک خونه بودیم گفتم حسین آقا فقط لطفا هیچکس چیزی نفهمه، یه حرفا میزنی آخه چرا باید به کسی بگم بوسش کردم و اومدم خونه .فرداش وقتی دیدمش یه حس خجالتی داشتم روم نمیشد نگاش کنم ولی رفتار اون خیلی طبیعی بود سعی می‌کردم خیلی باهاش حرف نزنم بیرون مغازه با کسی حرف میزد می‌گفتم نکنه با طرف صمیمیه و داره بهش میگه شب تو واتساپ پیام داد و سعی کرد باهام لاس بزنه ولی من خیلی سنگین برخورد کردم اونم دوزاریش افتاد ۳ روز با رفتارای سرد من طبیعی برخورد کرد حسین آقا گذشت جوری رفتار میکرد انگار واقعا باهام کاری نکرده دوباره حس دلتنگی منو گرفت با خودم گفتم رضا اگه قرار بود آبروت ببره می‌برد الکی خودتو سرکوب نکن تو واتساپ پیام دادم سلام خوبی حسین آقا میشه فردا خارج از مغازه بیینمتون منتظر موندم دیدم آنلاین شد جوابم نداد خیلی حالم گرفته شد هزار جور فکر تو ذهنم اومد
صبح رفتم مغازه حسین آقا اومد بازم رفتارش خیلی طبیعی بود انگار حتی پیامم رو ندیده حتی برخوردش باهام بد هم نشده بود خیلی عجیب بود پشت میز نشسته بود سرش خلوت بود صداش کردم چرا باهام سرد برخورد میکنی من طاقت این رفتار هات ندارم بهم نگاه کرد رضا جان تو تکلیفت با خودت مشخص نیست شبش باهام اونجوری خوبی بعدش باهام سرد میشی منم سعی کردم بهت نزدیک بشم پسم زدی پس دیگه الکی خودمو کوچیک نکردم، گفتم ببخشید بخدا من خیلی خجالتی ام ترسیدم اگه رابطمون ادامه پیدا کنه تو همه چیو به دوستات بگی، عصبی شد خجالت بکش بچه منو با بچه های ۱۶،۱۷ ساله اشتباه گرفتی من صد برابر تو آبروم برام مهمه اون دوستام هم مثل خانوادمن اولا بهشون چیزی نگفتم دوما جلوشون هر گوه کاری کردم فکر کردی من اینقدر احمقم تو محیط بازار آبروی خودمو ببرم، گفتم که ببخشید بخدا دلم برا بغل کردنت تنگ شده لطفا ببخش منو، باشه رضا ولی یه بار دیگه همچین رفتار هایی بیینم ازت دیگ کلا سمتت نمیام دوباره معذرت خواهی کردم گفتم میشه امشب بیام پیشت آخر شب برمیگردم قبول کرد . سمت خونش حرکت کردیم تو راه همش نگاهش میکردم که وقتی حواسش نیست و به خاطر ترافیک اخم هاش میره تو هم چقدر جذاب میشه زیباییش غیر قابل توصیف بود یه کوچولو شکم برآمده اش از زیر پیراهن دکمه ای به زیبایی هاش صد برابر افزوده بود رسیدیم خونه گفت رضا من میرم حموم چیزی خواستی از یخچال بردار تا من بیام دلم میخواست باهاش برم حموم میخواستم برم دوباره بغلش کنم ولی روم نمیشد بهش بگم اگه دلش می‌خواست خودش میگفت از حموم در اومد نشستیم رو مبل نگام کرد گفت دیگه چه خبر اون روز بهت خوش گذشت؟ سرم پایین انداختم داشتم پوست لبمو میخوردم گفتم اون قسمت شبش موقع خواب خیلی خوش گذشت با دستش سرمو آورد بالا گفت الانم میخوای گفتم آره خیلی پاهاش باز کرد گفت برو وسط پام شلوارک و شورتش در آورد گفت بشین بخور برام شروع کردم به ساک زدن و با حرص کیرش رو تا جایی که میشد تو حلقم فرو میکردم گفت بیا بالا و شروع کردیم به لب گرفتن لباسام در اورد و نشستم رو پاهاش دستاش حلقه کرده بود دور کونم لب میگرفتیم اروم گفت رضا میزاری کونت رو بکنم؟ اماده نبودم ولی گفتم چشم گفت پس برو دوباره کیرمو بخور که بعدش بکنمت دوباره شروع کردم به خوردن کیرش تند تند کیرشو میکردم تو حلقم پاهاش انداخت رو شونم رضا خایه هامم بخور گفتم چشم خایه هاش تو دهنم میکردم صدای ناله لذت حسین آقا بلند میشد همش میگفت آخ پسر چه سکسی میکنی چشام به پاهاش افتاد دیگه مرز حیا برام وجود نداشت زبونم بردم کف پاش و شروع کردم به لیس زدن پاهاش انگشای پاش رو یکی یکی میکردم دهنم حس کردم خیلی حال نکرد با این کارم ولی خب مخالفتی هم نشون نداد پاهاش رو لیس میزدم و بوس میکردم تو اوج لذت بودم گفت رضا بریم تو اتاق بکنمت گفتم حسین آقا آخه شکمم تخلیه نکردم می‌ترسم کثیف کنم گفت نترس آروم میکنمت از کمد دیواری ژل بی حس کننده آورد زد به سوراخم کاندوم کشید رو کیرش نشستم لب تخت پاهام فورقونی داد بالا آروم آروم کیرش کرد تو خیلی درد داشتم ولی بخاطر اینکه راضی نگهش دارم تحمل میکردم اونم آروم آروم میکرد تو تا اینکه فقط خایه هاش بیرون موند شروع کرد به عقب جلو کردن از درد زیاد کیرم خوابید حسین آقا میگفت جون پسر چه کون تنگی داری چه حالی میده کردن کونت از این به بعد فقط به خودم میدی حین تلمبه زدن سرش آورد پایین ازم لب گرفت موهای سینش میخورد به بدنم و حس لذت دوباره تو وجودم شروع کرد سوراخم بی حس بود و درد نداشتم پاهامو با دستاش گرفت و بالا برد خودشو خم تر کرد و محکم تر تلمبه میزد منم با کیرم جق میزدم و داشتم حال میکردم، رضا حال میکنی کونتو میگام آره حسین آقا خیلی حال میده آخ قربون اون حسین آقا گفتنت بشم که منو دیونه کرده تلمبه هاش هی محکم تر میشد گفتم داره آبم میاد گفت بزن بیاد برا منم نزدیکه کیرم داغ داغ بود و فشار کیرش زیر دلم لذت رو بیشتر کرده بود آبم تا بالای سینم پاچید تلمبه های حسین آقا آروم شد و دیدم ارضا شده کاندوم در آورد گذاشت لای دستمال ولی حس کردم کثیف شده ولی نخواسته من خجالت زده بشم شام خوردیم چند دقه ای تو بغلش بودم و آخر شب برگشتم خونه

نوشته: رضا

ادامه...


👍 27
👎 2
18201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935488
2023-06-30 16:00:48 +0330 +0330

چه کیس خوبی هستی برای حسین
سکس بدون عشق بی معنیه
منم با یکی رابطه داشتم خیلی دوستم داشت و من هم حسابی بهش میرسیدم و درکش میکردم
وقتی میکردم بدون اینکه دست به کیرش بخوره ارضا می‌شد منم خوب لذت میبردم
رفت کانادا

0 ❤️

935492
2023-06-30 16:34:16 +0330 +0330

بچه کونی برو تغییر جنسیت بده اسمت هم بزار راضیه تا وقتی آدم میخونه داستانتو ی حسی بهش دست بده . اه چقد از همجنسبازی بدم میاد.
اسمتو عوض کن بچه کونی عوضی

0 ❤️

935495
2023-06-30 17:06:59 +0330 +0330

نمیدونم فاز اون بی ناموس هایی که میدونن داستان درمورد گی هست و میان میخونن و بعد میان فحش میدن که از گی بدم میاد، چیه.
خب آدم دوزاری توکه بدت میاد گه میخوری میای میخونی


935510
2023-06-30 20:24:23 +0330 +0330

تویی که میای میخونی و فحش میدی اصلا چرا میایی
اودر این داستان برهنه برهنه داره احساسش رو صادقانه میگه ولی توی بیشعور نمیفهمی و از شما این جور آدما فقط دو رویی و خیانت هیچ چیز ندیدم

3 ❤️

935548
2023-07-01 01:27:41 +0330 +0330

ببین تو الان وارد زندگی یک مرد پول دار شدی پس باید هروز بهش خدمات بدی و البته کون هم باید بدی
یه وقت نکنه که بهش بگی حوصله ندار ها
چون الان تو برده ایشان هستی
راستی برده کونی به منم پیام بده
اگر کلفت و دراز می خوای مال من ۲۰ سانته
درود به تمام نوجوانان این سایت خوشحال می شم به من پیام بدهید برای تجربه اولین سکس یا کون دادن خود

0 ❤️

935560
2023-07-01 02:13:55 +0330 +0330

از حمام باشلوارک و شورت در امد؟ کارا خدا را میبینی بعد مردم میگن دیگه معجزه نمیشه؟ چرا انقدر قدر نشناسین رضا ماکارانی دیده ازش بپرسید؟ مگه نه ماکارونی؟

0 ❤️

935564
2023-07-01 02:33:05 +0330 +0330

اتو ترکه کرده؟ چه جالب روت نمیشد بگی کونمو گفتی پام نه

0 ❤️

935595
2023-07-01 07:56:09 +0330 +0330

بازم بنویس 💦👅💋

0 ❤️

935917
2023-07-03 10:19:14 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

936634
2023-07-08 03:01:48 +0330 +0330

مغازه دار هم نشدیم

0 ❤️