همخونه های عجیب

1400/07/04

به محض اینکه شلوارش را کشیدم پایین و باسنش را دیدم کیرم سیخ شد و هیجانی سکسی همه وجودم را گرفت .
لای باسنش را با دو انگشت شصتم باز کردم تا کونش را ببینم.
گفت انگشتت را بکن تو کونم.
یه کم تف ریختم کف دستم و مالیدم در کونش و انگشت وسطم را آروم کردم تو کونش
یک گوشت نرم و داغ افتاد دور انگشتم ،
به محض اینکه انگشتم رفت تو کونش صدای ناله اش در اومد ،
معلوم بود که کونش به شدت بلند شده،
انگشتم را بیشتر فرو کردم،
داخل کونش داغ و نرم بود،
گفت آروم جلو عقب کن،
با سرعت کمی انگشتم را داخل کونش جلو عقب کردم،
دو سه دقیقه ای آروم داشتم کونش را با انگشتم می کردم ،
اون هم کیر من را گرفته بود داشت می مالید
بعد از دو سه دقیقه گفت کیرت را بکن
کاملا خم شد و به حالت داگی ایستاد،
هر چی تف داشتم روی کونش و کیرم مالیدم و سر کیرم را روی سوراخ کونش گذاشتم و آروم فرو کردم،
اوه چه داغ و دلچسب بود،
کمی که کیرم توی کونش موند حس کیرم به داخل کونش کم شد و ناچار شدم کیرم را عقب جلو کنم تا با برخورد کیرم با داخل کونش دوباره حس بگیرم.
در هر رفت و برگشت آروم حس برخورد کیرم با داخل کونش تازه می شد و حس تازه ای می گرفتم؟
دست بردم جلو و من هم کیر اون را که کاملا راست شده بود گرفتم ،
خواستم براش جق بزنم که نذاشت، گفت آبم بیاد حس کونم می پره، نزن.
من دیگه جق نزدم ولی کیرش را تو دست گرفته بودم و کونش را می کردم.
بعد از چند دقیقه به پشت خوابید روی میز و پاهاش را داد بالا.
کیرم را دم کونش گذاشتم و خوابیدم روش و فشار دادم تا خایه رفت تو کونش.
کیر و خایه اش را زیر شکمم حس می کردم
به شدت حشری شده بود و سفت و طولانی با آخ و اوخ از من لب می گرفت
باسن من را به سمت خودش می کشید تا کیرم تا خایه تو کونش بره
این حرکاش من را هم حشری تر می کرد و عمیق تر کیرم را تو کونش فشار می دادم.
چند دقیقه در همین حالت کردیم که آبم داشت می اومد .
گفتم آبم داره می یاد .
گفت جون
آبم را با فشار داخل کاندوم پاشیدم و کیرم را از توی کونش در آوردم.
کاندوم را که در آوردم داخلش همه اش جقی شده بود.
به اینجای تصورم که رسیدم آب خودم هم که داخل دستشویی شرکت با تصور کون یکی از هم همکاران قزوینی شرکت که خیلی خوشگل و خوش اندام بود جق می زدم اومد.
پاهام دیگه حس نداشتن.
آبم پاشیده شد کف توالت.
نشستم رو کاسه و کیرم و آبم را از روی کف توالت شستم و بلند شدم و لباسم را مرتب کردم و رفتم.
چه جق لذت بخشی بود.
بعد از دانشگاه و سربازی توانستم کاری در یک شرکت در همدان‌ پیدا کنم
ابتدا از غربت می ترسیدم به ویژه که تازه از خدمت برگشته بودم .
ولی خب چاره ای نبود و بخاطر اینکه جای دیگه ای نتونسته بودم کار پیدا کنم باید می رفتم که علی رغم تصور ابتداییم به بهترین دوره زندگیم تبدیل شد.
نظارت بر کار دستگاه ها ی یک سالن به من سپرده شده بود.‌
زمان کارم فقط در ساعت اداری بود.
چهار مهندس دیگه که همه از شهرهای مختلف بودن نظارت بر امور فنی شرکت از برق تا تاسیسات و مکانیک را برعهده داشتند که فوق العاده با هم صمیمی و همخونه بودن.
یک ماه بعد از شروع به کارم در اونجا به نظر می رسید که تونسته بودم نظرشون را جلب کنم چون به من پیشنهاد دادند که با آنها همخونه بشوم .
با توجه به تنهاییم بلافاصله قبول کردم .

یکی از بچه ها به نام مجید ماشین شخصی داشت که با خودش به همدان آورده بود .
بعد از پایان ساعت کار وسایل شخصیم را که به طور موقت در سرایداری بود که بعد از کار در اونجا اتراق می کردم‌ تا خونه پیدا کنم جمع کردم و پنج نفری به خانه رفتیم.
سفره صبحانه هنوز روی زمین پهن بود .معلوم بود که دوستان تا دیروقت بیدار مونده و صبح خواب مونده و ناچار شده بودن بدون جمع کردن سفره بیرون بزنن.
به محض ورود میعاد به محمد مهدی گفت خارکوسه تا پنج صبح می شینی بعد سفر را می ذاری رو زمین می مونه.
ظاهرا در تقسیم کارهای خونه جمع کردن سفره بر عهده محمد مهدی بود.
محمد مهدی پاسخ داد :
مادرت را بیار ما بهش خدمات ویژه بدیم [ در حین زدن این حرف دستش را مشت کرد و به حالت ۹۰ درجه نگه داشت و چند بار به بالا کوبید و حالت کیر خر بلند شده را نشان داد] اون هم این سفره اینها را جمع کنه.
بعد از این حرف با صدای بلند زد زیر خنده و مجید و کیارش هم با او همراه شدن و از خنده ریسه رفتن .
میعاد وسط خنده اونها در حالیکه داشت حرکت دست کیر خری محمد مهدی را تکرار می کرد و حواله محمد مهدی می کرد گفت مادر توعه که از اینها می خواد مادر جنده .

ولی محمد مهدی، مجید و کیارش اصلا تحویل نمی گرفتن که میعاد چی می گه و از خنده ریسه رفته بودن.
میعاد که به نظر می رسید خوشش نیامده بود پیش من جدل را باخته باشه به شدت در تلاش بود که به یک بردی برسه.
من که دیدم میعاد بهش برخورده برای عوض کردن فضا گفتم من جمع می کنم .
و شروع کردم به جمع کردن سفره.
خانه ای دو خوابه بود که جز ولو بودن سفره روی زمین بقیه اش مرتب بود.
جای رختخواب ها را در یکی از اتاق خواب ها نشونم دادن و من پتوها و بالشم را گذاشتم اونجا و قرار شد من در یکی از اتاق خواب ها روی زمین کنار مجید بخوابم .
لباس های اضافیم را در جارختی آویزون کردم و توی هال دراز کشیدم.
نهار را در شرکت خورده بودیم.
محمد مهدی به آشپزخونه رفت تا چای بذاره. گوشه هال یک اجاق گاز تک شعله کوچک بود که به گاز شهری وصل شده بود.
محمد مهدی رفت آشپزخونه و بعد از گذاشتن کتری روی اجاق با یک سینی بزرگ برگشت و اجاق گاز کوچک‌ گوشه هال را گذاشت توش و رفت با یک قلیون شیشه ای کوچک برگشت .
میعاد گفت بذار برسی خارکوسه.
محمد مهدی پاسخ داد :
می خوام زودتر آماده بشم مادرت را آوردی خوب بهش خدمت کنم.
مجید و کیارش با خود محمد مهدی باز زدن زیر خنده.
کیارش گفت :
تو مرض داری با این می کاوی آخه چکارش داری.
میعاد پشت به من بود ولی حرکت سرش را دیدم که به سمت من اشاره ای کرد و گفت می ترسید بساط فرار کنه مگه.(یعنی چرا پیش این فوری رو می کنید)
کیارش گفت :
کوس نگو بابا مادرجنده .
باز سه نفر زدن زیر خنده.
محمد مهدی گفت جر نده خودت را بابا کیر طلا
بیا بشین دو دود بگیریم خستگیمون در بره
امروز مثل اسب کار کردم.
فضای مجردی خونه با خونه های دانشجویی مو نمی زد.
انگار پنج تا دانشجو اونجا ساکن بودن .
به من هم تعارف کردن اما من دودی نبودم و مشغول تماشای فیلم در ماهواره شدم.
پنج شنبه ها زودتر می رفتیم خونه و جمعه ها هم کلا آف بودیم.
چهار روز بود که پیش بچه ها بودم.
در این چهار روز حسابی از هم حرف زده بودیم و تقریبا هم اونها چیزهای زیادی از من دونسته بودن و هم من از اونها.
منجمله اینکه من تا بحال دوست دختری نداشتم یا با زنی سکس نکرده بودم.
پنج شنبه هفته پنجم اتراقم در اون خونه بود که بچه ها بعد از رسیدن به خونه فوری بساط تریاک را پهن کردن و با ذوق و شوق و هوایی متفاوت مشغول کشیدن شدن .
از کارشون تعجب کردم و از کیارش پرسیدم چتونه شما امروز ؟
چرا اینقدر خوشحالید؟
گفت چیز خاصی نیست فردا تعطیلیم بخاطر اونه.
ولی به نظرم پاسخ درستی نداد
اولین پنج شنبه نبود که اونجا بودم، پنج شنبه های دیگه اینجور حال و هوا ازشون ندیده بودم.

پاییز بود و برای هفت هوا کاملا تاریک شده بود
ساعت هفت اینا کیارش بلند شد و بر خلاف
هر روز که در این ساعت دست جمعی می رفتیم یه دوری تو شهر می زدیم تنها با ماشین مجید رفت بیرون.
بعد از نیم ساعت برگشت و ماشین را هم زد تو حیاط.
هال این خانه مشرف به حیاط بود و از توی هال می شد داخل حیاط را ببینی.
ولی چون من دراز کشیده بودم‌ نمی تونستم داخل حیاط را ببینم ولی از صدای ماشین و نور چراغ هاش که به داخل هال افتاده بود فهمیدم که کیارش برگشته.
بعد از چند ثانیه در هال باز شد و بعد صدای کیارش را شنیدم که می گفت بفرمایید. به طرف در نگاه کردم اول یک خانم و بعد خانمی دیگه و بعد کیارش وارد هال شدن.
اوه اینها کی هستند؟
بچه ها همه بلند شدن و با گفتن بفرمایید به سمت خانم ها رفتن و با اونها دست دادن
خانم ها آرایش غلیظی داشتند،
مانتوهای جلوباز و ساپورت ،
با موهای رنگ کرده بلوند.
من هم با تبعیت از بچه ها بلند شدم و سلام دادم و دست دادم و گفتم بفرمایید
خانم ها مانتوشون را در آوردن و نشستن
از تیپ خانم ها و دست دادنشون با بچه ها و در آوردن مانتوهاشون و راحتیشون و اومدنشدن به خونه چند تا مجرد مطمئن شدم که خانم ها جنده ان.
میعاد رفت براشون چایی آورد.
اونیکه ابتدا وارد شد و حدودا ۴۰ ساله اینها و مسن تر از اون یکی بود گفت میعاد جون چایی چیه آوردی مگه داری از پیرزن پذیرایی می کنی
یه استکان مشروب بیار بخوریم‌.
مجید که کدخدای خونه بود گفت حالا یه چایی بزنید مزه دهنتون عوض بشه بساطمون تکمیله فریناز خانم هر چی بخواهید هست فقط اراده کنید.
فریناز تشکر کرد و شروع کرد به مزه مزه خوردن چایی.
معلوم بود که خانم ها و بچه ها از قبل رابطه دارن و همدیگه را کامل می شناسن.
مجید با اشاره به من گفت:

مهندس روزبه همخونه جدید ما
فریناز و اون یکی که اسمش سمیرا بودبه طرف من نگاه کردن و گفتن خوشبختیم.
من هم گفتم من هم خوشبختم.
فریناز گفت بچه کجایی؟
گفتم کرج .
پرسید شهر ما چطوره؟
گفتم‌ همدان شهر خوبیه من دوستش دارم .
فریناز سرش را برد زیر گوش مجید که کنارش نشسته بود چیزی گفت و هر دو خندیدن
احتمالا چیزی در مورد من گفته بود.
دل تو دلم‌ نبود.
هیجان همه وجودم را گرفته بود.
می دونستم دو تا جنده که می یان با ۴ تا مجرد بخوابن با پنج تا هم می خوابن .
پس امشب برای اولین بار کوس را از نزدیک می دیدم.

کیارش بساط کباب را در حیاط روبراه کرد.
میعاد هم‌ بال مرغ هایی را که کیارش خریده بود به سیخ کشید و برد حیاط تا روی منقل کباب کنه.
من دلم‌ نمی خواست جایی برم می خواستم همونجا نزدیک خانم ها باشم.
در حال حاضر جذابترین نقطه دنیا برای من اون هال و نزدیک اون خانم ها بود.
داشتم‌ به سکس با اونها فکر می کردم
مواجهه با دو تا جنده اون هم یه جا زیر یک سقف که اومده بودن بدن، برام خیلی شگفت انگیز بود.
با خودم فکر می کردم من می تونم با اینها سکس بکنم .
چه جالب.
داشتم خریدارانه وراندازشون می کردم
اون که مسن تر بود کوتاه تر و چاق تر بود و اون یکی لاغر تر و کمی بلندتر.
اختلاف سنیشون زیاد بود در حد مادر و دختر
در این فکرها بودم که به قیافه شون با دقت بیشتری نگاه کردم.
شباهت زیادی در چشمها و دماغ داشتن.
حدس زدم که باید مادر و دختر باشن .
آخه چطور ممکنه مادر به همراه دخترش برن جندگی .
دیدم با این فکرها حالم خراب می شه.
این چیزها را ول کردم و زوم شدن رون خانم
می خواستم ببینم کدوم یکی را بکنم بهتره
چطور برم پیششون؟
چه کارهایی بکنم؟

با دهها پوزیشن در رویاهای جقم زنها را می کردم،
حالا وقت عمل شده بود.
وقت به واقعیت پیوستن سالها رویا.
چه جالب!
از اینکه نتونسته بودم تا اون سن هیچ کوسی را بکنم به شدت سرخورده بودم .
ولی امشب شب من بود و بالاخره می تونستم کوس بکنم .
دم این بچه ها گرم.
بدون اینکه بخوام من را به یکی از بزرگترین رویاهام رسونده بودن .

همراه شام مشروب خوردیم که بچه ها گفتن ما زیاد مشروب نمی خوریم می خواهیم سر حال باشیم.
فریناز اون خانمی که مسن تر بود گفت باز با تریاک خودتون را خفه کردین دیگه.
مجید گفت نه بابا یه چس دود زدیم خستگیمون در بره .
خانمه گفت آره دیگه مثل همیشه و بعد اخم کرد طرف مجید.
مجید گفت حالا خودت را ناراحت نکن خانمی خیلی اذیتتون نمی کنیم خانم خوشگل ها.

من اهل مشروب نبودم و زیاد نخوردم ولی خانم ها پنج شش پیکی خوردن.
بعد از غذا و مشروب به پاسور بازی نشستیم
مجید و کیارش یک تیم شدن و خانم ها هم یک تیم‌ بقیه هم تماشا می کردن و حرف می زدن و می خندیدیم .
محمد مهدی کنار سمیرا نشسته بود و دستش را روی رون اون گذاشته بود و نم نم می مالید

و هر از گاهی دستش را روی کوس اون می گذاشت.
سمیرا بدون اینکه به محمد مهدی نگاه کنه دست اون را از روی کوسش برداشت و گفت نکن بچه حواسم پرت می شه.
سمیرا و سه سالی از ما کوچکتر تقریبا بیست و دو سه ساله بود.
دختری با قیافه ای شیرین و جذاب.
حدود‌ ساعت ده اینها بود که پاسورشون تموم شد.
هیجان همه وجود من را پر کرده بود ولی سعی می کردم خودم را عادی نشون بدم.
مجید نگاهی به بچه ها انداخت و ریز سری تکون داد که به معنی تعارف و کسب تکلیف بود که با اشاره و لبخند و چشمک بچه ها بلند شد و دست سمیرا را گرفت و گفت بیا …و رفتن داخل یکی از خواب ها.
اوه خدای من
باورم نمی شد! داشت شروع می شد.
محمد مهدی هم با فرینار رفتن به یه خواب

کیارش و مجید هم نشستن به پاسور بازی و من هم کنارشون درازکشیدم.

بعد از ده دقیقه از اتاق مجید صدای ناله و آخ و اوخ به گوش می رسید

کیارش و میعاد داشتند می خندیدن
کیارش : این دیوث که با اون کیر خرش الآن غار تحویل می ده نباید می ذاشتیم اول بره
میعاد : بزرگتره دیگه چکارش کنیم‌؟
کیارش: من با فریناز می رم.
میعاد: من هم با فریناز جون می رم
کیارش : پس تک بندازیم
میعاد: بندازیم
کیارش شروع کرد به تقسیم یکی یکی ورق ها تا ببینن اول برای کی تک می افته
ده دوازده تا انداخته بود که تک دل افتاد به میعاد
میعاد با یه هورا پرید بالا و گفت جون
تو بمون تو کف
کیارش : کوفتت بشه

حدود چهل دقیقه بعد محمد مهدی وفریناز از اتاق خواب در اومدن.
هر دو بر افروخته و آشفته بودن حالت چهره شون یه برافروختگی و آشفتگی خاصی داشت که باید حالت بعد از سکس می شد.
همونطور مستقیم رفتن حموم و برگشتن تو هال کنار ما.‌

حدودا ۱۰ دقیقه بعد هم مجید و سمیرا هم اومدن .
و اونها هم رفتن و تنی به آب زدن و برگشتن تو هال.

سمیرا و فریناز با شورت و سوتین کنار ما نشسته بودن ولی مجید و محمد مهدی کنار هم دراز کشیده بودن.
کیارش گفت:
داغانی داداش داغان .
همه خندیدیم.
فریناز گفت با اون کوفتی خودتون را خفه می کنید جر دادید ما را عوضیا.
بچه ها خندیدن و گفتن شما هم که بدتون می یاد.
و باز زدن زیر خنده .
اولین بار بود که یه زن را لخت از نزدیک می دیدم.
پاهاشون را روی هم گذاشته بودن ولی همونطور هم می شد برجستگی کوسشون را دید.
کمی از سینه ها در وسط سوتین که به شکل هفت بود دیده می شد.
سینه های فریناز از سمیرا بزرگتر بودند.
هر دو کمی شکم داشتند ولی اونقدر به چشم نمی اومد.
این بزرگترین سورپریز زندگی من بود.
اصلا باور نمی شد که چنین چیزی را دارم از نزدیک می بینم لحظه شماری می کردم که نوبت من بشه.

بچه ها شروع کردن به حرف زدن
سمیرا از شرکت و شرایط کار پرسید
هر کدوم از بچه ها چیزی می گفتن که اغلب بیان کننده نارضایتی بچه ها از کار در شرکت بود.
من اما اصلا تمرکزی برای گفتن اینجور حرفها نداشتم.
همه حواس من پیش فریناز و سمیرا بود.
اصلا نمی دونستم نوبتم شد باید چکار بکنم
هیچی از سکس واقعی نمی دونستم.
خجالت می کشیدم.
شک داشتم اصلا بتونم کاری بکنم.
مگه می شد شورت کسی را در بیاری و بهش دست بزنی و بدتر از اون کیر خودت را در بیاری و بکنی تو کوس اون آدم .
چه کار عجیبی.
جق زدن و رویا چقدر راحت بود.
دنیای واقعی چقدر با جق زدن متفاوت بود.
مواجهه با یک آدم واقعی خیلی با دنیایی که با آدم های خیالی ذهنی داشتم فرق می کرد.
به نظرم می رسید این بچه ها چقدر با من متفاوتند.
این دنیا را به خوبی نمی فهمیدم ولی شدیدا دلم می خواست تجربه اش کنم.

یک ساعتی به حرف زدن و شوخی گذشت که ظاهرا تایمی بود که به خانم ها برای استراحت و ریکاوری داده بودن.

میعاد که سکس با فریناز را برده بود بلند شد و با اشاره ای به فریناز اون را به یکی از خواب ها برد.
سمیرا هم خودش دست کیارش را گرفت و با یک چشمکی با خودش برد.

دل تو دلم نبود .
حال عجیبی داشتم با اینکه اصلا اهل دود نبودم یه دونه از سیگارهای بچه ها را برداشتم و شروع کردم به کشیدم.
مجید نیم نگاهی به من انداخت و سقلمه ای به بغل محمد مهدی که کنارش دراز کشیده بود زد و گفت این را .
محمد مهدی چشمهاش را نصفه نیمه باز کرد و نگاهی به من انداخت تا ببینه داستان چیه.
وقتی سیگار را دست من دید گفت عه آقا هم این کاره است و ادای تنگها را در می یاره و بعد هر دو خندیدن.
از هر دو تا خواب صدای آخ و اوخ و ناله می اومد.
اما صدای خانم ها مثل دور اول نبود و معلوم بود که خسته و بی رمق هستند.

وای بعد از اینها نوبت من بود
من که روم نمی شد اصلا برم تو.
صدای پسرها بالا گرفته بود و تقریبا داشتند داد می زدن
مجید داد زد :
هی کونیا یواش چه خبرتونه ساختمون را گذاشتین رو سرتون
از توی هر دو تا خواب صدای خنده به هوا رفت و لحظه ای بعد دوباره صدای ناله ولی با صدایی کمتر شنیده می شد.

یه ربع بیست دقیقه ای همینطور صدای ناله و آخ و اوخ و شالاپ شلوپ می اومد.
در هر دو خواب نیمه باز بود و کاملا می شد صداهای همه را شنید.
چه صدای شالاپ شلوپی می اومد.
برام شگفت انگیز بود مگه توی کوس آب بود
برای چی صدای شالاپ شلوپ می اومد.
کنجکاوی و اشتیاقم صد برابر شده بود.
امشب می تونستم برای اولین بار کوس را از نزدیک ببینم بهش دست بزنم حتی کیرم را بکنم توش ببینم توش چه خبره و آیا مثل رویاهام توی جق زدن هست یا نه .
چه خوب شد که من با این بچه های باحال همخونه شدم.
اینها نبودن من هرگز نمی تونستم همچین تجربه ای را داشته باشم.
با اینکه چیز خاصی از سیگار نفهمیدم بعد از چند دقیقه باز یکی روشن کردم.
احساس می کردم به من کمک می کنه راحت تر این هیجان را پشت سر بذارم .
نیم ساعت چهل دقیقه ای از رفتن بچه ها به اتاق ها می گذشت که صداها یکی بعد از دیگری قطع شد .
فهمیدم که کارشون تموم شده و دیگه نوبت به من رسیده.
بچه ها یکی یکی اومدن بیرون و رفتن یه دوش گرفتن و برگشتن تو هال.
سمیرا و فریناز به اتاق خواب رفتن و بعد از چند دقیقه لباس پوشیده اومدن بیرون و به کیارش گفتن بلند شو ما را برسون که دیرمون شد.
کیارش بلند شد و لباس پوشید و رفت ماشین مجید را روشن کرد و خانم ها خداحافظی کردن و رفتن
یعنی چی
پس من چی؟
چرا نموندن؟
این چه کاری بود؟
انگار ده شبانه روز پشت سر هم کار کرده بودم
یهوو هر چی انرژی داشتم تخلیه شد.
مات و متحیر چسبیدم به زمین.
چه آدم های بیشعور و حیوونی.
بدون اینکه چیزی بگم رفتم رختخوابم را از جا رختی در آوردم و در اتاق خوابی که می خوابیدم کنار تختخواب مجید پهن کردم و به بدبختی و بی عرضگی خودم فکر کردم .
درسته اینها کار خیلی زشتی کردن ولی من چرا نباید بتونم بعد از بیست و پنج سال یه سکس واقعی داشته باشم؟
اون هم در این جامعه که پر از اینجور زنهاست.
خاک بر سر بی عرضه من

در این مجموعه من داستان مهندس روزبه را در قالب قسمتهای مختلف می نویسم.
قسمت قبل و اولین قسمت با نام " جلق با طعم مستاجر جدید" در سایت درج شده است .دوستانی که این بخش را دوست داشتن در صورت تمایل قسمت اول را هم بخونن تا تصویر بهتری از مهندس روزبه داشته باشن.

نوشته: باد سیاه


👍 2
👎 8
27101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834243
2021-09-26 01:28:35 +0330 +0330

من فکر کردم داستانت تموم شد که دیدم داری جق میزنی جقی بدبخت/"
تازه اخرشم که نتونسی بکنیشون ابمونو بیاری مریضی عمو؟
الان باید برم پی اچ اه.

1 ❤️

834295
2021-09-26 08:14:34 +0330 +0330

Erfan_qr
درود و سپاس از اینکه داستان کوتاه من را خوندید و نظر دادید
این داستان واقعیت زتدگی خیلی از جوون ها تو جامعه امروز ماست. من نمی خوام داستان آب بیار بنویسم هر چند که در قسمت های بعدی به اون جور صحنه ها هم می رسیم ولی هدف اصلی من نشون دادن دنیای سکسی یک جوون در ایران امروزه که نماد تعداد بالایی از جوون های ماست.

1 ❤️

834359
2021-09-26 22:42:32 +0330 +0330

zede.haaaaal
خواهش می کنم
ممنونم که نظر دادی

0 ❤️

834361
2021-09-26 22:44:11 +0330 +0330

Omid-2x
رفت دور دور😂😂😂😂

0 ❤️

834362
2021-09-26 22:45:48 +0330 +0330

Esn-nzr
کون هم بلند می شه دیگه منتها مثل کیر دراز نمی شه داخلی بلند می شه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

0 ❤️