مریم بیوه زیبا (۴)

1402/09/05

...قسمت قبل

مدت زمان نزدیک به یکسال از ازدواج من و محمد میگذشت و من هر روز خودمو بیشتر از روز قبل خوشبخت تر میدیدم سالار و آرزو رابطه بسیار خوبی داشتند و موقع اعلام نتایج کنکور نزدیک بود و سالار استرس و هیجان زیادی داشت شب خونه شیدا بودیم و شیدا از رابطه من و سالار بسیار خرسند بود و همه چی به قول معروف گل و بلبل بود بعد از شام شیدا اصرار داشت که بیشتر بمونیم ولی سالار گفت وقت خواب آرزو هست و بی خواب بشه تا صبح باید بچه داری کنه همه خندیدند و آقا یاشار گفت پاشید برید خونتون، من حوصله نق نق ارزو رو ندارم، چون چند باری بهانه گیریهای آرزو را تجربه کرده بود بنابراین بلند شدیم و اومدیم خونه خودمون، تو راه پله آرزو خودشو به زور بغل سالار جا کرد و تا رسیدیم خونه دیگه چشماش نیمه باز بود سالار بعد از خوابوندن آرزو اومد تو سالن و ازم خواست که واسش قهوه درست کنم
+مامانی میشه واسم قهوه درست کنی
-سالار جان قهوه میخوای چیکار پاشو بریم بخوابیم قهوه میخوری بی خواب میشی منم حوصله شب زنده داری ندارم.
+مامان لطفا من اصلا خوابم نمیاد
-از دست تو پاشو بریم اشپزخانه
+آی قربون مامان خوشگل و مهربونم بشم
-خدا نکنه عزیزم
رفتیم تو اشپزخانه و من داشتم قهوه درست میکردم و سالار از تو یخچال کیک اورد بیرون، میدونستم که مثل خیلی از شبها قراره تا دیر وقت بنشینیم و حرف بزنیم تو این مدت خیلی از شبها پابه پای سالار تا نصف شب پیش سالار مینشستم و سالار درس میخوند و باهم حرف میزدیم بعد از کنکور شب نشینی هامون با سالار کم شده بود ولی اون روز میدونستم که میخواد دوباره باهام دردودل کنه اینو از رفتارش در طی روز متوجه شده بودم خیلی باهم صمیمی شده بودیم و از هر دری باهم حرف میزدیم. در حالیکه کیک و بشقاب رو میز میزاشت پرسید:
+مامانی تو از بابام راضی هستی؟
-چرا میپرسی عزیز دلم
+همینجوری
-همینجوری که نمیشه حتما یه چیزی شده که میپرسی
+اخه میدونی قبلا یادمه مامان و بابا وقتی تنها میشدن همیشه باهم بحث و دعوا میکردن، تو این مدت من حتی یه بارم ندیدم که شما باهم بحث کنید
-چرا باید بحث کنیم عزیزم، ما که مشکلی نداریم
+مامانم میگفت بابات نیازهای منو نمیتونه برطرف کنه من موندم چه نیازی داشته که شما ندارید
از این حرفش جا خوردم نمیدونستم چه جوابی بدم گفتم:_چی بگم سالار جان نمیدونم چه مشکلی داشته مامانت.
+مامان میشه یه سوال ازت بپرسم؟
-بپرس پسرم
+واقعا جواب میدی؟
-اگه بلد باشم شک نکن جواب میدم.
+میشه بشینی لطفا
-صب کن قهوه داره جوش میاد بریزم بشینم
قهوه ریختم تو فنجونامون و نشستم. دستاشو گذاشت رو میز کامل خم شد تو چشام زل زد و گفت:
+نیاز جنسی یه زن در چه حد مهمه، که مامانم همیشه از کمبودش تو زندگیش ناراضی بود و همش بابامو تحقیر میکرد.
نمیدونستم چی باید بگم سرمو انداختم پایین جوابی ندادم دوباره جلوتر اومد و نفسهاشو رو صورتم حس میکردم و دوباره سوال
+مگه تو بهم قول ندادی مثل بچه خودت ببینی منو
-چرا عزیزم میدونی که تو رو اندازه آرزو دوست دارم ولی نمیدونم چطوری جوابتو بدم یعنی بلد نیستم چطور بگم.
سالار منو تو یه چالش بزرگ وارد کرده بود واقعا خیلی سخت بود برام که جوابش بدم.
دوباره پرسید
+مامانی من از هرکی پرسیدم گفت باید از مامانت میپرسیدی الان من یه مامان دیگه دارم و واقعا میخوام بدونم مامان خودم در چه حد مقصر بود.
-جواب این سوالت خیلی سخته من هیچ شناختی از مامانت ندارم اصلا نمیشناختمش
+چی باید بدونی مامانی، بگو من بهت بگم، هر چی در مورد مامانم میخوای بپرس من بگم بهت. من تو یک دوراهی گیر کردم دیگه نمیتونم خوب و بد و از هم تشخیص بدم
-سالار مشکل مامانت چی بود چرا خودشو…
نتونستم ادامه بدم از عکس العمل سالار میترسیدم سرم انداختم پایین که سالار ادامه سوالم رو گفت
+میخوای بدونی چرا خود سوزی کرد؟
-سالار!!!؟؟؟
+اون روز بابام یهویی اومد خونه و مامانم با داییم تو اتاق خواب بودن.
صداش قطع شد وقتی نگاهش کردم، بغض کرد، چشمای قشنگش پر اشک بود
گفتم:-میخوای ادامه ندیم.
با بغض گفت: نه ادامه بدیم و اشکاش جاری شد.
دلم به حالش سوخت تازه متوجه شدم چرا بعضی وقتا تو خودش میره و ساعتها با کسی حرف نمیزنه.و ادامه داد
+مامان به نظرت مادرم مقصر بوده یا بابام
-نمیدونم عزیزم، به نظرم هر دو مقصر بودن ولی اینکه مامانت با داییت همچین کاری کرده چندش آوره، میتونست جدا بشه و یا تحمل کنه بهر حال من نمیتونم و نمیخوام کسی رو قضاوت کنم.
+من چی مامان تکلیف من چیه؟
-بهتره دیگه گذشته رو فراموش کنی الان دیگه من هستم به آینده نگاه کن عزیزم فردا هم روز خداست.
+دوست دارم ولی نمیتونم
-سالار عزیزم بیا در مورد آینده حرف بزنیم گذشته ها دیگه گذشته این بهترین روش واسه فراموش کردن گذشته هست.
+مامان کمکم کن که فراموش کنم
-هر کاری از دستم بربیاد واست میکنم عزیزم حالا پاشو یه آبی به صورتت بزن که اصلا دوست ندارم تو این حال ببینمت.
لحنش رو ملوس کرد با شیطونی خاص خودش گفت:
+میدونستی من عقده بغل دارم مامانی.
با لحنی مادرانه گفتم:
-پس من واسه چی اینجام عزیزم.
بلند شد دستاشو دور گردنم حلقه کرد و صورتم خیلی محکم بوسید و سرش رو درهمون حال گذاشت رو شونم دستاش و همزمان دور کمرم حلقه کرد،منم دستامو دور کمرش حلقه کردم محکم فشارش دادم به خودم. حس عجیبی داشتم دوست داشتم تو همون حال تا صبح تو بغلم بمونه نمیتونستم تشخیص بدم این حس چیه. واقعا عجیب بود انگار منم عقده بغل داشتم یا شاید م دوست داشتم سالار واقعا پسرم بود، بعد یه آبی به صورتش زد و اومد نشست قهوه هامونو خوردیم و بعد سالار گفت +ممنون که هستی
-من ممنونتم عزیزم پاشو پاشو بریم بخوابیم که دیر وقته.
تا نزدیکای صبح خوابم نگرفت حس عجیبی به سالار داشتم و نمیتونستم این حس رو بشناسم انگار عاشق این پسر شده بودم تو ذهنم هزاران بار چهرشو تجسم کردم چشای خوشگل و اندام مردونه و دل مهربونش، واقعا نمیدونستم این چه حسیه. حس مادرانه رو میشناختم ولی این همون نبود. با خودم گفتم حتما این حس یه مادر به پسر بزرگش هست و اینکه میگن پسر تکیه گاه مادر هست به همین خاطر هست، با همین افکار نمیدونم کی خوابم برده بود که با صدای سالار دوباره بیدار شدم صداش واسم خیلی دلنشین بود، دوست داشتم بیشتر صدام کنه چون داشت منو با یه لحن خاص و شیطونکی صدا میزد بنابراین جوابش ندادم دوباره صدام کرد
+مامان خانم لنگ ظهره نمیخوای بیدار بشی
-سالار خوابم میاد (داشتم خودمو واسش لوس میکردم واسه همین لحنم با عشوه)
+بابا من گشنمه پاشو دیگه.
-سالار فقط یکم دیگه
حرفمو قطع کرد گفت:
+پس میرم بالا خونه عمه شیدا.
چرتم پرید انگار با پتک زدن تو سرم، این یعنی داره ازم فاصله میگیره سریع پاشدم سر جام نشستم و گفتم:
-بیجا میکنی میری خونه عمت، مگه خودت خونه نداری
یه خنده شیطانی رو لبش بود
+میدونستم
-چیزو میدونستی؟
+که حسودیت گل میکنه.
بارها تو حرفامون گفته بودم که نمیخوام شیدا از مشکلات خونمون چیزی بدونه، بهش گفته بودم مثل دوتا آدم عاقل خودمون مشکلاتمون حل میکنیم و همینطور بهش گفته بودم که دوست ندارم شیدا فکر کنه واسش مثل یه مادر ناتنی هستم.
-حسودی چی سالار؟؟!!!
+دوست نداری پای عمم به رابطمون باز بشه؟
-نه خودمون حلش میکنیم بین خودمون.
+پس پاشو من گشنمه(با خنده)
-دیوونه
بلند شدم صبحونه آماده کردم و سالار گفت:
+مامان فردا نتایج کنکور اعلام میشه
-پس فردا رسما دانشجو میشه پسر خوش قلب من.
واسه نتایج کنکور خیلی ذوق داشت و ایمان داشت که قبول میشه
+اگه رشته دلخواهم قبول بشم یه کادو خوب واسه مامان خوشگلم میخرم.
-من باید واست کادو بخرم عزیزم.
+شما لطف میکنی یه پارتی میگیری واسم.
-به روی چشم عزیزم، شما قبول شو من واست یه پارتی میگیرم.
+قربون چشمای خوشگل مامانم بشم.
-خدا نکنه عزیزم.
شب ساعت 9 میز غذا رو چیدم و گفتم سریع شام بخوریم و بخوابیم که فردا خیلی کار دارم. و سالار اعتراض کرد که زوده و من خوابم نمیاد و چیکار داری مگه. و من گفتم

  • واسه خرید میریم بیرون
    +خرید چی
    -واسه پارتی باید خرید کنم
    -هنوز که معلوم نیست قبول شدم
    -من مطمئنم که قبول میشی اعتراض وارد نیست پاشو
    شب زود خوابیدیم و صبح از ساعت 8 سر کامپیوتر بودیم که نتایج اعلام بشه و بالاخره با کلی دردسر و اعصاب خورد کنی پیامک اولین خبر اومد و تا ساعت 8 شب با هزار مکافات وارد سایت سنجش شدیم و سالار با خوشحالی پرید رو هوا و سلین و شیدا و اقا یاشار همه بهش تبریک گفتیم. سالار به محمد زنگ زد و خبر قبولیش در کنکور بهش خبر داد و همه خیلی خوشحال بودیم. ساعت 2 نصف شب پارتی خانوادگی تموم شد و باز من بودم و آرزو و سالار. بعد از رفتن مهمونا من سالار و بغل کردم و لپش رو بوسیدم و بهش تبریک گفتم و اینکه چقدر از این موفقیتش خوشحالم گفتم و سالار بابت پیراهن و شلواری که به عنوان کادو واسش خریده بودم ازم تشکر کرد و بعد از خواباندن آرزو از اتاق با یه بسته خوشکل کادو پیچی شده اومد بیرون و در حالیکه من تو آشپزخانه مشغول کار بودم از پشت منو بغل کرد و گردنم رو بوسید. من از این رفتارش شوکه شده بودم و هیچ حرکتی نکردم و سالار گفت:
    +مامان، حالا نوبت منه که بابت همه زحماتی که در این مدت واسم کشیدی ازت تشکر کنم. و بسته کادو رو داد دستم، خیلی هیجان داشتم و ازش تشکر کردم و خواستم بسته رو باز کنم که گفت
    +مامان برو اتاق بازش کن تا خجالت نکشم.
    هیجان داشتم رفتم تو اتاق خواب و بسته رو باز کردم یه لباس خواب حریر صورتی سه تیکه (شورت توری و یه سوتین و یه پیرهن حریر تا زیر باسنم) با عشوه پوشیدمشون خیلی خوشگل بودن تو عمرم اولین بار بود که همچین کادویی میگرفتم. یه چرخ جلو اینه زدم خیلی سکسی بودن و شهوت تمام وجودم رو گرفته بود که یه ان یاد بی تفاوتی محمد افتادم خورد تو ذوقم، دراوردنشون لباس پوشیدم و رفتم سالن، سالار رو مبل نشسته بود و داشت نگاه میکرد
    +مورد پسند مامان خانم بود؟
    -خیلی خوشگل هستش سالار ولی من نمیتونم ازشون استفاده کنم عزیزم.(با ناز و ادا)
    +واسه چی؟ شبا بپوش راحتن که!!!
    چهرش دیدنی بود انگار بهش برخورده بود پس خواستم سر به سرش بزارم و گفتم:
    -من واسه کی بپوشم اینا رو، بابات که ماهی دو یا نهایت سه شب خونه هست تازه اونم فقط میخوابه
    +مگه فقط بابام تو این خونه هست؟
    -غیر بابات واسه کی بپوشمشون سالار جان آخه.
    +من اینا رو خریدم که شبا راحت بخوابی مامانی.
    یه نگاه مرموزی داشت و انگار منتظر بود من یه چیزی بگم و سر صحبت رو باز کنه گفتم: سالار من اینا رو نگه میدارم واسه زن خودت عزیزم، من کسی ندارم که بخوام واسش بپوشم اینا رو
    +مامان حالا میشه من ببینم تو تنت.
    سرش انداخت پایین و خجالت تو چهرش موج میزد میدونستم خیلی دوست داره تنم ببیننشون.
    -پس میپوشم یه نگاه بکن زود درشون بیارم.
    +باشه مرسی مامانی
    برگشتم اتاق خواب و دوباره اونا رو تنم کردم و سالار رو صدا کردم وارد اتاق شد
    +واوووووووو خیلی بهت میاد شدی یه تیکه جواهر.
    سنگینی نگاهش رو تنم یکم معذبم کرد ولی برق نگاهش باعث شد چیزی نگم
    +بچرخ مامانی
    -دیگه چی؟
    با اعتماد به نفس بالایی گفت: بچرخ دیگه مامانی منکه نمیخوام بخورمت.
    با عشوه و ناز گفتم: نه بابا بیا بخورم یه مکثی کردم کردم ادامه دادم: چه بی حیا شدی امشب، نگو مامانی نفهمیدااااا
    +مامان، تو که اینقد مرتجع نبودی
    -حالا این مرتجع چی هست فحش که نیست؟
    +یعنی تفکرات قدیمی نداشتی.
    -عجب، بابا خیلی پررویی( با خنده)
    +ولی خیلی جیگر شدیاااا
    -بی تربیت.
    رفت بیرون از اتاق و زیر لب گفت: نمیشه ازشون تعریف کرد مگه من چی گفتم خوب جیگر شدی دیگه.
    از این حرفش خندم گرفت لباس خوابو از تنم درنیاوردم و از رو همونا لباس پوشیدم و رفتم تو سالن، از تو اشپزخانه بیرون اومد و گفت چایی میخوری؟
    -ممنون میشم عزیزم.
    +خیلی خسته شدی امروز واسم سنگ تموم گذاشتی مامان خیلی ازت ممنونم.
    -خواهش میکنم کاری نکردم
    +مگه قرار بود چیکار کنی دیگه چاییتو بخور برو بخواب خسته شدی.
    -وا خودت چی 😳 نمیخوابی؟
    +من انقدر خوشحالم که خوابم نمیاد مامان شما برو بخواب.
    منم میخوام امشب باهات بشینم تو شادیت شریک بشم.
    +ولی خیلی خسته شدی
    -باشه طوری نیست هر وقت خوابم اومد میرم میخوابم.
    +لباس خوابت خیلی بهت میاد مامان، کاش در نمیاوردی
    -در نیاوردم از روش لباس پوشیدم
    چرا لباس پوشیدی مامان خیلی بهت میان.
    -خجالت بکش سالار همه جای بدنم رو نشون میده.
    +خوب نشون بده، منکه نمیخوام بخورمت!!!
    -شایدم خواستی بخوری
    +ماماااااااان
    یکم در مورد ایندش و دانشگاه با هم حرف زدیم و اینکه فضای دانشگاه با مدرسه فرق میکنه و سالار از ذوقش بخاطر دانشجو بودنش میگفت. خلاصه خمیازه پشت خمیازه داشت میومد و سالار گفت پاشو بخوابیم بس که خمیازه میکشی منم خوابم اومد، و رفتیم واسه خواب، من با لباس خوابی که سالار واسم خریده بود رفتم تو تخت و خوابم گرفت. صبح که بیدار شدم دیدم سالار نشسته بغل تختم و داره منو نگاه میکنه
    +سلام مامان صبحت بخیر
    -سلام عشقم صبح بخیر
    +دیدم پتوت رفته کنار و خودتو جمع کردی فکر کردم سردته، واسه همین پتو رو کشیدم روت که بیدار شدی ببخشید که بیدارت کردم.
    -نه عشقم، اصلا متوجه نشدم.
    -آرزو رفته؟
    +نرفته من بردمش
    -مرسی عزیزم
    +خواهش. راستش میخواستم بگم خیلی دلم بغل میخواد
    پتو رو زدم کنار و گفتم:
    -بیا عزیزم
    سریع رو تخت دراز شد و خودش تو بغلم جا کرد گفت +مرسی که هوامو داری مامان، خیلیم هوامو داری
    -مگه پسرم و از سر راه پیدا کردم که هواشو نداشته باشم
    و محکم تو سینم فشارش دادم، متوجه شدم که یه برامدگی داره رو شکمم فشار میاره و دیدم که بلههههههه کیرش داره شق میشه و خودشو بیشتر بهم فشار میداد و محکم تر بغلم میکرد. حس عجیبی داشتم هم خیلی از این کارش خوشم میومد و هم اینکه ترس عجیبی بهم دست میداد، کیرش خیلی بزرگ نشون میداد به نظر میومد که خیلی بزرگتر از کیر محمد باشه دوست داشتم بیشتر بهم بماله، بنابراین اروم خودمو جابجا کردم و کیرش وسط پاهام قرار گرفت اولش یکم جا خورد و وقتی دید من چیزی نمیگم جراتش بیشتر شد و اونم خودشو جابجا کرد تو بغلم و کیرش رو چسبوند رو کوسم. هر دو میدونستیم که چه اتفاقی داره میوفته ولی به روی هم نمیاوردیم نگاهمون رو چشمای همدیگه قفل شده بود و سالار جسارتش رو نشون داد و لبهاش رو گذاشت رو گونه ام و یه بوسه طولانی از گونه هام کرد و گفت:
    +این همون عشقیه که همه میگن.
    -مگه چی میگن؟
    ضرب آهنگ نفسهاش تندتر شده بود و ادامه داد
    +تو همون نگاه اول بهت فهمیدم که میتونم واقعا و از ته دلم دوستت داشته باشم ولی از بابت شما نگران بودم
    -چرا مگه چطور بودم؟
    کیرش رو بیشتر رو کوسم فشار داد و گفت:
    +هیچی میترسیدم که نکنه باهام بدرفتاری کنید
    دستم رو تا کردم و آرنجم به بالشتم تکیه دادم و کف دستم و تکیه گاه صورتم کردم و گفتم:
    -چرا بدرفتاری کنم عزیزم مگه اینکه خودت کار اشتباهی بکنی
    ازم یکم فاصله گرفت و گفت:
    +تا شما به چی بگید اشتباه
    عقب نشینی سالار تو ذوقم خورد و خودمو بهش چسبوندم و دوباره کیرش چسبوندم به کوسم و گفتم:
    -تو که تو این مدت همیشه هوامو داشتی و پشتمو خالی نکردی پس دلیلی نمیبینم که باهات بد باشم
    دوباره جرات پیدا کرد و دستش و انداخت رو پهلومو منو کشوند سمت خودش و کیرش رو با حرکت دادن بدنش بیشتر به کوسم فشار دادو گفت:
    +تو بهترین و خوشگل ترین مامان دنیایی
    و لبش گذاشت رو لبهام و یه بوسه طولانی مدت از لبهام کرد و اون یکی دستش برد زیر گردنم و من به خودش فشار میداد و آروم داشت خودشو تکون میداد و کیرش رو رو کوسم میمالید. دیگه شهوت بهم غلبه کرده بود و نمیتونستم در مقابلش مقاومت کنم نفسهام به شماره افتاده بود دستم رو بردم روی کونش گذاشتم محکم به خودم فشار دادم تا کیرش رو بهتر لمس کنم و گفتم:
    -تو هم بهترین پسر دنیایی واسه من، اگه بدونی چقدر دوستت دارم
    دوباره لباش اورد رو لبهام گذاشت ولی اینبار رو لبام قفل کرد و منم باهاش همراهی کردم دیگه هیچ مانعی در مقابلش نمی دید و جوری لبهام رو میمکید حس میکردم لبام بی حس شدن و گزگز لبهام از شدت مکش دیوانه وار سالار داشت منو از خودم بیخود میکرد دستم رو از پهلوش برداشتم و اروم رو پاهاش سر دادم و رسوندم رو کیرش، کیرش خیلی بزرگتر از اونیکه فکر میکردم بود 16(سانت) و خیلی کلفت بود جوری که اولش ترسیدم و ولش کردم ولی دوباره تو مشتم گرفتمش.
    هیچ حرفی نمیزدیم و فقط سکوت و کام گرفتن از همدیگه اولویت اول و آخرمون بود خیلی حرفه ای دستش رو اروم از روی گردنم سر داد سمت سینه هام و شروع کرد به مالیدن اونا و همچنان دیوانه وار لبهام رو میمکید و بعد زبونش رو روی لبهام کشید و سر داد سمت گردنم و و بعد روی گلوم یه چرخی زد و رفت سمت سینه هام. پتو رو از رومون کشیدم کنار تا بهتر ببینه یه نگاه تو چشمام انداخت و چشماشو اروم بست و لبش رو سوتینم قرار داد و پیراهن رو با دستاش از تنم دراورد و سوتینم کنار زد و یکی از سینه هامو بیرون آورد و یکم بهش نگاه کرد و یه جون گفت و زبونش رو نوک سینم گذاشت و یه چرخ دور نوک سینه ام داد داشتم دیوونه میشدم چنان حس شهوت بهم غلبه کرده بود که میخواستم کیرش دربیاره و بکنه تو کوسم، ولی رشته کارو به خودش وا گذاشتم شروع کرد به میک زدن سینه ام، دیگه طاقتم تموم شده بود از مچ پاش گرفتم کشیدم سمت خودم و شلوارش از پاهاش کشیدم تا زانوهاش پایین و از رو شورتش کیرش رو گرفتم تو مشتم و داشتم کیرش رو میمالیدم و صدای اه و نالم بلند شده بود.
    یکم سینه هام خورد و سرش رو برد سمت پایین و به حالت 69 شدیم و من شورتش رو کشیدم پایین و چشمم به کیر گنده و بزرگش افتاد یه بوس از نوک کیرش کردم و دوباره به کیرش زل زدم. یه کیر سفید و کلاهک کیرش خیلی بزرگ و خوشرنگ بود(صورتی مایل به بنفش) دوباره یه بوس به نوک کیرش کردم و سالار از روی شورتم همزمان یه زبون روی کوسم کشید و من بی معطلی از روی شهوت نوک کیرش رو تو دهنم جا کردم و سالار یدفعه از روی شهوت همه کیرش رو تو دهنم جا کرد و مثل وحشیها شورتم کشید کنار و چوچولم رو تو دهنش کرد و یه میک زد و من حس کردم دارم ارضا میشم و دوباره و دوباره میک پشت سرهم روی چوچوله کوسم میزد و من با ولع زیاد کیرشو تو دهنم میک میزدم که یه دفعه با صدایی لرزان و بریده بریده گفت:
    +من دارم میام
    با شنیدن این حرفش با شدت تمام کمرش رو گرفتم که نتونه کیرش رو دهنم بیرون بکشه و داشتم محکم نوک کیرش رو میک میزدم که سالار با صدای بلند نعره گونه
    +مامان وااااااااییییییییی ااااااااخخخخخخخخخ آآآآآآآههههههههه اومدددد
    همه آب کیرش رو توی دهنم خالی کرد همچنان لمبرای کونش میان دستام بودن و محکم گرفته بودمشون و داشتم با حرص و ولع کیرش رو تو دهنم میک میزدم و همه آب کیرش رو خوردم.
    بیحال افتاد روی پاهام یکم تو همون حال موند و بعد خودش رو از روی من رو تخت انداخت و برگشت سمت من و گفت:
    +ببخشید نمیخواستم اینطوری تموم بشه
    -تقصیر تو نبود عزیزم خودم دوست داشتم.
    تو چشمام نگاه کرد و بعد چشماشو بست بغلم کرد و گفت
    +دیشب که گفتی هدیه من خاصه منظورت چی بود؟
    -مورد پسند آقا نبود هدیه ام.
    +یعنی…
    -بله دیگه، دوست نداشتی؟
    +چرا ولی…
    -ولی چی؟
    +خیلی حال داد ممنون.
    -نوش جونت
    +نوش جون شما.
    -خیلی بدی سالار
    از تخت اومد پایین و دوید بیرون اتاق،
    دوستان مقدمه داستان زیاد شد ولی زندگی از جزئیات به کلیات میرسه امیدوارم مورد پسند قرار گرفته باشه قسمت بعدی رو اگه حمایت کنید مینویسم حداقل باید 100 لایک بخوره این قسمت تا قسمت آخر رو بنویسم و قول میدم قسمت اخر رو جوری بنویسم که حداقل دو بار بخونید.
    مریم.

ادامه...

نوشته: مریم


👍 151
👎 13
123401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

959680
2023-11-27 00:14:35 +0330 +0330

عالیییی ادامه لطفا

1 ❤️

959699
2023-11-27 02:05:05 +0330 +0330

❤️

1 ❤️

959710
2023-11-27 04:15:33 +0330 +0330

مثل اینکه مد شده تو شهوانی گرو کشی کردن واسه لایک ، یه جورایی توهین به شعور مخاطب هست ، جای اینکه با خواهش طلب لایک کنی و خودت کوچیک کنی روی داستان کار کنی بهتر نتیجه میده ، گذشته از اینکه یک عده کم فقط سوژه جلق شون جور باشه لایک میدن و محتوا اهمیتی نداره واسشون ، ولی اکثر مخاطب به قلم خوب و محتوا اهمیت میدن ‌.
مریم هم که شد مثل همون هرزه مرحوم ، کسی که واسه زن قبلی نسخه می‌پیچه و میگه نباید هرزه می‌شد و اگر مشکل داشت با سردی شوهرش می‌تونست بره طلاق بگیره جای … ! چرا خودش راحت وا داد و پا داد ؟!
روابط سالار و مریم زیادی زود و سریع پیش رفت ، تو یکشب فقط با خرید یک لباس خواب و نشون دادن اون به سالار و بغل گرفتن و باقی ماجرا یکم زیاد روی بود ، زنی که در ظاهر زن معقولی هست و دنبال فانتزی و … نیست ، معمولا روابط تابو به یک پیش زمینه و برخوردهای ریز و درشت احساسی و جنسی قبلی نیاز هست تا شکل بگیره نه اینکه خیلی آبکی در لحظه شکل بگیره ، مگر اینکه مریم داستان هم خودش یک هرزه متظاهر باشه که این با مریم داستان و قسمت های قبل همخونی نداره .
مریم خانم نوشتن بلدی ولی باید بیشتر رو داستان کار کنی تا اتفاقات داستان با عقل جور در بیاد.
موفق باشید.

4 ❤️

959739
2023-11-27 08:51:33 +0330 +0330

به لایک توجه نکن عزیزم‌بنویس که خیلی عالی داری مینویسی حرف نداره

0 ❤️

959748
2023-11-27 10:03:37 +0330 +0330

نمیخواد بنویسی دیگه پ د ر س گ مجلوق کوس ندیده بدبخت کیر تو کونت اگه بتویسی

0 ❤️

959771
2023-11-27 14:27:37 +0330 +0330

باکامنت دوم موافقم.ایشون دقیقا همین مطالب این قسمت رو پیشبینی کرده وگفته بود.والان هم اتفاق افتاد. نظرمنم همون بود اماوقتی دیدم قبل ازمن گفتن نخواستم تکرار کنم.
این موضوع شما کلیشه ایی وتکراری هست وپیش بینی اینکه چه اتفاقی قراره رخ بده سخت نیست.
واینکه داستان خوب باشه لایک میگیره وگرنه به زوورنمیشه لایک جمع کرد دوست عزیز.چون ادامه دادن یاندادنت مهم نیست برامون.اگرخواستی خودمون تعریف کنیم برات قسمت بعدی رو چون نقش ها ورابطه داستانت پیچیده نیست مخاطب اشتباه کنه وکنجکاو ادامه اش بشه،یک متن ساده باشخصیت های محدود.
نویسنده خوب درخواست لایک نمیکنه لایکش میکنن

0 ❤️

959786
2023-11-27 16:34:18 +0330 +0330

ای کاش ادمین داستانها رو تک قسمتی میکرد
دنباله دار واقعا سخته ، بعضیها هم وسطش کات میکنن
یک قسمت طولانی بهتر از چند قسمت هست

0 ❤️

959813
2023-11-27 21:41:44 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

959839
2023-11-28 00:28:27 +0330 +0330

یکی دوقسمت اولش خیلی قشنگ بود ولی اخه واقعاچرا گندمیزنین توی داستان اولاکه پسر۱۸ساله چرابایدانقد لوس باشه اینطوری حرف بزنه دوماکه ادمی که خودش رابطه بدمادرشودیده باز میادبانامادریش سکس میکنه؟؟خیلی خیلی گندزدی به داستان

0 ❤️

959840
2023-11-28 00:29:51 +0330 +0330

حتماقسمت بعد ارزوهم میکنن یاشارم میاداینو میکنه سالار شیدارو میکنه بعدم سلین میکنه محمد خواهرشو میکنه و…

0 ❤️

959882
2023-11-28 10:59:25 +0330 +0330

سلام زیاد عادت ندارم پایین داستانها نظر بدم ولی داستان کاملاً واضح و مشخصه که قسمت بعدش چی میشه.
صد در صد قسمت بعد سالار روابطش رو با نامادریش به پدرش میگه.
و به پدرش ثابت میکنه که تنها مادر خودش هرزه نبوده.

0 ❤️

959970
2023-11-29 04:55:57 +0330 +0330

کپی برداری از داستان های قبلی سایت که دیگه لایک نمیطلبه استاد 😀

0 ❤️

960026
2023-11-29 22:36:19 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

960271
2023-12-01 13:57:43 +0330 +0330

کلا همه تصوراتم غلط از اب در اومد همش منتظر بودم خان بذاره توش ولی به سالار دادی ایول حال کردم

0 ❤️

960444
2023-12-02 20:06:53 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود خسته نباشی بازهم بنویس کیف کردم با خاندنش

0 ❤️

960874
2023-12-05 23:57:05 +0330 +0330

بحثى تو شعر بودن داستان نيست
قلمت بدك نيست ولى يه سرى جزئيات مزخرف رو طولانى تر گفتى بعد يه شب يارو مامايى و پسرى شدن كه بعد ميزد تو برجك ادم
كلا بد نبود

0 ❤️

960966
2023-12-06 11:27:35 +0330 +0330

نویسنده خوب بهم معرفی میکنید؟

0 ❤️

961203
2023-12-08 04:05:55 +0330 +0330

خیلی عالی بود، حال کردم، حتما ادامه بده

0 ❤️

961553
2023-12-10 09:31:47 +0330 +0330

سلام نویسنده جان
ممنونم از نگارش
داستان موضوع جذابی داره که من دوست دارم. اینکه قابل پیش بینی هم باشه ضعف نیست. نگارش و پرداخت ها خوبه اما گاهی از منطق به دوره. جاهایی باید پرداخته میشد که نشد.
در کل بالاتر از حد استاندارد و متوسط هست. اما ایرادهایی هم داره
ممتونم
نحوه درخواست لایک هم اصلا زیبا نیست

0 ❤️

961765
2023-12-12 00:57:36 +0330 +0330

Jpon

1 ❤️

962627
2023-12-17 03:00:05 +0330 +0330

اَی خایه مالا ۱۴۷تا لایک خورده

0 ❤️