من مهران ۴۵ ساله و زنم عاطفه ۳۴ ساله ساکن یکی از شهر های شمال غرب ایران هستیم . من یک آدم معمولی از نظر ظاهری و بسیار مدرن هستم همسرم زنی بسیار زیبا و خوش تیپ با باسن بزرگ و ران های گوشتی که از وقتی ازدواج کردیم همیشه ورزش پرورش اندام و فیتنس کار میکنه . ماجرا از جایی شروع شد که بهار ۱۴۰۲ به رفتارش مشکوک شدم ، احساس کردم کسی وارد حریمش شده ، مدتی گذشت و پیام دادن ها و تا حدودی رفتارش عوض شد، چند باری ازش پرسیدم چیزی نگفت ، یک شب بهش گفتم پای کسی در میان نیست ؟ گفت نه بابا توهم زدی ، گفتم احساس میکنم بیقرار و مضطرب هستی و این از نشانه های دلدادگی و عاشقیه، زیر بار نرفت تا اینکه از یک هفته قبل گفت آخر هفته دوستم (الهام توی یک شهر دیگه با فاصله یک ساعت از ما ) میاد میخوایم بریم شب خونه ساناز( دوست صمیمیش که توی شهر خودمون زندگی میکنه و شوهرش ماهی ۱۵ روز میره شرکت نفت جنوب )دور هم باشیم . منم گفتم اشکال نداره عزیزم برو ، روز موعود رسید و بعدظهر ی آرایش تقریبا خوب کردی تیپ اسپورت هم زد و رفت ، من هم گفتم خوب منم با دوستام برم بیرون تا آخر شب ، با بچه ها رفتیم ی شهر توی یک ساعتی شهر خودمون که ی جای جنگلی بسیار زیبا که ویلا ها و رستوران های سنتی بسیار خوبی داره ، ساعت ۱۰ شب رسیدیم به محل که یک لحظه متوجه ماشین خانمم شدم که توی محوطه یک رستوران سنتی پارک بود ، کاملا دگرگون شدم و به هم ریختم ، ( من همیشه به همسرم گفته بودم خط قرمز من فقط و فقط صداقت و صداقت هستش ، حتی بهش گفته بودم اگر با کسی هم دوست شدی ازم پنهان نکنی ).مجبور بودم تحمل کنم تا دوستام متوجه نشن، خلاصه شام با بچه ها خوردیم و به سمت داخل شهر حرکت کردیم ، این محل آنتن موبایل نداشت و هر نفر چند تماس بی پاسخ داشتیم ،من هم یکی از پیامها رو بهانه کردم و از ماشین پیاده شدم ی کم الکی با تلفن حرف زدم و به بچه ها گفتم ماشین داداشم توی مسیر خراب شده و باید برم سراغش ، دو نفری که با من بودن رو به زحمت جا دادیم توی ماشین دوستم که خودشون ۴ نفر بودن ، و من از دوستام جدا شدم ، برگشتم به محلی که ماشین خانمم اونجا بود ، کلافه و سرگردان نیم ساعتی توی محوطه منتظر موندم و میخواستم برگردم اما حس کنجکاوی اجازه نداد ، آخه قرار نبود بیان بیرون شهر و مخصوصا اینجا که ۹۰ دقیقه با شهر ما فاصله داشت . رستوران در دامنه یک تپه بود و آلاچیق ها با فاصله از هم و لای درختها بودن ، تقریبا ۸۰ تا ۹۰ پله هم میخورد تا به بالاترین آلاچیق برسی . از پله ها بالا رفتم ، وسط پله ها یک راهروی عرضی داشت که از اون مسیر رفتم و از پله های ردیف دوم شروع ب پایین رفتن کردم که بین راه متوجه یک آلاچیق شدم که یک زن و یک مرد در حال قلیان کشیدن بودن ، مرد را نمیشناختم اما زن ، همسر خودم بود که قرار بود با دوستاش توی خونه باشه اما با یک مرد غریبه اینجا بود ، رفتم نزدیک و از دو قدمی طوری کهاین مرد متوجه نشه توی چشمای زنم که قلیون دستش بود نگاه کردم و به سمت پایین پله ها حرکت کردم . بهت و شوک رو در چهره اش دیدم . اصلا به مخیله اش هم نمی رسید من اینجا ۹۰ کیلومتر دور از خونه جلوش سبز بشم . رفتم پایین بعد چند دقیقه زنم اومد پایین . گفت به بهانه دستشویی اومدم پایین و با چهره بهت زده گفت تو اینجا ؟ چطور اومدی ؟ من بدبخت این همه راه اومدم که کسی نبینه ولی تو اینجا یک دفعه جلوم سبز شدی ، بهش گفتم تو که قرار بود خونه دوستات باشی ؟ این آقا کیه ؟ چرا وقتی ازت پرسیدم گفتی توهم زدی ؟ چرا صداقت نداشتی ؟ کلی جواب سر بالا داد و گفت لطفا برو تا من هم بیام . من به سمت خونه راه افتادم و اونم بعد نیم ساعت به بهانه نگرانی برای مادرش راه افتاد به سمت خونه (ابن رو هم بگم که یک ویلا گرفته بودن که شب اون اطراف بمونن و فردا برگردن ).ساعت ۳ صبح من رسیدم و اونم یک ساعت بعد اومد ، کلی گریه کرد و بهانه های مختلف که من ازدواجم اجباری بوده و تو ۱۲ سال از من بزرگتری و… در نهایت گفت میخوام ازت جدا بشم ، هیچ چیزی هم ازت نمیخوام ، دو سه روزی با غم و اندوه و حال خراب من و اون ( نه به خاطر پشیمانی یا به خاطر من بلکه ناراحت از اینکه من اونجا سبز شدم و ی شب رویایی رو به کامش تلخ کردم ) گذشت ،کم کم شروع به صحبت در مورد موضوع کردیم ، هر دو کمی آرام شده بودیم .با کمال پررویی گفت اجازه بده باهاش باشم . گفتم باید صادقانه بهم بگی این آقا از کجا پیدا شده ؟ از اینجا به بعد از زبان خانمم نقل میشود : گفت یک روز وارد بانک شدم در بین مراجعین بانک یک نفر با قد ۱۸۵ و هیکل بسیار جذاب و ورزشکاری پشت باجه بود ، نوبت گرفتم و نشستم همینجوری داشتم نگاهش میکردم که اونم متوجه شد و به من نگاه کرد ، اومد کنارم نشست چند باری چشم توی چشم شدیم و بعد چند دقیقه ازم شماره خواست ، بهش ندادم رفت و کارش رو انجام داد و از سالن بانک رفت بیرون منم کارم رو انجام دادم وقتی از بانک بیرون رفتم دم در منتظر بود و شماره اش رو به من داد و گفت این شماره منه ، منم ازش گرفتم ، دو ساعت بعد بهش زنگ زدم گفتم سلام ، گفت شما ؟ گفتم مگه به چند نفر شماره دادی ؟ گفت آها، سلام خوبی ؟ بعد از حال واحوال و چند بار تلفنی صحبت کردن و آشنایی اولیه با هم قرار گذاشتیم و دو سه بار توی ماشین همدیگه رو دیدیم و این قضیه حدودا یک ماه طول کشید تا اینکه قرار گذاشتیم با هم بریم اونجا ( ویلای خارج شهر ). پایان قسمت اول
نوشته: نارمک
حتماً بعدش هم میخوای بگی چون من مدرنم اجازه دادم یه بی ناموس تر از خودم بیاد زنم رو بکنه.
کسکشا خیلی خوب مینویسن چند قسمتشم میکنن که بدونیم این خزعبلاتشون ادامه داره و امید به خوندت داستان خوب نداشته باشیم،
این ادمین و شورای نویسندگانم فک کنم دست تو شورت فقط مشخول صنایع دستی و هنرهای تجسمی هستن که هر کسشری رو نشر میدن،
پوزه گاندو تو کونتون…
کصکش بی غیرت تو رستوران نزدی مادر زنتو بگایی بیناموس اوبنه ای
دقیقا به تو میگن دیوث . قواد . جاکش . بیناموس
البته در فرهنگ انسانهای کونی بهش میگن مدرن
آخه خواهرجنده این چه مدرنیتیتیه که داری ازش اسم میبری
باید خیلی قشنگ دست زنتو بگیری ، بگی چی گفتی بذار ما با هم
باشیم اولا اینجا دیگه مجازه ی چند تا چک بزنت بزنی
و بعد بهش بگی از این ببعد اگر دست از پا خطا کنی کاری میکنم
که هم ابروی خودت و هم پدرو مادرت و هم اون آقاییکه بقل تو
خوش تیپه دهنش گاییده بشه ، دوست داشتی کوس بدی بهم
میگفتی خیلی راحت ، منم میدیدم زنم تنوع سکسی میخواد
حلش میکردم ولی اینجوریگه دروغ بگی و بعد بیایی خیلی راحت بگی
بذار ما با هم باشیم و بعد بیایی بگی ازدواج ما اجباری بوده دیگه
دستت رو شد، خراب کردی خودتو
بعد خیلی قشنگ شماره مردرو بگیر ی جا قرار بذار باهاش بگو
چون کرم از زن خودم بوده ، فقط ی اخطار برا اخرین بار بهت میدم
که دیگه اصلا نبینمت وگرنه رو هیچ چیز دیگه حساب نکن حتی
چون من از اون ادما نیستم که بگم میکشمت نه ، من خیلی راحت
گیرت میارم ، بعد بهت خون الوده که مبتلا به ایدز هستو بهت تزریق میکنم
جوریکه با زجر بمیری حالا میل خودته ، بعد ببین چجوری طرف
دیگه ناپدید میشه ، زنیکه جنده اینجور زنا رو بدن بمن جوری ادمشون
میکنم که دیگه اینجوری حاضر جوابی نکنن ، 👙👠💄
داستان، قصه و یا حتی رمان هم میتونه تخیلی باشه. پس فقط میگم که خوب بود. میتونی روان تر بنویسی و از توصیف صحنه ها نباید بگذری.
اما اگر این خاطره ای واقعی بود، قضاوت ات نمیکنم تا بقیه اش رو هم بخونم.
یعنی کیرم تو افکار وعقایدت.مگه هرکی چند سالی بزرگتره باید باج بده به زنش.تو هرچند دروغ ولی زنت جنده بود.وقتی به زن بگی اگه با کسی دویتی بهم بگو یعنی اگه.بهش دادیم اشکال نداده.ریدم تو غیرت نداشتت
امیرحسین خان سخت نگیر.این زنجیر خیلی وقته پاره شده
قسمت دوم این مجموعه چند شنبه ها و از کدوم شبکه پخش میشه لطفن
آرش موسوی هفت ساله از مراغه
با تشکر از شبکه خوب IKIRM
جالب ؟!
اگه معنی مدرن شدن و پیشرفت و … این ، گاییدم تو و اون مدرن بودن .
پشمک حاج عبدالله مگه تو که مدرن هستی رفتی بدون عاشقی و … زن گرفتی که حالا طرف مدعی ازدواج زوری باشه یا معنی مدرنی گرفتن زن از طریق ثروت و خانواده هست ؟! هی طرف مدرن با فساد ، کاکولدی ، بیبندوباری فرق داره گلم ، گیریم که تو راست میگی و داستان نیست و…
اول بدون که اون زن واسه تو زن نمیشه ، دوم اگه کاکولدی و بیغیرت و مشکلی با نفر دوم بودن و پوچی نداری مثل اونجا که نگران طرف بود تا تو و براش بی ارزش بودی باهاش بمون و هوای اون و آقاش داشته باش.
عشقی که گدایی باشه عشق نیست .
عشقی که تقسیم هم بشه عشق نیست ، یکطرف عشق یکطرفم عشق ظاهری ، شاید اولش سخت باشه جدایی ولی آخرش بهتر تا زندگی با زنی که … هست .
از مشکین شهر تا آستارا ۹۰دقیقه هست از اردبیل یک ساعت همه اونارو مسافرت رفتم از خلخال به اسالم
ادای روشن فکری در نیار بگو زنت جنده است
نارمک اسم زن باید باشه کاکولد ریدم به مدرن بودنت گوزو فقط موندم چرا بعد سکس زنت بادیگران آب کیر نوش جان میکنی سس ماست