سلام
میخوام واستون داستان زندگی خودمو بگم داستانم مال بعد ازدواجم هست پس لطفا کسایی که داستان سکس همسر رو دوست ندارن نخونن و اینم بگم که این داستان نیست واقعیت زندگی منه خاطرات زیادی از شما خوندم تصمیم گرفتم خودمم برای شما از خاطرهام و زندگی مشترکم بگم
من بهنام هستم پسری هستم که تو یه شهرستان تقریبا کوچیک زندگی میکنم از نظر خوشگلی و چهره و هیکل خیلی خوب بودم جوری که تو فامیلو تو شهر خیلی ها منو به خاطر چهرم میشناختن
به واسطه همین چهره خوب دوست دخترای زیادی داشتم ولی کمکم سنم داشت میرفت بالا ۳۲ سالم شده بود و چند نفری بهم میگفتن تو که چهره خوبی داری ازدواج کن میتونی با یه دختر پولدار ازدواج کنی چون خودم از یه خانواده سطح متوسط بودم این شد که تصمیم گرفتم ازدواج کنم.
چند ماهی از این تصمیم گرفت که یکی از فامیل ها خانواده ای رو معرفی کرد که خیلی پولداربودن و بلاخره خواستگاری رو مقدماتش شروع شد.
اولین باری که رفتم خونشون و یادم نمیره خودم کف کرده بودم خونه ای دوبلکس تو بهترین جای شهر از طرف ما منو پدر مادرم و داداش بزرگم و دایی و عموم بودن از طرف اونام فقط خودشون بودن و عموی بزرگش وقتی وارد خونه شدیم مادرزنم که اسمش نسرین بود امد در و باز کرد همون جا شوکه شدم به خاطر حجابش یه کت و دامن پوشیده بود رنگ مشکی و قرمز یقه کتش باز بود خط سینه و کمی از بالای سینش پیدا بود دامنشم تا زانو بود یه ساپورت نازک مشکی که سفیدی پاشو نشون میداد پوشیده بود با همه دست داد حتی دایی و عموم و من…
تقریبا یک ربع از رفتن ما به خونشون گذشت که مادر زنم رفت عروس خانوم رو صدا کنه بلاخره عروس خانوم امد یه مانتو جلو باز مشکی با شلوار لی تنگ و تیشرتی که سفید بود و داخل شلوار کرده بود امد نشست رو به روی ما سینه هاش قشنگ معلوم بود گردی و بزرگیش دیگه کمکم همه مشغول صحبت شدن و به منو زنم که مینا بود اسمش رفتیم تو اتاق جدا که حرف بزنیم اول رسمی صحبت کردیم از شخصیت و طرز فکر که مینا گفت من دوست دارم ازاد باشم ما تو خانواده باهمه راحتیم و اکثرا بدون حجاب الانم به خاطر خانواده تو همین مانتو رو پوشیدم وگرنه به همیشه با بلوز شلوارم پیش فامیل خودم راستش منم بدم نمیومد و بهش گفتم قبوله من مشکلی ندارم سرتون رو درد نیارم بلاخره مراسم عقد عروسی باهم انجام شد و ما رفتیم سر خونه زندگیمون باباش روز عروسی یه واحد تو بالاشهر با یه ماشین خوب بهمون داد و زندگیموم شروع شد
داستان از اون جایی شروع شد که فامیل زنم حداقل هفته ای دو شب دور همه جمع میشدن…
زنم یه خواهر بزرگتر از خودش به اسم بیتا داشت بیتا یه پسر کوچیک داشت شوهرشم که باجناقم میشه اسمش وحید بود چند سالی از من بزرگتر بود
یه داداش بزرگتر هم داشت به اسم ارش… ارش چند سالی از ازدواجش با مریم زنش میگذشت ولی بچه نداشت
تو دور همی دایی ها و عموها و بیشتر فامیل حضور داشتن و همه زنها بدون حجاب با لباس مجلسی یا بلوز شلوار بودن اولین بار تو اولین مهمونی که من حضور داشتم مخم هنگ کرده بود خواهر زنم یه لباس یکسره تنش بود تا بالای زانو خیلی تنگ و بالای لباسش خیلی باز بود جوری که قشنگ بالای سینه هاش معلوم بود مادر زنم هم کت و شلوار داشت و زن داداش زنم هم بلوز دامن تو همه اون بیشتر حجاب رعایت میکرد ولی زنم مینا قدش تقریبا بلند بود سینه های هفتاد و پنج و کون گرد و بزرگ داشت پوستش سفید بود از خوشگلی هم تو فامیلشون تک بود هنوز تو اتاقش بود من رفتم ببینم چیکار میکنه دیدم یه لباس یکسره سفید تا زیر کونش پوشیده با ساپورت طلایی جوری که تا راه میرفت زیر کونش تو ساپورت دیده میشد یقه لباسش هم به قدری باز بود که راحت نصف سینه هاش بیرون بود بهش گفتم یکم لباست تنگ و باز نیست گفت تازه میخواستم ساپورت نپوشم به خاطر تو پوشیدم خلاصه رفتیم پایبن پیش مهمونا مینا هم با خانهما دور یه میز جمع شده بودن و همه گوشی دستشون بودو واسه هم چیزای خنده دار میزاشتن و میخندیدن تا اینکه دایی بزرگه مینا گفت پاشین بیاین بسه دیگه همش گوشی که امدن قسمت مردا داییش گفت مینا بیا پیش من بشین دلم برات تنگ شده دایی مینا یه مرد شصت ساله ولی خیلی پولدار و باکلاس بود اگه سنشو نمیدونستی فکر میکردی چهل سالشه مینا هم گفت چشم دایی ولی دیدم رو مبل دو نفره که دایی خسرو و زنش نشسته بودن جایی نیست واسه مینا…
مینا امد رفت نشست رو پایی دایش دستشو حلقه کرد دور گردنش و یه بوس محکم کرد دایشو اونم هی قربون صدقش میرفت کمتر کسی حواسش به مینا و دایی خسرو بود ولی من همه حواسم پیش اونا بود اول مینا کج نشته بود رو پایی داییش ولی به مرور به چند دقیقه چرخید قشنگ کونش رو کیر دایش بود دایی خسرو هم دستاشو حقله کرده بود دور شکم مینا و شکم مینا رو ماساژ میداد تو چند باری که با مینا سکس کرده بودم میدیدم وقتی خیلی حشری میشه صورتش وگوشاش قرمز میشه وقتی رو پایی دایش بود هم دقیقا صورت سفیدش قرمز شده بود تو همین حین عمو زنم امد گفت اقا خسرو بزار مینا جان پیش ماهم بیاد عشق عمو که خسرو گفت بیا اینجا بشین حسود زن خسرو رفت عمو مجید که اونم دور بر شصت دلشت امد نشست کنار خسرو یه دست انداخت زیر بغل مینا با اون دستشم زیر رونای مینا بغلش کرد گذاشت رو پای خودش وقتی مینا جابه جا شد لباسش رفت بالا و کونش تو ساپورت طلایی واقعا خیره کننده بود عمو مجید با دستش یکی زد زو کون مینا گفت خوبی عمو باهم میخدیدن تو همین حال خواهر زنم بیتا امد گفت حالا درسته مینا اخریه و عزیز منم ادمم ها که خسرو گفت بیا دایی بیتا رفت رو پای خسرو نشست رو به مینا کرد گفت از دستو که تا وقتی تو باشی منو یادشون نمیاد بعد با دستش یه میشگون از کون مینا گرفت که مینا جیغ زد گفت اخ کوووونم که همه زدن زیر خنده عمو مجید که ادم هیزی بود از فرصت استفاده کرد دستشو گذاشت رو کون مینا گفت اذیت نکن عشق عمو رو به مینا گفت دردت امد مینا با حالت لوسی گفت اره عمو مجیدم قشنگ داشت کون مینا رو میمالید منم رو مبل رو به رو کیرم داشت منفجر میشد مینا هم هی الکی اخ اوف میکرد و به بیتا میگفت خیلی خری هنوز درد داره که عمو مجید گفت ای بیتا بدجنس و همزمان دستشو برد تو ساپورت مینا و کونشو مالش میداد مینا هم قشنگ کونشو داده بود بالا که مجید خان راحت باشه یه چند دقیقه که مالید مینا پاشد گفت مرسی عمو یه بوس از لبای عموش کرد و رفت سمت اشپزخونه عمو مجید دست بیتا رو گرفت کشید سمت خودش بیتا کونش رو پای خسرو بود کمر به بالا رو پای مجید…عمو مجید گفت حالا مینای منو میزنی شروع کرد به قلقلک دادن بیتا قشنگ داشت سینه هاشو میمالید یه نگاه به شوهر بیتا کردم دیدم اونم میخ کوب شده رو زنشو عمو مجید و دایی خسرو یکم که بیتا رو مالوندن پاشدن رفتن سر میز واسه شام خلاصه اون شب باهمه مالشها و حرکات سکسی و شهوتی تموم شد و مهونا رفتن ماهم با هم امدیم تواتاق مینا…مینا بهم گفت امشب خیلی سکس میخوام که متوجه شدم چقدر از مالشهای اونا شهوتی شده وقتی لباسشو در اورد بعد هم ساپورتشو دیدم شرت نداره گفتم امشب کلان شرت پات نبود گفت نه یه لحظه اون صحنه که عمو مجید دستشو برد تو ساپورت مینا رو یادم امد که داشته کون لخت مینا رو میمالیده حشرم زد بالا و یه سکس توپ با مینا کردم از اون روز به بعد همش منتظر بودم دوباره مهمونی ها بیاد…
دوستان گلم میدونم تو داستان من سکس زیاد نداشت ولی در ادامه سکس های مختلفی پیش میاد که واستون میگم تا اینجا نداشت و نخواستم دروغ اضافه کنم
ادامه داستان بستگی به نظرات شما داره و اگه نظرات مثبتی ببینم ادامه ماجرای خودم زنم و فامیل زنم رو خیلی زود مینویسم
نوشته: behnam
اخ جون کاش که من شوهرش بودم هرشب تاصبح فقط کونش میلیسیدم تاته سوراخش
اگه جا برا تو نیس میتونی بیای رو کیر من بشینی
وقتی کیرت داره منفجر میشه ننویس باشه؟بزار منفحر شه
یه نفس عمیق بکش بعد شروع کن به تلاوت
وقعا انسان حقیری هسنی همه از زنت استفاده جنسی کردن مثل یه کالا بعد میگی حشری شدم
سرت تو کونت عنتر بااین داستانت از خیالم بالاتر بود کونی همه اون شهر تورومیشناختن چطور این خانواده تورو نشناختن خوش چهره
این خاطره نبود فیلم عموجانی رو به فارسی دوبله کردی. کون گشاد فکرکردی با دسته کورا طرفی؟
ادامه بدید بعید هم نیست این اتفاق نیافتاده باش چون هست
کسکشی هم حدی داره آفرین بخاطر پول کسکش شدی خوبه دیگه هم زن گرفتی هم شغل شریف کسکشی رو یدک میکشی موفق باشی کسکش خان
منم دوس دارم زن منم مث مینا بود و اقوام باهاش حال میکردن
کاری به کسشعرایی که تفت دادی ندارم فقط در عجب اون ۹ تا کسخلیم که تورو لایککردن!!!
میشه دیگه ادامه ندی؟
تو جنده خونه ام انقدر راحت نیستن که تو انقدر راحتی
فقط میشه گفت این داستان مستلزم افکار یک جقی میتونه باشه و تمام
کصکش پولدارا از تویه زن جنده خیلی با فرهنگ ترن و این مسائل کمه چون اونا دستشون به جیبشون میرسه و عمو با برادر زادش چش نداره
این تفکر احمقانه فکرای بسته مذهبی از آدمای راحته، مگه هر مهمونی پارتی مختلط و راحتی اینجوری میشه، کی لب عمو رو میبوسه، میشینه رو کیر دایی.
من نمیدونم حالا چه اصراریه بگید حقیقته، و یه عده چه اصراری دارن بگن دروغه.
عجب فامیلای خوبی داری ،منم دوست دارم زنمو دستمالی کنن منم نگاه کنم.
معلوم بود ک شعره از بس پورن نگاه کردی مغزت کیری شده کسخل اخه اگرم راست باشه خاک تو سرت دیگه این همه بیغیرتی واقعا نوبره
ععععععععععععععنننننننننننننننننن تررررررررررررر
تو از یه گله متوسطی بعد میری یه دختر پول دارو میگیری
جوهر نمک بریز تو کونت تا باز بشی
به به چه خانواده باحالی .از قدیم گفتن خدا نجار نیست ولی درب و تخته را جور میکنه .واقعا که به هم میایید
داستانت شباهت زیادی به کس شعر داره لطفا تَفت نده_ارزشش هم در حد﷼ ایرانه!?
دس هوش غيرت كيرت.ك برا اونا بلند شده ولي تو فقط نشسته بودي
خدایی ی شماره حساب بده چقد بریزم برات دیگه ننویسی ها بگو …کل سایتو زیر سوال بردی بسیجی ها صد شرف دارن ب تو???
دوستانی که نظرمو میخونید، کاری با این مشنگ جقی بی غیرت ندارم،ولی این جور هرزه بازیا متاسفانه جا افتاده،زن به بهانه داشتن شوهر،خودش رو عرضه میکنه و چون نمیتونه خودش رو نگه داره ،مجبور میشه سکس بیش از حد کنه که اگر شوهرش کمی کیر کوچیک یا سست باشه،فاتحه اون زندگی خوندست،کما اینکه یکی از مهم ترین دلایل رشد وحشتناک طلاق در کشورمون همینه
داستانت عالی بود خیلی خوب نوشتی منتظره بقیشم حتما بنویس به نظرات منفی اهمیت نده???
زن شوهردار باید کس باشه. بذار زنتو بگان برات. شوهر خوب باید بذاره زنش جندگی کنه.
چه بمال بمالیه یاد اون عکسه از مغز مذکرا افتادم واقعا متاسفم برای این کشوری که توش هستم
کیر یک یک ارتش دامول توی کونت بااین تفکرات تخمی تخیلیت
کارتون هم که بسازن به این مزخرفی نمی سازن
شرط می بندم که 17سالت بیشترنیست پس به همین خاطربه نیت 17سالت
17بارناشتا
17باربعدازصبحانه
17باربعدازنهار
17بارعصرانه
و17باربعدازاخبارشبانگاهی کونت راجراندم
کسرم تومغز خرابت لاشی خوب دای وعمو هرچقدر هم بچه بزرگ بشه بازم براش بچه هستن اوسکل
اوفففف