خانم دکتر محرم راز (۱)

1402/08/14

بخاطر حفظ حریم خصوصی اسامی اشخاص عوض شده است.

35 سال سن دارم و این خاطره ای که براتون مینویسم تقریبا از یک سال پیش شروع شده و یه جورایی ادامه داره. با این که 35 ساله شدم ولی 20 سال هست که بطور مداوم و همیشگی کار می کنم. اوایل بعد از دوم دبیرستان که همیشه شیفت صبح بودیم از مدرسه به مغازه پدرم میرفتمو تا عصر اونجا کار میکردم . عصر هم وقتی برمی گشتیم تا شام تکالیف و کارای مدرسمو میکردم و بعد شام تا وقتی بخوابیم با فیلم و گیم و اینا سرگرم میشدم. شاگرد تنبلی نبودم ولی چون وقت کمی برای درس خوندن میذاشتم جزو شاگردای متوسط کلاس بودم , انگار خانوادمم از این موضوع راضی بودن و میخواستن منو اهل کار بار بیارن. بعد از مدرسه از دانشگاه آزاد شهرمون قبول شدم و رشته مکانیک خوندم. ولی این بار نزدیکای مغازه پدرم یه زیر پله کوچک اجاره کردمو کار خودمو شروع کردم. بعد از دانشگاه و خدمتی که با پارتی به شهر خودم افتاده بودم ,عصرا باز در مغازه بودم. از درس و خدمت که فارغ شدم زمان و انرژی بیشتری به کارم اختصاص دادم . تقریبا رقیب کاری بابامو و همکاراش شده بودم ولی اونا همیشه به من لطف و مهربونی داشتن. زمان مموتی دو بار زیر بال یکی از گنده های بازار به چین رفتم و خورده وسایلی آوردم که سودش شد خرج سفرم ولی بعد یاد گرفتن خم و چم کار سه بار از همسایه های راسته ی بازارمون پول گرفتم و رفتم جنس آوردم که خورد به دور دوم مموتی و سود خوبی داشتیم. گذشتیم و دور زمونه افتاد به دست حسن کلید ساز و واردات رسته کاری ما یه مقدار سخت شد . به فکر تولید بعضی از قطعات افتادم و بعد از یه پروسه عریض وطویل مفصل که اینجا جاش نیست توضیح بدم شدم تولید کننده. اوایل با یک دستگاه تزریق دست دوم شروع کردیم و الان بعد از ده سال تولید, یه نیمچه اسمی تو بازار داریم که میگن پسر فلانی هم اینارو تولید میکنه. با این مقدمه بریم سر اصل مطلب. یه روزی تو حیاط کارگاهمون نشسته بودمو وانتی که بار میزد و شمارش میکردم که صاب ملکمون که خودشم کارگاه بغل کار میکرد و اومد بدون مقدمه و سلام و اینا گفت دوست داری باغ بخری؟ منم گفتم دوست دارم ولی پول ندارم. گفتش که زیاد پولی نمیخواد. اون روزا یه ام وی ام صفر خریده بودم و فکر میکردم واسه این نقشه میاد. گفت که صاحب باغه یه پروژه دولتی برنده شده و واسه شروع کارش پول لازمه , پول به کنار خود کار هم تو یه شهر دیگه هست و طرف خونه زندگیشو جمع میکنه بره اونجا . رفتیم چندباری باغ و دیدیم و پسندیدیم و خر شدیم خریدیم. قرار شد یک سوم پولو اولش بدیم و بقیه پولو ماه به ماه چک تا یکسال بهش بدیم . خلاصه برای خرید اونجا علاوه بر این که کلی از سرمایه برداشتیم وام گرفتیم و اینا. مجبور شدم جنسامو کمی ارزانتر پیش فروش کنم و پول اون بنده خدا رو تسویه کنیم. به خاطر همین پیش فروش و اینا مجبور بودم کارگاه و دو شیفته کنم . اضافه کاری کنیم و من معمولا از ساعت هفت صبح تا یازده شب سرکار بودم. اکثر شبا هم همونجا میخوابیدم. تا دو سه ماه مجبور بودم پیش فروشارو تکمیل کنم و مشتری های خودمو راه بندازم ولی از اون به بعد دیگه بدهیم تموم شده بود ولی چون حجم تولیدم بیشتر شده بودو تو بازار جا باز کرده بودم به همون روال قبل تا ساعت یازده کار میکردم. ساختمون باغم روی اسکلت بود که طرف ول کرده بودو رفته بود اونم شروع کردم تکمیل کردن. باغ از کارگاه یک کیلومتر کمتر فاصله داشت و هر روز به کارگرای اونجام سر می زدم و آب و نونشونو میدادم. یک شب حوالی ساعت ده و نیم شب که خودمو و سه تا از کارگرام پای دستگاه ها بودیم یه لحظه درد متناوب و شدیدی توی پهلوهام و یه قسمت کمرم که به پاهام میزد حس کردم حالت تهوع خیلی شدیدی بهم دست داد و بالا آوردم. رنگم زرد شده بود و بغل توالت افتاده بودم زمین. به بچه ها گفتم زود جمع کنید اینجارو منو ببرید بیمارستان. قبلا پهلوهام گاهی درد میکرد یا سوزش ادرار داشتم ولی اصلا اهمیت نمی دادمو وقتشم نداشتم اصلا. بدبختی اونجا بود که کارگرام هیچکدوم پشت فرمون ننشستن که بلد نیستیم و فلان. با اون حال اونا آدرس میدادن و من میرفتم و مثل مار به خودم میپیچیدم حالم جوری بود که خیابونای شهرمونو نمیشناختم انگار یه شهر دیگه دارم رانندگی میکنم. اونام منو برده بودن به بیمارستان و رفتیم اورژانس و من بهشون گفتم شما برید البته که یادم نیست کی گفتم و کی رفتن…
خانوم دکتر مهربونمون اون شب شیفت شب درمانگاه بود و اومد بالای سرم من. روی نیمکت های انتظار نشسته بودمو گریه میکردم و داد میزدم. پرستارا و نمیدونم کی ها منو بکسل کردن و خوابوندن روی تخت معاینه . بعد اینکه فشارمو گرفتن و چن تا سوال پرسیدن کارت ملیمو دادم دست یکیشون که پرونده برام باز کنه و بعد زدن سرم آوردن چند تا آمپول قاطی سرمم کردن. هنوز سرم اثر نکرده بود و من آستین مانتوی سفید دکتر و گرفته بودم گریه میکردم نذار من بمیرم اونم میگفت نترس نمیمیری و اینا. حالا خنده دارش این بود که به سویل (sevil) همون خانوم دکتره داشتم وصیت میکردم که به بابام بگو رمز کامپیوترمو پشت تقویم دیواری نوشتم باز کنه از برنامه حساب داری بدهی هامو بده طلبامو بگیره اونم غش غش میخندید. سویل یه خانم دکتر سی و هفت ساله متاهل با رنگ پوست سبزه قد و هیکل معمولی با چشای درشت قهوه ای رنگ , و لپای کمی توپول و کشیدنی با دماغ کوچولوی عملی و لبای نازک معمولی با خنده ای که میکرد میشد دندونای مثل صدفشو دید داشت بهم نگاه میکرد. کمی بعد اینکه سرم داشت خالی میشد من دردم کم شده بود و به خاطر خستگیه زیادی که داشتم خوابم گرفته بود. یک ساعت بعد از خواب بیدار شدم و دیدم سرم هم تموم شده و دردی هم ندارم . اتفاق های یه ساعت پیش و التماس و وصیت من به دکتر سویل یادم اومد و خندم گرفته بود. دکتر که ساعت 12 به بعد بود و مراجعه کننده ای نداشت با پرستارو یه خانم دکتر دیگه جلوی اون کانتر پرستاری داشتن حرف میزدن. وقتی که روشو کرد به طرف منو دید بیدارم اومد بالای سرم و حالمو پرسید ولی نمیدونم چرا کرم افتاده بود به جونم و میخواستم اذیتش کنم که بهش گفتم من مرده ام؟ شما فرشته اید؟ چه خوشگلی شما , من کسی به خوشگلی شما تا حالا ندیدم که اونم باز مثل دفعه قبل خندش گرفته بود. خلاصه پرستار اومد و اون سوزن چیزو از دستم کندو پا شدم که سویل گفت باید سونوگرافی بشی که باز گفتم من که حامله نیستم و باز همشون خندیدن. سویل بهم گفت من تا هشت صبح اینجام سونو ساعت هفت باز میکنه و امروز پنج شنبه هست و متخصص نمیاد چون پسر خوبی هستی سونو رو تا هشت صبح بیار که راهنماییت کنم چیکار کنی. رفتم صندوق کارت ملیمو گرفتم و میخواستم تسویه حساب کنم دیدم سویل پشت سرمه که نیشش تا بناگوش باز گفت اگه همراهت پول نداری من بدم میاری . یه مقدار بهم برخورد ولی چون با لباس کار اومده بودم اونم یه فکرایی پیش خودش کرده بود. رفتم خونه و ساعت 1 شده بود . مامانم خواب آلود گفت عصر زنگ زده بودم بهت گفتی نمیام . منم نگفتم چی شده گفتم صبح باید زود برم بانک اومدم دوش بگیرم. رفتم حموم و صفایی به ریش و پشمم دادمو ژیقول کردم صبح رفتم سونو که گفتن بعله سنگ کلیه داری و اینا. جوابشو عکس و گرفتم اومدم پیش سویل که دیدم لباس پوشیده و خسته و کوفته میخواد بره. بهش گفتم میشه جوابو ببینید که با مهربونی گفت بعله و نگاه کرد و گفتم شوهر من متخصص کلیه و مجاری ادرار هست . ولی پنجشنبه ها کار نمیکنه و دیشب با دوستاش رفتن سرعین و این دو روزو اونجان. بعدش با گوشیش ور میرفت که نمیدونم چی چیش کار نمیکنه اسنپ میخوام نمیشه و منم فردین وار وارد موضوع شدم و گفتم که من میرسونمتون که قبول نکرد گفت بیمارستان تاکسی تلفنی داره الان زنگ میزنم بهشون که گفتم نه من خودم راننده اسنپم بیا ماشینم دم دره. خلاصه وقتی اومد و ماشینو دید گف با این مسافرکشی نمیکنن کلک و سوارشد راه افتادیم سمت خونشون. تو راه بهم گفت فلان قرصارو بخورو فلان کن. شنبه بیا اینجوری کن اونجوری کن. بعدش از کارمو خانوادم پرسید . از دوس دخترم پرسید که گفتم با هیشکی نیستم و رسیدیم در خونشون.
فرداش که جمعه بود و منم خسته بودم اصلا کارگاه نرفتم بجاش قرار بود بیل مکانیکی بیاد جای استخر باغو بکنه نشسته بودم یه گوشه و کار اونارو نگاه میکردم که تلفنم زنگ خورد شماره ناشناس بود ولی یه شماره رند قدیمی بود که وقتی میدیدی میفهمیدی یه آدمی پشت خطه که سرش به تنش می ارزید. وقتی تلفنو جواب دادم دیدم یه خانومی هست که میپرسه شما آقای حمید فلان هستید گفتم بله بفرمایید که گفت من دکتر سویل و فامیلیشم گفت که من ناخودآگاه بدنم کرخت شد و یه معذبیت خاصی بهم دست داد. گفتن که زنگ زدم حالتونو بپرسم پیگیر احوالتون بشم . گفتم خوبم و پهلومو با شال بستمو اینا. بعدها بهم گفت که صبح جمعه الکی به یه بهونه ای رفته بیمارستان و شمارمو از پروندم برداشته بود. خلاصه پرسید کجایی صدای ترتر و زرزر میاد جریانو بهش گفتم که گفت چه جالب کاش میشد ببینیم و اینا منم تعارف زدم که بفرمایید که گفت آدرسو نمیشناسم. خیابون اصلی منتهی به کارگاه و باغ پر از تالار رستوران اینا هست که یکی از معروفاشو گفتم و تعارف زدم که بیایید ناهار خدمتتون باشیم و سویل هم فوری قبول کرد و گفت من تصادف کردم چند روز پیش ماشینم دست صافکاره با اسنپ میام رستوران و شمارو ساعت دو و نیم میبینم اونجا. خلاصه رفتیم و خوردیمو نذاشت حساب کنیم غذارو با اینکه از من دو سال بزرگتر بود ولی چون من همیشه اصلاح میکردم و موهامو همیشه کوتاه نگه میداشتم. یه مقدارم قیافم سن پایین میزنه خیلی بزرگتر از من دیده میشه. از رستوران اومدیم بیرون و گفت بریم باغتو ببینیم. رفتیم و گفت بعد ناهار چی میچسبه گفتم چایی اونم گفت احسنت. آب جوش آماده بود . یه قوری از داخل ساختمون برداشتم و چایی ریختم تا دم بکشه یه دور باغو زدیم . باغ بزرگی نبود زود میشد همه جاشو دید. تا چایییمونو بخوریم کارای کارگرا تموم شده بود و جمع میکردن که برن. وقتی اونا رفتن اومدیم داخل ساختمونو سویل لباساشو درآورد و با بولیز و شلوار نشست. این زن واقعا زیبا بود یعنی علاوه بر قیافه قشنگش یه متانت و وقاری توی حرکاتش داشت که آدمو به وجد میاورد. گفتش بعد چاییم خواب ظهر میچسبه. ساختمون ویلا دو طبقه بود و دوتا اتاق خواب طبقه بالا داشتیم ولی چون تازه کار بنایی تموم شده بود خالی بودند. مبل تخت شوی طبقه پایین رو باز کردم و از کمد هم پتو و بالشت دادم که رفت دراز کشید. بعدش به من گفت تو هم بیا بغلم دراز بکش و یه چرت بزنیم . من همیشه به پهلو میخوابم وقتی کنارش دراز کشیدم اونم پشتشو کرد به منو خودشو تو بغلم جا کرد و چشماشو بست. من تو شوک عجیبی فرو رفته بودم که آدمی که دیروز باهم آشنا شدیم الان چرا تو بغل منه. به هزار زور و زحمت خودمو کنترل کردم و کمرمودادم عقب که کیر برافراشتم نخوره بهش و خوابیدیم.
بعدها بهم گفت که از شدت حشری بودن و سکس نداشتن طولانی مدت اومده بودم اونجا اگه موقعیتش شد بهت بدم ولی چون تو خویشتنداری کردی تصمیمم عوض شد و خواستم باهات دوست شم.
صبح شنبه با سویل رفتیم پیش شوهرش که تو اون بیمارستان متخصص بود و اونجا به شوهرش گفت که این حمید پسر فاطی خانوم همسایه ی قدیمونه و وقتی بچه بود تو حیاط ما بازی میکرد و از این کسشرا شوهرش اونجا معاینم کرد و برد پشت پرده و گفت بکش پایین باید مثانه تو ببینم و اینا منم با خجالت تخمامو دادم دستش گفت باید سنگ شکنی بشی که خلاصه داستان اونم طولانیه که یه هفته همخونه زمین گیر شدیمو بعد رفتیم سرکار. یه چیز دیگه ای هم که بعدا فهمیدم این بود که سویل اون روز با شوهرش هماهنگ بود و منو آورده بود شوهرش به بهونه معاینه هم خودمو و اخلاقمو همم دم و دستگاهمو ببینه. گویا شوهرش تو رابطه مشکل داشت و هر روز تا دیروقت شب تو بیمارستان و مطبش کار میکرد که حتی آدم ورزشکارم با اون حجم از کار سیخ نمی کنه. سویل یه زنه مرفه خوش اخلاق ولی تنها بود و به شدت به رابطه نیاز داشت.
در طول مدتی که تو خونه خوابیده بودم از برنامه دیوار دستگاه های مناسب به کار خودمو میدیدم و اینا که یه آگهی از اصفهان دیدم که یه بنده خدایی دو تا دستگاه و گذاشته واسه فروش هم قیمتش خوب بود و هم تو متن آگهی کلی تعریف و تورو خدا بیا بخر و اینا بود. زنگ زدم بهش و صحبت کردیم دیدم این بنده خدا ورشکست شده و میخواد بفروشه بدهی هاشو بده . اونم از من اطلاعات گرفت و گفتم مریضم خوب شم بیام ببینم دستگاهاتو بعد بخرم. اونم زنگ زده بود به چن نفر تو تهرانو آمار مارو گرفته بود. یه شب دیدم زنگ زده که من دستگاهارو هرکدومو بار یه کامیون کردم و میام پیشت. من مخالفت و اینا که نه نمیشه خلاصه قرار شد بیاره اگه نپسندیدیم پس بدیم. آورد و دیدیم نه خوبه و الکی نگفته. اما یه مشکلی که داشت این بود که این بچه اصفهونی نزول برداشته بودو یه بارم پولشو خورده بودنو دیگه از اصفهان فرار کرده بود اومده بود اینجا. اینو به این خاطر گفتم که این پسره تو کارگاهمون موندو شبانه روزی اونجا کار میکرد تا بدی هاشو بده انصافن هم اوستای کار بودو میتونستم اونجارو بهش بسپرم و زود زود برم باغ. سویل هم با من صمیمی بود و هفته ای چن روز بعد کار میومد پیش من تو باغ و ناهارو با هم میخوردیم به کارگرایی که داشتن ویلا رو میساختن رسیدگی می کردیم. انصافا هم فکرای بکر و نظرات خوبی میداد. استخر تموم شده بود و قرار بود از ماشینای تانکر بیاد پر کنه ببینیم نشتی نداره و اینا.
با سویل تو آلاچیق ناهار میخوردیم و در مورد مرحله ی بعدی ساخت ویلا حرف میزدیم. بعد خوردن ناهار سویل گفت که به نظر من آبتنی تو این گرما خیلی میچسبه . منم تایید کردم و گفتم که حیف که مایو ندارم. سویل هم همینو گفت و بعدش بهم گفت اینجا که غریبه نیست بیا با لباس زیر بپریم تو آب. منم بدجور حشرم زده بود بالا و قبول کردم. رفتیم کنار استخرو اول سویل دست انداخت تی شرتش رو در آورد و بعد شلوارشو کشید پایین. من اولین بارم بود که اونو اینجوری میدیدم سویل رو , لامصب کیرم مثل فنر زیر یک ثانیه پرید بالا واسه اینکه تابلو نشم پشتمو بهش کردم و شلوارو و پیراهنمو در آوردم و عقب عقب پریدم تو آب. سویل از این سرعت عملم خندش گرفته بود که یهو گفت من نمیام. چرا نمیای؟ سوتینم خیس میشه. منم گفتم خوب خیس بشه نمیپوشیش با ماشینم که اومدی برمیگردی خونتون دیگه. یکم فکر کرد و با حالت رقص مانند و خنده به لب سوتینشو باز کرد و پرید بغلم تو آب . من واقعا هنگ کرده بودم و دهنم وا مونده بود. سویل یه خانم با قد 165 و اندام متوسط بود بدنش لاغر و استخونی نبود ولی شل و ولم نبود سینه هاش بیضی وار بود و به زحمت تو دست جا میشد با نوک قهوه ای که قد یه نخود بودن. از نظر من واقعا بی نظیر بود بدنش و من محوش شده بودم تو اون لحظه.
وقتی تو آب ساکن شد یه بوس یه ثانیه ای از لبام کرد و مشغول آب بازی شد. چند باری هم حین بازی دست و پا و رون و اینور اونورش به معامله ما خورد. اونقد بلند و سفت شده بود که دیگه هیچ توجیه و دلیلی واسه مخفی کردنش نداشت . سویل پشتشو به من کرد دو قدم فاصله گرفت و دستاشو برد بالا سرش مثل حرکت بالرین ها چرخید اومد سمت منو یهو دستاشو با حالت نمایشی کرد زیر آب و کیر منو گرفت و گفت این بی ادب چرا اینجوریه. من یه لحظه مثل اینکه کار بدی کرده باشم و مچ مو گرفته باشن به تته پته افتادم و گفتم بس که تو خوشگلی اینو دیوونه کردی دیگه. نیشش تا بناگوش باز شد و اومد بغلمو یه لب جانانه ای داد که ضربان قلبم رفت رو هزار و چند صد تا . بعدش چشم تو چشم یکم همو نگاه کردیم و دوباره لب تو لب شدیم . من با دستمم یکی از ممه هاشو گرفتم و شروع کردم مالیدن بعد یکمی خوردن و مالیدن از آب دراومدیم و رفتیم سمت ساختمون. با بالا تنه لخت کیرمو گرفته بود و منو دنبال خودش میکشید تو ساختمون. توی ساختمون بهش گفتم آخه تو شوهر داری من نمیخوام به شوهرت خیانت کنی. توی یک ثانیه قیافش به شدت ناراحت و چشماش پر اشک شد. برگشت و چنان کشیده ای به صورتم کشید که تا حالا از هیشکی شبیهشو نخورده بودم. رفت از توی کمد یه پتو مسافرتی که واسه خودش آورده بود و کشید دورشو شروع کرد گریه کردن. من خشکم زده بود همونجا و مات نگاهش میکردم. کمی که آروم شد. شروع کرد به تعریف کردن که تو این 9 سالی که متاهل هست شوهرش فقط چند ماه اول خوب بود . میگفت تا حالا نتونسته عمیق ارضاش کنه گفت که با زیاد شدن کارشو دیر اومدناش و استرسش دیگه حتی نمیتونه نعوظ کامل داشته باشه.
تعریف کرد که دو سال پیش بهش گفتم که بیا طلاق بگیریم تو بیشتر از زن به خدمتکار نیاز داری و این حرفا که خود دکتره بهش همچین پیشنهادی داده بود و گفته بود با یک آدم درست حسابی دوست شو و کارتو بکن. الانم میدونه من اینجام حتی وقتی عملت کرد و چند بار ویزیتت کرد داشت تورو سبک سنگین میکرد و بهم اوکی داد که با تو باشم. من از وقتی با سویل آشنا شده بودم کلا تو شوک بودم هربار یه جوری سورپرایزم می کرد. سر پا سردم شده بودو داشتم میلرزیدم گفتم میشه منم بیام زیر پتو و خشک بشم. اونم با اخم نگاهم میکرد و جوابی نداد ولی گوشه پتو رو باز کرد و خزیدم زیر پتو. بغلش کردم لباشو بوس کردم و معذرت خواهی کردم. همونجوری روی مبل دراز کشیدیم و من شروع کردم به انگولک کردن , اولش منو پس میزد که ول کن باهات قهرم ولی کم کم آروم شد و صدای نفس نفسش میومد. آروم گردنشو میخوردمو میومدم لبه گوششو با لبام میکشیدم. با دستم نازش میکردم ممه هاشو ماساژ میدادم اونم آروم برگشتو دوباره شروع کردیم لبای همدیگرو خوردن. تو بغل هم بودیمو دستمو از پشت کمرش سر دادمو از پشت شورت خیسش دست کردم و لمبرای کونشو با دستم بالا پایین میکردم.
خوابوندمش روی مبل و پتو رو باز کردم شروع کردم لیسیدن و مزه کردن گردنش. اومدم پایینو ممه هاشو به نوبت و حوصله خوردم. یکمی اومدم پایین تر و نوک زبونمو دور نافش کشیدم که قلقلکش اومد و سرمو حل داد پایین تر. رسیدم به شرتشو واسه اولین بار کوس داغشو میخواستم آنباکسینگ کنم. شورت رو کشیدم پایین و چشمم به جمال کوس جمع و جورو بدون موی صافش روشن شد , یه احساس شعف بی نظیری داشتم وقتی میخواستم شورتشو کامل دربیارم کمرشو داد بالا تر کوس خیس و کوچولوش کامل اومد تو دید رسم. یه مقدار با دست نازش کردم وقتی انگشتمو بردم وسطش با خیسی کوسش انگشتم خیس خیس شد. سرمو گرفت کشید بالا و خودش نشست یه لب پر تف از هم گرفتیم و منو هول داد روی مبل و من تکیه دادم به پشتی و لم دادم. شورتمو از پام کشید بیرون اول یکمی کیرمو برانداز کرد. بعد با چشمایی که پر از ولع و ناز بود نگام کرد یه بوس از سر کیرم زد و سر معامله رو کرد دهنش خیلی آروم و ساده واسم ساک میزد و کیر منم داشت میترکید. یکمی که خیسش کرد گفت پاشو مبل رو تخت کن , اون کارو کردم و دراز کشید رو مبل پاهاشو از هم باز کرد گفت بیا روم که میخوام حسش کنم. آروم رفتم روش نشستم پایین کوسش با دست سر کیرمو گرفتمو آروم دو سه باری کشیدم روش از داغی کوسش داشتم میترکیدم , آروم آروم سرشو فرو کردم توشو فشار دادم که بره تو. واقعا کوس داغ و تنگ و جمع و جوری داشت. اولش به زور نصفشو کردم تو دو سه تا که تلمبه زدم راهش کم کم باز شد و تا دسته رفت تو ولی از بی جنبگی کیرمون این بس که نتونستم 10 تا تلمبه بزنم و آبم میخواست بیاد که کشیدم بیرون و با فشار زیاد از زیر ممه هاش تا شکمشو آبیاری کردمو خودمو انداختم رو مبل. وقتی به صورت سویل نگاه کردم معلوم بود به خاطر ارضا نشدنش ناراحت بود ولی وقتی چشم تو چشم شدیم خندید و یه بوس فرستاد و گفت مرسی عشقم. منم ازش تشکر کردم و گفت برو از بیرون لباسامونو بیار بپوشیم. بعد از کمی استراحت بهش گفتم بیا بازم بریم تو استخر که قبول نکرد و گفت واسه امروز بسه میدیدم که حالش گرفته شده رفتم بغلش کردم نازش کردم کمی قلقلکش دادم افتاده بود رومو داشت جلوی دستامو میگرفت که یهو نشست رو زانوهام با دستش کیرمو گرفت و گفت این چطوری دوباره راست شده که یه ژستی به قیافم گرفتم و گفتم ما اینیم. بهم گفت میشه از شلوارت درش بیارم که گفتم مال خودتونه خانم دکتر. خودم دکمه شلوارمو باز کردم و کشیدم پایین. کیرمو دو دستی گرفته بودو مالش میداد نشست پایین مبل و منو کشید گوشه و مشغول ساک زدن شد. فقط سرشو بالا پایین میکرد و گاهی لیس میزد ولی خیلی حال میداد. کمی که خورد دیگه نذاشتم بخوره خوابوندمش زمین و گفتم حالا نوبت منه با سر رفتم تو کوسشو لیسیدنو شروع کردم , میخواستم هرچی از فیلم سوپرا یاد گرفته بودم روش اجرا. سویل اولین بارش بود که واسش میخوردن فک کن سی و هفت سال عمر کنی و کسی زبونشو نکشه لای کوست. به حدی حالش خوب بود که بعد از پنج شش دقیقه به شدت ارضا شد با پاهاش سرمو روی کوسش قفل کرده بود و نزدیک بود گردنمو بشکونه. وقتی نفسش جا اومد کیرمو گرفتو ناشیانه تا ته میکرد تو حلقشو در میاورد. چن باری این کارو کرد و پاشد رفت از تو کیفش کاندوم آورد , بهش گفتم مجهز اومدی خانوم دکتر که با عشوه شونه انداخت بالا و گفت ما اینیم دیگه. کاندومو باز کرد و دوباره سر کیرمو لیسید و کاندومو کشید روش. دراز کشید رو مبل و آروم سرشو کردم توش مثل دفعه اول کیپ کیپ نبود ولی خیلی داغ بود و تنگی خودشو داشت. آروم آروم شروع کردم تلمبه زدن و خواستم با منحرف کردن ذهنم به سمت کارگاه و اینا ارضا شدنمو به تاخیر بندازم , البته خود کاندومم بی تاثیر نبود و لذت کارو کم میکرد. بعد کمی تلمبه زدن نشوندمش رو پامو بغل بغل شدیم و کیرمو انداختم تو کوسشو شروع کردیم به لب بازی. دیگه زبونمونو قفل هم میکردیم و منم دستام زیر باسنش بود کمک میکرد بالا پایین شه. دو سه دقیقه ای که این مدلی کردیم گفت من دارم میام بذا دراز بکشم بیا روم چنتایی که تلمبه زدم خودشو مثل چوب سفت کرد و به شدت ارضا شد منم چون بار اولم بود این تجربه خودمو خالی کردم توی کاندوم. واسه جفتمون لذت عجیبی داشت خیلی خوشحال و راضی بودیم . وسایلمونو جمع کردیمو لباس پوشیدیم از گشنگی داشتیم میمردیم یه کافی شاپی رفتیمو بعدش از هم خداحافظی کردیم.

نوشته: حمید

ادامه...


👍 67
👎 5
155901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

956583
2023-11-06 00:43:03 +0330 +0330

خوب بود ولی زیادی از خودت گفتی پسر حاجی

3 ❤️

956589
2023-11-06 00:55:18 +0330 +0330

از کسی که به کس میگه کوس انتظار بیشتر ازینم نمیره

3 ❤️

956591
2023-11-06 01:01:54 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

956592
2023-11-06 01:02:45 +0330 +0330

به نظرم واقعی بود و جالب این نوع دوستی رو میپسندم شخصیت حمید شبیه خودمه

1 ❤️

956599
2023-11-06 01:14:08 +0330 +0330

خانم دکتر گاییدی و ولش کردی😅😅😅

1 ❤️

956603
2023-11-06 01:20:41 +0330 +0330

اولش خیلی حاشیه رفتی تو موضوع سعی کن پیش بری
هارالیسان گده؟😂

1 ❤️

956632
2023-11-06 03:02:13 +0330 +0330

کیر تو داستانت اول داستان سکسی زندگی نامه نوشتی کسمغز ؟نمیشد بگی تولیدی داری باید دوساعت تف میدادی ؟

2 ❤️

956645
2023-11-06 04:41:25 +0330 +0330

حمید خان عالی بود

خیلی ساده و روان ، بدون اغراق

لایییییک

2 ❤️

956735
2023-11-06 17:23:19 +0330 +0330

کاش هیچ وقت تو زندگین اینقدر در حین جق زدن ننویسی
راستی درساتو خوندی

1 ❤️

956754
2023-11-06 20:37:12 +0330 +0330

خو اخه کونی جلقی بار اول بدون کاندوم کردی بار دوم دیگه میخواست کاندوم بکنه توکونت که کشید روکیرت کیر عاموجانی توکونت ک کس نگی

1 ❤️

956826
2023-11-07 02:36:29 +0330 +0330

حتما همشهریه منی اردبیلسن 😂😂😂😂

0 ❤️

956952
2023-11-07 17:26:23 +0330 +0330

خسته نباشی دلاور خالی بند
حداقل تاریخ ها رو فکر میکردی
بعد تفت میدادی
تو هیجده سالگی دانشگاه رو تموم کردی؟؟ 😑

0 ❤️

956962
2023-11-07 19:31:45 +0330 +0330

اگه خالی نبسته باشی خوب بود
خودتو تقویت کن و جق نزن کصکش پدر که بتونی از پس اون کص بربیای
کونی بازی هم درنیار

1 ❤️

957176
2023-11-09 01:59:23 +0330 +0330

دروغگو دوزاری ، سنگ کلیه دردش اینطوری نیست که تو زمینو گاز بزنی ، احتمالا سنگ حالب داشتی ، سنگ حالب تو سونو دیده نمیشه ، بعلاوه درد های مجاری تحتانی اصلا به پا تیر نمیکشه ، از اونجا ک آدم معمولن این دردا رو تجربه میکنه درد خودشو میشناسه و میدونه ک قرار نیست بمیره پس گوه خوردی وصیت کردی

0 ❤️

957177
2023-11-09 02:00:54 +0330 +0330

بعدشم ی صاحب کارگاه ک ی دکتر متاهل چشم سبزو میکنه میاد برای ما داستان تفت میده ؟؟

0 ❤️

957941
2023-11-14 09:33:20 +0330 +0330

من فقط اولشو خوندم، اونجا که گفتی خانم دکتر گفت جساب کنم متوجه شدم داری پرت و پلا میگی و سرتا پا عقده‌ای پسر…!!!
کارگری زیاد کردی…؟؟ تو فقط عقده‌ها و نداشته‌هایی که عقده داشتنش رو داری به اسم داستان آوردی روی کاغذ…

0 ❤️