برادر ناتنی

1401/07/04

اولین بار که دیدمش صبح روز خاکسپاری پدرم بود. میدونستم پدرم از یه زن دیگه یه پسر داره ولی تا حالا ندیده بودمش. وقتی درو به روش باز کردم از تعجب خشکم زد. کاملا شبیه پدرم بود. این همه شباهت برام خیلی عجیب بود.
پدرم در اثر یه بیماری کوتاه مدت بعد چند روز بستری شدن تو بیمارستان فوت کرد.
وقتی برادر ناتنیمو برای اولین بار دیدم حسی عجیبی بهم دست داد. احساس کردم پدرم دوباره زنده شده. همونجا جلوی در بغض کردمو بغل گرفتمش. اونم از دیدن من حس عجیبی داشت. برای اولین بار داشت خواهرشو میدید.
توی مراسم تمام مدت حواسم بهش بود و زیر نظرش داشتم. علاقه ی عجیبی تو وجودم نسبت بهش شکل گرفته بود. انگار پدرمو‌ میدیدم‌که زنده شده.
شب، مراسم که تموم شد همه رفتن و تنها شدیم. قرار شد شبو‌ پیش مادرم بمونم تا تنها نباشه. کامیار (برادر ناتنیم) هم چون راهش دور بود و جای دیگه ای نبود که بره همونجا موند. بعد اینکه شوهرم و بچه ها رفتن خونمون و مادرم خوابید رفتم تو اتاق پیش کامیار و شروع کردم به صحبت باهاش. از صبح منتظر یه فرصت بودم تا مفصل باهاش حرف بزنم. کلی حرف باهاش داشتم. این همه مدت چرا ندیدمش! شباهت فوق العاده اش به پدرم باعث شده بود که خیلی بهش احساس نزدیکی کنم. احساس میکردم دارم با پدرم صحبت میکنم. اولش بیشتر صحبتامون در مورد پدر بود. از خاطراتش ، اخلاق و خصوصیاتش و … .
خیلی زود باهم گرم گرفتیم. بلند شدم چراغ اتاقو خاموش کردم.
کنارش نشستم و دستاشو گرفتم. چشم تو چشم هم نگاه میکردیم. حس عجیبی داشتم. نمیدونم شاید اونم داشت. دوس داشتم تا صبح باهاش صحبت کنم. چون مهمون بود یکم خجالت میکشید. بوی پدرمو‌ میداد. شایدم چون شبیهش بود من این حسو داشتم. دستاشو محکم گرفته بودم و نمیخواستم ولش کنم. میخواستم بغلش کنم. همین کارم کردم. با فشار همدیگرو بغل کردیم. دم گوشم آروم گفت: زهرا خیلی دوستت دارم. ازش جدا شدم و تو چشماش نگاه کردم. یجور حس تمنا تو هردومون بود. نزدیکش شدم تا حدی که نفساشو حس میکردم. تو یه لحظه لبامون چسبید به هم و قفل شد. شروع کردیم به لب گرفتن از هم. داشتیم با ولع لبای همو میخوردیم. انگار یه عمره عاشق هم بودیم و از هم دور و الآن بهم رسیدیم.عجیب ترین حس عمرم رو داشتم. نمیدونستم چرا ولی میخواستم ادامه بدم. کم کم حرکت دستاشو رو‌بدنم و سینه هام حس کردم. دوس داشتم براش لخت بشم. هر کاری بگه براش انجام بدم و خودمو در اختیارش بذارم. کم کم هردومون لخت شدیم. حرکت دستای داغش روی بدنم داشت دیوونم میکرد. با التماس به هم نگاه میکردیم. میدونستیم از هم چی میخوایم. به پشت خوابوندم روی تخت و کیرشو آروم فرستاد تو کسم و شروع کرد آروم به عقب جلو کردن کیرش تو وجودم. پاهامو دور کمرش حلقه کردم و محکم چسبیدم بهش. بهترین حس عمرم رو داشتم تجربه میکردم. دیوانه وار داشتیم از هم لذت میبردیم. احساس میکردم پدرمو دوباره تو آغوش گرفتم. بعد چند دقیقه که زیاد طول نکشید هر دو باهم خالی شدیم. مغزم مثل آدمای متوهم داشت منفجر میشد. حس آرامش بعد از طوفانو داشتم. چشمامو بستم و آروم تو بغل هم خوابیدیم… .

نوشته: سرسی


👍 16
👎 17
51601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

896937
2022-09-26 00:33:18 +0330 +0330

عجب حسه کیری ای بود ، میخاریدی دیگه ، این همه ادا اصول چیه جنده ؟؟

3 ❤️

896938
2022-09-26 00:34:32 +0330 +0330

به افتخار جنده بودنت که بیاده بابات کس دادی
کاش از اون داداش ناتنیت یه یادگاری نگه میداشتی و یه بچه ازش حامله میشدی .
پس اولین دیسلایک تو کونت

0 ❤️

896943
2022-09-26 01:02:45 +0330 +0330

جالب بود احسنت

0 ❤️

896958
2022-09-26 02:09:42 +0330 +0330

چه راحتو اسوده کاش یه کصم پیدا شه اینقد راحت به ما بده

1 ❤️

896960
2022-09-26 02:18:46 +0330 +0330

مگه بابات نمرده بود جنده میزاشتی خاک قبرش خشک بشه بعد

1 ❤️

896964
2022-09-26 02:34:54 +0330 +0330

کار به کصشر بودن داستان تخمی_تخیلیت ندارم ولی دلبندم اون آرامش قبل توفانه نه بعدش
ضمنا توفان درسته، ما عرب نیستیم که بنویسیم طوفان

2 ❤️

896968
2022-09-26 02:58:27 +0330 +0330

به بابات قبلا میدادی؟ تا سکل بابات بود بهس دادی ؟ آخه لامذهب چه نتيجه ای باید از این داستان بگیریم؟

1 ❤️

896970
2022-09-26 03:28:20 +0330 +0330

خدا عقل بده
موفق باشی

1 ❤️

896974
2022-09-26 04:04:44 +0330 +0330

همین؟
خیلی کم بود

1 ❤️

896980
2022-09-26 07:48:27 +0330 +0330

این حجم از کسشعر در تاریخ بشریت بی سابقست … با این سرعت با این حجم از میزان حشریت اونم روز اول مراسم خاکسپاری … اوووووووه مای گاد

1 ❤️

896982
2022-09-26 08:27:36 +0330 +0330

کیر‌تو‌مغز پوکت

0 ❤️

897018
2022-09-26 19:32:59 +0330 +0330

چیه مثلا سنت وزنت قدت ای بابا با این تخیلات چرت

1 ❤️

897022
2022-09-26 20:04:29 +0330 +0330

جنده مگه به پدرت هم میدادی به همین راحتی کوسو کونو دادی

0 ❤️

897029
2022-09-26 23:30:50 +0330 +0330

چه حس عرفانی چه لحظات ملکونی و چه احساس جنده واری فردا تو خیابون یکی و رو شبیه پدرت میبینی بعد هم تو بیابون یکی رو شبیهش میبینی کم کم تمام مردم شبیه پدرت میشن

0 ❤️

897034
2022-09-27 00:16:20 +0330 +0330

جالب بود
ساده و خلاصه
بعد مدتها یه داستان خوب خواهر و برادر دیدم

0 ❤️

897078
2022-09-27 04:22:54 +0330 +0330

عن خانوم اینقدر جنده بازی در اوردی اون پسر بدبخت رو دست مالی کردی تا راست کرد آخرش کردت تا حالا تو مراسم خاکسپاری اقوام نزدیک فکربه کردن سکس نکرده بودم ببینم میشه اینقدر آدم جندا بشه😐🚶‍♂️

0 ❤️

922648
2023-04-09 23:05:38 +0330 +0330

جور که معلومه با اون خدا بیامرزم بعله

0 ❤️